كلمات كليدي : هوش، انطباق، تفكر انتزاعي، تراكم شناخت، استعداد ذهني، روان شناسي عمومي
نویسنده : مهدي عبادي
بیش از دو هزار سال پیش، افلاطون در کتاب "جمهوریت"، هوش را تعیینکننده اصلی جایگاه سیاسی و اجتماعی افراد تعریف کرد. اما مطالعه علمی هوش، از قرن نوزدهم با ایده تفاوتهای فردی در علم ژنتیک و تکامل آغاز شد. روانشناسان معتقدند هیچ شاخهای از روانشناسی به اندازه مطالعه و ارزیابی هوش در بهزیستی انسان موثر نبوده است.[1]
اهمیت بررسی هوش
مفهومسازی روشن هوش دارای اهمیت عملی است و به متخصصان بالینی امکان میدهد سطح کلی رفتار بیمار، سطح کنونی کارکرد فرد و پیشبینی وضعیت وی در تصمیمگیریها و موقعیتهای مختلف را به دست آورند تا استنباطهایی در مورد سبک برخورد وی با مسایل و یک برداشت مقدماتی در خصوص ویژگیهای شخصیتیاش به دست آید. روانشناسان معتقدند هیچ شاخهای از این علم به اندازه مطالعه و ارزیابی هوش در بهزیستی انسان موثر نبوده است.[2]
معیارهای مختلف در تعریف هوش
تعاریفی که در سالهای اخیر ارائه شدهاند در یکی از این سه طبقه، جای دارند:
· تعاریفی که به سازگاری یا انطباق با محیط تاکید دارند.
· تعاریفی که به توانایی یادگیری موضوعات مختلف تاکید دارند.
· تعاریفی که بر تفکر انتزاعی، یعنی توانایی استفاده از مفاهیم مختلف، نمادهای کلامی و عددی تکیه دارند.[3]
در مورد مفهوم هوش، روانشناسان به دو گروه تقسیم شدهاند: گروه اول بر این اعتقادند که هوش، از یک استعداد کلی و واحد تشکیل میشود، اما گروه دوم معتقدند انواع مختلف هوش وجود دارد. آنچه تعریف دقیق از هوش را دچار مناقشه میکند آن است که هوش یک مفهوم انتزاعی است و در واقع هیچگونه پایه محسوس، عینی و فیزیکی ندارد. هوش، یک برچسب کلی برای گروهی از فرآیندهاست که از رفتارها و پاسخهای آشکار افراد استنباط میشود.[4]
از نظر فیزیولوژی، هوش پدیدهای است که در اثر فعالیت یاختههای قشر خارجی مغز(کورتکس) آشکار میگردد و از نظر روانی نقش انطباق و سازگاری موجود زنده با شرایط محیطی و زیستی را بر عهده دارد.[5]
به عقیده ترستون[6]، هوش از هفت استعداد ذهنی بنیادی و مستقل از یکدیگر تشکیل میشود که بدینقرارند: کلامی، سیالی کلامی، استعداد عددی، استعداد تجسم فضایی، حافظه تداعی، سرعت ادراک و استدلال. گیلفورد[7]، این تعداد را افزایش داده و اظهار داشت: هوش، دستکم از 120 عامل تشکیل میشود.
دیوید وکسلر[8]، از معروفترین کسانی است که تعریف نافذی از هوش ارائه نموده است. از نظر وی، هوش عبارت است از توانایی کلی و جامع در فرد که باعث تفکر منطقی، فعالیت هدفمند و سازگاری با محیط میشود. در نظر وی، هوش یک توانایی جامع است؛ یعنی مرکب از عناصر یا اجزایی که بهطور کامل مستقل از هم نیستند و نشانه هوشمندی فرد آن است که میتواند به صورت منطقی بیندیشد و اعمال برخواسته از هوش او اعمالی هدفدار هستند و توانایی هوش به فرد این امکان را میدهد که خود را با شرایط محیط انطباق دهد.[9]
آلفرد بینه[10]، روانشناس فرانسوی میگوید: هوش آن چیزی است که آزمونهای هوش آن را میسنجد و باعث میشود افراد عقبمانده ذهنی از افراد طبیعی و باهوش متمایز شوند.[11]
طبق تعریف دیگر، هوش توانایی یادگیری و کاربرد مهارتهای لازم برای سازگاری با نیازهای فرهنگ و محیط فرد است و معیار باهوش بودن در جوامع مختلف یکسان نیست.
ریموند کتل[12]، هوش را با توجه به توانایی یا استعداد کسب شناختهای تازه و سپس تراکم شناختها در طول زندگی(یعنی کاربرد شناختهای قبلی در حل مسائل) بدینصورت تعریف میکند: مجموعه استعدادهایی که با آنها شناخت پیدا میکنیم، شناختها را به یاد میسپاریم و عناصر تشکیلدهنده فرهنگ را بهکار میبریم تا مسائل روزانه را حل کنیم و با محیط ثابت و در حال تغییر سازگار شویم.[13]
همانطور که مشاهده میشود عمده این تعاریف به سه گروه عملی، تحلیلی و کاربردی تقسیم میشوند که به ترتیب: نتیجه عملی هوشمندی در زندگی، تجزیه عوامل تشکیلدهنده هوش و سنجش از طریق آزمودنیهای هوشی را مد نظر قرار میدهند. با توجه به این مطالب برای داشتن تعریف تقریبا کاملی از هوش باید این سه جنبه مد نظر گرفته شوند:
· توانایی و استعداد کافی برای یادگیری و درک امور
· هماهنگی و سازش با محیط
· بهرهبرداری از تجربیات گذشته، بهکار بردن قضاوت و استدلال و پیدا کردن راه حل منطقی در مواجه شدن با مشکلات.[14]