وحدت، تقويت حق، تقيه
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی
ارزش وحدت تابع ارزش هدفی است که برای آن انجام میگیرد. اگر وحدت برای تحقق حقی باشد، به اندازه ای که آن حق ارزش دارد حفظ آن وحدت هم ارزش خواهد داشت و برعکس اگر در راه ابطال حقی یا در راه تحقق باطلی انجام گیرد، نه تنها ارزشی ندارد، بلکه به اندازه ارزش منفی آن باطل، این وحدت هم ارزش منفی خواهد داشت.
نکته دیگری که باید به آن توجه داشت این است که متحد و هماهنگ شدن، در رفتار میسر است وگرنه در فکر، اعتقاد و ایمان نمیتوان بنا را بر تبعیت از غیرگذاشت؛ همان طور که در دین- چه حق و چه باطل- اکراه معنا ندارد. اگر اکراهی هم صورت گیرد، اکراه بر انجام یا ترک عملی است؛ حداکثر کاری که مکره میتواند انجام دهد این است که مانع شود که شخص طبق اعتقادش عمل کند یا او را وادار کند که عملی برخلاف مقتضای اعتقادش انجام دهد. داستان یاسر و سمیه و عمار این بود که از طرف مشرکین بر برائت از اسلام اکراه شدند؛ اما هیچ یک از مشرکین نتوانستند اعتقاد آنها را سلب کنند. یاسر و سمیه مقاومت کردند و حاضر نشدند از اسلام اظهار برائت کنند. مشرکین هم آنها را به قتل رساندند. عمار در لفظ اظهار برائت کرد و جانش را نجات داد؛ ولی خیلی مضطرب بود که آیا کار درستی کرده است یا نه. با حالت اضطراب خدمت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مشرف شد و عرض کرد: «می ترسم هلاک شده باشم» و بعد جریان را نقل کرد. این آیه نازل شد: من کفر بالله من بعد ایمانه الامن اکره و قلبه مطمئن بالایمان1. حضرت فرمودند: تو کار درستی کردی؛ تقیه کردی و جان خود را حفظ کردی؛ ولی اضطراب و شکی در ایمانت پیدا نشد.
نمیتوان اعتقاد قلبی را به خاطر دیگری یا برای حفظ وحدت عوض کرد. این شدنی نیست. اعتقاد و ایمان تابع مبادی خاصی است؛ اگر آن مبادی وجود داشته باشد ایمان پیدا میشود و اگر نبود پیدا نمیشود. آن چه موضوع بحث است هماهنگی در «رفتار» برای حفظ وحدت و اتحاد است. رفتار، موضوع تقیه و ائتلاف عملی قرار میگیرد. این ائتلاف در بعضی موارد میتواند صحیح باشد و آن در جایی است که برای تحقق هدف ارزشمندی باشد.
در اسلام یک سلسله احکامی داریم که تابع عناوین خاصی است که در فقه به عناوین ثانوی معروف است و احکامی هم که به تبع آنها ثابت میشود احکام ثانوی است. اکثر این عناوین در متن قرآن یا احادیث آمده است؛ مثل اضطرار؛ «انما حرم علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل به لغیر الله فمن اضطر غیرباغ و لاعاد فلااثم علیه؛2 اگر کسی اضطرار پیدا کرد به خوردن حرام در صورتی که ستمگر و متجاوز نباشد گناهی بر او نیست»؛ یعنی حکم اولی به واسطه اضطرار برداشته میشود. این را حکم ثانوی میگویند. در آیه دیگری میفرماید: «لایتخذ المومنون الکافرین اولیاء من دون المومنین و من یفعل ذلک فلیس من الله فی شیء الا ان تتقوا منهم تقاه؛ 3 خدا اجازه نمیدهد که با کفار روابط دوستانه داشته باشید، مگر این که از آنها بپرهیزید.» تقاه به معنای تقیه است. تقوا، تقیه و تقاه هر سه لغت اسم مصدر از فعل «اتقی» هستند و یک معنا دارند. این نیز عنوانی ثانوی است و حکمی ثانوی دارد.
در مبانی فقهی ما آمده است که بین خود مسلمانان نیز گاهی تقیه لازم میشود. داستان عمار تقیه از مشرکین بود؛ ولی در روایات ما بیان شده که این تقیه در بین خود مسلمین هم جاری است و آن در جایی است که مسلمین با هم اختلاف پیدا کردهاند و این اختلافات به گونهای تشدید شده است که اگر مسلمانی از مسلمان دیگر عملاتبعیت نکند جانش در خطر میافتد. این مضمون التقیه دینی و دین آبائی که از همه حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین نقل شده موضوعش همین است. حقیقت این مساله این است که امر انسان دایر میشود بین این که عمل واجبی را مانند فرقه خاصی انجام دهد، مثلا نماز را دست بسته بخواند و جانش سالم بماند، یا این که مطابق حکم اولی انجام دهد اما جانش به خطر بیافتد. در این گونه مسائل، مصلحت عناوین ثانوی با مصلحت حکم اولی تزاحم پیدا میکند و شارع مقدس آن مصلحتی را که مانع عمل به حکم اولی است اهم میداند؛ از این روست که میفرماید: از حکم اولی صرف نظر کن و حکم ثانوی را انجام بده. این همان تقیهای است که همه فقها به آن فتوا داده اند و همه آن را میشناسیم.
نوع دیگری از تقیه هم داریم که حضرت امام رضوان الله علیه به خصوص روی آن تکیه فرمودند و بعضی از فقهای دیگر هم به آن فتوا دادهاند و آن «تقیه مداراتی» است؛ یعنی اگر انسان بخواهد طبق فتوای مذهب خودش عمل کند جانش به خطر نمیافتد، اما یک مصلحت اجتماعی اسلامی به خطر میافتد؛ افترا و دشمنی و کدورت و پراکندگی بین مسلمانان به وجود میآید و این باعث میشود که دشمنان سوءاستفاده کنند و عزت و مصالح جامعه اسلامی از بین برود. امام رضوان الله علیه استدلالات زیادی برای این مساله بیان فرمودند. تحلیل آن این است که در این جا بین مصلحت حکم اولی و مصلحتی اجتماعی مانند حفظ عزت اسلامی و قدرت مسلمانان در مقابل دشمنان تزاحم واقع میشود. اما استدلالاتی کردهاند که بسیاری از روایات تقیه ناظر به یک چنین چیزی است و همه آنها فقط به «تقیه خوفی» مربوط نیستند.
تا این جا روشن شد که ارزش تقیه، یعنی ارزش عمل به حکم ثانوی، تابع آن مصلحتی است که در حکم ثانوی است؛ بنابراین اگر تقیه، موجب از دست رفتن مصلحت اقوایی باشد جایز نیست. امام رضوان الله علیه میفرمایند: در صورتی تقیه- چه خوفی و چه مداراتی- مشروع است که موجب تقویت مصلحت اقوایی نباشد. تعبیر ایشان این است که میفرمایند: «تقیه در مهام امور نیست»؛ بنابراین اگر جان پیغمبر یا امام معصومی در خطر باشد یا خطر حمله به خانه خدا وجود داشته باشد تقیه جایز نیست. در این موارد حفظ جان موجب تقویت مصلحت اقوی میشود. امام رضوان الله علیه در جریان مبارزات فرمودند: «امروز تقیه حرام است ولو بلغ ما بلغ!» و این حکم ایشان برای این بود که اسلام را در خطر میدیدند. ارزش جان ما بیشتر است یا اسلام؟ ایشان تشخیص داده بودند که اسلام در خطر است. از این رو فرمودند: «تقیه حرام است ولو بلغ ما بلغ!» اگر برای حفظ اسلام لازم باشد صدها یا هزاران نفر هم کشته شوند باید کشته شوند تا اسلام محفوظ بماند.
همه اینها به خاطر این است که خود تقیه ارزش ذاتی ندارد. ارزش تقیه به خاطر آن نتیجهای است که بر آن مترتب میشود. اگر بنا باشد نتیجه تقیه از دست رفتن چیزی باشد که ارزش آن از جان ما و وحدت ما و همه اینها بیشتر باشد، این تقیه چه ارزشی دارد؟! البته تشخیص این گونه موارد به عهده فقیه آگاه به زمان است که شرایط اجتماع را درک میکند. او میتواند حکم دهد که تقیه دیگر جایز نیست. به هر حال در اسلام چنین مطلبی وجود دارد که گاهی حکمی به عنوان اولی ثابت میشود و گاهی مصلحتی اقوا عارض میشود و برای حفظ آن مصلحت مهمتر، عنوانی ثانوی بر موضوع مترتب میشود و حکم تغییر میکند. این مساله در مسائل اجتماعی هم مصادیقی دارد و از جمله مصادیق آن تقیه است؛ بنابراین اگر تقیه باعث شود که اصل تشیع از بین برود و به خاطر دفاع نکردن ما از معارف آن، تدریجا حقیقت تشیع فراموش شود، در این جا تقیه معنا ندارد. آیا جان ما عزیزتر از حقیقت تشیع است؟! البته اگر دو خطر داشته باشیم که یکی متوجه اصل اسلام باشد و یکی متوجه مذهب تشیع، این جا صحیح است که انسان از مذهب تشیع هم به کلی صرف نظر کند تا اصل اسلام و قرآن محفوظ بماند؛ البته این فرض بسیار نادری است و معلوم نیست حتی یک بار هم تحقق پیدا کند.
پس تصور نکنیم خود وحدت ارزش مطلقی است و اتحاد باید به هر قیمتی و در همه جا حفظ شود. از این جا معلوم میشود که وحدت با کسانی که راه باطلی را رفته و اکنون که در مبارزات سیاسی شکست خورده اند و در ضعف به سر میبرند، برای حفظ و تقویت خودشان دعوت به وحدت میکنند، ارزشی ندارد. این افراد میگویند: «برای حفظ وحدت باید تابع ما شوید! وحدت یک اصل است و از آن جا که ما تابع شما نمی شویم برای حفظ وحدت باید شما تابع ما شوید!» این وحدت چه ارزشی دارد؟ ما باید ببینیم از این وحدت چه نتیجه ای به دست میآید. آیا باعث میشود ک حق بیشتر قدرت پیدا کند و تقویت شود یا باطل؟ پس ارزش وحدت و اتحاد- به معنای هماهنگی در عمل- ارزش وسیلهای دارد؛ یعنی تابع آن هدفی است که بر این وحدت مترتب میشود. اگر آن نتیجه ای که بر این وحدت مترتب میشود نه تنها فایدهای ندارد بلکه ضرر هم دارد، این وحدت نه تنها هیچ ارزشی نخواهد داشت، بلکه ارزش منفی خواهد داشت. باید ببینیم از این که ما عملا از وظیفه خودمان صرف نظر میکنیم و با رفتار دیگران موافقت میکنیم چه نتیجهای حاصل میشود؟ آیا مصلحت آن نتیجه اقوا و به حق نزدیک تر است و بیشتر موجب عزت جامعه اسلامی میشود یا نه، با این وحدت، حق تدریجا فراموش میشود و مردم دیگر حق را نمیشناسند و ارزشها از بین میرود و اعتقادات فاسد میشود؟ اگر موجب تضعیف حق میشود این وحدت ارزش ندارد.
تعصب و بی ادبی ممنوع!
حال در مواردی که تشخیص داده شده که وحدت مصلحت اقوا دارد چه باید کرد؟ در این جا باید برخی رفتارها را تغییر داد. آنچه که ما باید به آن توجه داشته باشیم این است که رفتار اجتماعی ما باید به صورتی باشد که سایر فرق اسلامی را علیه شیعه نشوراند و به شیعه بدبین نکند و کینه و دشمنی شان را نسبت به شیعه بیشتر نکند. نباید رفتار ما به گونه ای باشد که جان عدهای از شیعیان به خطر بیفتد. نباید کاری کرد یا حرفی زد که احساسات آنها را تحریک کند و در صورت لزوم باید در رفتارهای فقهی هم طبق فتوای آنها عمل کرد. حضرت امام به استناد روایات فرمودند: «حضور در جماعت مخالفین و نماز خواندن در صف اول آنها مثل نماز خواندن در مسجدالحرام پشت سر امام معصوم است.» حرفی هم از اعاده نماز نزدند. این همان تقیه مداراتی است که حضرت امام روی آن تاکید دارند. بعضی از فقها آن را ذکر نکردهاند یا خیلی به آن اهمیت ندادهاند؛ ولی ایشان خیلی به این مساله پرداختهاند.
تعطیل کردن بیان حقیقت هم ممنوع!
سوال دیگری که در این جا مطرح میشود این است که آیا معنای تقیه و جلوگیری از تحریک احساسات دیگران این است که بحث علمی و تحقیقی هم نکنیم؟ جواب این است که نزد عقلا چنین چیزی مقبول نیست؟ بله، نزد صهیونیستها مقبول است. آنها در چند کشور اروپایی قانونی وضع کردند که تشکیک در هلوکاست را جرم میداند. اگر کسی بگوید که در آلمان نازی یهودیها دسته جمعی کشته نشدند یا در این مطلب تشکیک کند مجازاتش میکنند؛ لذا اگر کسی بگوید: تحقیق درباره حقانیت شیعه جرم است، این یک گرایش صهیونیستی است. تحقیق در هیچ مذهب و ملتی ممنوع نیست. تحقیق کاری عقلایی است. عاقل آن است که به دنبال شناخت حق و باطل باشد تا حق را قبول و باطل را رد کند.