غير از آياتى كه در قرآن مجيد و كتاب هاى آسمانى نازل شده است، سخنان مهمى را خداوند به وسيله پيامبران بزرگ خود به بندگانش ابلاغ كرده است. اين مجموعه سخنان، بسيار مهم، باارزش و پيچيده به رحمت و كرامت و لطف است؛ از جمله، خداوند مى فرمايد: شش برنامه از سوى من براى شما قرار داده شده است و شش برنامه را شما بايد ارائه كنيد تا هم زمان با برنامه هاى شما، برنامه هاى من از افق حيات شما طلوع كند. اول اين است كه مغفرتم را براى شما قرار دادم، اما طلوع اين مغفرت، به زلف توبه شما گره خورده است. اگر توبه از سوى شما تحقق يابد، اين توبه، افق طلوع آمرزش من است. در آيات قرآن و روايات، توضيح داده شده است كه توبه به معناى خروج از گناه و بازگشت به خواسته هاى خداوند است. توبه بى نماز، برگشت به نماز است. توبه دروغ و غيبت و تهمت، ترك اين ها است. وقتى اين عمل از بنده صادر شود، به يقين غفران الهى از حضرتش طلوع و ظهور خواهد كرد. به همه گناه كاران هم اعلام شده است كه نااميدى از رحمت او كفر است. گناه است كه انسان گمان كند كه با اين گناهان سنگين، خدا او را نمى آمرزد. از گناهان كبيره، ربا، قتل نفس، زنا و عاق والدين هستند، ولى قرآن مى فرمايد: همه اين ها حل شدنى اند و آمرزيده مى شوند. آن چه بر آن اصرار شده است، اين است كه گناه كار، به گناه برنگردد و آن را تكرار نكند، اين يك حقيقت است:
- طفيل هستى عشق اند آدمى و پرىارادتى بنما تا سعادتى ببرى [1]
كدام درخواست كننده، به من مراجعه كرده است و من او را رد كرده ام؟! كدام گناه كار توبه كرده است و من او را نيامرزيده ام؟!
عيسى بن مريم(عليه السلام) به جايى مى رفت. گناه كارى حرفه اى با ديدن او و ياران او بيدار شد و گفت: مى شود من راهم را عوض كنم و به گروه شما بپيوندم؟ او در باطن اطمينان يافته بود كه مى تواند اين كار را بكند. با يكى دو قدم فاصله، دنبال اين جمعيت حركت كرد.
يكى از ياران مسيح برگشت، او را شناخت. با حالتى رنج آور به مسيح گفت: آيا درست است كه اين پليد بد طينت، دنبال ما راه بيفتد و از ما شود؟ خطاب به مسيح رسيد كه صدايت را بلند كردى و با كبر مطالبى را گفتى كه دل اين گناه كار شكست. همه اعمال عمرت را بر باد دادى. از امروز، عمل از سر بگير و به اين گناه كار هم بگو كه بيا و از ما باش و گناهان تو آمرزيده شد.
اگر به مردم بدهكاريم، مى توانيم به خداوند راست بگوييم كه آن چه از مردم نزد من است، برمى گردانم. او نيز اين گونه است كه از همين الان مى آمرزد. ممكن است اجراى توبه من يك ماه طول بكشد، ولى آمرزش خداوند طولى نمى كشد. همان وقت كه پشيمان مى شود و توبه مى كند، مى آمرزد. كسى را كه بيست سال است نماز نخوانده است، هنوز يك ركعت قضا نكرده است، مى آمرزد. ديگرى را چون نيت كرده است و پسر بزرگى هم ندارد كه برايش نماز بخواند يا پول ندارد كه وصيت كند براى او نماز بخوانند، آمرزيده است.
آيات آمرزش عجيب است. عشق به بخشيدن گناه كار، در اين آيات موج مى زند.
در يك جمعيت چند نفره از مؤمنان درجه اول به پيامبر، طرحى نظامى مطرح شد و بايد اين طرح پنهان مى ماند تا پيامبر غافلگيرانه مكه را بگيرند. يكى از ايشان پنهانى به يكى از دوستان بت پرست خود نامه اى نوشت كه ما در حال آمدن هستيم. اگر اين سرّ فاش مى شد به يقين مكه فتح نمى شد. جبرئيل نازل شد و گفت: نامه را به زنى داده است و الان به سوى مكه در حركت است. حضرت به ابوبكر فرمود: برو نامه را از آن زن بگير. ابوبكر آمد و به او رسيد. زن التماس كرد. ابوبكر دلش سوخت و برگشت. حضرت به عمر فرمود: برو نامه را بگير. زن گفت: نامه نزد من نيست. عمر برگشت. حضرت به اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: على جان! برو نامه را بگير و بياور. امام مؤدبانه فرمود: نامه را بده! زن گفت: نامه نزد من نيست. امام فرمود: خدا و پيامبر دروغ نمى گويند. شمشيرش را كشيد و فرمود: تو را مى كشم و نامه را پيدا مى كنم. زن نامه را داد.
دل پيامبر به درد آمده است كه چرا مى خواستند سرّ مملكت را فاش كنند؟ چرا مى خواستند اسرار حكومت را به بيگانه بدهند؟ فرمود: اى صاحب نامه! از جايت برخيز! آبروى تو بايد برود. بلند شو تا همه ببينند كه من تو را مى شناسم. او نيز در ميان جمعيت، سرش را به زير انداخته بود و بدون اين كه حرفى بزند، گفت: خدايا! من مخالف تو و پيامبرت نيستم، پس نگذار آبروى من برود. پيامبر دوباره با ناراحتى فرمود: برخيز وگرنه اسم تو را مى برم. گناه كار دوباره گفت: خدايا! زودتر براى من كارى بكن، الان اسم مرا مى برد. پيامبر بار سوم نيز سخن خود را تكرار كرد، اما جبرئيل نازل شد و گفت: خدا او را بخشيد، رهايش كن.
تو جدى توبه كن، همان جا تو را مى بخشد. خدا را كه نمى توانى فريب دهى: «الجَنّةُ مِنّى»؛ همه هشت بهشت ساخت او است. اكنون هم بهشت موجود است، ولى زلف بهشت او، به خدمت و عبادت تو گره خورده است. بى عبادت و طاعت و خدمت، راهى به بهشت او نخواهى داشت.
جنازه اى را در مسجد گذاشتند. خانواده او گفتند: آيا مى آييد بر بدن او نماز بخوانيد؟ آنها اظهار بى ميلى كردند. جبرئيل آمد و گفت: يا رسول اللّه ! خدا مى گويد نماز او را بخوان. مى دانيم از او دل گير هستى، امّا ديشب كه باران باريد و يك خانواده گرفتار شدند، او كه زنده بود، رفت و مشكل ايشان را حل كرد. تو بيا و در نماز بگو: «اغفر لِهذا الميت» تا او را ببخشم.
- من نكردم امر تا سودى كنمبلكه تا بر بندگان جودى كنم[2]
من خاك را به انسان زنده تبديل كردم تا به او جودى كرده باشم. ايشان مرا رها مى كنند، ولى من كه ايشان را رها نمى كنم و به آنان بى محبتى نمى كنم. وقتى مى خواهم او را بيامرزم، حال گريه در او به وجود مى آورم.
- چون خدا خواهد كه ما را يارى كندميل ما را جانب زارى كند[3]
مورد دیگر اینکه می فرماید: اى بندگان من! روزى شما از من و شكر از شما. اين جا، غير از آمرزش و توبه است. اين جا غير از دو مورد قبلى است. نان تو را قطع نمى كنم. من نان تو را نمى برم. موسى(عليه السلام) يك بار به من گفت: مرگ فرعون را برسان! گفتم: چگونه؟ گفت: آب و نان او را قطع كن! اين قدر تشنه و گرسنه شود تا بميرد. به او گفتم: او مى تواند از بندگى من دست بردارد، اما من از خدايى خود دست برنمى دارم. من آب و نان او را مى دهم، او هر كارى مى خواهد، بكند.
احكام از من، نماز واجب، خمس واجب، اطاعت از اولياى الهى واجب، رضا و خشنودى از احكام من از شما. نگوييد چرا نماز را بر ما واجب كردى؟ تو وضو مى گيرى و نماز مى خوانى تا مى گويى: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» مى گويم: صراط مستقيم من على است. تو را با او پيوند مى دهم. امتحان از من، استقامت در امتحان از تو. دعا از تو، جواب دعا از من.
حجه الاسلام و المسلمین انصاريان
[1] . مثنوى معنوى، مولوى
[2] . ديوان اشعار حافظ شيرازى
[3] . مثنوى معنوى، مولوى