تكامل، ترقي، تمدن غرب، انقلاب اسلامي
شهید سید مرتضی آوینی
بحث درباره تمدن غرب و ویژگیها و مبانی و اصول نظری این حوزه سابقه ای نه چندان طولانی در بین متفکرین مسلمان دارد.
پس ازانقلاب اسلامی وادعای تاسیس انقلابی فراتر از مدرنیته، این دست مباحث به صورت پررنگ تری درمیان اندیشمندان مطرح شد. یکی از نخستین افرادی که در دوران پس از انقلاب اسلامی به این مباحث پرداخته شهید سید مرتضی آوینی است که با طرح مقالات وگفتارهایی سعی در تبیین مبانی نظری تمدن غرب وتشریح نسبت انقلاب اسلامی با این تمدن داشته است. اینک به مناسبت هجدهمین سالگرد شهادت این شهید بزرگوار مقاله ای ازکتاب «توسعه و مبانی تمدن غرب» را تقدیم خوانندگان محترم میداریم.
ضرورت بحث درباره مبانی تاریخی تمدن غرب از آنجا پیش میآید که درمیان همه مردم، چه آنان که شیفته و مرعوب فرآوردههای این تمدن هستند و چه آنان که از بسط سلطه غرب دررنجند و حتی با آن به مبارزه برخاسته اند، این پرسش عمومیت یافته است که «چرا رسانس و درپی آن انقلاب صنعتی درغرب پیش آمد؟ لوازم تاریخی یک چنین تحولی چه بود و چگونه همه این لوازم به یک باره درغرب جمع آمد ومودی به تولد و رشد و اشاعه جهان شمول این تمدن شد؟».
این پرسش ازجانب هرکس که عنوان شودبسیار بجاست و البته حقیر مدعی نیستم که به این سوال پاسخی کامل عرضه خواهم کرد، بلکه مقصود پایه گذاری بررسی و بحثی است که به یافتن جواب منجر شود. اگر «طالب» نباشد «وصل» حاصل نخواهد شد واگر ما دل به روزمرگی خوش داریم و از تفکر درباره این مفاهیم کلی بگریزیم، هرگز راه نجاتی برایمان پیدا نخواهد شد.
انقلاب اسلامی ایران آغاز عصرجدیدی درکره زمین است که دیر یا زود آثار تحقق آن را درجهان آینده خواهیم دید. این انقلاب صرفاً با وجه سیاسی تمدن غربی یعنی امپریالیسم رودررو نیست. همان طور که پیش ازاین عرض شد، مثل این سخن، مثل آن است که بگوییم :«ما فقط با دندانهای غول میجنگیم وبه بقیه اعضایش کاری نداریم.» آیا میتوان فقط با دندانهای غول جنگید و با مغز آن کاری نداشت؟ انقلاب اسلامی ایران آغاز عصر فرهنگی جدیدی درعالم و سرمنشا تحولی فرهنگی است که درآینده بنیان همه چیز را، از اقتصاد و هنرگرفته تا سیاست و تمدن، زیر و روخواهدکرد و طرحی نو درخواهد افکند.
ریشه همه تحولات ظاهری فردی وا جتماعی در تحولات اعتقادی است و به همین علت است که حقیر با یقین کامل و با اطمینانی این چنین، درباره آینده جهان سخن میگویم، چرا که اکنون امت مسلمان باردیگر به پیمان نخستین خویش با آفریدگار جهان بازگشته است. به عهد الست: الست بربکم قالوا بلی (1) واین عهد الست، خورشیدی تازه را درآسمان تاریخ متولد ساخته است که نور آن سراسرجهان را درخواهد نوردید و بنیان همه چیز را دگرگون خواهد ساخت.
فلسفه تاریخ
شناخت اجمالی ماهیت تاریخ کافی است که انسان را به یک چنین نتیجه ای برساند. بنابراین،پیش از ورود در بحث ازمبانی تاریخی تمدن غرب بیان دو مقدمه نسبتاً مفصل ضرورت دارد:
نخست اینکه اصلاً ماهیت تاریخ چیست؟
و دیگر اینکه از کجا اصطلاحات «شرق» و «غرب» در زبان راه یافته است؟ غرب کجاست وغرب زدگی چیست؟ آیا مفاهیم شرق وغرب صرفا جغرافیایی است؟ اگر نه، یک تقسیم بندی جغرافیایی را با معانی جدید در باب تاریخ وجود دارد نقل کنم و بگذرم. مباحثی که در مغرب زمین در باب تاریخ رواج دارد به هیچ کورسویی در ظلمات راهبر نمیشود. تفکر غالب غربی اگرچه دم از آزادی و ولنگاری میزند، اما با این همه، بسیار مایل است که در جهت رد مسئولیت از فرد، سیر تاریخ را سیری جبری بداند و از این طریق همه گناهان خویش را برگردن تاریخ بیندازد. ما قصد نداریم که پای در کویر خشک و تفتیده این مباحث بگذاریم و مجموعه ای از عقاید کورانه را کنار هم ردیف کنیم و فاضل مآبانه به روش روشنفکران امروزی اسم آن را پژوهشی در باب تاریخ بگذاریم، بلکه برای ما پر روشن است که سیر تاریخ منطبق بر صیرورتی است که عالم امکان از قوه محض تا فعلیت کامل طی میکند و بنابراین، سخن گفتن از مبدا و معاد سخن گفتن از تاریخ است. تاریخ یک حرکت رها شده و بی آغاز و انجام و انتظام ناپذیر در ناکجا آباد نیست که معلوم نباشد از کجا شروع شده، به کجا ختم میشود و برچه سنت هایی استوار است.
تاریخ آغاز و انجامی مشخص و صیرورتی قانونمند دارد. تاریخ درعین حال که دارای سیری ایجابی است، با اختیار انسان نیز منافات ندارد. نه این چنین است که قهرمانان یکه تاز عرصه تاریخ باشند و نه آنچنان است که جبر تاریخ برای انسان محلی از اختیار باقی نگذارد.تاریخ زندگی ما انسانها بر کره ارض جزئی از صیرورت کلی عالم خلقت است و به راستی چگونه میتوان پنداشت که ما انسانها درعین حال که جزئی بسیار کوچک از نظام کلی عالم وجود هستیم، از نظر کلی و سنن آن تبعیت نکنیم و غایاتی جداگانه داشته باشیم؟
از سوی دیگر، نباید پنداشت که تبعیت از نظام کلی عالم خلقت و قانونمندی آن به مفهوم پذیرفتن جبر و نفی اختیار است. خیر، حقیقت این است که مطابق با فرمایش حضرات ائمه علیهم السلام باید به امری بین این دو امر (جبر و اختیار) ایمان آورد و پذیرفت که انسان درعین تبعیت از نظام کلی عالم که آغاز و انجام و صیرورتی مشخص و قانونمند دارد، دارای اختیار است و اختیارا سیر معین و مقدری را طی میکند. اگر بعضی از علما فرموده اند که اگرچه ما مختار هستیم اما در سلب اختیار از خود اختیار نداریم، به همین معناست. «ما مجبور هستیم که مختار باشیم» و این عبارت بسیار خوب از عهده بیان اصل مطلب بر میآید.
در آیه مبارکه یازدهم از سوره «فصلت» دراین باره به روشنی سخن رفته است: ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا اوکرها قالتا اتینا طائعین.
(سپس به آفرینش آسمان پرداخت درحالیکه به صورت دود بود سپس به آسمان و زمین گفت به وجود آیید خواه از روی اطاعت و خواه از روی اکراه) البته ادراک بیان آیه مبارکه در تمامی اجزای آن نیاز به دقت بسیار و بحث هایی بسیار مفصل دارد که از حوصله این نوشته بیرون است، اما آنچه که در زمینه این تحقیق خاص میتوان از آیه مذکور برداشت کرد این است که غایت حرکت آسمان و زمین، وجود مقدس آفریدگار عالم است و اگرچه آسمان و زمین به زبان حال بیان کرده اند که ما مشتاقانه به سوی تو میشتابیم، اما لفظ «کرها» بدین علت در آیه مبارکه مذکور ذکر شده است که نشان دهد آسمان و زمین دراین حرکت مجبور هستند و امکان سرپیچی از این حرکت غایی وجود ندارد. معنای حرکت غایی آسمان و زمین به سوی پروردگار عالم به عبارت ساده تر این است که حرکت کمی و کیفی جهان و تحولات ظاهری و باطنی آن، الهی و متکامل است.
تفکر مادی گرای غربی خود اذعان دارد که تطورات طبیعی عالم سیری تدریجی را در جهت تکامل میپیماید. کسی نیست بپرسد که اگر جهان این حرکت غایی را- که در آیه یازدهم سوره «فصلت» آمده است- نمی داشت، چگونه ممکن بود که تطورات و تحولات و تبدلات عالم امکان در جهت تکامل سیر کند. وجود تکامل تدریجی در عالم فی نفسه بیانگر یک حرکت جوهری در ذات عالم است. وجود تکامل تدریجی در عالم فی نفسه بیان کننده این حقیقت است که تاریخ دارای سیری الهی است و آیات مبارکه بسیاری در قرآن مجید موید این مدعاست. آیات 42 از سوره «نجم» و 44 از سوره «نازعات» با بیان این معنا که «منتهای عالم امکان به سوی آفریدگار متعال است» تایید کننده این حقیقت هستند که تاریخ سیری الهی دارد. دهها آیه مبارکه دیگر در قرآن مجید در ظل معنای رجعت، به همین حقیقت پرداخته اند. از جمله در آیه یازدهم از سوره «روم» آمده است: الله یبدوا الخق ثم یعیده ثم الیه ترجعون. (خدا خلقت را آغاز نموده سپس آن را باز خواهد گرداند آنگاه به سوی او رجعت خواهید کرد). لفظ «ترجعون» با همین محتوا 19 بار در قرآن مجید تکرار شده است. در آیه هشتم از سوره مبارکه «علق» منتهای این رجعت را بار دیگر وجود مقدس آفریدگار ذکر میفرماید: ان الی ربک الرجعی (بازگشت به سوی آفریدگار توست). عبارت انالله و اناالیه راجعون (بقره 156) به شهادت بسیاری از مفسرین، از جمله علامه شهید استاد مطهری(ره)، تنها از مبدا و معاد یکایک انسانها سخن نمی گوید، بلکه شامل همه نظام خلقت میشود، بدین معنا که مبدا و معاد آفرینش، وجود مقدس پروردگار و به عبارت دقیقتر، ذات علیای اوست.
این سخن شاید برای علمای علم زده امروزی، «علمی»- به معنای اصطلاحی کلمه- نباشد، اما برای ما که پیرو قرآن هستیم کاملاعلمی- به معنای واقعی کلمه- است. ما از این سخن درمی یابیم که همه وقایع تاریخی، جغرافیایی، زیستی، سیاسی، اقتصادی و غیره که در جهان اتفاق میافتد، نهایتا در جهت تحقق حق و بسط حاکمیت او در سراسر جهان اتفاق میافتد. هیچ اتفاقی نیست که حقیقتا به ضرر اسلام باشد و روایت الخیر فی ما وقع- خیر در آن چیزی است که رخ داده است- و آیه مبارکه و مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین (آل عمران 54) هر دو اشاره به همین حقیقت دارند. وقایع فی نفسه در جهت حاکمیت حق اتفاق میافتند و سیر تاریخ، لاجرم به دولت جهانی عدل خواهد رسید و البته همان طور که عرض شد، این سخن را نباید به معنای نفی اختیار از انسان تلقی کرد. تقدیر عالم وجود بر سنت هایی لایتغیر و لایتبدل و لایتخلف بنا شده است و مختار بودن انسان از جمله این سنت هاست. «سنت» در بیان قرآن مجید به معنای قانونی است که تخلف و تغییر و تبدیل نمی پذیرد، چنان که در آیه مبارکه 23 از سوره «فتح» آمده است: سنه الله التی قد خلت من قبل و لن تجد لسنه الله تبدیلا(این سنت الهی است که از پیش جریان داشته است و ابدا در سنت خدا تبدیلی نیست) قانونمند بودن جهان به مفهوم نفی اختیار انسان نیست بلکه مختار بودن انسان نیز یکی از همین مجموعه قوانین و سنت هایی است که در عالم جریان دارد. آیات مبارکه ای که ناظر بر خلافت و جانشینی انسان هستند بر مختار بودن او گواهی میدهند، گذشته از آن که عده ای از علما لفظ «امانت» را در آیه مبارکه انا عرضنا الامانه علی السموات والارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان (احزاب 27) به معنای اختیار تفسیر کرده اند و اگر لفظ «امانت» را به معنای ولایت و خلافت نیز بگیریم باز هم اختلافی به وجود نمی آید، چرا که آنچه به انسان لیاقت و استحقاق ولایت و خلافت بخشیده، اختیاری است که از جانب حضرت حق به او اعطا شده است.
این اختیار به معنای مطلق اختیار نیست. ما جزئی از کل عالم وجود هستیم و به عنوان یک جزء هرگز نمیتوانیم از مجموعه قوانین و سنتهای کلی عالم سرپیچی و تخلف داشته باشیم. چگونه یک چنین تصوری ممکن است که یک جزء به اختیار خویش از مجموعه احکامی که بر کل آن حکم فرماست خارج شود یا بر آن احاطه پیدا کند؟ انسان مختار است نه مطلق العنان؛ باید بین این دو معنا تفاوت اساسی قائل شد.
معنا شناسی« تکامل» و «ترقی»
نکته مهم دیگری که ذکر آن ضرورت دارد- و شاید بیشتر از هر چیز دیگر- این است که فی مابین مفهوم تکامل و تعالی در معارف اسلامی ما و معنای ترقی (3) در مغرب زمین تفاوتی مبنایی وجود دارد. این دو لفظ را نه تنها نباید مترادف با یکدیگر دانست بلکه هرگز نباید برای دومی (ترقی) شان حقیقی قائل شد. مبنای اعتقاد به ترقی از پیدایش علوم جدید سرچشمه گرفته است و بنابراین، هرگز نباید انتظار داشت که ریشههای این فکر به ماقبل رنسانس بازگردد. در کتاب «اندیشه ترقی»(4) نوشته سیدنی پولارد از کتاب «انقلاب رنسانس» نوشته ژوزف آنتونی مازئو نقل شده است که:
فکر ترقی، یعنی ترقی مداوم، و بی حد و حصر در صعود مستقیم از یک وضعیت پست تر به سوی وضعیتی عالی تر، تا قرن هفده برای انسان ناشناخته بود.(5)
آقای سیدنی پولارد نویسنده کتاب مذکور بدون اینکه علم زدگی خویش را پنهان دارد، با اعتقاد به شان خدایی برای علم، همه فرضیات مربوط به فلسفه تاریخ و جامعه شناسی و اقتصاد را حول محور اندیشه ترقی بررسی و تحلیل کرده است و از این نظر کتاب او، بخصوص برای آنان که مخالف با اعتقادات او هستند، بسیار خواندنی است.
حقیقت این است که اندیشه ترقی مستقیم و بی وقفه بشر در طول تاریخ اصلااندیشه ای است که از علم زدگی برآمده است. علم زدگی و قول به شان خدایی برای علم، یکی از وجوه عام تمدن امروز است و کم و بیش در وجود همه انسانهای معاصر- بجز اهل ولایت- نشانههایی از آن (علم زدگی) وجود دارد.
سیدنی پولارد معتقد است که اصولا«اندیشه ترقی» «تنها پس از آن که زنجیر موروثی اسارت روح ... از هم گسست» پیدا شده است و «علم، اتکاء به انتظام سرمدی عالم را برانداخت، و خود به مهمترین جنبه زندگی انسان تبدیل شد. و از اینجا بود که انسان توانست به اصل پیشرفت وقوف حاصل کند...» و حق با اوست. اگر اعتقاد به نظام الهی جهان و اصالت روح با اشاعه علم زدگی از بین نمی رفت هرگز بشر به اینچنین اندیشه ای نمی رسید. او میگوید: هنگامی که دکارت برطبق اصول ریاضی یک جهان نو و اطمینان بخش بنا کرد، که عظمتش از جهان مذهب کمتر نبود، و هنگامی که نیوتون جهان واقعیت را با تمام پیچیدگیها و تضادهایش در چند قانون عمومی گنجانید، دیگر واضح بود که انسان جدید در عرصه بزرگی از تلاش وارد شده و از دنیای پیشین فاصله زیادی گرفته است. دانشمندان که به جای فکر مجرد به پیشرفت علمی اهمیت میدادند، رفتار انسان جدید را تحت تاثیر خود قرار دادند.
مفهوم پیشرفت در غرب
نخست باید دید که مقصود آنها از پیشرفت چیست. غایت و عصاره این مفهوم را خود سیدنی پولارد در مقدمه کتاب مذکور بیان کرده است: ولی حمایت وسیع متفکران از مفهوم «ترقی» نیز لزوما از اعتقادات فلسفی و تعقلی آنان سرچشمه نمی گیرد و در غایت امر به این حد میرسد که علم و تکنولوژی به افزودن بر منافع مادی غرب ادامه خواهد داد، و به لطف غرب[!]، همه جهانیان سریعا به معیارهای اقتصادی و سیاسی مغرب زمین نزدیک خواهند شد و به قول دکتر لیچ عاقبت انسانهایی بسان خدا، و حتی مقتدرتر از خدایان یونان باستان، پیدا خواهند شد که بر محیط خود تسلط مطلق خواهند داشت.
پولارد در جملهای که از دکتر لیچ نقل کرده اصل مطلب را بیان کرده است. اصولااگر کسی از تاریخ تفسیری مادی نداشته باشد، به مفهوم پیشرفت و ترقی نخواهد رسید. لازمه رسیدن به این مفهوم این است که شما نخست انسانهای گذشته را نیمه انسان هایی مقهور طبیعت و اسیر توتمها و تابوهای خودساخته و غرق در فقر و گرسنگی و مرض بدانید. همه تلاش اینچنین انسانی متوجه تکامل ابزار تولیدش خواهد بود، چرا که غلبه بر قهر طبیعت و نجات از فقر و گرسنگی صرفاً در بهتر شدن ابزاری است که با آن به کار تولید غذا میپردازد. تنها در پرتو این تفکر است که تاریخ تمدن به اعصار سنگ و مفرغ و مس و آهن و... تقسیم میشود. انسان عصر حجر یعنی انسانی که ابزار تولیدش را از سنگ میساخته است و انسان عصر مفرغ، از او پیشرفته تر است، چرا که ابزار تولیدش از سنگ به مفرغ تکامل یافته است. مهم ابزار تولید غذاست و اگر این قوم که ابزارش پیشرفته تر شده است قوم لوط هم باشد، در تفسیر مادی تاریخ تفاوتی نمیکند.
لازمه ادراک مفهوم پیشرفت در مرحله بعد این است که همه وقایع و اعصار شرم آور تاریخ غرب را به عنوان مرحلهای از پیشرفت تلقی کنید. اگر شما فی المثل دوران برده داری را در اروپا و آمریکا مرحلهای از پیشرفت محسوب ندارید، چگونه میتوانید اعتقاد داشته باشید که بشر پیشرفتی مستقیم و بی وقفه داشته است؟ سیدنی پولارد با صراحت پیدایش و توسعه بردگی را یکی از نقاط روشن سیر تکاملی بشر میداند و تنها او نیست که اینگونه میاندیشد؛ لازمه پذیرفتن اندیشه ترقی همین است.
برای اثبات این سیر تکاملی میتوان به نقاط روشنی اشاره کرد: استقرار اردوگاههای دائمی چادرنشینان، پیدایش امپراتوریهای رودکناران که از نیروی آب استفاده میکردند و به اوزان و مقیاس و فن کتابت دسترسی داشتند؛ استخراج و تصفیه مفرغ و آهن؛ و یا پیدایش و توسعه بردگی. ولی این ترقیات صدها و هزارها سال طول میکشید، و حرکتش به قدری کند بود که برای مردم روزگاران قدیم قابل مشاهده نبود...
نقاط روشنی که او برای اثبات سیر تکاملی خویش ذکر کرده است مویدی بر مدعای ماست: اسکان عشایر کوچ رو (آغاز مدنیت)؛ پیدایش امپراتوری هایی با ابزار تولید متکامل: باز هم تکامل بیشتر ابزار تولید در تصفیه مفرغ و آهن؛ پیدایش و توسعه برده داری (شناخت نیروی کار و استفاده از بردهها در جهت تامین نیروی کار لازم برای پیشرفت تولید) و...
مرحله بعدی سیری که سیدنی پولارد برای تاریخ ترسیم کرده است باید به اینجا برسد: ایجاد کارخانههای بزرگ و جایگزین کردن نیروی کارگرها به جای بردهها و بالاخره اتوماسیون (ماشینیسم و خودکاری).
به راستی چرا غرب این همه در عمق تفکرات استکباری و امپریالیستی خویش غرق شده است که شناعت این نحوه تحلیل تاریخ را ادراک نمی کند و این خزعبلات را به عنوان تاریخ تمدن به خورد ملتهای جهان داده است؟
نگاهی به تاریخ برده داری در اروپا و آمریکا میتواند ما را بیشتر به عمق فاجعه نزدیک کند. نیروی کار میلیونها برده سیاهپوستی که از آفریقا ربوده میشدند و در بازارهای علنی برده فروشی به فروش میرفتند و به عنوان حیواناتی کارکن در مزارع به بیگاری کشیده میشدند، آمریکا را آمریکا کرده و غرب را به این سطح از توسعه اقتصادی کشانده است. آیا این دوران اسف بار و شرم آور تاریخ زندگی بشر را باید به مثابه «نقطه ای روشن از پیشرفت» نگریست یا به عنوان مرحله ای تاریک از هبوط بشر و تفسیر عینی این آیه مبارکه که ظهر الفساد فی البر و البحر بماکسبت ایدی الناس (روم 14) کدام یک؟
توسعه اقتصادی- به مفهوم رایج- نیاز به نیروی کار دارد. برای آن که تاریخ را بر این مبنا تفسیر میکند، اصل پیشرفت توسعه اقتصادی است و برای او چه تفاوتی میکند که این نیروی کار از کجا تامین شود؟ با عرض پوزش، چه تفاوتی میکند که این نیروی کار را قاطرها تولید کنند یا برده ها؟ غرب میخواهد توسعه اقتصادی پیدا کند و این را تنها معیار و محک پیشرفت و ترقی میداند و توسعه، نیاز به نیروی کار دارد. این نیروی کار از هر کجا تامین شود گامی به سوی ترقی است. در باب تاریخ، باید گفت که صورت آرمانی یا صورت مثالی غرب تمدن یونان و روم باستان است و نه عجب اگر آنها نیز مردم غیرخویش را «بربر» میدانستند و نیروی کار مورد نیاز خود را از طریق برده داری تامین میکردند.
امروز آن چنان که سیدنی پولارد در مقدمه کتاب گفته است اندیشه ترقی را مذهب جدید یا جانشین جدید مذهب مینامند و او اذعان دارد که این نام گذاری چندان بی دلیل نیست. اگر غایت و آرمان بشر «تمتع بیشتر از حیات دنیایی با هر قیمت ممکن» باشد، پر روشن است که تکنولوژی، محصول معجزه آسای علوم جدید، حلال همه مشکلات خواهد شد. تکنولوژی خواهد توانست که غلبه بشر را بر طبیعت و محیط خویش تحقق بخشد و ابزار و روشهای تولید را به مرزی از پیشرفت برساند که انسان حتی مقتدرتر از خدایان یونان باستان و مرفهتر از اشراف تمدن باستانی روم و یونان زندگی کند.
اگر این چنین باشد، تکنولوژی بتی مقدس است و باید علم را که زمینه پیدایش این معجزه زمینی را فراهم آورده پرستید. متفکران قرن هفدهم و هیجدهم با انطباق فرضیههای عوام پسندانه علوم جدید بر جهان و فرض یک سیر خطی مستقیم تاریخی برای پیشرفت ابزار و روشهای تولید غذا و پرستش تکنولوژی، به اندیشه دترمینیستی ترقی دست یافتند. بنابراین اندیشه، انسان امروز نسبت به همه زمانهای گذشته در بالاترین حد از پیشرفت و ترقی قرار گرفته است و (العیاذبالله) جای هیچ تردیدی وجود ندارد که مردم امروز در مقایسه با حضرت رسول اکرم(ص) و اصحاب و اولاد او بینش عالمانه تر و حقیقی تری نسبت به جهان آفرینش دارند. به راستی چرا مردم غرب به این حد از عجب گرفتار آمدهاند؟
معنای تکامل و تعالی تدریجی انسان در معارف ما با آنچه که غربیها در باب ترقی دترمینیستی بشر میگویند زمین تا آسمان متفاوت است. تکامل و تعالی برای ما اصالتا یک اعتلای معنوی است که لاجرم دارای آثار و برکات دنیایی نیز هست. ما نیز نوعی تعالی و تکامل که ناشی از حرکت جوهریه است برای انسان قائل هستیم، اما این صیرورت تکاملی هرگز یک سیر خطی مستقیم و بی وقفه را در جهت تمتع هرچه بیشتر از حیات دنیایی طی نمیکند.