کلمات کلیدی: جوانان، محبت، خانواده
نویسنده : علیرضا سزاوار
انسان در طول دوران زندگی خود دورههای متفاوتی را پشت سر میگذارد که دوره جوانی حساس ترین آنهاست و در طول آنها باید نیازمندیهای آن دورهها را مرتفع کند و با موفقیت پا به مرحله بعد بگذارد.
از مهم ترین مراحل زندگی، دوران نوجوانی و جوانی و هنگامی است که فرد به بلوغ فکری برای استقلال در زندگی در زمینه تصمیم گیری درباره برخی امور شخصی رسیده است. دراین دوران، فرد به بلوغ جسمی وارد میشود به این مفهوم که اندامهای او کم کم از حالت کودکی خارج میشود و تغییرات فیزیکی و بیولوژیکی که زاییده پا گذاشتن به دوران نوجوانی است در او ایجاد میشود. روان شناسان و صاحب نظران علوم تربیتی سن آغاز نوجوانی را حدوداً 12 سال میدانند و پایان آن را 19 سالگی در نظر گرفتهاند. البته درمیان آنها کسانی هستند که این دوره زمانی را 13 تا 18 سالگی نیز در نظر گرفتهاند.
نوجوان در ابتدا با مشاهده تغییرات جسمی دچار شک و تردید و حتی اضطراب و نگرانی میشود. نسبت به چهره خود حساس میشود. مرتب دستخوش دلهره و دلواپسی است. در ادامه این تغییرات از نظر عاطفی و روحی بسیار حساس، زود رنج و آسیب پذیر میشود.
در مواردی ممکن است پرخاشگر- عمدتا پسرها- و یا انزواطلب- عمدتا دختران- شود. دراین سن درمیان گروههایی که او با آنها تاکنون سروکار داشته است، نقش گروه دوستان و همسالان پررنگ تر و خانواده کمی کم رنگ تر میشود. نقش خانواده دراین دوران بسیار حساس میشود. آنها باید چون گذشته فرزند خود را درک و او را با تغییرات جدید پذیرفته و هدایت کنند. مسئله دیگر این است که در این دوران نوجوانان کم کم علم استدلال را بلند میکنند و در برخی امور میخواهند مستقل شوند. سلیقه والدین را که تاکنون در حد زیادی به آنها جهت میداده ممکن است نپذیرند و یا در مسائلی که مربوط به بزرگ ترها میشود دخالت و اظهار نظر و در این موارد عمدتا با طرد از سوی آنها مواجه میشود و ممکن است دچار تناقض و دوگانگی شود. از یک سو در ذهن و فکر خود، خویش را بزرگ و بالغ و عاقل میداند و ازسوی دیگر این بلوغ و عقل و بزرگی لزوماً در همه امور مورد نظر او از سوی والدینش به رسمیت شناخته نمیشود.
چنین برخوردهایی زمینه دورشدن او از خانواده را فراهم میکند. این فاصله گرفتن و جدایی میتواند بسیار خطرناک باشد و زمینه آغاز کجروی او را فراهم میکند. دوران نوجوانی به لحاظ تربیتی اساسی ترین دوران زندگی است. گرچه دوران کودکی دورانی است که انسان به لحاظ جسمی آسیب پذیرتر است اما در دوران نوجوانی و جوانی به لحاظ روحی، تربیتی و ذهنی آسیب پذیرتر است. پدر و مادر موظفند با کنترل فرزند خود در این دوران به او حدی از آزادی را بدهند.
سلامت روانی در خانواده
همچنین درکنار این استقلال دادن باید دوستان و روابط او را زیرنظر داشته باشند. والدین باید توجه داشته باشند که در صورت ایجاد صمیمیت با فرزند خود میتوانند اساسی ترین نقش را در زندگی او داشته باشند. تلاش کنند که فرزند خود را فدای مشغلههای کار و زندگی نکنند زیرا گاهی اوقات نوجوان به کرات شاهد درگیری میان والدین است که این امر به شدت به او آسیب میرساند.
پژوهشهای روان شناسی در دانشگاه سیدنی نشان داده که فرزندان با مرگ و یا جدایی یکی از والدین بهتر کنار میآیند تا حضور ناآرام و آشفته آنها و در خانواده نوع اول، سلامت روانی بیشتری وجود دارد تا نوع دوم.
در دوران نوجوانی، نوجوان به دلیل این که گمان میکند این درک با توجه به فصل مشترک او با همسالانش ایجاد میشود به سوی آنها کشش مییابد. گاهی این کشش به سمت جنس مخالف است. به علت ناآشنایی این دو جنس با هم برای یکدیگر شگفت انگیز و مرموز میشوند و هرکدام تمایل به کشف دیگری دارند و گاه دنیاهای آرمانی خود را در کنار یکدیگر جست و جو میکنند.
درصورتی که چنین ارتباطاتی ازسوی خانواده به درستی کنترل نشود، یعنی یا به شدت محدود شده و با جبر با نوجوان برخورد شود یا کاملاآزاد گذارده شود، آن وقت است که زمینه کجروی و انحراف و آسیبهای روانی و عاطفی برای هر دو جنس بویژه دختران که معمولااز پسران عاطفی تر هستند ایجاد میشود.
گاهی والدین گمان میکنند با کنترل و سرکوبی بسیار شدید و محکم یا زیر ذره بین گذاردن و سوال و جواب کردن هر روزه نوجوان با تهدید و ارعاب و یا زور و جبر میتوان او را به درستی هدایت و کنترل کرد. این تفکر و روش نیز کاملانادرست است زیرا انسان عمدتا موجودی است که از محدودیت و جبر بیزار است و در صورت شدت خفقان همواره درپی راه گریز میگردد و به محض پیداکردن کوچکترین راهی برای پشت سرنهادن محدودیت و جبر و زور پا به آن راه میگذارد.
کنترل و هدایت با محبت
پدیده فرار نوجوانان از خانه بویژه فرار دختران، نتیجه چنین تهدید و ارعابی است. در این صورت نوجوان خانه را نه تنها محیطی امن نمی بیند بلکه برای او تجسم یک زندان میشود و والدین به منزله زندانبان او میشوند. او همواره درپی رهایی از زندان است و دست به فرار میزند.
والدین باید بدانند که اگر از راههای دوستانه و مسالمت آمیز نتوانند نوجوان خود را کنترل و هدایت کنند از راه زور و جبر این کار امکان پذیر نیست. زور و تهدید به جای اعتماد و دوستی کینه و خشم فرو خورده را به همراه دارد و نوجوان به جای اطمینان به حمایت والدین سعی در فرار از قفس آنها دارد.
با توجه به تغییرات دوران نوجوانی، والدین دیگر نمیتوانند چون کودک دیروز با او رفتار کنند و نظرات او را به حساب نیاورند و برایش حق انتخاب قائل نشوند بلکه باید تا حدی او را در امور زندگی شریک کنند و به او نیز اجازه اظهار نظر بدهند. استفاده از تنبیه بدنی در این دوران به منزله این است که والدین این رشد و تعالی را اصلامدنظر قرار نمیدهند و نوجوان احساس میکند که تحقیر میشود. افزون بر این با توجه به تغییرات جسمی و فیزیکی در نوجوان تنبیه بدنی او را حساس و عصبی میکند زیرا گمان میکند که تغییرات جسمی او موجب شده چندان مورد محبت و لطف والدین قرار نگیرد برای همین با تنبیه بدنی مورد بی مهری و بی توجهی واقع میشود.
از مهم ترین مسائلی که بسیاری از نوجوانان بویژه دخترها حتی در سنین بعد نیز با آن مواجه هستند، پایین بودن اعتماد به نفس و خودباوری است و علت آن را باید در دوران نوجوانی جست وجو کرد. اگر نوجوان در این دوران مورد توجه و التفات والدین قرار نگیرد، احساس ارزشمندی به خود در درون او رشد نمی یابد و در آینده نیز سبب ناتوانی و کاهش اعتماد به نفس در وی میشود.
گاهی دیده میشود که نوجوانان در این دوران گرایشهای خاصی به برخی امور پیدا میکنند. برخی علاقه مند به ورزش، موسیقی، نوشتن، درس و بازیگری میشوند و استعداد خود را در آن نشان میدهند. در این دوران والدین موظف هستند با حمایت و پشتیبانی از نوجوان در زمینه گرایش او این زمینه را در وی ایجاد کنند که هم درس و هم مسئله مورد علاقه خود را دنبال کند و استعداد خود را در زمینه مورد علاقه خود نشان دهد.
برخی والدین فکر میکنند که نوجوان آنها باید در زمینه مورد توجه آنها که معمولا درس است پیشرفت کند و دیگر امور باید فدای درس شود و با اجبار او را وادار به درس خواندن میکنند. این کار نه تنها آنها را درسخوان نمیکند، بلکه موجب مدرسه گریزی آنها نیز میشود. به راستی وظایف پدر و مادری از سنگینترین وظایف ممکن است که هر زوجی که توانایی بچه دار شدن را دارند، آن را حق خود میدانند، در حالی که ممکن است صلاحیت آن را نداشته باشند.
جالب توجه است که برای هر کار و شغل هر چند ساده، مهارتها و توانایی هایی را به عنوان پیش نیاز در نظر میگیرند، اما برای پدر و مادر شدن که نقشهای بسیار مهمی هستند، چنین پیش نیازهایی فرض نمیشود. حتی دیده شده زوج هایی که با هم اختلاف دارند، حضور یک بچه در خانواده را عاملی برای از میان بردن این اختلاف میدانند. البته نمی توان آن را به طور کامل رد کرد، اما اگر قرار باشد این کار به معنی سرپوش گذاشتن روی اختلافها و حفظ زندگی به هر قیمت باشد، بی شک ظلم در حق فرزندی است که در آن خانواده متشنج به دنیا میآید و بزرگ میشود.
پژوهشهای روان شناسی دانشگاه سیدنی نشان میدهد که حتی حرکات، حرفها و رفتار مادر در دوران بارداری روی جنین اثر میگذارد تا چه برسد به رفتار عینی والدین با فرزند. نوجوان در مسیر خانه تا مدرسه، پای بازیهای رایانه ای و اینترنت و تلفن و محیطهای تفریحی با افراد بسیار متنوعی مواجه میشود. به همین علت باید نقاط وابستگی و تعلق خاطر نوجوان به خانه و خانواده به حدی باشد که مسائل اطراف او تحت الشعاع تعلق به خانواده و والدین قرار گیرد و نوجوان چنان به اعضای خانواده اعتماد داشته باشد که در هر برخوردی همه آنها را با والدین در میان بگذارد و سوالات و نقاط کور ذهنیاش را از خانواده جست وجو کند نه این که آنها را کتمان کند.
او نباید به این علت به خانه بیاید چون جای دیگری ندارد، بلکه باید با شوق و لذت پا به آن بگذارد. ایجاد یک محیط صمیمانه و عاطفی به کرات مهم تر از محیطی است که صرفاً دارای رفاه اقتصادی و مادی است و نوجوان باید به گونه ای با والدین خود دوست باشد که آنها را مهمترین و نزدیک ترین ملجا خود برای حل مشکلات و پاسخگویی به چراها بداند. انسان در هر سنی محتاج دوست داشتن و دوست داشته شدن است. تجربه نشان داده است که حتی افراد جنایتکار نیز چنین حسی را دارند، اما به علت برخورد ناصحیح این حواس در آنها ضعیف و کمرنگ شده است.