كلمات كليدي : حدوث و قدم، ذاتي، حادث ذاتي، قديم ذاتي، واجب الوجود بالذات
نویسنده : حسن رضايي
حدوث و قدم در اصطلاح فلاسفه، دارای دو تعریف می باشد و به همین جهت، حدوث ذاتی نیز در لسان ایشان، به دو صورت تعریف شده است؛ عدهای معتقدند، حدوث ذاتی یعنی مسبوق بودن وجود شیء به عدمی که در مرتبه ذات آن تقرر دارد؛ یعنی مسبوق بودن ذاتی وجود شیء به عم آن[1] و قدیم ذاتی یعنی مسبوق نبودن ذاتی وجود شیء به چنین عدمی است.[2]
در مقابل، عدهای دیگر حدوث ذاتی را به «مسبوق بودن ذاتی وجود شیء به وجود غیر خودش و محتاج بودن شیء در وجودش به غیر خودش»[3] و قدم ذاتی را به «مسبوق نبودن وجود شیء به وجود غیر خودش» تفسیر نمودهاند.[4] حدوث ذاتی بر طبق این تعبیر، با حدوث ذاتی ملازم است. به این معنا که وجود شیء به عدم آن مسبوق است؛ زیرا اگر وجود شیء، ذاتاً مسبوق به غیر خودش باشد، آن شیء ذاتاً مسبوق به عدم خود در آن مرتبه خواهد بود.
طبق هر دو تفسیر، شیء دارای ماهیت، ذاتاً استحقاق عدم و حدوث ذاتی دارد و استحقاق وجود از جانب غیر به آن افاضه میشود؛ زیرا طبق تعریف اول، هر شیء دارای ماهیت، ممکن است و هر ممکن ذاتاً استحقاق عدم دارد و استحقاق وجود از جانب غیر بدان افاضه می شود. بنابراین عدم ذاتاً برای هر ماهیتی ثابت است. ولی وجود به واسطه غیر برای آن ثابت میشود و از طرفی دیگر آنچه بالذات برای هر شی ثابت است، بر چیزی که بالعرض برای آن ثابت میباشد، مقدم است. پس وجود هر ممکن مسبوق به عدم آن میباشد و تأخر ذاتی نسبت به آن دارد، یعنی هر ممکنی حادث است.[5]
اشکالات
ممکن است بر استحقاق ذاتی عدم برای ممکنات، ایرادی به ذهن خطور کند. مبنی بر اینکه:
هر ممکنی، ذاتاً استحقاق عدم ندارد؛ زیرا در غیر این صورت، وجودش ممتنع خواهد بود نه ممکن. زیرا چیزی که در ذات شیء وجود دارد، قابل انفکاک از آن نیست و طبق فرض، این شیء، ذاتا مستحق عدم است. بنابراین برای فرار از این اشکال، نهایت چیزی که در مورد ممکنات میتوان گفت این است که، چون ممکن، ممکن است و نسبتش به وجود و عدم یکسان است و اقتضای هیچکدام را ندارد، ذاتاً نه مصداق وجود است نه عدم. پس همانگونه که از جانب علت بیرونی استحقاق وجود مییابد، از جانب علت بیرونی (یا به عبارت بهتر، عدم علت بیرونی) مستحق عدم نیز میشود. پس هیچ یک از وجود و عدم، در ممکن بر دیگری تقدم ندارد و نمیتوان گفت «وجود ممکن که از جانب غیر است، مسبوق به عدم ذاتی است.»[6]
پاسخ
اما این ایراد وارد نیست. زیرا؛
مقصود از اینکه ممکن ذاتاً استحقاق عدم دارد این است که «ممکن ذاتاً استحقاق وجود ندارد» و این قضیه به نحو سلب تحصیلی می باشد نه ایجاب عدولی. یعنی حدوث ذاتی بدین معناست که وجود ممکن مسبوق به مرتبهای از ذات است که در آن مرتبه، آن وجود را ندارد. توضیح اینکه؛ اگر شیء ممکن را از مرحله ذات و ماهیت تا مرحله وجود یافتن درعالم خارج بررسی کنیم، می بینیم که شیء برحسب تحلیل عقلی، مراتب متعددی را طی می کند. در مرحله اول، تنها ماهیت خالص و بدون هیچ امر زائدی وجود دارد. ماهیت که در این مرحله درک می شود همانی است که در لسان فلاسفه به عنوان « الماهیة من حیث هی لیست الا هی» معروف شده است. پس از آن امکان این موجود ذهنی اعتبار می شود بدین معنا که امکان را به عنوان یک لازم برای این ماهیت درک می کند. در مرتبه بعد، نیازمندی و احتیاج ماهیت به علت، مطرح می شود، سپس در مرحله بعد، علت آن، آنرا ایجاب می کند و آن، وجوب بالغیر پیدا می کند. در مرتبه بعد، علت، آنرا ایجاد نموده و سپس، آن ماهیت، موجود می شود. پس اگر شیء ممکن را از مرحله ذات و ماهیت تا مرحله وجود خارجی بررسی نمائیم، میبینیم مراحل را طی میکند.[7] و معلوم است وجودی که پس از طی این مراحل هفت گانه ایجاد میشود، در مراتب سابق و از جمله در مرتبه ذات شیء و ماهیت، تحقق نداشته است. بنابراین مراد از این جمله که وجود ممکن مسبوق به عدمی است که در مرتبه ذات و ماهیت اخذ شده است، معلوم می شود.[8]بر طبق تفسیر دوم نیز، هر ممکنی حادث است؛ زیرا:
هر ممکن، ماهیتی دارد که با وجودش مغایر است؛ چون اگر ماهیت ممکن، همان وجودش باشد، واجب الوجود خواهد بود نه ممکن. از سوی دیگر، هر چیزی که ماهیت و وجودش با هم تغایر داشته باشد، وجودش از ناحیه ماهیت خودش ایجاد نشده است. به این دلیل که اگر وجودش از ناحیه ماهیتش باشد، چون علت، تقدم وجودی بر معلول خود دارد، باید ماهیت پیش از تحقق وجود، موجود باشد و این مطلب محال است؛ زیرا مستلزم تقدم شیء بر خودش است. یعنی وجود ماهیت، پیش از تحقق باید محقق باشد تا ماهیت با اتصاف بدان موجود شود و آن گاه وجودش را ایجاد کند. پس ممکن، وجودش را از غیر دریافت میکند و وجودش ذاتاً مسبوق به غیر خودش است و هر چه که چنین باشد. حادث ذاتی است.[9]
رابطه حدوث ذاتی و فعل واجب الوجود:
این موضوع و بحثهاى مرتبط با آن در اصل مربوط به مبحث فعل واجب الوجود هستند و در حقیقت مفاهیم عناوین و اصطلاحاتى از قبیل: «حدوث ذاتى»، ابداع، تقدّم علّى و غیره همگى جوابهاى سؤالهاى متعدّد و گوناگون و حاصل مجادلات و مناقشاتى هستند که پیرامون چگونگى انجام «فعل حق»، به عمل آمده است. سوالاتی که در این زمینه مطرح است این است که آیا فعل حق، مسبوق به عدم است؟ آیا این افعال از روی اراده حق متعال صادر شده است؟ آیا افعال او، منوط به حصول شرایط و زمانی خاصّ است؟ آیا فعل او همان علم اوست و آیا علم و اراده و قدرت و حیات و سایر ویژگىهاى واجب الوجود، صفاتى زائد بر ذات حقاند؟ یا همان ذات حق هستند و همه چیز او، از جمله فعل او، همانند ذات او قدیم و ازلى و ابدى است؟
عدّهاى بر این عقیده هستند که فعل حق و صدور ممکنات از او، باید مسبوق به عدم و زمان بوده و نباید قدمت آن به قدمت ذات حق باشد و الّا مستلزم تعدّد قدما و برابرى و همزمانى علّت و معلول و همسانى بین خالق و مخلوق پیش مىآید. عدّه ای دیگر از حکما، از جمله شیخ اشراق، بر این نظرند که عالم باید قدیم باشد؛ زیرا عالم، ممکن است و ممکن هم براى موجود شدن نیازمند مرجّح است و ذات واجب الوجود که علّت تام و مرجّح کامل همه ممکنات است، همیشه بوده است. پس عالم هم باید، همیشه بوده باشد.[10]
نکات:
1. خصوصیات قدیم ذاتی با توجه به مطالب بالا معلوم می شود. قدیم ذاتی موجودی است که؛
اولاً: منحصر در ذات واجب الوجود بالذات است.[11]زیرا هر ممکنی ذاتا حادث است، پس آنچه حدوث ذاتی ندارد، ممکن نخواهد بود.
ثانیاً: ماهیت ندارد؛ زیرا ثابت شد که هر شیء ماهیت داری حادث ذاتی است پس آنچه حادث ذاتی نیست ماهیت ندارد.[12]
ثالثاً: نمیتواند معدوم شود.[13]
2. تعریف دوم از حدوث ذاتی یعنی مسبوق بودن وجود شیء به وجود غیر خودش، ملازمه با تعریف اول دارد. زیرا اگر وجود شیء مسبوق به غیر خود باشد، آن شیء در مرتبه وجود، غیر معدوم خواهد بود و در نتیجه، ذاتا مسبوق به عدم خود در آن مرتبه خواهد بود.
3. عدمی که در حدوث ذاتی اخذ شده است با وجود خودش اجتماع یافته است و در یک زمان، هم عدم مذکور وجود دارد و هم وجود، به این عدم، عدم مجامع می گویند. در مقابل، عدمی که در حدوث زمانی مطرح است، عدم مقابل است که قابلیت جمع با وجود خودش را ندارد و وقتی وجود آمد، دیگر عدم نیست.
4. مراحل هفت گانه ای که ممکن از ماهیت صرف تا وجود یافتن طی می کند در لسان حکما بدین صورت آورده شده است: الماهیه، تعرفت، فأمکنت، فأحتاجت، فأوجبت، فوجبت، فاوجدت، فوجدت. ماهیت، ابتدا توسط عقل شناخته میشود، سپس امکان در آن دیده می شود. سپس اعتبار احتیاج در آن می شود، سپس ایجاب در آن لحاظ شده و در مرحله بعد، وجودش واجب بالعرض می شود. در مرحله بعدی، ایجاد شده و سپس موجود می شود.