دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خوارج در دوران عبدالملک بن مروان(2)

No image
خوارج در دوران عبدالملک بن مروان(2)

كلمات كليدي : تاريخ، امويان، خوارج، عبدالملك مروان، بحرين، جزيره، طبرستان

kویسنده : علي محمد تاج الدين

2-3 ورود حجاج به کوفه و دور جدید نبرد با خوارج

وقتی حجاج بن یوسف، در سال 75هجری، امارت عراقین به دست گرفت، در کوفه خطبه معروف خود را خواند و به مردم تا سه روز مهلت داد تا به سپاه مهلب در اهواز ملحق شوند در غیر این صورت، با خشم وی مواجه خواهند شد. از این رو، همه‌ی کسانی که لشگرگاه را ترک کرده بودند، به اهواز بازگشتند. حجاج هم فرمان حرکت داد. با اولین هجوم سپاه مهلب، خوارج فرار کرده و در کازرون فرود آمدند. مهلب و عبدالرحمان بن مخنف نیز از پى آنان رفتند و در همان نزدیکى لشکرگاه زدند. مهلب بر گرد لشکرگاه خود خندقی حفر کرد، ولى ابن مخنف چنین نکرد. لذا خوارج از این فرصت استفاده نموده و به ابن مخنف شبیخون زدند. در این شبیخون، یاران ابن مخنف پراکنده شدند و خودش جنگید تا کشته شد.

در این باب نیز گفته‌اند که چون خوارج حمله را آغاز کردند، نخست بر مهلب یورش بردند. پس مهلب ناچار شد در لشکرگاه خود بماند. عبدالرحمان بن مخنف با مشاهده‌ی این وضعیت، همه‌ی سپاه خود را به یارى او فرستاد، به طوری که در لشکرگاه خودش، تعداد کمی سرباز باقی مانده بود و خوارج از فرصت به دست آمده بهره برده و به لشکرگاه او تاختند.

در این جریان، ابن مخنف با جماعت قراء و هفتاد و یک تن از یارانش کشته شدند. روز بعد، مهلب آمد و بر آنان نماز خواند و به خاکشان سپرد و خبر را به حجاج گزارش داد. حجاج نیز، عتاب بن ورقاء را به جاى او فرستاد و او را فرمان داد که از مهلب اطاعت کند.[1]

2-4 اختلاف ازارقه و شکست آنان در کرمان

مهلب، پس از بازگشتن عتاب بن ورقاء به نزد حجاج به دلیل اختلافی که بین آن دو پدید آمده بود، در شاپور ماند و یک سال با خوارج در حال جنگیدن بود. در این ایام کرمان در دست خوارج بود و فارس در دست مهلب. وی راه ورود خواروبار از فارس بر کرمان را بست ،لذا خوارج در تنگى افتادند.

با ضعیف شدن خوارج، مهلب به دنبال آنان تا جیرفت در کرمان حرکت کرد. او با آنان جنگید تا این که آنان را از جیرفت راند. وقتی خبر پیروزی مهلب به عبدالملک رسید، وی به حجاج نوشت که فسا و دارابجرد و کوره اصطخر را به دست مهلب واگذارد تا بتواند هزینه‌ی جنگى خویش را فراهم آورد. مهلب، هجده ماه همچنان مى‌جنگید و پیروزى حاصل نمى‌کرد تا زمانی که میان خوارج اختلاف افتاد. سبب آن بود که مقعطر الضبى که عامل قطرى بن الفجاءة (رهبر خوارج) در بعضى از نواحى کرمان بود، یکى از خوارج را کشت. یاران مقتول خواستند قصاص کنند ولی قطرى مانع شد و گفت: او تأویل کرده و در تأویل به خطا رفته است و میانشان اختلاف افتاده بود. او مردى صاحب سابقه است و من معتقد نیستم که باید او را کشت.

عبد ربه الکبیر، این عمل قطرى را گناه شمرد و میانشان اختلاف افتاد. خوارج نیز قطرى را خلع کردند و عبدربه الکبیر را بر خود امیر ساختند. قطرى با تعدادی از یارانش مدتی در کرمان ماند و در نهایت به جانب طبرستان رفت و عبدربه الکبیر در کرمان بماند. مهلب با این گروه (عبدربه در کرمان) جنگید و آنان را در جیرفت به محاصره افکند. چون مدت محاصره به درازا کشید، همگی بیرون آمده و جنگیدند چنان که عده‌ی کثیرى از آنان کشته شدند. مهلب به جیرفت داخل شد و آنان را تعقیب کرد. وی در چهار فرسنگى شهر به آنان رسید و نبردى سخت را آغاز کردند، به طوری که قریب به چهار هزار تن از آنان را کشت. عبدربه الکبیر نیز در شمار کشتگان بود و جز اندکى نجات نیافتند. بدین ترتیب مهلب در سال 78 هجری، ضربه‌ی مهلکی بر آنان وارد ساخت و پیروز شد.

مهلب، بشارت این پیروزى را برای حجاج فرستاد. و او نیز به مهلب نامه نوشت و او را سپاس گفت و فرمان داد که هر کس را که می‌خواهد بر کرمان امارت دهد و خود بیاید. مهلب هم فرزند خود یزید را بر کرمان امارت داد و خود نزد حجاج آمد. حجاج ورودش را مهمانى بزرگى داد و او را در کنار خود بنشاند. و گفت: اى مردم عراق شما بندگان مهلب هستید.[2]

2-5 خوارج صفریه و قیام صالح بن مسرح

یکی دیگر از قیام‌هایی که خوارج بر عبدالملک بن مروان تحمیل کردند، خروج صالح بن مسرح التمیمى- از بنى امرء‌القیس بن زید مناة- بود. او از خوارج صفریه بود. مردى عابد بود و در موصل و جزیره سکونت داشت. یارانى داشت که آنان را قرآن و فقه مى‌آموخت. گاهی به کوفه مى‌آمد و با یاران خود دیدار مى‌کرد و چیزهایى را که نیاز داشت تهیه مى‌نمود. وی نزد یاران خود به موصل رفت و آنان را به خروج دعوت کرد. یارانش از هر سو آمدند. در این حال نامه‌ی شبیب بن یزید بن نعیم الشیبانى به دستش رسید که او را به خروج دعوت کرده بود. صالح در پاسخ او نوشت که من در انتظار تو هستم. شبیب با جماعتى از یاران خود همچون برادرش مصاد و نیز محلل بن وائل یشکرى آمدند و با او در منطقه‌ی «دارا»[3] ملاقات کردند.

بعد از این دیدار، صالح یاران خود را فرا خواند و در ماه صفر سال 76 هجری، قیام کرد. در همان حال در جزیره به دسته‌اى از چارپایان که متعلق به محمد بن مروان(حاکم جزیره) بود، رسیدند و آنها را به نفع خود ضبط کردند.

خبر این خروج به محمد بن مروان رسید. لذا، عدى بن عدى کندى را با هزار جنگجو به مقابله آنان فرستاد. عدى از «حران» روان شد و چون مردى پارسا بود از این نبرد خوشدل نبود. به همین دلیل، شخصی را نزد صالح فرستاد که از آن سرزمین بیرون روند، ولى یاران صالح، رسول او را حبس کردند و به سوى او حرکت کردند. در نبردی که رخ داد، عدی شکست خورد و خوارج لشکرگاه او را به تصرف در آوردند.

محمد بن مروان، بار دیگر خالد بن جزء السلمى را با هزار و پانصد جنگجو و حارث بن جعونة العامرى را نیز با هزار و پانصد جنگجو فرستاد و به آنها سفارش نمود که هر یک از شما که بر دیگرى سبقت جوید، فرمانده او باشد. صالح، شبیب را به سوى حارث فرستاد و خود به سوى خالد روان شد. جنگ سختى درگرفت. اصحاب محمد بن مروان به خندق‌هاى خود پناه بردند. خوارج از آنان گذشته، جزیره و موصل را درنوردیدند و تا «دسکره»[4] تاختند. حجاج نیز، حارث بن عمیرة بن ذى شعار را با سه هزار تن از مردم کوفه به جنگ با او فرستاد. در سرزمین‌هاى میان موصل و صرصر به آنان رسیدند. شمار خوارج، نود نفر بود. در این جدال سخت، سوید بن سلیم که فرمانده‌ی جناح چپ لشگر خوارج بود، گریخت، صالح کشته شد و شبیب زخم برداشت.[5]

2-6 قیام شبیب بن یزید بعد از صالح بن مسرح

الف) بیعت با شبیب خارجى و جنگ با حارث بن عمیره

بعد از به قتل رسیدن صالح، شبیب به همراه باقیمانده‌ی خوارج، وارد قلعه‌ای شدند که در نزدیکی آنان بود. حارث، درب قلعه را بر شبیب و یاران او آتش زد و گمان کرد که آنها نخواهند توانست از محاصره بگریزند. شبیب به یاران خود گفت: منتظر چه هستید؟ به خدا اگر فردا صبح این لشکر به شما حمله کند، هلاک و نابود خواهید شد. آنها گفتند: تو خود فرمان بده. گفت: با من یا با هر که میل دارید بیعت کنید. آن گاه همه خارج می شویم و در حالى که آنها آسوده و در حال استراحت هستند، شبیخون می‌زنیم. آنها نیز با شبیب بیعت کردند و او را خلیفه و امیرالمؤمنین خواندند.

سپس، نمدها را به آب زدند و از میان آتش از قلعه خارج شدند. حارث که غافلگیر شده بود، نتوانست اقدامی انجام دهد و با از دست دادن یکی از پاهایش، به مدائن گریخت. شبیب هم هر چه در لشکرگاه بود، ربود.[6]

ب) نبرد اصحاب شبیب با دیگران‌

بعد از این جریان، شبیب، شخصی به نام سلامة بن سنان تیمى را در موصل ملاقات و او را به همراهى و قیام و خروج دعوت کرد. سلامه نیز شرط کرد که باید سى سوار اختیار کند و با آن عده به قبیله‌ی عنزه حمله و قتل برادرش فضاله را تلافی نماید. فضاله[7] برادر سلامه، با هیجده تن خروج کرده و در بیابان در محلى به نام «شجره» که آب داشت و محل اقامت قبیله‌ی عنزه بود، توقف نمود.

هنگامی که قبیله‌ی عنزه آنها را دیدند، با خود گفتند: ما این عده را مى‌کشیم و نزد امیر خود مى‌رویم که به ما پاداش بدهد (زیرا آنها دشمن و خارجى بودند) خویشان مادرش (مادر فضاله) گفتند: او خواهر زاده ماست و ما با شما همراهى و موافقت نمى‌کنیم که شما خواهر زاده‌ی ما را بکشید. با این حال، قبیله‌ی عنزه بر آن عده (هجده تن از خوارج) حمله کرده و آنها را کشتند و سرهاى آنها را نزد عبدالملک بن مروان بردند و عبدالملک آنها را در سرزمین «بانقیا» سکنى داد و براى آنها مبلغى معین کرد که پیش از آن چیزى دریافت نمى‌کردند، مگر اندکى جیره.

شبیب هم شرط سلامه را پذیرفت. سلامه نیز با تعدادی از خوارج حرکت کرد تا به محله‌ی قبیله‌ی عنزه رسید و حمله را آغاز کرد. وی محل به محل پیش رفت و اهل هر محلى را کشت. وی حتی خاله‌ی خود را از دم تیغ گذراند.[8]

ج) رفتن شبیب به سوى قبیله ی بنى شیبان و قتل و غارت آن

بعد از آن واقعه، شبیب سپاه خود را به سوى یک طائفه از بنى شیبان حرکت داد که در «راذان»[9] اقامت داشتند. آنها گریختند و جمعى از مردم هم به متابعت از آنان فرار کردند. گریختگان (بنی شیبان) که عده‌ی آنها بالغ بر سه هزار نفر بود، در یک دیر ویران در جنب «حولایا»[10] اقامت گزیدند. شبیب هم آنان را محاصره نمود.

بنی‌شیبان که خود را در محاصره دیدند، از اتباع شبیب امان خواستند و سرانجام با قبول عقاید و افکار خوارج، با آنان همراه شدند.[11]

مقاله

نویسنده علي محمد تاج الدين

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

No image

فتح مغرب و اندلس

No image

جریر بن عطیه

No image

مصعب بن زبیر

Powered by TayaCMS