كلمات كليدي : خير في نفسه، ارزش نگر، تكليف نگر، سعادت، خير اعلي، خير مطلق، خير نسبي
نویسنده : رهام شرف
خیر اخلاقی قبل از هر چیز مربوط به داوریها و ارزش گذاریهای ما در خصوص مسائل و موضوعات اخلاقی میباشد، بدین معنا که برای وضوح مفهوم خیر اخلاقی باید بتوانیم تمایز آن را با خیرهای غیر اخلاقی توضیح دهیم. وقتی میگوییم: «این ماشین خوب است.» یا «این فرش خوب است.» عمل ارزشگذاری را در چارچوبی غیر اخلاقی انجام دادیم. البته واژه «غیر اخلاقی» در اینجا به معنای مخالف اخلاق نیست؛ بلکه بدین معناست که ارزش گذاریهای ما در خصوص این مسائل هیچ ارتباطی به اخلاق ندارد. حال وقتی میگوییم «عدالت خوب است» یا «فلان عمل خوب است» مقصود ما خوب به لحاظ اخلاقی میباشد چراکه در این نوع ارزش گذاریها اعمال اختیاری انسان را با نگاهی اخلاقی بررسی کردیم[1]. در خصوص مفهوم خیر اخلاقی باید توضیح دهیم که چه چیز در اخلاق فی نفسه و فی حدذاته خیر بوده و هم چنین چه چیز هایی وسیله برای رسیدن به آن خیر فی نفسه میباشند. امّا قبل از هر چیز ضروری مینماید تا دو نظریه که از نسبت میان خیر و درستی اخلاقی حکایت میکنند را توضیح دهیم.
نسبت میان خیر و درستی
در حوزه اخلاق باید بتوانیم توضیح دهیم که چگونه و بر اساس چه معیاری میتوانیم آن چیزی را که به لحاظ اخلاقی خوب است انجام دهیم، به این معنا که وقتی میگوییم فلان عمل خیر است نمیتوانیم تنها به واسطهی این ارزش گذاری عملی را برای انجام دادن برگزینیم. به عنوان مثال ممکن است فردی بپذیرد که رفتن به سینما خوب است امّا چون امتحان دارد از رفتن به سینما پرهیز کند. بنابراین برای آن که از عهده تبیین هدایت کردار به وسیله داوریهای ارزشی (مبتنی بر مفهوم خیر) برآییم، بایستی بتوانیم رابطه میان ارزش گذاری و تجویز را توضیح دهیم.گاهی میان ارزش گذاری و تجویز رابطهی علی بر قرار است بدین معنا که ممکن است انسانها بر اساس ذات خود به آن چیزی که به لحاظ اخلاقی خیر یا خوب میدانند متمایل باشند و از آن چه که بد میشمارند دوری کنند. حتی ممکن است هیچ ارتباط معناداری بین خیر و درستی اخلاقی وجود نداشته باشد.[2] مثلاً اگر ما باور داشته باشیم خدایی وجود دارد که مشخص میکند چه کارهایی را انجام دهیم و چه کارهایی را انجام ندهیم، اوامر او تعیین کنندهی درست و نادرستی اعمال ما میباشند. در چنین شرایطی وقتی بدانیم خداوند به عملی فرمان داده است،دیگر نیازی نیست تا برای درک درستی آن عمل، نتایج عمل یا ارزش آن را بدانیم. در واقع خود امر الهی به انجام یک عمل، دلیلی است برای درستی عمل، از این رو هیچ گونه ارتباط معناداری میان خیر و درستی برقرار نخواهد بود. البته این امکان وجود دارد که معتقد باشید خداوند آگاه به خیراعلی بوده و اگر بر مبنای فرمان او عمل کنید، این کار در نهایت هم برای خودتان و هم برای دیگران بیشترین خیر را در مجموع به بار میآورد. امّا باور به اینکه این عمل موجب خیر خواهد بود دلیل درستی آن نیست، بلکه تعلق فرمان خداوند به آن عمل سبب میشود تا آن را عملی درست لحاظ کنیم.[3]
دو نظریه بسیار مهم و اساسی که بر مبنای رابطه میان خیر و درستی اخلاقی شکل گرفته است عبارتند از: 1- نظریههای ارزش نگر 2- نظریههای تکلیف نگر. نظریههای تکلیف نگر نظریه هایی هستند که در آنها تجویز (مشخص کردن بایدها و نبایدهای اخلاقی) مقدم بر هر چیز بوده و داوریهای اخلاقی در خصوص درستی و نادرستی اعمال، مستقل از ارزش گذاری میباشند. نظریههای ارزش نگر بر این باورند که داوریهای اخلاقی وابسته به داوریهای ارزشی بوده و در تعیین درستی و نادرستی اعمال، ارزش گذاری مقدم میباشد. از جمله نظریههای ارزش نگر سودانگاری میباشد که بر مبنای آن «درست» همان چیزی است که بیشترین خیر را برای اکثریت به باور آورد. در این نظریه ما درست اخلاقی را بر مبنای مفهوم خیر تعریف میکنیم.[4]
نظریههای تکلیف نگر بر دو نوع میباشند، یا حداکثری اند یا حداقلی. در نظریههای تکلیف نگر حداکثری آن چه که به لحاظ اخلاقی درست یا نادرست است مستقل از خوبی و بدی میباشد و نمونهی بارز این نوع نظریه ها، نظریه امرالهی و نظریهی کانت میباشند. امّا در نظریهها تکلیف نگر حداقلی مفهوم خیر در تعیین درستی اخلاقی نقش دارد ولی عامل اصلی نیست. در این نوع نظریهها مقولههای دیگری نیز باید در نظر گرفته شوند مثل اینکه آیا عمل ما منصفانه است یا آن که بر مبنای حقوق یا حقیقت میباشد.[5]
نظریه اخلاقی ارسطو را میتوان نمونهای از تکلیف نگری حداقلی نامید. زیرا در نظر ارسطو مفهوم خیر –از نگاه ارسطو سعادت والاترین خیر میباشد- نقش مهمی در تعیین درستی عمل دارد، امّا عامل اصلی و تعیین کننده نیست.[6] چرا که ارسطو معتقد است در وضعیتهای جزئی که انسان میخواهد یک عمل را گزینش کند علاوه بر نتایج خیر عمل، باید همه واقعیتهای موجود در آن شرایط خاص را مورد بررسی قرار دهد این واقعیتها شامل منش خود فرد، محاسن و معایب او، گرایشها و استعدادها و عوامل دیگری میباشند. در این وضعیت خاص آن چه که ضامن درستی یک عمل میباشد ادراک یک کیفیت اخلاقی در وضعیت مورد نظر است که ویژگی عینی کل وضعیت مورد نظر میباشد.[7] بنابراین با آن که از نظر ارسطو عامل تعیین کننده در درستی زندگی فرد این است که در مجموع حیات او به پیشبرد خیر اعلی کمک کند امّا تعیین درستی یک عمل در موارد جزئی مربوط به ادراک است نه محاسبهی میزان نتایج خیر عمل.
خیر اخلاقی فی نفسه
نظرگاه ارسطو در خصوص خیر فرجامین آدمی که به لحاظ اخلاقی نیز درست باشد با دیدگاههای دینی بویژه دیدگاه یهودیت، مسیحیت و اسلام سازگار است، از این رو مشخص کردن خیر فی نفسه از نظر ارسطو میتواند کارآمد باشد.[8]
ارسطو بر خلاف افلاطون که معتقد بود تنها یک «صورت خیر» وجود ارد که همهی اشیای خوب در آن شریک هستند، بر این باور بود که معانی متفاوتی از واژهی خیر (خوب) وجود دارد که هر یک را میتوان بر اساس یک فن علمی یا دانش خاص مثل طب، ریاضیات، کشتی سازی و … دنبال کرد. بر همین اساس میتوان برای هر یک از فنون خاص غایتی را در نظر گرفت و نهایت آن غایات را برمبنای اهمیتشان مرتب کرد، خیر اعلی با غایات کلی ترین دانش عملی که سایر دانشهای عملی دیگر تابع آن هستند یکی میباشد. این دانش در مرتبهی فردی فلسفه اخلاق و در مررتبهی اجتماعی سیاست است. ارسطو در نهایت خیر اعلی را با مفهوم سعادت یکی میگیرد که خیری فی نفسه میباشد. سعادت از نظر ارسطو به کارگیری قوای طبیعی بر طبق فضیلت است.[9]
در واقع از نظر ارسطو هر موجودی در دنیا دارای خیری مخصوص به خود میباشد که این خیر با توجه به غایت خاص آن موجود صورت بندی خواهد شد. مثلاً خیر یک چاقو با توجه به توجه به غایت آن که همان خوب بریدن است مشخص میشود. زندگی بر وفق فضیلت هم که سعادت انسان است، با توجه به قوهی عقل آدمی که او را از سایر موجودات جدا میکند صورت میگیرد.
به زبان ساده تر آن چه که موجب تمایز آدمی از سایر موجودات میشود قابلیتهای جنسی و یا حتی قدرت و توان جسمی او نیست، بلکه این قوه عقل است که موجبات این تمایز را فراهم میآورد و عمل اخلاقی که میتواند ما را به سعادت (والاترین خیر) برساند عملی است که بر اساس عقل صورت گرفته و با اراده و اختیار فرد قرین است. همهی انسانها به دنبال سعادت هستند امّا مسالهی اساسی یافتن مصداق حقیقی سعادت میباشد. در نظر ارسطو تمایز بسیار مهم و بنیا دینی میان خوشبختی موقت و از میان رونده و خوشبختی واقعی و همیشگی وجود دارد. آن قسم از خوشبختی که زایل شدنی است همان خیری است که فی حد ذاته بی ارزش بوده و شان و منزلت آن وابسته به خیری دیگر است یگانه خیری که فی نفسه با ارزش است و باید برای دستیابی به آن تلاش نمود همان خیر اعلی یا سعادت است، چرا که با وجود آن از خیرهای دیگر بی نیازیم.[10]
گرچه برای سعادتمند شدن باید قوهی عقل خود را به کار گیریم تا به کمال حقیقی خود برسیم امّا این به معنای نفی لذات جسمی نمیباشد. از نظر ارسطو شکوفایی قوه عقلانیت ما به فاکتورهایی بسیاری وابسته است از جمله ارضای نیازهای جسمانی در حد تعادل. مسالهای اساسی این است که بر آوردن نیازهای جنسی و جسمی فی نفسه خیر نیست و ارزشی ندارد امّا اگر در جهت رسیدن به کمال حقیقی انسان (که همان شکوفایی و به فعلیت رسیدن عقلانیت اوست) باشد حیری واقعی است که باید برای دست یابی به آن تلاش کنیم. بنابراین خیرها دارای سلسله مراتبی هستند (مثل سلامتی، ثروت، محبوبیت و …) که همهی آنها به مثابهی وسیله هایی هستند که ما را برای رسیدن به خوشبختی یاری میدهند. امّا باید توجه نمود که در این سلسله مراتب همهی خیرها در مرتبهای پایین تر از خیر اعلی (سعادت) قرار دارند.[11]
مصادیق خیر
چنان چه بیان شد آدمی به مدد عقل خویش توان آن را دارد تا بر مبنای فضایل زندگی کند و این همان کمال انسان میباشد. سوال اصلی که در اینجا به ذهن میآید این است که، کدام یک از افعال انسان مصداق خیر میباشد و میتواند رسیدن او به کمال و سعادت را تضمین کند؟
آدمیان در خصوص خیریت پارهای از امور و افعال بشر اتفاق نظر دارند و بر همین اساس روابط میان فرهنگها و جوامع گوناگون شکل میگیرد. مثلاً همهی انسانها خوب بودن راستگویی، وفاداری و کمک به دیگران را درک میکنند و در مقابل زشتی ظلم، قتل نفس و دزدی را در مییابند. شناخت نیکی و بدی امور بوسیلهی عقل صورت میگیرد امّا علاوه بر عقل دو قوهی شهوت و غضب نیز در آدمی وجود دارد که خیرهای این دو قوه با خیر عقل تفاوت دارد. خیر قوهی شهوت دستیابی به لذایذ گوناگون بوده و خیر قوهی غضب، در تسلط بر غیر و درندگی میباشد. بر اساس تسلط هر یک از این قوای سه گانه در انسان ها، آنها به گروههای مختلفی تقسیم میشوند.[12]
بر اساس همین مبادی مکاتب گوناگون معانی متفاوتی را برای خیر بر میشمارند. امّا همانطور که بیان شد در نظر ارسطو برای دریافت معنا و مصداق حقیقی واژهی خیر بایستی به قوهی عقلانیت انسان نظر کنیم.
چنانچه بیان گردید خیر از منظر تفکر ارسطویی سازگاری زیادی با ادیان سه گانه ی، اسلام مسیحیت و یهودیت دارد. در اینجا لازم است تا متذکر شویم که نقاط افتراق بسیار مهمی نیز میان دیدگاه این ادیان با دیدگاه ارسطو در خصوص خیر اخلاقی وجود دارد. علت اصلی این اختلاف اعتقاد به وجود حیات اخروی در این ادیان میباشد، چرا که آنها معتقدند حیات اخروی انسان بر مبنای اعمال و سکنات او در این جهان خاکی رقم خواهد خورد در حالی که در نظر ارسطو چیزی به نام سعادت و پاداش اخروی وجود ندارد. تفاوت دیگر تفکر ارسطو در زمینهی شانس میباشد. ارسطو بر این باور است که به دست آوردن فضایل عقلانی و اخلاقی شرط لازم برای دست یابی به سعادت است امّا شرط کافی نیست، زیرا انسانی که از بیماریهای مختلف جسمی رنج میبرد و مشقات گوناگون زندگی را تحمل میکند انسانی سعادتمند نیست. امّا در جهان بینی این ادیال چون زندگی آدمی در این دنیا خلاصه نمیشود و سعادت اصلی، سعادت اخروی است، سعادت فرجامین با زندگی توام با رنج در این دنیا سازگار است.[13]
چنان چه گذشت در میان فلاسفه در خصوص شناخت مصادیق خیر اختلافات فراوانی وجود دارد که این امر مشخص کردن مصداقی معین برای خیر را دشوار میکند، از این رو وجود انبیاء الهی و تعالیم آسمانی برای هدایت بشر به خیرات حقیقی امری ضروری میباشد.
در واقع آن چه که در نهایت به معارف بشری مهر تایید میزند و مشخص میکند که کدام یک از مکاتب معنای صحیحی از خیر را برای بشر توضیح دادند، معارف الهی میباشد. قرآن کریم نیز بر این مطلب صحه میگذارد و معتقد است که بینش بشر در خصوص تشخیص مصداق حقیقی خیر کامل نبوده و نیازمند به نور روحی میباشد. از منظر قرآن معیار خیر و شر بر مبنای علائق و خواستههای نفسانی بشر مشخص نمیشود بلکه آن چه خیر حقیقی است هم مورد تایید عقل وهم مورد تایید شریعت میباشد. بر همین اساس و با توجه به بینش توحیدی یگانه چیزی که به طور مطلق خیر میباشد آن چیزی است که مورد رضای الهی باشد و سایر امور دارای خیر و شر نسبی میباشند. بدین معنا که ما نمیتوانیم بگوییم که مثل مرگ فی نفسه شر است یا اینکه زندگی توام با رفاه فی نفسه خیر است زیرا خیر و شر این امور وابسته به نقشی است که در رضای خداوند بازی میکنند.[14]