فیلم ما همه
گناهکاریم سومین ساخته حسن ناظر پس از فیلمهای صبح خاکستر (۱۳۹۱) و آرمانشهر
(۱۳۹۴) است. داستان فیلم روایت تلاش پدر کودکی بیمار برای درمان دختر سرطانیاش
است و در این مسیر تلاش بسیاری میکند و در نهایت زندگیاش به تباهی منتهی میشود.
شاید بزرگترین
ایراد فیلم ما همه گناهکاریم آن است که تکلیفش با مقوله ژانر روشن نیست؛ به
تعبیری فیلم حاوی عناصر مختلفی از گونههای متنوع سینمایی را در فیلم در هم آمیخته
اما در نهایت تکلیف مخاطب را روشن نمیکند که قرار است درامی اجتماعی باشد یا
تریلری جنایی یا درامی روانشناختی. نحوه شخصیت پردازی هم چندان قابل قبول نیست؛
بازیگرانی بدون هیچ کارکرد مشخص و بدون هویت. فارغ از این فیلم بر خلاف داستانش
بسیار فیلم کوچکی است و از سنخ فیلمهای تلویزیونی/دانشجویی کوتاه با لوکیشنهای
محدود و روزهای فیلمبرداری کم. دیدن نماهای تکراری در لوکیشنهای تکراری کاملاً
به بیننده این حس را القاء میکند که فیلم در زمان بسیار کمی فیلم برداری شده است.
نقطه ضعف دیگر در پروسه شخصیت پردازیها بی اوج و فرود بودن شخصیتهای فیلم است به
نحوی که در نماهایی که حضور دارند هیچ تفاوت روحی خاصی در بازیاشان ملموس نیست و
مخاطب هیچ حس خاصی از آنها دریافت نمیکند.
شخصیتی که نقش
آن را امیرحسین مدرس بازی میکند باز تکلیفش برای مخاطب نامشخصتر است؛ اگر وجه
مشترک رفاقت و ارتباط بازیگر نقش اول فیلم با شخصیتهای دیگر محصول ارتباط یک
فروشنده فیلم با مشتریهایش است در خصوص شخصیت امیر حسین مدرس هیچ اطلاعات خاصی
داده نمیشود و در نتیجه مخاطب انگیزههای روانی لازم برای آن میزان همدلی نشان
دادن او با قهرمان فیلم را درک نمیکند. بگذریم که در نماهایی بازیهایی کاملا
نمایشی دارد و در بازنمایی حس واقعیت الکن و گنگ است. شخصیت پزشک نیز، با بازی
همایون ارشادی، چندان فراز و فرود خاصی ندارد با اینکه سعی کرده اعتماد به نفس شخصیت
یک جراح مغز و اعصاب کهنهکار را به خوبی القاء کند اما به دلیل ضعف شدید در
میزانسن نه تنها در باورپذیر ساختن نقش توسط بازیگر با اخلال رو به رو میشود بلکه
تلاش بازیگر نیز به هیچ روی به چشم نیامده و زحماتش به هدر میرود.
نقد دیگر به
سبک فیلم، همانطور که پیشتر نیز گفته شد، سرگردانی فیلم در بین گونههای مختلف
است. فیلم با تصویری از مشکلات و سختیهای زندگی برخی از اقشار متوسط رو به فرودست
اجتماعی آغاز میشود و در نهایت در قالب یک تریلر معمایی/روانشناختی به اتمام میرسد،
گونهای که مشابه آن در سینمای هالیوود بسیار ساخته شده است، فیلمهایی که در آنها
شخصیت یک زن رواننژند جذاب با احساسات بسیار شدید نسبت به مردی که تعلق خاطر خاصی
نسبت به این زن ندارد و سعی میکند به هر وسیله ممکن عشق و توجه مرد را به خود جلب
نماید؛ فیلمهایی مثل غریزه اصلی (۱۹۹۱)، جذابیت مرگبار (۱۹۸۷)، افشاگری (۱۹۹۴) و
تحلیل نهایی (۱۹۹۲) تنها برخی از این دست فیلمها هستند که در آنها در نهایت یک فاجعه
و یا یک قتل پایان بخش فیلم است. در فیلم ما همه گناهکاریم هم، این عنصر به نحوی
موثر با بازی نیوشا ضیغمی حضور دارد و با باز شدن گرههای شخصیتش، ما، با بُعد
تاریک شخصیت او رو به رو میشویم که قرار است به فیلم و داستانش تم و بُعدی
روانشناختی ببخشد هر چند باز شدن گرههای شخصیتی این زن به وسیله دیالوگهایی که
توسط همسر قهرمان فیلم ادا میشود، آن هم گرهها و اطلاعاتی که اصولا باید در
اختیار پلیس یا مقام قضایی باشد، تنها و تنها در سطح یک سری دیالوگهای ساده باقی
میماند و در فیلم نمود خاصی پیدا نمیکند.
شاید بزرگترین ایراد فیلم ما همه گناهکاریم آن است که تکلیفش با مقوله ژانر روشن نیست؛ به تعبیری فیلم حاوی عناصر مختلفی از گونههای متنوع سینمایی را در فیلم در هم آمیخته اما در نهایت تکلیف مخاطب را روشن نمیکند که قرار است درامی اجتماعی باشد یا تریلری جنایی یا درامی روانشناختی.
همسر قهرمان
فیلم هم شخصیتی غیر واقعی و باورناپذیر دارد. کنش تعقیبی که در سکانسهای آخر فیلم
از شخصیتی که الهام حمیدی نقش او را ایفا میکند در اوج عصبانیت و خشم که همسرش را
از خانه بیرون میکند به تعقیب همسر خود میپردازد تا در طی یک اقدام پلیسی/جاسوسی
خانه هووی روان نژند خود را پیدا کرده و از او انتقام مرگ فرزندش را بگیرد.
در کنار همه
اینها باید بی خانواده بودن این شخصیتها را متذکر شد. نه شخصیت اول فیلم که نقشش
را امیر آقایی ایفا میکند و نه همسرش و نه زن رواننژندی که نقشش را نیوشا ضیغمی
ایفا میکند هیچکدام خانواده و بستگانی ندارند؛ نه برادری نه پدری نه عمو و خالهای
گویی انسانهای تک افتادهای هستند که از ناکجا آبادی به وسط میدان زندگی پرتاب
شدهاند.
فیلم و ایدههای جهانبینانهاش
فارغ از این
کاستیهای فرمی، سینماگر، ایدههای اخلاقی خوبی در پس فیلم گنجانده است که به دلیل
اسارت در اقتضائات فرمی همه آن ایدهها به هدر میرود یا کم اثر میشود. فیلم قرار
است نشان دهنده تاثیرات منفی چیزی بر زندگی فرد باشد که در ادبیات فرهنگ دینی از
آن به لقمه حرام تعبیر میکنند. در چندین دیالوگی که در بخشی از فیلم میان الهام
حمیدی و امیر آقایی رد و بدل میشود شخصیت همسر
بارها به شوهرش سرکوفت میزند که مقصر اصلی در وضعیت فعلی زندگیاشان یا
بیماری لاعلاج فرزندشان تنها و تنها مال حرامی بوده است که شوهرش از طریق فروش
فیلمهای غیر مجاز وارد زندگی خانودهاش کرده است. این ایده، فارغ از درستی یا
نادرستیاش، اما متاسفانه در جوار داستانهای حاشیهایی چون پدیده قمار که زن
مرموز و روان نژند فیلم، با بازی ضیغمی، معتاد به آن است و ارتباطی که با شخصیت
اول فیلم برقرار میکند و در پی مصادره او برای خود میباشد رنگ میبازد و در
نهایت تمام آن محتوای معطوف به کسب مال حرام جای خود را به یک داستان
جنایی/روانشناختی میدهد که ناخواسته در ذهن مخاطب مساوق و توامان با ارتباطات نا
متعارف جنسیتی است.
فارغ از این کاستیهای فرمی، سینماگر، ایدههای اخلاقی خوبی در پس فیلم گنجانده است که به دلیل اسارت در اقتضائات فرمی همه آن ایدهها به هدر میرود یا کم اثر میشود.
ایده دیگری که
چندین بار در فیلم در حد و اندازه یک شعار ساده و بدون ژرفا و عمق اداء میشود
اعتراض به خدا در قبال مفهوم شرّ است. در چند جای مختلف فیلم شخصیت پدر در قبال
تذکر دیگران به مقوله دعا و طلب شفاء از ذات باریتعالی شروع به گلایه میکند که
چرا میباید از خدایی که کودک خردسال و معصوم او را گرفتار بیماری لاعلاجی کرده که
در نهایت به مرگ یا معلولیت او منتهی خواهد شد، طلب شفای فرزندش را بکند؟ این نحوه
مواجهه با خدا و مفهوم شر نیز متاسفانه در طول فیلم نه تنها به خوبی پرورده نمیشود
بلکه در حد چند دیالوگ محدود و سطحی باقی میماند و به چالش جدی الاهیاتی منتهی
نمیشود و در نهایت این مقوله نیز در داستان کلانتر ارتباط مرد با زن مرموز کلا
به فراموشی سپرده میشود و پرداخت عمیقتری پیدا نمیکند.
ایده بعدی که
خصیصه تابو گونه بیشتری دارد و باز هم در کشاکش ارتباط نا متعارف شخصیت اول فیلم و
زن مرموز رنگ میبازد و از یاد میرود، ایده ویرانگری اعتیاد به قمار است. ایدهای
که یک معضل جهانشمول و فرای ابعاد جغرافیای ایران در تمام دنیا اشخاص بسیاری هستند
که در دام اعتیاد به آن گرفتار هستند و زندگی خود را بر سر آن از دست داده و به
اصطلاح عوام به خاک سیاه نشستهاند. با اطلاعاتی که در آخر فیلم از زبان همسر
قهرمان فیلم ارائه میشود ما متوجه میشویم که مهمترین عامل فروپاشی روحی و روانی
این شخصیت مرموز آن است که همسر او حتی بر سر او قمار کرده و او را در این قمار
باخته است. با وجود عمقِ مخرب بودن چنین پدیداری، متاسفانه در فیلم به همین مقوله
زیرزمینی ولی موجود در لایههای پنهان اجتماعی نیز توجه بایستهای نشده است و تنها
با یک سکانس بسیار کوتاه و درگیری متعاقب اعتراض یکی از بازیگران میز قمار کل توجه
و تمرکز فیلم بر این پدیده مخرب برگزار شده و به اتمام میرسد.
در نهایت فیلم
باقی میماند و ارتباط نامتعارف زنی مرموز با عشقی نامتعارف و جنون آمیز به مردی
که شوهری فداکار و متعهد به خانواده است. چینش خاص حوادث و گرفتار شدن مرد در دام
پیشنهادهای وسوسه برانگیز زنی فتانه و جذاب، درونمایه و پیرنگی است که تمام
داستانکها و ایدههای متاملانه فیلم را به محاق برده و در خود هضم میکند و حتی
فاجعهآمیزی مرگ کودکی معصوم در بستر بیماری را کم اثر میکند و از یاد مخاطب میبرد.
با چنین پایان
بندیای فیلم در نهایت بدون کور سوی امیدی سرنوشت محتوم شخصیتهای خود را فنا و
نابودی تصویر میکند با این توجیه که همه گناهکار هستند.
فیلم در نهایت بدون کور سوی امیدی سرنوشت محتوم شخصیتهای خود را فنا و نابودی تصویر میکند با این توجیه که همه گناهکار هستند.
از همینجا میتوان
به رویکرد فیلمساز به مقوله گناه در رسید و دید آیا فیلم واقعا در بازنمایی مقوله
گناه و عقاب و عذابی که پیرو آن به سر خانواده شخصیت اول فیلم و خود او آمد تا چه
حد موفق بوده است. فیلم پدیدارهایی را تصویر میکند که در عرف الاهیاتی از آنها به
عنوان گناه تعبیر میکنیم از خرید فروش فیلمهای غیر مجاز و غیر اخلاقی گرفته تا
ارتباط با زنی که خواهان ارتباطی فراتر از یک ارتباط ساده است تا قمار و کسب و کار
غیر مشروع و حرام، زندگی قهرمان فیلم در چنبره این امور دارای حرمت فقهی گرفتار
است و در نهایت باعث نابودی کامل زندگی او و تمام کسانی میشود که با او بستگی و
نسبت دارند؛ اما سوالی که در اینجا مطرح است آن است که آیا آن گناهانی که فیلم
تصویر میکند ظرفیت ایجاد چنین سرنوشت شومی را برای شخصیتها دارد یا خیر؟ در چنین
فضایی مفهوم الاهیاتی انابه چه میشود و چرا باید چنان سیاه به مقوله عدل الاهی و
ربط و نسبت خدا با مقوله شرور پرداخت؟ و آیا اصولا چنین رویکرد سطحی به مقولات
الاهیاتی میتواند به برانگیختن پرسش و کند و کاو معنوی در مخاطب منتهی شود یا
خیر؟
به نظر میرسد
فیلم در مقام پاسخ به این پرسشها نه تنها گام مثبتی بر نداشته بلکه با نگاه تنگ و
تاریک خود امکان رهایی و نجات را تنها در پرتو مرگ قهرمانان اثرش میجوید و هیچ
روزنه امیدی برای بهبود وضعشان ترسیم نمیکند، خود همین حیث نگاه متاسفانه تمام
دغدغههای به ظاهر اخلاقی فیلم را یکسر تباه میکند و نمادهای ظاهری/دینی مثل نماز
خواندن یا مواعظ اخلاقی را از روح خود تهی کرده و به کنشهای در حد شعار تقلیل میدهد.
از حیث یاس و نومیدیای که فیلم در نهایت القاء میکند شاید بتوان گفت که فیلم سویههای الاهیاتی را که در گوشه و کنار فیلم طرح میکند بالکل بلا اثر کرده و به ضد خود تبدیل میشود
از حیث یاس و
نومیدیای که فیلم در نهایت القاء میکند شاید بتوان گفت که فیلم سویههای
الاهیاتی را که در گوشه و کنار فیلم طرح میکند بالکل بلا اثر کرده و به ضد خود
تبدیل میشود و اصولا توجهات و کنشهای دینی در طول فیلم هیچ روزنهای برای نجات
شخصیتها از وضعیت نابهنجارشان نمیگشاید و اصولا بود و نبود این عناصر دینی نه
تنها در تغییر وضعیت روحی و روانی افراد هیچ تاثیری ندارد بلکه خشم و کینه کسانی
که التزام به رعایت دستورات دینی دارند شدت و حدت بیشتری هم دارد.
نتیجهگیری
متاسفانه در
نتیجهگیری نهایی باید گفت که فیلم ما همه گناهکاریم فیلمی است که با وجود ایدههای
مختلف الاهیاتی که داشته در وهله اول به دلیل فقدان یک مشاوره الاهیاتی قوی از
یکسو و از سوی دیگر گرفتار آمدن در چنبره افسون شخصیت زن مرموز و نوع تعامل و ارتباط میان
او و شخصیت اصلی مرد فیلم، نه تنها فیلم را از حیث محتوا به قهقرا میبرد بلکه
فیلم را در سطح اثری کاملا سطحی و خام دستانه و بدون سویههای تفکر برانگیز ثابت
میکند.
منبع :فیلمنوشت