در فرهنگ ارزشي اسلام، زن همدوش مرد است
حجت الاسلام والمسلمین استاد محمدتقی فلسفی
الحمدلله والصلوه علی سیدنا ونبینا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطاهرین المعصومین المکرمین.
این کنگره، به عنوان با عنوان محترم تشکیل شده است. والبته تشکیل این کنگره، در پرتو انقلاب اسلامی است. یعنی: بر اثر انقلاب، بسیاری از مسائل اسلام و تعالیم دین مقدس، از پس پرده بیرون آمد. و این کنگره مربوط به یکی از آن مسائل مهم است. البته بنا، بر این است که در این کنگره از امر حجاب صحبت شود، ولی من با آقایان مذاکره کردم که در این کنگره، یکی از ارزشهای بزرگ اسلامی را که در خلال یک آیه قرآن آمده است و ارزشهای والای اسلام را بین زن و مرد بطور مساوی یاد کرده است، آن آیه را بخوانم و یکی از آن ارزشهای روحانی و معنوی را توضیح بدهم. اما خود آیه شریفه قرآن که در سوره سی و سوم (سوره احزاب)، آیه سی و پنجم است:
«إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا» ملاحظه میکنید ده ماده، یعنی ده ارزش از ارزشهای اختصاصی مکتب اسلام و ایمان، ارزشهایی که دنیای امروز یا نسبت به بعضی از آنها اصلاً بیاعتناست، یا اگر هم اعتنا دارد، یک اعتنای مادی بسیار خفیف، ولی در این باره و در این آیه، این ارزشها بیان شده و ملاحظه فرمودید. روی هر کلمه، مرد مسلمان، زن مسلمان، مرد با ایمان، زن با ایمان، مرد صابر، زن صابر، مرد قانت، زن قانت، خلاصه زن و مرد، دوشادوش هم در این ارزشهای عظیم و عجیب مهم اسلامی و انسانی، آمده است. و این آیه در قرآن، یکی از پرفروغترین آیهها درباره گروه زنان شریف مسلمان محترم پیرو مکتب اسلام است.
اگر گویندهای بخواهد به شایستگی صحبت کند، میتواند در یک ماه رمضان یعنی 30 روز متوالی، 3 روز پیرامون هر یک ماده، صحبت کند. و من ماده آخری را صحبت میکنم که خداوند فرموده است: «وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَالذَّاکِرَاتِ »، مردانی که بسیار در یاد خدا هستند. و همچنین، زنانی که در یاد او هستند، خداوند برای آنها آماده کرده است، مغفرت خود را و آماده فرموده است برای آنان، اجر عظیم را. حالا در این جا، اول مطلبی که باید صحبت شود، ذکر خداوند است. ذکر، گاهی گفته میشود بر این کلماتی که به یاد خدا به زبان جاری میشود. اما گاهی ذکر، گفته میشود به معنی یاد دل. یعنی: آن کانون فرماندهی تمام بدن. و آن مرکز درونی که از آنجا امر و نهی میشود به جوارح و اعضایی که در اختیار ماست. امام صادق (ع) در یک حدیث و دو نفر دیگر از ائمه علیهمالسلام، با بیان دیگر در دو حدیث دیگر، ذکر خدا را بیان کردهاند. مردی که ذاکر خداوند است. و زنی که ذاکر خداوند است. حالا یکی از آن روایات را در اینجا نوشتهام که برای حضار گرامی میخوانم:
عَنْ أَبی عَبْدِالله عَلَیْهِ السَّلامُ قالَ (امام صادق (ع) به آن مردی که در محضرش حاضر بود فرمود): «أَلا أُخْبِرُکَ بِأَشَدِّ ما فَرَضَ اللهُ عَلی خَلْقِهِ» میل نداری که من، آن فریضه بزرگی که خداوند برای همه مردم مقرر کرده و فریضه بسیار سنگینی است، برای تو بگویم؟ آن مرد گفت: «نعم» بفرمائید.
من استفاده کنم. حضرت به او فرمود سه مطلب است: «إنْطافُکَ النّاسَ عَنْ نَفْسِکَ» اول مطلب بسیار بسیار سنگینی که خداوند بر مردم واجب کرده، این است که به مردم انصاف بدهی. اما انصافی که مربوط به خودت و به ضرر خودت میباشد. چون گاهی به آدم میگویند. این دو نفر باهم اختلاف دارند، شما منصفانه قضاوت بفرمایید که حتی، با کدام است. و کدامیک بر اصول انصاف، صحبت میکند. آن وقت شما، قضاوت میکنید. انصاف را درباره آن دو تا، میگویید. اینجا بد نیست به اختصار، انصاف را بگویم: عدل با انصاف، تفاوتهایی دارد، عدل، مدلول قانون است. اما انصاف، قانون نمیخواهد. انصاف، ندای وجدان اخلاقی است. یعنی: اگر یک نفر آدمی، وارد این کشور بشود و بخواهد بداند عدل در این کشور چیست؟ باید برود قوانین را بخواند و بفهمد عدل چیست؟ اما درباره انصاف، درس خواندن، لازم نیست. مطالعه کتاب، لازم نیست. ندای وجدان است. افراد درس خوانده میدانند. انصاف، مثل اداء امانت است که بچه چهارساله، میفهمد اداء امانت چیست. مثلاً دارند بازی میکنند، یک بچه به یک بچه میگوید: این سیب مرا نگهبدار، من بروم آب بخورم و بیایم. اگر امانتدار، سیب را داد، عمل مطابق با فطرت واقع شده، هم، فطرت امانت سپار. و هم، فطرت امانت بگیر. اما اگر آن امین در غیاب او سیب را خورد و صاحب سیب که آمد و گفت: «کو سیب من؟ و آن را کی خورده است؟ هم، آنکه سیب را خورده، میداند کار بدی کرده. و هم، آن آدمی که سب را سپرده و آن بچهای که سیب را سپرده، میداند که این خیانت کرده و بد کرده. بنابراین، خیانت در امانت، قبحش به حکم وجدان اخلاق است. وفای به عهد که مکتب و مدرسه نمیخواهد. در مدرسه توحید، خداوند این درس را به تمام انسانها، داده است که باید به عهد خود وفا کنند. یک درس هم، انصاف است. آن وقت، در قرآن شریف فرموده است: «». این وجدان اخلاقی را با کلمه الهام، بیان کرده است: بنابراین، انصاف جزء سرشت ماست. اگر ما، در مواردی در مورد دیگران به انصاف عمل کنیم، خوب است. اما آن اشدِّ قضیه نیست. اشدِّ قضیه، در انصاف در مورد خودمان است. یعنی: اگر مثلاً یک بنایی بدون اجازه ما، 20 سانت زمین همسایه را به ناروا، تصرف کرد. و برای من ساختمان کرد، من آمدهام میبینم، راستی بد کرده همسایه یک بیوه زن، پیره زن، بینوا بدون قدرت است. میگوید: 20 سانت سراسر زمین مرا، بنای شما برد! خوب، اینجا اگر شما منصف نباشید میگویید: نه! برو هر کاری میخوای بکن! اما اگر انصاف بدهید، باید انصاف به ضرر خودتان بدهید. این خیلی سنگین است. 4 طبقة عمارت ساخته است. لب عمارت 20 سانت، جلو آمده تو ملک این زنِ بینوا، حالا این صاحب خانه راست میگوید: که در زمین شما تصرف شده. این بنا بد کرده و من ناراضیم. به من بفروشید. میگوید، نمیفروشم. دو برابر، میگوید نمیفروشم. چهار برابر قیمت، میگوید نمیفروشم. 10 برابر قیمت، میگوید نمیفروشم. چه کنم؟ میگوید: باید این 20 سانت عمارت را بتراشید. زمین مرا آزاد کنید. شرعاً باید همینجور بشود. زمین باید آزاد شود. و بدست مالکش برسد. اگر شما آنقدر قدرت داری، اراده داری که به بنّا بگویی، سرتاسر این 20 متر عمارت را بتراش. ولو بعضیاش خراب شد. یا بدنه عمارت، ضایع شد، بشود. باید ملک او را به او تحویل داد. این، «إنْصافُکَ مِنْ نَفْسِکَ» است. امام صادق (ع) میخواهد بفرماید: اولین مطلبی که خیلی سنگین است و خداوند از مردم مسلمان خواسته است، إنْصافُکَ النّاسَ عَنْ نَفْسِکَ است. اما دوم، «مُواساتُکَ أخاکَ المُسلِمِ» مواسات، تعاون و همکاری در مالت. یعنی: اگر میبینی، شب عید است. بچههای همسایهات، بچههای مسلمانی که نزدیک تو هستند، این طفلکها، لباس ندارند. کفش ندارند. مادر آنها هم، لباس ندارد. پدر آنها هم از نظر وضعیت، در مضیقه است. و تمکن ندارند. شما، طبق تعالیم عالی اسلام بر مبنای برادری، موظفی به اینها کمک کنی. و آنها را اداره کنی. البته، خیلی مشکل است. ولی اگر این کار را انجام بدهی، این دوم دستوری است که خدا خواسته است. اما سوم که موضوع بحث من است، حضرت میفرماید: ماده سومی که از شما خواسته «وَذِکْرُاللهِ کَثیراً» خیلی یاد خدا باشید. بانوان محترم! توی آیه قرآن آمده است: «وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَالذَّاکِرَاتِ» مردان مسلمانی که بسیار یاد خدا هستند. و زنانی مسلمانی که بسیار یاد خدا هستند. امام صادق (ع) میفرماید: ماده سوم « وَذِکْرُاللهِ کَثیراً »، بعد بلافاصله میفرماید: «أمّا إنِّی لا أعْنی سُبْحَانَ اللّهِ والحَمْدُللهِ وَلا إلا اللهُ واللهُ أَکْبَرُ وَانْ کانَ مِنْهُ» میگوید: من که میگویم: زیاد در یاد خدا و ذکر خدا، مقصودم «» نیست. اگر چه این سُبْحانَ اللهِ، ذکر خدا است. عبادت خدا است و یاد خداست. آن وقت، خود امام توضیح میدهد، میگوید: «لکِنْ ذِکْرُاللهِ عِنْدَ ما أَحَلَّ وَحَرَّمَ» یاد خدا، در آنجایی که خدا حلال کرده. در آنجایی که خدا حرام کرده. «فإنْ کانَ طاعَهً عَمِلَ بِها وَانْ کانَ مَعْصِیّهً تَرَکَها». اگر آن را که خداوند یادش میآید در ذکر، اطاعت خداست، عمل کند. و اگر عصیان باریتعالی است، ترک کند. این، خیلی مشکل است. یعنی: در لحظهای که انسان میخواهد، قدمی بردارد، قبل از قدم فکر کند که آیا مرضی خدا و اطاعت خداست؟ این یاد خداست و برود. اگر مخالف امر خداست، بایستد و نرود. امام صادق (ع) میگوید: ذکر خدا یعنی این. ولی این، کار بسیار مشکلی است. و همانطوری که امام صادق (ع) در آغاز حدیث فرمود: کار مشکلی است. حالا در اینجا، یک قسمتی را که الان هم مورد بحث بود، در همین فصل براتان عرض میکنم. آزادی، این نیست که آدمی آنچه دلش بخواهد، عمل بکند. این، هوای نفس است. و علی (ع) میفرماید: « عَبْدُ الهَوی أَذَلُّ مِنْ عَبْدِ رِقٍّ » بنده هوای نفس، ذلیلتر از آن بردهای است که خریدهاند. و در منزل کار میکند. هوای نفس، دلم میخواهد، خوب آن جواب بدبختی که از زندگی و از حیات ساقط میشود، و دنبال هروئین میرود، دلش میخواهد. لذتگر است. اما دنبال این لذت، تحصیل میرود. درس میرود. خانه میرود. خانواده میرود. پدر و مادر، ترک میکند. به در به دری، به بدبختی، به سیهروزی، به خرابهنشینی، به دزدی و به جیبزنی میرسد. و سرانجام یا خودکشی میکند. یا با ذلت میمیرد. این، آزادی نیست. «عَبْدُ الشَّهْوَهِ أَذَلُّ مِنْ عَبْدِ رِقٍّ» بنده شهوت، از برده خریده شده، ذلیلتر است. آن وقت گفته میشود، مردم باید هوای خود را منطبق با عقل بکنند این را اسلام، خیلی گفته. امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «إسْتَرْشِدُوا العَقْلَ تَرْشِدُوا وَلا تَعْصَوْهُ فَتَنْدِمُوا» عقل را رهبر خود، قرار دهید. عقل را مرشد و راهنما و پیشوای خود قرار دهید. از عقل سرپیچی نکنید. معصیت عقل را ننمایید، نادم میشوید. پشیمان میشوید. عقل، حجت خدا است. آنچنان حجتی است که امام موسی بن جعفر (ع) به هشام میفرماید: ای هشام، خدا دو حجت دارد: یکی پیامبران هستند. وائمه و معصومین. و یکی عقل. مبادا از حجت خدا سرپیچی کنید که ذلت است. یک عبارت زیبای عالی دارد. میفرماید: «العَقْللُ نَبِیَّ مُنْ کَما أَنّ النَبِیَّ عَقْلُ مِنْ خارِجٍ» بانوان! این را خیلی گوش بکنید. این جمله روایت است: «اَلعَقْلُ نَبِیَّ مِنْ داخِل کَما أَنَّ النَبِیَّ عَقْلٌ مِنْ خارِجٍ». عقل شما، پیغمبر خداست در درون شما. و پیغمبر خدا، عقل شماست در برون شما. این دو تا عقلِ مقتدرِ نیرومندِ راهنما، باید پیشوا و رهبر زن مرد باشند، تا بتواند بشر، در پرتو هدایت آنها سعادتمند گردد و از تیره روزی و بدبختی خلاص شود. اما حالا یک مطلب، خوب اخبار، عقل را میگوید. و به ماهم توصیه میکند، عقل را اطاعت کنیم. باید بگوئیم: سمعاً و طاعهً. اما آیا عقل، این قدر زور دارد. و اینقدر قدرت دارد که نفس سرکش و هوای خطرناک درون ما را مسخر کند؟ قبضه کند؟ و ما را از خطر خلاص کند؟ بدبختانه، ندارد. زور دارد 10٪، 20٪، 50٪، اما در 50٪، دیگر هوای نفس اگر طغیان کند، سرکشی کند، هرگز عقل، قادر نیست عنان هوای نفس را بکشد. من، به شما بگویم! عقل ما، سدی است در مقابل طغیان هوای نفس.
اما سد بتونی نیست. سدّی که در بتون، آهنگ و سنگ ریخته شده، نیست. سد خاکی است. و خوب است. خیلی خوب است. 10٪ آب را نگه میدارد. 20٪ هم نگه میدارد. 30٪ تا 50٪ نگه میدارد. اما، اگر یک باران تند آمد. و رودخانه طغیان کرد، خود سد را آب میبرد. نمیتواند نگه دارد. هوای نفس ما، 1 درجه 2 درجه 10 درجه، متمایل به گناه است. 20 درجه، متمایل به گناه است. 30 درجه، متمایل به گناه است. 20 درجه، متمایل به گناه است. 30 درجه، متمایل به گناه است. عقل، عنانش را میکشد. اما اگر این نفس سرکش، طغیان کند پناه به خدا. هرگز عقل، نمیتواند آن هوای سرکش را مهار کند. خود امیرالمؤمنین (ع) که فرموده «إسْتَرْشِدُوا العَقْلَ تَرْشِدُوا وَلا تَعْصَوْهُ فَتَنْدِمُوا» عقل را رهبر قرار دهید، تا به سعادت برسید. خود امیرالمؤمنین (ع) فرموده: «وَکَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسیرٍ عِنْدَ هَویً أمیرٍ» چه مقدار عقلهایی که در دست هوای نفس مقتدر نیرومند، اسیر و ناتوانند. در یک جای دیگر میفرماید: «اَلهَوی یَقْظانُ وَالعَقْلُ نائِمٌ» هوا، بیدار است. هوی نفس، بیدار است. عقل، خوب! ملا، در ضمن اشعار، دو تا شعر خیلی عالی در این باره داره. ما الان، در جنگ صدامینیم. امیدواریم رزمندگان ما به حول و قوه الهی، بر صدام و صدامیان پیروز شوند. و یک روز، این خبر را بیاورند. و به ملت ایران، مژده بدهند که بگویند: ملت ایران، جوانان شما صدام خائن را کشتند. و افرادش را بکلی، متلاشی کردند. این مژده را بیاورند انشاءالله اما حالا، ملا از اینجا استفاده میکند. وقتی مژده را آوردند، میگوید:
ای شهان کشتیم ما خصم برون ـ این صدامی که تو بغداد بود، کشتیم. ای شهان کشتیم ما، خصم برون ـ مانده خصمی زان بدتر، در اندرون ـ بدتر از صدام، هوای نفس ماست که در وجود ما، باقی مانده. آن وقت شعر دوم چی کرده، میگوید: کشتن آن، کار عقل و هوش نیست ـ شیر باطن، سخره خرگوش نیست. خیلی تشبیه است. میگوید: این دشمن باطن قوی را با عقل و هوش، نمیشود کشت. آن وقت میگوید عقل و هوش و قدرت عقل و هوش در مقابل آن دشمن باطن، همانند خرگوش در مقابل شیر هوای نفس و شیر درنده است. عقل و هوش خرگوش هم، ناتوان! کشتن آن کار عقل و هوش نیست. شیر باطن سخره خرگوش نیست. خوب، حالا چکار باید کرد؟ پس باید زیردست و پای ظالمان هوای نفس له شد؟ انسانیت پایمال شود؟ شرف و فضیلت، نابود گردد؟ زن و مرد، اسیر هوای نفس باشد؟ نه، از عقل بالاتر، از هوش بالاتر، ایمان بخداست. «وَلَوْلا فَضْلُ اللهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ ما زُکا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ». فضل خدا، باید بیاید. لذا غربیها، آنهایی که آدمهای ملایِ عالمِ حکیم دانشمندِ فاضلند، میگویند: آزادی، اطاعت مطلق از عقل است. عقل را میگویند. اما جلوی گناه را نمیگیرد. عقل خیلی مهم است، اما هوای نفس، اگر طغیان کرد، عقل را پایمال میکند. ولی اگر عقل، متکی به ایمان باشد، ذَکَرُواالله کَثیراً، یاد خدا میفرماید ذکر خدا را که میگویم، سُبْحانَ الله وَالحَمْدُللهِ وَلا إلهَ إلا اللهُ واللهُ اکبرُ نیست. ذکر خدا، این است که مقابلِ فریضه و امر خدا واقع شدی، اجابت کن. مقابل نهی خدا و گناه، قرار گرفتی، اعراض کن، به نیروی خدا. حالا در اینجا، یک جملهای را عرض کنم: در دنیای یونان (حتی مثل سقراط) گفته بودند، مردم که گناه میکنند، برای جهل است. اگر آدم عالم باشد، گناه نمیکند. بنابراین، باید مردم را عالم کرد تا مردم گناه نکنند. این مال سقراط و دوران یونان قبل از اسلام است. این جملهای بود که در کتابها، نوشته بودند. بعد در نیمه دوم قرن نوزدهم که پیشرفت تکنیک و صنعت، تمام دنیا را خیره و مبهوت کرده بود، این مطلب کم کم زمزمه شد که علم دارد پیش میرود، با قدرت علم، طبیعت مسخر شده و ما اگر بخواهیم، آدمهای خوب و درستی باشیم، باید با قدرت علم درست شویم. و اگر همه مردم، عالِم شوند، اخلاق بد، اعمال بد، گناه و ناپاکی، خودبخود از بین میرود. یعنی: مردم عالِم، پیرامون گناه نمیگردند. این، خیلی در غرب صدا کرد. و رسید به جایی که اگر مردم عالم شدند، نیازی به دین نیست. رسید کار به اینجا که گفتند: باید جایگزین کلیسا، مدرسه باشد. جایگزین کتب آسمانی، کتب درسی باشد. و جایگزین روحانیین را گرفت، کتب علمی، جای کتب دینی را گرفت و مدرسه و دانشگاه، جای کلیسا را گرفت، مردم ما بدون اینکه پایبند به دین و خدا و مسیح و پیامبران باشند، خودبخود درست میشوند! آقا، این در آخر قرن19، تقریباً اروپا را پر کرد. فروید هم آمد. به قول خودمان، یک نعنا داغ هم او روی این آتش داد. و با صراحت گفت: ای مردم جهان! بیایید و با هم تشریک مساعی کنیم. تا تربیتِ منهای دین، در جهان بوجود آوریم. این هم که هم صدا شد، مطلب خیلی ارزنده شد. من در یک کتاب میخواندم. اندیشههای فروید را نوشته، من جمله گفت: فروید خیلی به تمدن غرب امیدوار شده، تمدنِ منظم. تمدن مرتب. تمدن وظیفهشناس. و میگوید: دیگر نزدیک شده که به کلی، ما خود را از قید دین آزاد کنیم. و تمدن و علم، ما را حفظ میکند. اما جنگ بینالملل دوم، پیش آمد. این آقای فروید، اخبار بمبارانهای اروپا را میشنید. کشتارهای دستهجمعی غیر انسانی را، میشنید. دادش بلند شد. میگفت: نه، اشتباه کردیم. من، اشتباه کردم که خیال کردم، دنیای غرب در پرتو تمدن، تکامل پیدا کرده! نه، این درنده خویی و بمبارانهای کشورهای غربی، لندن، پاریس، کشورهای دیگر، از طرف آلمان و کشور آلمان، از طرف کشورهای غرب، نشان میدهد، بشر درنده است. بشر جنایتکار است. تمدن غرب، نتوانسته جلو آن را بگیرد. و من متأثرم که اشتباه، فکر کردم. این را اعتراف کرد. بعد از چندی هم مرد. اما آن فکر ماند. کمکم به ایران، آمد. ایران دوره رضاشاه. من، یاد دارم یک عدهای از این تیپ متجدد، گاهی میرسیدند به ماها، مخصوصاً به بعضیها که سخنرانی دینی میکردند، به خود من مکرراً افرادی را گفتند: آقای فلسفی! دین، متعلق بود به عوام مردم. برای عوام مردم، در آن زمانی که فرهنگ و استاد و دانشگاه نبود. الان، دنیا اینقدر رشد کرده. الان،دیگر باید عقل و علم مردم را اداره کند. و دین دیگر نقشی ندارد. اروپا میگفت. آنها هم، میگفتند حتی یک مرد لایق باهوشِ زبردست، اشعاری گفت. این یک شعرش، شاهد من است. گفت:
راست گفتند آنکه بنیان دبستانی کند ریشه کن از بیخ و بنیاد زندانی کند
این، همان است ها! گفتند: برای اینکه زندان، ریشه کن شود. و مردم، اصلاح بشوند. نروید مسجد بسازید. و مردم را دعوت، به خدا و فضیلت کنید. نه، بروید مدرسه بسازید. اگر علم آمد، مردم عالم و دانا شدند، خود علم، مردم را از گناه و ناپاکی بازمیدارد. راست گفته: آنکه بنیاد دبستانی کند ـ ریشه کن از بیخ و بن، بنیاد زندانی کند. ولی چه ربطی دارد. اگر یک دبستان ساختیم، زندان و زندانی ریشه کن میشود؟ یعنی گناهان، مربوط به بیسوادی است؟ و اگر آدم عالم بشود، دیگر گناه نمیکند؟ یعنی:اگر ما برویم توی زندانها، میبینیم هر قدر گناهکار هست، بیسواد است، سواددار نیست؟ اتفاقاً گناهان بزرگ، مال آن باسوادهای بالاتر از لیسانس و بالاتر از دکترا است. دکتر، مهندس و آن دانه درشتها. این بیسوادها، یک آفتابه میدزدند. اینجور نیست که اگر آدم، درس خواند، دیگر گناه نکند. این نیست. الان هم، دنیای اروپا رسیده از اواخر قرن 19 تا الان، این همه صنعت و علم و تکنیک، بالا رفته و رفته و رفته، اما به نسبت بالا رفتن صنعت، به همان نسبت، جرائم زیاد شده. یکی از چیزهای خیلی جالب که من حالا اینجا عرض میکنم. ممکن است بعضیها، به فکر بیفتند این است که آمریکا، هر سال یک نشریه آماری دارد که تمام مسائل آمریکا را با عدد، بیان میکند:
چقدر مسافر وارد آمریکا شد. چقدر مسافر از آمریکا رفت. چقدر از روسیه آمدند. چقدر از آلمان آمدند. چقدر از لندن آمدند. چند تا گاو، گوساله زائیدند. چند تا گوسفند، داشتیم. محصول گندم، چقدر بود. همه را نوشته بعد میرسد به امور دادگستری و قضایی. عدد جرائم را مینویسد. مینویسد: در این سال، زنای به عنف آنقدر. یا کشتن افراد آنقدر. دزدی مسلحانه آنقدر «آقا! من این آمار را گاه گاهی، مقایسه کردهام با مجله ده سال قبل (ده سال قبل خودش)، 5 سال قبل خودش، یعنی 1950، 1955، 1970، 1980 آقا صریح مجله نشان میدهد که در همین قدرت تکنیک و صنعت، با یک سرعت سرسامآوری، جنایت بالا رفته است! پس معلوم میشود اگر علم بیاید بالا، دانش بیاید بالا، عقل مردم بیاید بالا، فهم و هوش مردم بیاید بالا، نمیتواند گناه را مسخر کند. هوای نفس سرکش، مسخر نمیشود. اما آن چیزی که میتواند هوای نفس را مسخر کند، مهار کند، جلوی گناه و تجاوز را بگیرد، یاد خدا، توجه به خدا و ذکر الله کثیراً است همانی که امام صادق (ع)، در ذیل آن آیه فرمود:آنقدر قدرت ایمان به خدا قوی است که یوسف صدق را در مقابل یک زنِ جوان ماه رو، یعنی زلیخا در محیط بدون مزاحم محافظت میکند. زلیخا خود را میبازد امّا یوسف صدیق، با کمال نیرومندی و در پرتو ایمان به خدا مقاومت میکند. بنابراین، هم زن میتواند به این درجه عظمت برسد، و هم مورد. یعنی:این مسائلی که در این عبارت آیه آمده، فرهنگ اسلام را میگوید. ارزشهای عالی انسانی و اسلامی را میگوید. و زن و مرد را باهم آورده است. آیه را دوباره بخوانم، عرضم تمام.
«إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا» (احزاب 52، آیه 53)