30 خرداد 1397, 0:0
گرایش غالب امروز حاکم بر جهان غرب این است که مردم جامعه باید در انجام خواستههای فردی خود، هرچه بیشتر آزاد باشند و هیچ مسئولیتی در برابر اداره جامعه برعهده افراد نیست، و تنها گروه خاصی را همین مردم انتخاب و تعیین میکنند تا حد لازم و ضروری مدیریت جامعه را عهده دار شوند و در اجرای مقرراتی که خود مردم وضع میکنند، سهیم باشند. بنابراین دولت باید کمترین تصرف را در زندگی مردم داشته باشد، و هر یک از افراد باید از بیشترین آزادی در رفتار خود برخوردار باشند. این آزادی شامل فعالیتهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی میشود و دولت تنها حق دارد آن اندازه ای که برای حفظ نظم جامعه ضروری است در امور مردم دخالت کند؛ نه بیش از آن. این گرایش را، به طور عام، لیبرالیسم مینامند. براین اساس، حداکثر آزادی برای افراد ثابت میشود، اما آنان در برابر مشکلات اجتماعی مسئولیتی ندارند.
بنابراین گرایش، اگر در جامعهای حوادثی- چه حوادث طبیعی و چه حوادث اجتماعی- پیش آید که برای قشر خاصی در جامعه، یا حتی برای اکثریت مردم مشکلاتی به وجود آورد، افراد هیچ مسئولیتی برای رفع این مشکلات ندارند. برای نمونه، اگر بخش عظیمی از جامعه مبتلا به فقر کشندهای شدند که آنان را در آستانه بیماری، مرگ و فساد قرار دهد، افراد در برابر این پدیده اجتماعی هیچ مسئولیتی ندارند. در این صورت، اگر کسی دلش خواست، از روی عاطفه انسانی یا به مقتضای مذهبی که پذیرفته، کمکی به مردم میکند و اگر دلش نخواست، هیچ کس نمیتواند او را ملزم به داشتن مسئولیت اجتماعی و صرف کردن نیرو و توان برای رفع مشکلات اجتماعی کند. براساس این نظریه سکولاریستی فردگرایانه و انسان محور، حتی اگر در جامعهای مردم زیادی مبتلابه فقر باشند، کسانی که ثروتهای هنگفت دارند، حق دارند به منظور جلوگیری از پایین آمدن نرخ کالاهایشان، کالاهای افزوده خود را به دریا بریزند یا بسوزانند. همین گونه، اگر مرض و بیماری در قشر خاصی از افراد جامعه شایع شد و به ثروتمندان و سرمایه دارها سرایت نکرد، این اهل ثروت و مکنت، هیچ احساس مسئولیتی در برابر آن قشر ضعیف نخواهند داشت. آنان با خود خواهند گفت اگر دولت میتواند آنها را معالجه کند و اگر نمیتواند، هر بلایی که به سر آنان آید به ما ربطی ندارد. حداکثر کاری که ما میکنیم پرداخت کردن مالیات به میزانی است که دولت برای ما در نظر گرفته است. البته ممکن است در بین آنها کسانی باشند که به اقتضای عاطفه انسانی یا مذهب خاص، به ارزشهای اخلاقی پایبند باشند و در این جهت نیز تلاشی صورت دهند. اما اینان به اقتضای گرایش لیبرالیستی شان احساس مسئولیتی نمیکنند؛ دولت هم در یک محدوده خاصی که قانون گذار برای آن تعیین کرده است. مالیات را اخذ میکند. این مالیاتها هم تا حد مشخصی است که دولت آنها را به مصارف خاص تعیین شده میرساند و اگر این مالیاتها کفاف آنها را نداد، باز باید قانونی وضع شود و سهم مالیاتها بالارود. در اینجا وظایف دیگری به عهده دولت خواهد آمد که همان گرایش لیبرالیستی مانع از آن میشود؛ زیرا از منظر چنین دیدگاهی، نباید بار دولت سنگین شود. اگر نمایندگان مجلس هم لیبرال باشند، اجازه نمی دهند که سطح مالیاتها به منظور امکان خدمت بیشتر توسط دولت، بالابرود؛ چه، باید مالیاتها از جیب خود آنها هم درآید. این گرایش امروزه در کشورهای غربی و به ویژه کشورهای سرمایه داری، بسیار رواج دارد و حتی آنان در تلاشاند تا این فرهنگ را به کشورهای دیگر هم صادر کنند.
در مقابل گرایش پیش گفته، گرایش دیگری وجود دارد که اساسش یک دیدگاه فلسفی و عقلانی و یا اعتقاد مذهبی است. بر این اساس، هر فردی در برابر افراد دیگر و جامعه مسئول است، و چنان نیست که هر کس بتواند در زندگی، به هر قدر و هر شکلی که بخواهد، فعالیت کند و نگران مردم دیگر نباشد. فعالیتهای اقتصادی هم تا آن حد آزاد است که به منافع کل جامعه ضرر نزند. منافع جامعه هم تنها براساس درآمد ملی، آن گونه که در کشورهای غربی مرسوم است، تعیین نمیشود. در کشورهای غربی وقتی درصدد سنجش میزان رشد اقتصادی بر میآیند، مجموع درآمدهای کشور را در نظر میگیرند و دیگر کاری به این ندارند که این درآمدها از چند درصد مردم به دست آمده و در اختیار چند درصد قرار گرفته است. زمانی هم که درصدد تعیین درآمد سرانه برمی آیند، مجموع این درآمد را بر تعداد افراد تقسیم میکنند؛ اما دیگر کاری به این ندارند که این درآمد سرانه در دست چه کسانی جمع شده است؛ چه بسا نود درصد مجموع این ثروت، در اختیار تنها ده درصد مردم باشد و نود درصد مردم از گرسنگی رنج ببرند. اما گرایش مقابل، این چگونگی محاسبه رشد اقتصادی و درآمد سالانه را زیر سوال برده، ملاک رشد اقتصادی یک کشور را میزان درصد جمعیت زیر خط فقر و بالای خط فقر میداند.
براساس گرایش اخیر، یک جامعه همانند یک پیکر است؛ پیکر انسان از چندین دستگاه (همچون دستگاه بینایی و شنوایی) یا سیستم (همچون سیستم عصبی، تنفس و گوارش)، و هر یک از اینها، خود، از چندین عضو تشکیل شده، و هر عضوی هم از میلیونها و میلیاردها سلول به وجود آمده است. اگر بخشی از این سیستم کلی بدن ناقص ماند، به کل بدن ضربه میخورد. برای نمونه، اگر دستگاه گوارش کارش را به درستی انجام ندهد، خون هم به درستی ساخته نخواهد شد و اگر خون سالم به همه بدن نرسد، تمام اندامها در معرض ضعف و ناتوانی قرار خواهند گرفت. اگر دستگاه تنفس نیز نتواند به درستی به وظایف خود عمل کند، اکسیژن کافی به بدن نمی رسد و مشکلاتی برای تمام قسمتهای بدن پیش خواهد آمد. چنانچه سیستم عصبی هم نتواند به درستی کار خود را انجام دهد، ممکن است اندامها فلج شود و کل بدن نتواند کار خود را به درستی انجام دهد. بنابراین بخشهای بدن همه به هم مربوط اند؛ بر یکدیگر تاثیر و تاثر متقابل دارند؛ و همه در برابر هم مسئولاند.
به همین گونه، هر یک از انسانها که در درون جامعه زندگی میکنند، همانند سلولها در پیکر انسان، به هم مرتبط اند و دستگاههای جامعه نیز به هم پیوسته است. البته در این زمینه برخی، گرایشهای افراطی دارند؛ چنان که طرفداران اندام وارگی1 در جامعه معتقدند که جامعه در حقیقت یک ارگانیزم زنده و دارای همین اندامهای به هم مربوط است، و هویتی واحد و مستقل از هویت افراد دارد. اما در مقام تشبیه، شبیه شمردن جامعه به یک پیکر زنده و دارای اندامهای مرتبط، تشبیه معقولی است که میتواند به منزله موضوع مشترک بین تمام کسانی که به مسئولیت اجتماعی اهمیت میدهند، مطرح شود. این گرایش به مردم میآموزد که خود را همانند سلولی در پیکر فرض کنند که احتیاج به همکاری دیگران دارند: از سویی باید بکوشند که نیازهای دیگر اندامها تامین شود؛ و از سوی دیگر، باید نظارت داشته باشند تا مبتلابه آفت و بیماری نشوند؛ چرا که اگر یک بیماری در درون سیستم وارد شود، کل بدن را به خطر میاندازد. افراد در درون یک جامعه، نباید تنها به خود بیندیشند، بلکه باید به فکر همشهریان، همسایگان و نزدیکان خود نیز باشند. آنان باید بدانند که نفع شخصی شان در صورتی ضمانت بقا خواهد یافت که دیگران هم سهمی در آن داشته باشند. این گرایش کلی، در درون خود، مکاتب مختلفی همچون مکاتب سوسیالیستی را جای داده است.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان