کلید واژه ها: حبّ به اهل بیت(ع)، امتحان الهی، اصحاب امام حسین(ع)، مالکیت حقیقی،
حق الناس، علامت شیعه
بشر موجودي است كه در ابتداي راه هيچ ندارد «الله اخرجكم
من بطون امتهاتكم لا تعلمون شيئا».[1]
انسان در ابتدا راه لوح وجودش نقشي ندارد، در آن خطر نوشته نشده، تصويري در آن وجود
ندارد، پيمانه وجودش پر نيست، خالي خالي است، به تدريج اين پيمانه پر مي شود و اين
لوح نوشته مي شود و هر كسي كتاب وجود خودش را خودش رقم مي زند. روز قيامت هم اين كتاب
را يعني از وقتي انسان امارات موت معاينه مي كند، كتاب خودش را خود مي خواند. از اينجا
معلوم مي شود كه چي براي خودش نوشته است، چه صورتي براي خودش ترسيم كرده، چه شكلي از
خودش ساخته و چه نوري در اين پيمانه ريخته يا چه ظلمت و لجني را پر كرده و با خودش
همراه مي برد. مرگ هر كسي شهود خود اوست.
اگر انسان در موقع مرگ وضعش به هم مي خورد اين از خارج نيست، از درون خودش هست. مرگ
انسان شهود واقعيت خود انسان است و تا انسان نمرده، گرفتار تخيلات است، گرفتار توهمات
است. آدم ممكن است خودش را خوب بداند اما اصلاً خوب نباشد. ممكن است خودش را بد بداند
و عمري شرمندگي كشيده و پيش خدا گفته، خدايا، بدتر از من بنده اي نداري اما آنجا كارنامه
اش را كه به او مي دهند، همه نمراتش عالي است. در هر ميداني خدا امتحانش كرده. جوان
بوده، مكرر نامحرم پيشش آمده، «غضوا ابصارهم عما حرم الله عليه»،[2] از آنچه خدا حرام كرده بود، چشمش را پوشيده بود. غذاي مشتبه
پيشش آمد، نخورد. مجلسي كه به گناه آلوده بود، نرفت. سمتي كه درخورش نبود، اهلش نبود،
قبول نكرد. هرگز در برابر ناراحتي ها و عصبانيت پدر و مادرش اخم به روي خودش نياورد.
بارك الله چقدر ظرفيت داشته، مادر با اين همه ضعف اعصاب، اين همه به تو اذيت كرده،
يك بار نگفتي آه مادر خسته شدم. هميشه گفتي فدايت بشوم مادر، عجب مادر خوبي دارم.
در اين امتحانات، خداوند هر كسي را به انواع مختلف در زندگي آزمايش كرده، «خلق
الموت و الحيات ليبلوكم ايكم احسن عملا». مجموعه زندگي ما امتحان است. الان نشستن
شما در اين جلسه نوراني امتحان است و اينكه به ما هم اين ميدان داده شده است كه ما
براي شما حرف بزنيم اين هم امتحان من است. هم من دارم امتحان مي شوم و هم شما داريد
امتحان مي شويد تا ببينيم صاحب كار كي را قبول كرده. چي شده، هيچ نمي دانيم. يكي از
آقايان مشاهير مملكت كه قبل از انقلاب روحاني بوده، موثر بوده، مدرسه ساخته و در انقلاب
سهم داشته، بعد از انقلاب هم سمت داشته. ايشان يك سكته اي برايش پيش آمد و در آن لحظه
اي از اين عالم به عالم ديگر منتقل شد و ايشان -با يك واسطه من دارم از ايشان نقل مي
كنم و خودم نشد از ايشان بپرسم- اين بزرگوار مي گفت: كه من از ايشان در سفر مكه سوال
كردم همچين چيزي شنيدم. گفت: بله. حالا كه شنيدي برايت مي گويم.
ايشان گفته بود كه من يك وقت احساس كردم بعد از اين سكته گويا به تدريج جان از بدنم
مفارقت مي كند. تا اين احساس را كردم به پسرم خطاب كردم، پسرم برو بچه ها را خبر كن
بيايند. اينجور لحظاتي براي همه ما هست و هر كسي در آن حالات خداحافظي و وداع دلش مي
خواهد كه همه عزيزانش را ببيند و از آن ها حلاليت بطلبد و برود. گفتم: برويد بچه ها
را خبر كنيد، رفتند خبر كردند تا بيايند. ديدم ديگر پلك چشمم در اختيار من نيست و نورش
رفت و ما از اين عالم به عالم ديگر منتقل شديم. در عالم اول انتخاب، از من سوال كردند
چي آوردي؟ من هم شروع كردم به شمردن. گفتم: مدرسه ساختم، مسجد ساختم، امام جماعت بودم،
منبر رفتم، زندان رفتم، در انقلاب چنين و چنان؛ زياد هم داشتم كه بشمارم. تعداد زيادي
من كار كرده بودم، آثار داشتم، كتاب نوشتم. همه اين ها را كه گفتم، همه اين ها كه تمام
شد گفتند: هيچ كدام از اين ها ثبت نشده. -خدايا نكند از ما هم هيچ چيزي ثبت نكردي-
به من گفتند: مي خواهي خودت را ببیني؟ -من غرضم در اين است كه انسان وجود خودش را خودش
نوشته است- مي خواهي خودت را ببيني؟ يك نگاهي كردم ديدم تمام اعمال بدي كه خجالت مي
كشيدم و هميشه مخفي كردم اين ها همه را نوشتند. معلوم شد بدي هايم همه نوشته شده و
خوبي هايي كه من فكر مي كردم خوب بوده، يك چيزش مانده و يك جايش اشكال داشته و هيچ
كدامش ثبت نشده است.
تا ديدم همه بدي هاي من نوشته شده و هيچ كدام از خوبي هاي من به درد من نخورد و يك
مرتبه دستم از همه جا كوتاه شده و خودم را با آن بدي ها ديدم، وجود من شده آن بدي ها،
لوح وجود من، آيينه وجود من شده آن زشتي ها و گناهان، «يوم تبلي السرائر».[3] الان شما از همديگر خبر نداريد ولي يك روزي
هم به خودمان مي گويند چه كاره اي، مگر نمي داني چه كاره اي. برای چي اينقدر قيافه
مي گيري؟ مي گويي مگر كسي خودش، خودش را نمي شناسد، «بل الانسان علي نفسه بصيره»،[4] «و لو القي معاذيره».[5] گويي كه پيش اين و آن هم عذر آوردي، مگر خودمان نمي
دانيم چه كاره ايم. همه مي دانند چه كاره اند. ما خودمان مساوي هستیم با اين زشتي هايمان.
«يوم تبلي السرائر». فعلاً خداي متعال «كم من قبيح سترته»،[6] خيلي به ما رحم كرده، آبروي ما را تا حالا
خدا حفظ كرده است. اگر ما بوديم خيلي بهانه داشتيم آبرويمان برود. اين هايي كه برايشان
پرونده تشكيل مي شود، خيال مي كنيد شبيه آن پرونده ها را ديگران ندارند، نه. افراد
يك كارهايي مي كنند كه گاهي، «ان الحسنات يذهبن السيئات» است.[7] گاهي هم مشاقه رسول حبط اعمال است و الا ما هم اگر عنايات
خدا نبود، ستاريت خدا نبود، هر كداممان در زندگي مان يك نقطه ضعف هايي داريم كه اگر
همآن ها برملا مي شد؛ هيچ كسي ما را قبول نمي كرد.
شما در دعاي ابو حمزه امام سجاد(عليه السلام) ملاحظه می کنید، در آنجا امام سجاد(عليه
السلام) به خداوند متعال عرضه مي دارد: بار الهی، اگر همسايه هاي من و فاميل هاي من
مي دانستند آنچه كه تو از من مي داني، «لرفضوني»،[8]
اين ها همه من را طرد مي كردند و ديگر كسي با من حرف نمي زد. بچه هاي ما، ما را قبول
نمي كردند و مي گفتند: باباي ما اين كاره است، ما ديگر با اين بابا حرف نمي زنيم اما
خدا تو همه اين ها را ديدي، باز هم طردمان نكردي، باز هم ما را قبول داشتي. مي گفت:
كه به من گفتند خودت را مي خواهي ببیني؟ گفتم: بله. تا نگاه كردم ديدم تمام قبائح و
زشتي هاي من است، من يعني اين. به اينجا كه رسيد دستم از همه جا كوتاه شد، يك مرتبه
تا مي توانستم داد زدم پناه به خدا، كاش بگذارند آدم داد بزند. آنجا نمي گذارند آدم
داد بزند. اهل جهنم را قرآن مي گويد تا مي خواهند حرف بزنند، به آن ها گفته مي شود:
«اخسؤا».[9] اخسأ یعنی به سگ مي
گويند خفه شو، حرف نزن. نمي گذارند كسي حرف بزند. در قيامت هم همينطور است: «لا
يتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا»،[10]
«يا من نختم علي افواههم و تكلمنا ايديهم وتشهد ارجلهم».[11] مهر بر لب مي زنند و كسي جرات باز كردن لب خودش را ندارد.
آن وقت به دستش مي گويند تو بگو، به اعضا و جوارحش مي گويند تو بگو. آن وقت اعضا و
جوارح ما مي شوند زبان ما و عليه ما ادعا نامه صادر مي كنند. خدايا غير از تو و دامن
رحمت واسعه ات، حضرت ابا عبدالله(عليه السلام) هيچ كسي را نداريم. خدايا به خودمان
هيچ امیدی نداريم.
اين بندۀ خدا مي گفت: من تا ديدم قضيه اينجور است، يك دادي زدم كه سابقه اي در عمرم
نداشت که آنطور داد زده باشم. داد زدم گفتم: يعني محبت حضرت زهرا(سلام الله علیها)
هم دروغ است، يعني دوست امام حسين(عليه السلام) هم دروغ است؟ مي گفت: تا من اين پيام
را فرياد زدم گفتند: نه. اين دروغ نيست. از شما چه پنهان خود من هم يك همچين رويايي
برايم پيش آمد. منتهي مال ما رويا بود اما او حقيقت بوده. من در خواب ديدم از دنيا
رفتم و دارند مي برندم، قبل از آنكه من به قبر برسم، در مسير در عالم خودم مي گفتم،
حالا منزل اول از من مي پرسند چي آوردي ديگر؟ فكر مي كردم اگر گفتند چي آوردي، چي بگويم؟
هر چه فكر كردم هيچ چيز به يادم نيامد. يك مرتبه برقي در ذهنم زد. گفتم: خوب اگر از
من پرسيدند چه آوردي، من مي گويم من اربابم امام حسين(عليه السلام) است.
تا گفتم مي گويم اربابم امام حسين(عليه السلام) است صدا آمد برگردانيد. ما را برگرداندن.-
اين آقا هم مي گفته تا خودم را ديدم گفتم: محبت حضرت زهرا(سلام الله علیها) هم دروغ
است، محبت حضرت امام حسين(عليه السلام) هم دروغ است. معلوم مي شود محبت حضرت زهرا(سلام
الله علیها) يك خصوصيتي دارد، سفره شفاعت را حضرت زهرا(سلام الله علیها) بايد پهن كند،
سفره شفاعت بابايش را هم حضرت زهرا(سلام الله علیها) پهن مي كند و حضرت ابا عبدالله
الحسين(علیه السلام) هم مهر اين سفره است، با مهر خون امام حسين(علیه السلام) تا پر
نشود، هيچ چيز پر نمي شود. همه كاره اين مادر و اين پسر هستند. همه كارۀ ما در اينجا
و آنجا حضرت زهرا(سلام الله علیها) و پسر حضرت زهرا(سلام الله علیها) مولاي ما حضرت
ابي عبدالله الحسين(علیه السلام)است. آدم تا امام حسین(علیه السلام)را دارد چه غم دارد.
امام حسين(علیه السلام) را داريم.
خدايا مي شه بگوييم سايه امام حسين(علیه السلام) را بر سر ما مستدام بدار، امام حسين
جان(علیه السلام) سايه ات مستدام. مي گويد: تا گفتم محبت حضرت زهرا(سلام الله علیها)،
محبت حضرت ابا عبدالله(علیه السلام) دروغ است، گفتند: نه. اين دروغ نيست. تا گفتند
دروغ نيست، چشم هايم را باز كردم ديدم زن و بچه دارند دورم شيون مي كنند، به سر و صورت
مي زنند، صورت پاره مي كنند. تا نگاه كردم، پسرم در كنارم بود. خواستم ببينم آن فریادی
كه زدم در آن عالم بوده يا در اين عالم. گفتم: پسرم، من داد زدم؟ گفت: نه شما داد نزدي.
ولي حدود يك ساعت است تمام بدنتان دارد مي لرزد، هر چه پتو مي اندازيم، هر چه از اطراف
مي گيريم، نتوانستيم كنترل كنيم. تمام بدن حدود يك ساعت است مي لرزد و آنقدر عرق ريخته
بود كه تمام رختخوابش خيس آب بوده. يك چشمه نشان دادند كه ما اعمال خودمان را بدانيم.
عزيز ديگري از رزمندگاني كه در يك سفر عمره اي مهمانش بوديم. -خدا به اين بچه هايي
كه در دوره جبهه مدال گرفتند، روزنه هايي از عاشورا و كربلا به رويشان باز شده. حيف
شد چه عالمي بود، چه فضايي بود، چه العفوهايي بود، چه رمز يا زهرا(سلام الله علیها)
بود، چه رمز يا علي(علیه السلام) بود. حالا كجا رفتند اين جوآن ها، كجا رفتند اين جبهه
ها، كجا رفتند اين رزمنده ها، كجا رفتند اين حسيني ها، كجا رفتند اين عاشقان شهادت،
نكند خداي نخواسته اين ها هم مسخ شده باشند، نكند اين ها از آنجا بيرون شده باشند،
نكند اين ها هم رفوزه شده باشند، نكند اين ها هم امام علي(علیه السلام) را تنها بگذارند،
نكند اين ها هم امام حسين(علیه السلام) را دعوت كنند و به دست دشمن بسپارند و خودشان
تماشا كنند، نكند اين ها هم از بنات اميرالمومنين(علیه السلام) حمايت نكنند.
آخر آن عزيز مي گويد: ديدم حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) در دل شب دارد از مناطق رزمي
بازديد مي كند، مناطق را زير نظر مي گيرد كه منطقه نفوذي براي دشمن نباشد. جلو رفتم
عرضه داشتم، آقا جان مي بينيد كه در محاصره ايم چرا تنها راه افتاديد؟ فرمودند: مي
خواهم اين خندقها را ببينم محكم شده است یا نه. من در كنار حضرت(علیه السلام) حركت
كردم، رفتيم از تمام اطراف بازديد كرديم بعد برگشتيم به خيمه.
حضرت زينب(سلام الله عليها) وقتي به خيمه رسيديم، من بيرون خيمه ادب كردم و وارد نشدم،
نگهبان خيمه بودم. گاهي از آقا جان شما و آقا جان خودم حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه)
گاهي صادقانه عرضه مي دارم، آقا جان صاحب من، من مي دانم لياقت ندارم وارد خيمه شما
بشوم ولي اجازه بدهيد سگ دور خيمه شما باشم، همين جا دور خیمه نگهباني بدهم، همان سايه
خيمه شما بر سر من باشد. اگر لياقت ندارم دستتان را ببوسم و دور خودتان بگردم، مي توانم
دور خيمه تان بگردم. من مي توانم نقش يك سگ نگهبان را براي شما ايفا كنم.
اين بنده خدا مي گويد: من بيرون خيمه حضرت زينب كبري(سلام الله علیها) ايستادم ولي
مي خواستم ببينم چه مي گذرد بين اين خواهر و برادر. يك مرتبه ديدم بي بي حضرت زينب(سلام
الله علیها) «عالمه غير معلمه»،[12]
خطاب كرد به برادر بزرگوارش ابا عبدالله الحسين(علیه السلام) و عرضه داشت: حسين جان(علیه
السلام) نكند اين هايي كه امشب با شما هستند، فردا شما را تنها بگذارند. امام حسين(علیه
السلام) به حضرت زينب(سلام الله علیها) فرمودند: نه خواهرم. من اين ها را امتحان كردم.
امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) نمي شود اينجوري مجذوب كنيد. آن نگاه كه امام حسين(علیه
السلام) به اين ها كرده بودند، نمي شود شما از آن نگاه ها به ما بكنيد، به اين جوآن
ها بكنيد. بعد هم اگر كسي بگويد آقا جان نكند اين ها شما را تنها بگذارند، بگوييد:
نه من اين ها را امتحان كردم. آقا سيدالشهدا(علیه السلام) فرمودند: نه. من اين ها را
امتحان كردم. علاقه اين ها به كشتن در راه ما بيشتر از علاقه بچه به پستان مادرش است.
اين ها اينقدر با ما مأنوسند ولي مي گويند: من ديدم حضرت زينب(سلام الله عليها) اين
نگراني را باز ابراز كردند، خيلي منقلب شدم. آمدم، پير غلام حضرت سيدالشهدا(علیه السلام)،
حبيب را پيدا كردم.- بزرگ صحابه، حبيب بود- باري بني هاشم حضرت اباعبدالله(علیه السلام)،
حضرت عباس(علیه السلام) را بزرگ خاندان قرار داده بود و براي اصحاب، حبيب بن مظاهر
سالار بود- مي گفت: رفتم خدمت جناب حبيب بن مظاهر به او عرضه داشتم كه جناب حبيب، من
به اتفاق حضرت ابا عبدالله(علیه السلام) رفتم و از جبهه بازديد كردم بعد از بازديد
برگشت به خيمه خواهرش ولي گويا هنوز دختر امام علي(علیه السلام) دلش از ما آرام نيست.
ندا كرد يا انصاري، همه غير از بني هاشم ريختند بيرون. عرضه داشت من با شما بني هاشم
جسارتي ندارم برگرديد. من با اين غلام ها، با اين ها كار دارم. اين ها را دور خودش
جمع كرد و گفت: دختر امام علي(علیه السلام) گويا به ما اطمينان ندارد. بياييد برويم
قسم بخوريم تا دل اين خانم آرام باشد و بداند ما فردا با اباعبدالله(علیه السلام) همراه
هستيم. جلوي خيمه حضرت زينب(سلام الله عليها) آمدند.
حبيب به نمايندگي از طرف بقيه، اظهار وفا كرد و گفت: دختر اميرالمومنين(علیه السلام)
ما در محضر اباعبدالله(علیه السلام) داريم عهد مي كنيم، پيمان مي بنديم تا يك نفر از
ما زنده است، يك مويي از سر امام حسين(علیه السلام) كم نشود، يك مويي از سر جوآن هاي
بني هاشم كم نشود. ما آمديم سپر بلاي شما بشويم، ما آمديم پيش مرگ شما بشويم، اين قول
را به شما مي دهيم. آن وقت حضرت سيد الشهدا(علیه السلام) به خواهرشان حضرت زينب(سلام
الله علیها) فرمودند: خواهرم برو از آن ها تشكر كن. قربان وفايت بروم.
دختر امام علي(علیه السلام) جلوي خيمه آمد و از اين ها تشكر كرد. مي گويند، اين گفتگو
بود يك وقت ديديم يك خانمي از پشت خيمه صدايش بلند شد، صدا زد: «ايتها الكرام
ها»، اي بزرگان، از دختران امام علي(علیه السلام) حمايت كنيد. عجب حمايتي هم
كردند، عجب شيرمرداني بودند اين ها. «رجال صدقوا ما عاهدو الله عليه».[13] جوان ها، پاك طينت ها، جبهه رفته ها،
به طرف كربلا رو برده ها، در دانشگاه عشق دفاع از حريم تشيع شركت كرده ها، جام محبت
امام حسين(علیه السلام) نوشيده ها، جرعه نوشان حضرت فاطمه (سلام الله عليها). من به
شما عرض مي كنم، «حاموا عن بنات امير المومنين(علیه السلام)». اين قول
را به آقا جانتان امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) بدهيد كه تا هستيد، مويي از مقدساتتان
كم نشود. اين آمادگي را داشته باشيد و از خودشان بخواهيد. «ايتها الكرام حاموا
عن بنات امير المومنين(علیه السلام)» اين غيرت، اين هميّت و اين حمايت را در
خودتان حفظ كنيد تا حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) به خواهرشان بگويند: از شما هم يك
تقدير و تشكري به عمل بياورد. اين ها عهدي كردند و به عهدشان وفا كردند تا آنجايي كه
حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) در عصر عاشورا تا اين ها بودند كه هيچ غمي و مشكلي نبود.
جوان هاي بني هاشم هم ماندند. بعد از آنكه همۀ اين ها جام شهادت نوشيدند اولین سربازي
كه از بني هاشم حركت كرد، جناب حضرت علي اكبر(علیه السلام) بود اما همۀ شيران بني هاشم
هم رفتند و كشته شدند.
يك وقت حضرت ابا عبدالله(علیه السلام) به ميان ميدان آمد. به تعبير مشهور، به نيزه
قديمي خودشان تكيه كردند، يك نگاه به طرف راستش كرد ديد هيچ كس نمانده، يك نگاه به
چپ کرد ديد اطرافش خالي شده است، در طرف راست و چپش كسي نمانده است. فريادش بلند شد:
«هل من ناصر ينصرني هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)»،[14]يك نفر به من كمك نمي كند، از من حمايت
نمي كند، از من دفاع نمي كنيد، از حرم پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، از اين
دختران پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) كسي دفاع نمي كند. ديد جوابي نمي آيد،
از زنده ها جوابي نمي آيد. حضرت ابا عبد الله(علیه السلام) رو كردند به شهدا و با اين
لحن صحبت كردند: «يا ابطال الصفا و يا فرساق ال.. باري اناديكم و لا تجيبوني
قوموا ان نوبتكم ايتها الكرام و اطفئوا عن حرم الرسول». اول اسم شهدا را يكي
يكي برد. اين مدال بود. صدا زد يا مسلم بن عقيل، يا حبيب بن مظاهر، يا مسلم بن عوسجه،
يا زهير، يا برير، «باري اناديكم و لا تجيبوني» اي يكه تازان، اي رادمردان،
اي چابك سواران، شما كه با من ميانه تان خوب بود. نمي شد امام حسين(علیه السلام) شما
را صدا بزند، شما به من لبيك نگوييد. چرا همه خاموش خفته ايد؟ من صدايتان مي زنم جواب
من را نمي دهيد. «قوموا ان نومتكم»، از اين خواب نازتان شهدا برخيزيد.
«و ادفعوا عن حرم الرسول»، شهدا من هم دنبال شما مي آيم، من خودم احتياجي
به كمك ندارم اما خواهران مظلومم .... بلند شويد از حضرت زينب(سلام الله علیها)، دفاع
كنيد از بچه ها دفاع كنيد.
«لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم استغفر الله
ربي من جميع ذنبي و ظلمي و اسرافي علي نفسي و اتوب اليه».[15] «نسئلك و ندعوك باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم
الهنا بمحمد و علي و فاطمه و الحسن و الحسين و الائمه من اولاد الحسين(علیه السلام)»،
يا الله.
«الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علي خاتم النبيين و افضل المرسلين
و شفيع المذنبين و رحمة للعالمين سيدنا و مولانا ابي القاسم محمد و علي آله المعصومين
المظلومين سيما مولانا بقية الله في العالمين ارواحنا فداه و عجل الله فرجه الشريف
و لعن علي اعدائهم اجمعين الي يوم الدين».
قال الله تبارک و تعالی: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت
لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون»،[16]
«و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون»،[17] «لا يستوي اصحاب النار و اصحاب الجنه اصحاب الجنه
هم الفائزون».[18]
تقديم به بارگاه ملكوتي انبياء اوصياء، خاتم انبیاء، سيد اوصياء(صلّی الله علیه و آله
و سلّم)، اول المظلومين اميرالمومنين(علیه السلام)، ائمه دين، ام الائمه، بي بي ما
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها)، همۀ شهدا خصوصاً سيد شهيدان، آقاي ما، مولاي ما،
مولي العالمين، حضرت ابا عبدالله الحسين(علیه السلام)، صلواتي هديه بفرماييد.
عمر انسان از آن خدا
خداوند متعال به ما آنچه از عمر داده چيز زائدي نداده، هر چه داده لازم بوده است؛ يعني
هر كسي به مقدار عمري كه به او داده شده، مي تواند با اين عمرش به مقدار ظرفيت آخرتش
توشه تامين كند. هر كسي هر مقدار از عمرش را معامله نكرد، از دستش رفت. «و العصر
ان الانسان لفي خسر»،[19] انسان در ورشكستگي
است، در زيان است؛ يعني سرمايه اش از دستش دارد مي رود و نمي توانيم عمرمان را نگه
داريم. عمر ما دارد از دست ما مي رود، در حالي كه خدا به ما اجازه داده است كه اين
عمر را با خودش معامله كنيم.
در ابتدا قرآن كريم مي فرمايد: «يا ايها الذين اتقوا الله»،
اي مومنين، تقواي الهي داشته باشيد، حسابي براي خدا باز كنيد، حريمي براي خدا قائل
بشويد و پروايي كنيد. «و لتنظر»،[20]
اگر خداترس بود، ملك و مال خدا را در غير راه خدا مصرف نمي كند. ما عمرمان و جواني
مان مال خودمان نيست، مال خالقمان است. ما بر اساس مسائلي كه در دنياي بشريت، هم مساله
فطري است، هم مساله فكري و عقلايي است، هم مسائل قراردادي بين المللي است، مال همه
زمان ها و همه مكان هاست و همين مساله تحت عنوان يك قاعده كلي مطرح شده است. «الناس
مسلطون علي اموالهم»،[21] هر كسي بر
مال خودش تسلط دارد اما بر مال غير كسي تسلط ندارد. تصرف در مال غير بدون اذن او حرام
است، غصب است. الغاصب يؤخذ باشد، الاحوال غاصب به شديدترين احوال مواخذه مي شود. يك
وجب از زمين كسي را اگر كسي غصب كرده باشد، در روايت داريم كه اين بصورت طوقي در روز
قيامت به گردنش آويزان مي شود؛ طبقات هفت گانه زمين به گردنش آويخته شده بايد بكشد.
به قدري مساله غصب و پرهيز از مال غير مهم است كه اگر يك آجر از يك ديواري كه بصورت
غصبي، در مُحكمي ساخته شده است، يك آجر زيرش غصبي است، مالك حق دارد بيايد اين ميليون
ها هزينه اي كه خرج ساختمان شده همۀ اين ها را بيرون كند و اين آجر را درآورد. اسلام
اين اجازه را داده و نمي شود بي اجازه مال مردم را براي خودمان كار كنيم. غصب خيلي
مهم است.
خدا مرحوم طباطبايي(رضوان الله تعالي عليه) را رحمت كند. ايشان نقل مي كردند كه در
تبريز يكي از علما، مرحوم آقاي زنوزي بوده است. ايشان مي فرمودند: ما در منزل ايشان
بوديم، او تعميرات منزل داشت. كارگري هم داشت كه آنجا كار مي كرد، عملگي مي كرد، در
اين تعميرات عملگي مي كرد و خيلي آدم منضبطي بود. اول وقت مي آمد و آخر وقت مي رفت،
به اندازه دو سه نفر كار مي كرد و به او حقوق اضافه هم مي دادند. مي گفت: من قرارم
با تو اين بوده که اين ساعت را كار كنم و اين مقدار هم مزد از تو بگيرم، بيش از آن
هم من، طلبي از تو ندارم. در حضور او صحبت شده بود و در حضور اين عمله كه آيا مي شود
در زمان غيبت كسي خدمت آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) برسد. اين عمله گفته بود:
ديروز آقا تبريزي تشريف داشتند، در خدمتشان بوديم و در لباس پاسباني هم بودند. حضرت
مهدي(عجل الله تعالی فرجه) در لباس هاي مختلف خودشان را ظاهر مي كنند و گفته بود: آقا
ديروز تبريز تشريف داشتند و با لباس پاسباني هم بودند. اين آقاي عمله رفته بود براي
آوردن نردباني و خيلي تاخير كرده بود. تعجب كرده بود يك عمله حلال خور كه اين سر سوزني
وقتي را كه به مردم فروخته سر سوزني وقت مردم نمي كند، چه شده برای آوردن نردبان اينقدر
تاخير كرده بود. وقتي آمده بود از او پرسيده بودند، چرا اينقدر تاخير كردي؟ گفته بود:
كوچه تنگ بود. مواظبت نمي كردم، گوشه نردبان به ديوارهاي مردم مي خورد و روز قيامت
بايد جواب مي دادم. اينقدر مواظبت كردم كه به هيچ ديواري نخورد.
مرحوم امام(رضوان الله تعالي عليه) يك جايي مهمان بودند. از ايشان درخواست كرده بود
اجتماعي هست و تشريف بياوريد که نماز جماعت را پشت سرتان بخوانيم. آقا آمده بودند بيرون
را نگاه كرده بودند و برگشته بودند. گفته بودند، چرا تشريف نمي آورید؟ فرمودند: بايد
اين كفش ها را لگد كنم که بروم براي نماز جماعت؛ برای امر مستحبي بايد كار حرام بكنم
که نمي كنم. اين كار را، كفش مردم را امام پا نمي گذارد كه برود نماز جماعت بخواند.
حق الناس اينقدر مهم است و ما خواه ناخواه مقدار زيادي از حق مردم به گردن ما آمده
است. به ماشين كسي دست زديم، به ديوار كسي، بخصوص در بچگي گچي، ذغالي كشيديم. از مزرعه
كسي رد شديم، از ملك كسي رد شديم، رفتیم در ملك كسي بازي كرديم، بدون اينكه از او اجازه
بگيريم. معاذ الله معاذالله، در خانه مردم باز بوده چشممان را دوختيم و داخل خانه مردم
را نگاه كرديم، كسي داشته نامه مي خوانده نگاه كرديم که ببينيم چه مي گويد. دو نفري
با هم گوش مي كردند ما كه حق نداريم وارد مقوله مردم بشويم. چه حق داريم وقتي مردم
با هم حرف مي زنند ما گوش تيز مي كنيم ببينيم آن ها چه مي گویند. اين حق الناس به گردنمان
مي آيد. اين تجاوز به حقوق آن هاست. چه حقی داريم به حريم مردم وارد بشويم، چه حقی
داريم داخل ماشين مردم را نگاه كنيم ببينيم چي هست، چي نيست. كي هست، كي نيست. اين
ها را ما خيال مي كنيم كار درستي مي كنيم اما كار غلطی است.
مي گويند، عمر(لعنه الله عليه) داخل خانه اي شد كه به او گزارش داده بودند دارند شراب
مي خورند. وارد آن خانه شد و گفت: آمدم ببينم چرا گناه می کنید؟ گفت: خودت چند گناه
كردي مي خواهي بیایی جلوي گناه من را بگيري. قرآن كريم مي فرمايد: «لا تدخلوا
بيوتا»،[22] مردم، بدون اجازه وارد خانه
نشوید، «الا ان يؤذن لكم»،[23] تا به شما اجازه بدهند. دوم اينكه قرآن فرموده: «لا
تجسسوا»،[24] تو چكار به احوالات شخصي
من داري؟ من در خانه ام هر كاري مي كنم تو حق تجسس نداري. سوم اينكه قرآن مي فرمايد:
وقتي وارد شدي، «تسلموا علي اهلها»،[25]
بايد به اهل خانه سلام كني؛ آن را هم ترك كردي. چندين خلاف مرتكب شدي؟ تا احتمالاً
من خلاف مي كنم، جلوي خلاف من را بگيري. آدم هاي جاهل اينجوري اند؛ مي خواهد كار درست
كند ولي كار غلط مي كند. مگر كسي حق دارد داخل ماشين مردم را بگردد. مگر اينكه مثلاً
تروريست باشد، توطئه اي باشد، يك خطر غير قابل جبراني برای مردم پيش بيني بشود والا
ببينيد كه اين محرمش هست يا نامحرمش، غلط مي كند همچين كاري بكند.
آبروي مومن فاسق هم پيش خدا ارزش دارد. مگر كسي حق دارد آبروي مومن را ببرد. بله، ظاهر
به فسق، دهن كجي مي كند، موهايش را بيرون مي كند، بزك كرده بيرون مي آيد؛ اين ها تظاهر
به فسق است. فسق آشكار است، فسق مخفي نيست كه آدم حق نداشته باشد تجسس كند. در فسق
آشكار همه حق امر به معروف و نهي از منكر كردن دارند. امر به معروف و نهي از منكر جزء
اهم وظايف و جزء اركان فرائض است. كسي گناه آشكار كند و غيبت كند، خيلي بدتر از آن
گناهاني است كه در بعضي خيابان ها مشاهده مي كنیم. مجالس غيبت بعضي آدم هاي مقدس مآب،
آتش است؛ آتش جهنم است. كسي دروغ مي گويد ، كسي غيبت مي كند، كسي فسق هاي ديگر انجام
مي دهد، تظاهر است؛ هيچ ابايي هم ندارد، حيايي هم ندارد که تظاهر به فسق مي كند. در
تظاهر همه غيرتمندان اهل توحيد بايد در برابرش بايستند و سر جايش بنشانند؛ جرات ندهند
كه اين ظاهر و مرئي و منظر گناه كند اما اگر تظاهر به فسق نمي كند؛ ما مي خواهيم بگرديم
ببينيم اين فسق مي كند يا نمي كند.
قرآن كريم مي فرمايد: «لا تجسسوا»،[26]
ابتدائاً قبل از تجسس امر باطني، قرآن كريم مي فرمايد: «اجتنبوا كثيرا من الظن
ان بعض الظن اثم».[27] مرحوم شیخ عبدالصمد
همداني، آن عارف بزرگوار صاحب كتاب «بحر المعارف» از يكي از عرفاي بزرگ
نقل مي كند كه او در تخت فولاد اصفهان، يك كسي را مي بيند و در ذهنش به نظرش مي رسد
بايد اين آدم كلاشي باشد، به زبان هم نمي آورد، غيبت هم نمي كند. فقط در باطنش مي گويد
اين قيافه نشان مي دهد بايد آدم كلاشي باشد. مي آيد در عالم رويا مي بيند طبقي گوشت
گنديده مردار، گوشت آدم مرده متعفن جلويش گذاشتند و گفتند: بخور. گفت: آقا من در بيداري،
در زندگيم حتي گوشت پاكيزه حلال را هم پرهيز مي كنم، نمي خورم. حالا شما گوشت متعفن
حرام برايم آورديد؟ گفتند: چرا در تخت فولاد اصفهان خوردي؟ آنجا خوردي، بايد اينجا
هم بخوري.
تو در مورد مردم چه حق داري بد گمان باشي. در مورد اولياء خدا و خوبان جامعه، چرا بدبيني
داري، شما حق نداري در درون خودتان و مسلط بر خودتان باشيد. قلب خودتان را كنترل كنيد،
فكر خودتان را كنترل كنيد، درون خودتان را كنترل كنيد. اگر سوء ظن را توانستيم حل كنيم
حساسیت از بین می رود. آدم كه سوء ظن نداشت، حساس نمي شود برود بگردد ببيند چه خبر
است. اول بايد سوء ظن را حل كرد، درونمان راه ندهيم و بگوييم اين ها بدند. نخير، همه
خوبند. خدا استادمان آيت الله حسن زاده آملي(اطال الله عمره الشريف) را سلامت بدارد.
اين ها حسنات زمانند، اين ها بركات زمانند. همين بزرگواري كه علامه طباطبايي بعد از
وفاتش هم به او سر مي زد، همين بزرگواري كه طي الارض دارد، همين بزرگواري كه صاحب مقامات
است. در مسائل عرفاني آيت الله حسن زاده آملي آن وقت ها كه ما خدمتشان درس مي خوانيدم،
بعضي از بزرگان خدمتشان عرض مي كردند كه طلبه ها را امتحان كرديم، اينقدر ناراحت مي
شد و مي گفت: من چكاره ام كه بندگان خدا را امتحان كنم، خود خدا بندگانش را امتحان
مي كند من كه حق ندارم بندگان خدا را امتحان كنم. بعد تعبيرش اين بود، آره جانم همه
خوبند. او همه را خوب مي بيند و اصلاً در قاموس ذهنش نمي گنجد كه آدم بد هم وجود دارد.
آدم خوب اينجوري است.
اين هايي كه خيلي حساسند که مچ بگيرند، يقين بدانيد يك خباثت هايي، يك ناراحتي هايي
خودشان دارند و براي اينكه نقطه ضعف هاي خودشان را بپوشانند، نقطه ضعف هاي مردم را
مي گیرند كما انيكه منشا رواني غيبت نیز همينجور است. چرا آدم غيبت مردم را مي كند؟
غير مستقييم مي خواهد بگويد آن عيب را او دارد و من ندارم. مي خواهد خودش را اينجا
و آنجا جا كند. اين منشا غيبت، منشا رواني غيبت، خودخواهي خود آدم است. آدم به قيمت
معيوب بودن ديگران مي خواهد بگويد من سالمم و عيب ندارم و چون عيب دارد عقده دارد و
مي خواهد اين كار را بكند. او آن عقده هاي رواني خودش را مي خواهد با غيبت پوشش دهد
و تجسس هم همين حالت را دارد. اينكه آدم حساس مي شود ببيند زن مردم، بچه مردم، جوان
مردم، كاسب فلاني، در خانه اش، در ماشينش، چه خبري است؛ اين ها نوعا مردمي هستند كه
يك خباثت هايي، نقطه ضعف هايي، در باطن خودشان دارند و براي اينكه بگويند همه مثل من
هستند، دارند مي گردند كه همه را معيوب نشان بدهند و وجدان خودشان را راحت كنند. «البلية
اذا عمت طابت». [28] او وقتي خودش تنها
هست، خيال مي كند انگشت نماست ولي وقتي افراد را همه را معيوب كرد، ديگر عيب هاي خودش
هم عادي مي شود.
غالباً براي رفع كردن ايرادها و خباثت ها و خلاءهاي دروني خود ما، اسلام كه دين پاكيزگي
است مي گويد: وقتي مي توانيد جامعه را پاكيزه كنيد كه برای افراد جامعه شخصيت قائل
بشويد. شما عيب گنهكار را بپوشانيد او گناهش را پاك مي كند اما اگر پرده اش را برداشتيد
و شخصيتش را خرد كردید اين ديگر آدم بي شخصيتی است، ابايي ندارد و هر كار پستي را مي
كند. الله الله، شخصيت مردم را خرد نكنيد. افراد كه معصوم نيستند. «الانسان محل
الخطاء و النسيان»، است. خداوند اين انسان را خودش تعريف كرده: «خلق الانسان
ضعيفا».[29] خودش مي گويد: اين موجود
را ضعيف قرار دادم، «ان الانسان خلق هلوعا».[30]
خدا خبر دارد. اينقدر ناز گنهكار را مي كشد براي اينكه خودش مي داند چه ساخته، تحت
تاثير شرائط قرار مي گيرد. زمين مي خورد بعد هم بلند مي شود.
خدمت شما از امام صادق(عليه السلام) حديث نقل كردم كه حضرت صادق(عليه السلام) مي فرمايند:
اگر شما گناه نمي كرديد خدا شما را مي برد و يك جمعيت ديگري را مي آورد كه آن ها گناه
كنند تا خداوند آن ها را ببخشد. خدا غفار است، برای غفاريت خدا، گنهكار لازم است كه
غفاريتش تجلي پيدا كند. خدا تواب است. اگر كسي از خدا دور نشده باشد، چگونه مي گوييم
به سوي خدا برگردد. افرادي هستند که در اثر ناداني، در اثر جهالت و در اثر بي خبري،
گاهي كارهايي كردند كه از مولاي خودشان فاصله گرفتند حالا پشيمان شدند؛ ديگر غير از
مولا، كسي به دادشان نمي رسد و بهتر از او كسي را ندارند. برمي گردند و مي گويند: خدايا
من عوضي رفتم، تا حالا عوضي بودم، حالا مي خواهم با تو باشم، من را ببخش. خدا هم سريع
الرضا است.[31] بنده خودش را زود مي بخشد و
خيلي خوشحال مي شود. خداي متعال خوشنود مي شود كه بنده اش به سوي او برمی گردد.
در حديث اصول شريف كافي آمده است، همانگونه كه يك مسافري در دل شب، راحله خود را، آذوقه
خود را و دارايي خود را گم كند و هيچ كسي در آن بيابان نباشد دستش را بگيرد، يك همچين
كسي كه دستش از همه كوتاه شده اگر بعد از مدتي سرگرداني و نااميدي به اميدي برسد، كالاي
خودش را، مركب خودش را، راه خودش را پيدا كند؛ او بعد از ياس چقدر خوشحال مي شود، حيات
مجدد است. خدا از بازگشت بنده گنهكار خودش، خشنوديش خيلي بيشتر از آن كسي است كه راحله
خودش را یافته است. ما بنده خودش هستيم و ما را دوست دارد. خدا ما را دوست دارد، خدا
نمي خواهد ما را در جهنم بسوزاند، خدا ما را براي جهنم نيافريده، خدا ما را براي نابودي
نيافريده، خدا ما را براي خودش ساخته، خدا ما را دوست دارد و مي خواهد. خدا ما را ناز
مي كند، خدا ما را در هر شرايطي که برگرديم قبول مي كند، خداوند آغوش رحمتش را باز
كرده و مي گويد: هر كسي هستي، هر جا بودي، هر چه شدي، برگرد؛ باز براي من قابل قبول
هستي. يك همچين خدايي داريم، چرا برنگرديم؟
بنابراين در آيه شريفه مي فرمايد : «يا ايها الذين اتقوا
الله»،[32] اي بندگان خدا،
با تقواي الهي از خدا حساب ببريد، رعايت خدا را بكنيد. «ولتنظر نفس ما قدمت لغد»،[33] چون اين ملك، اين مالكيت مال شما نيست،
مال خدا است. شما مجاز نبوديد، بخت شما مال شما نبود، جواني شما مال شما نبود، عمر
شما مال شما نبود، مال شما، مال شما نبود. بچه شما مال شما نبود. مال كي بود؟ مال خدا
بود. «انا لله و انا اليه راجعون».[34]
ما ملك خداييم. خود ما و آنچه در دست ماست، مال مولاي ماست. «العبد و ما في يده
كان بمولا».
آن وقت ما در مال و حقوق ناس، چطور فطرتاً هر كسي مال خودش را دارد. بچه وقتي مادر
خودش را مي شناسد، پستان مادر را با يك دست و دهانش مي گيرد و با یک دستش هم روي يك
پستان ديگر مي گذارد؛ چون مال خودش مي داند و به كسي حق نمي دهد به پستان مادرش نزديك
شود. بچه يك مقدار بزرگ شود، برايش اسباب بازي مي گيرند، توپ مي گيرند. اين وقتي اسباب
بازيش را بابا برايش آورده، مامان برایش اسباب بازي خريده، تا كسي بخواهد نزديك بشود،
دادش بلند مي شود که مال من است. اين فطري است. اين درس حقوق نخوانده، اين رساله عمليه
نخوانده، اين مساله حرام و حلال و غصب و اين ها سرش نمي شود اما فطرتاً مي گويد: مال
من است. در مال من بدون اجازه من كسي حق تصرف ندارد. آ ن وقت در مال قراردادي و اعتباري
افراد كه همه اين ها قراردادي و عرفي است. مالكيت يك امر عيني نيست، مالكيت مثل ايمان
ما نيست، مالكيت مثل محبت ما نيست، مالكيت مثل گرسنگي ما نيست، مالكيت مثل تشنگي ما
نيست، مالكيت يك امر اعتباري است. امروز مال من است و فردا مال اوست؛ سند باطل مي شود
و به نام كس ديگر ثبت مي شود. تا من مردم تمام اسناد باطل مي شود؛ شناسنامه باطل مي
شود؛ سندها باطل مي شود و هيچ چيز ديگر مال من نيست.
مالكيت اعتباري اين است كه جابجا مي شود. مالكيت حقيقي آن است كه عالم جمع بشود، نمي
تواند از من بگيرد. اين محبتي كه از اميرالمومنين(عليه السلام) در دل ما گذاشتند، اگر
وجود ما را به آتش بكشند محبت امام علي(عليه السلام) را كه نمي توانند از ما بگيرند.
خانه ما را مي توانند از ما بگيرند، ماشين ما را مي توانند از ما بگيرند، پول ما را
مي توانند از ما بگيرند اما ايمان ما را كه نمي توانند از ما بگيرند، مهر امام علي(عليه
السلام) را كه نمي توانند از ما بگيرند، ولايت امام علي(عليه السلام) را كه نمي توانند
از ما بگيرند. اين ها مالكيت حقيقي است. آنكه ما با آن سرمايه مي خواهيم به آن عالم
برويم، آن مالكيت است.
لذا، در مالكيت هاي قراردادي، اشخاص حق ندارند بدون اذن مالك تصرفي در ملك او بكنند.
در مالكيت حقيقی «و لله ما في السموات و ما في الارض»،[35] آنچه در آسمان است و آنچه در زمين است، ملك خداست. همه
وابسته به خداست. اگر من عمرم مال خداست، چرا بدون اجازه خدا مصرفش كردم، در كجا به
كار بردم، در كجا من اين عمر را ضايع كردم كه مالك من راضي نبوده و مالك خودم را از
خودم ناخشنود كردم. اول مي گويد: «اتقوا الله».[36] چون مال، مال اوست بايد از او بترسيد.
بعد مي گويد: «و لتنظر نفس ما قدمت لغد».[37]
از عمرت براي آخرتت استفاده كن. اگر از خدا ترسيدي، مال خدا را بي جا مصرف نمي كني،
اسراف نمي كني. چه خبر است اينقدر اسراف در مال مي كني. چه خبر است در سور ها، در مهماني
ها، در عروسي ها و در عزاها اينقدر غذاها بيرون ريخته مي شود.
«ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين»،[38]
مبذرين برادران شيطان هستند. چرا ما با شيطان برادري مي كنيم، چرا با شيطان رفاقت مي
كنيم، چرا دشمن خدا را خشنود مي كنيم. هر وقت ما دشمن خدا را خشنود كنيم، خداي خودمان
را ناخشنود مي كنيم. شيطان دشمن ماست. قرآن مي فرمايد: مبذرين برادران شيطانند. آن
وقت در تزویر و اسراف مالمان زود به ما جا مي افتد كه آن مال حيف شد، اين غذا حيف شد.
اين ها نعمت هاي خداست؛ داريم كفران نعمت مي كنيم. نكند اين كفران نعمت براي ما عذاب
بياورد. «لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابي لشديد»،[39] اسراف در مال را زود متوجه مي شويم ولي اسراف در عمر را
زود متوجه نمي شويم.
حضرت سجاد(عليه السلام) مي فرمايند: از مصيبت هاي بشر اين است كه پول خودش را گم مي
كند، غصه اش را مي خورد و دنبالش مي گردد اما عمر خودش را گم مي كند، هيچ دنبالش نمي
گردد و غصه اش را هم نمي خورد. عمر ما رفته. «و لتنظر نفس ما قدمت لغد».[40] هر كسي يك كم تحمل كند ببينيد اين سرمايه
را آيا ذخيره كرده يا هزينه. اگر سرمايه را هزينه كرده، «و العصر ان الانسان
لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات».[41]
اگر ذخيره كرده، «سلام عليكم بما صبرتم و نعم عقبي الدار».[42] شما اهل صبر بوديد، شما اينجا استفاده نكرديد و براي آنجا
گذاشتيد. «و نعم عقبي الدار»، عجب خانه قشنگي ساختيد. بيا ببين چه كردي،
بيا ببين چه چيزي برايت ساخته شده است.
لذا، در عبادت خدا مضايقه نكنيد، نماز بخوانيد، هر چه مي توانيد نماز بخوانيد. مرحوم
آسيد احمد خوانساري(رضوان الله تعالي عليه) در وصيتش دارد، بعد وفاتش، تمام نمازهاي
عمرش را قضا كنند. مرحوم سيد مرتضي وصيت كرده، بعد از وفاتش نماز قضا برايش بخوانند.
با اينكه اين ها در عمرشان نماز زياد خواندند ولي نمازهاي خودشان هم قبول ندارند، احساس
احتياج مي كنند كه بعد از مردن كساني بيايد نماز آن ها را قضا بكند، شايد اين نمازها
را خدا قبول كند. خودشان را اينقدر در پيشگاه خدا نالايق مي بيننند، اينقدر كم مي بيننند.
مي گويند، عمل من كه مورد قبول واقع نشود، ديگري بيايد عملي براي من انجام بدهد شايد
عمل من پذيرفته بشود. يكي از عزيزان ما در جبهه شهيد شد. از آقايان اهل علم و آدم مبلغي
بود، آدم جالبي و باصفايي بود. خدا رحمت كند يكي از امام جماعت هاي جنوب تهران را.
آن امام جماعت هم آدم باصفايي بود. هر كداممان يك نگاهي به اطرافمان كنيم، مي بينيم
دور و برمان خالي شده. ما دوستان زیادی داشتيم كه آن ها زير خاكند و ما هنوز زنده ايم.
خدا به ما مهلت داده. آنان را برده تا ما بيدار شویم. بيچارۀ بدبخت، ديدي آن رفت، تو
هم رفتني هستي. اين دو سه روز كه گذاشتيم، گذاشتيم که برای خودت كاري بكني. چرا غافلي؟
تو هم همين راه را بايد بروي.
آن امام جماعت بزرگوار نقل مي كرد: آن شهيد بزرگوار بعد از شهادتش، خوابش را ديدم.
به او گفتم كه آنجا چه خبر است؟ گفت: كه من يك مشكلي دارم، اگر تو اين مشكل من را حل
كني، بعداً بيايي به تو مي گويم که اينجا چه به درد مي خورد، اينجا چه خبر است. مي
گويد: به او گفتم مشكلت چيست؟ گفت: من يك زني در کرج گرفتم، احدي هم نمي داند. در ارتباط
با او، مهريه اش را نپرداختم. به او بدهي دارم. الان گير آن بدهي هستم. اگر رفتي او
را راضي كردي يا آن مهريه را دادي، بعد بيا من به تو مي گويم اينجا چه به درد مي خورد.
گفتم كجاست اين خانم؟ آدرس كرج را داد. فلان خيابان، فلان كوچه. بيدار شدم و گفتم بايد
برويم براي اين رفيقمان يك كاري كنيم. بلند شدم راه افتادم رفتم كرج. به همان آدرس
دقيقی كه در عالم رويا اين شهيد داده بود. رفتم در خانه را زدم ديدم خانمي پشت در آمد.
گفتم: شما خانم فلاني هستي؟ خيلي يكه خورد و نمي خواست بگويد؛ چون اين ازدواج، ازدواج
مخفيانه بوده. گفتم نگران نباش، من يك خبر خوشي هم برايت دارم. فلان آقا از دنيا رفت
و شهيد شد. مي گويد: ديدم شروع كرد به گريه كردن. گفتم او در ارتباط با مهريه اش من
را مامور كرده كه بيايم با شما حساب و كتاب كنم. گفت: خدا رحمتش كند، من مهريه ام را
گذشتم و چيزي از او نمي خواهم. برگشتم آمدم. در همان شب مجدداً خوابش راديدم؛ ديدم
خيلي شنگول است، ديدم خيلي شاداب است. به او گفتم: خوب من رفتم كار را حل كردم، بگو
ببينم آنجا چه به درد مي خورد؟ گفت: هر چه مي توانيد نماز بخوانيد، نماز و نماز.
جوان ها نماز بخوانيد، نماز اول وقت را كه مي خوانيد علامت شيعه بودن و چند چيز است.
شعار شيعه چند چيز است. يكي از شعارهاي شيعه كه نشانه شيعه است، شعار شيعه است، آرم
شيعه است. شيعه با اين چيزها شناخته مي شود. يكي خاتم بيمين است، انگشتر به دست راست
كردن، انگشتر عقيق. الحمدلله جوان هاي ما كه همه متدين و متشرعند. بعضي ها كه خبر ندارند،
در دوره نامزدي مي روند آتش به دستشان مي كنند. اين ازدواج را شوم مي كند. تو داري
پيوند مقدسي انجام می دهی که مي خواهي زندگيت بركت كند. از اول ازدواجت دچار گناه مي
شوي. چرا حلقه طلا به دستت مي كني، تو بايد خودت طلا باشي، اراده ات بايد طلايي باشد،
تو ارزشت بالاتر از طلاست. طلا مال خانم هاست نه مال مردها. خدا به آن ها اجازه داده
اما به شما اجازه نداده. انگشتر عقيق، انگشتر نقره، انگشتر فيروزه به دست راست كرده.
«التختم في اليمين»،[43] اين علامت
شيعه است و ديگري «تعفير الجبين».[44]
اين از سعادت هاي شيعه است.
آن هايي كه شيعه نيستند، بدبختند. يك كسي امام علي(عليه السلام) نداشته باشد چي دارد؟
كسي امام حسين(عليه السلام) نداشته باشد چي دارد؟ كسي سفره حضرت زهرا(سلام الله علیها)
برايش پهن نشده باشد چي دارد؟ كسي در سايه امام زمانش(عجل الله تعالی فرجه) نباشد او
چه دارد؟ در زندگي اش هيچ چيز ندارد. نمي دانيد خدا به شما چي داده كه قدرش را نمي
دانيم؛ چون برايش زحمت نكشيديدم؛ چون برایش خون دل نخورديم؛ چون مفتي به ما دادند اما
بدانيد روز قيامت مي گويند: اين سرمايه را برايت داديم که استفاده كني. ما گنج محبت
امام علي(عليه السلام) را در دل خودت قرار داديم. چرا اين دل ويرانه ات را كشف نكردي
تا اين گنج را به دست بياوري و از آن استفاده كني. تو محبّ امام علي(عليه السلام) هستي،
چقدر از اين سفره محبت و ولايت استفاده كردي. «تعفير جبين» يعني شيعه در
پيشگاه پروردگار عالميان صورت و پيشاني به خاك مي سايد. اين خاك سایي شيوه شيعه بودن
است.
ديگري: «الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم»،[45]
شيعه اميرالمومنين(عليه السلام)، «بسم الله الرحمن الرحيم» منطقه اسم اعظم
است. در مسافرت ها كه مي خواهيد مسافرت كنيد، 19 تا «بسم الله الرحمن الرحيم»
بگوييد. «بسم الله الرحمن الرحيم» 19 عدد است. شما به عدد حروف «بسم
الله الرحمن الرحيم»، «بسم الله الرحمن الرحيم» بگوييد. در روايت
دارد، آن مقداري كه سفيدي چشم با سياهي چشم فاصله دارد فاصلۀ «بسم الله الرحمن
الرحيم» با اسم اعظم كمتر از آن است، خيلي نزديك است. از اسرار و بركات «بسم
الله الرحمن الرحيم» چيزهايي در روايات آمده است.
در تجارب بزرگان اهل معنا و اهل معرفت داريم كه شما قدر «بسم الله» را
بدانيد. اين گنج عظيمي است که نصيب شما شده است. هميشه «بسم الله الرحمن الرحيم»
را بلند بگوييد. «الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم».
ديگري زيارت اربعين است. زيارت اربعين از شعارها و علائم شيعه بودن است، آرم شيعه بودن
است كه آن ها زيارت را مردود مي دانند، زيارت را بدعت مي دانند. ما زيارت را سير عرشي
مي دانيم، سير نوري مي دانيم. ديروز عرض كردم اصلاً كسي كربلا نرفته باشد، در بهشت
خانه ندارد؛ مهمان بهشتي هاست. اين ها كه زائر امام حسين(عليه السلام) هستند، اين ها
خانه دارند. در بهشت به اين ها خانه مي دهند. ديگران مهمان اين ها هستند. انشاءالله
يك حواله اي بگيريد. ما يك بار رفتيم ولي يك بار كم بوده، خيلي عطشمان بيشتر شده. انشاءالله
يك بار ديگر هم با شما برويم كربلا و آن ضريح شش گوشه را انشاءالله در بغل بگيريم و
زيارت كنيم.
خوب «تعفير جبين»، سجده طولاني از عمرتان را استفاده كنيد. مرحوم ملا حسين
قلي همداني، در يك سجده هزار بار «لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين».[46] مي گفت. مرحوم شيخ حسنعلي نخودكي اصفهاني،
ركوع هفت ساعته داشته. مرحوم آيت الله العظمي سيد جمال گلپايگاني(رضوان الله تعالي
عليه) شب هايش را تقسيم كرده بوده، ليلة السجود داشته. اول شب سر به سجده مي گذاشته
و دم فجر سر از سجده بر مي داشته، تا آن لحظه آنقدر گريه مي كرده كه خاك گاهي خيس مي
شده. امام راحل(رضوان الله تعالي عليه) گاهي شب ها آنقدر گريه مي كرده كه چند حوله
عوض مي كردند. اين ها اين گريه ها را شب ها داشتند.
از عمرتان استفاده كنيد، برويد نماز بخوانيد، نماز. آن وقت يكي از علائم شيعه اين 51
ركعت نماز خواندن است. نماز فرائضتان 17 ركعت است و با نوافلش كه جمع بكنيد 51 ركعت
مي شود. اين شعار شيعه بودن، نشانه شيعه بودن و علامت شيعه بودن است. حالا نمي توانيد
بايستيد نوافل را بخوانيد، موقع راه رفتن بخوانيد. مرحوم سيد احمد زنجاني(رضوان الله
تعالي عليه) پدر اين آيت الله شويري كه يكي از مراجع زمان ماست و علامه است در علم
انصاب و رجال بسيار مقدس و مورد قبول همه بود. امام راحل(رضوان الله تعالي عليه) در
طول رفاقتش با سيد احمد زنجاني در دوره هاي مختلفي كه با هم رفيق بودند يك بار جلوتر
از سيد احمد زنجاني راه نيفتاد. امام(رضوان الله تعالی علیه) با آن عظمتش، با آن حكمتش،
با آن عرفانش، با آن فقاهتش، با آن قلمش و با آن شهرتش، جلوتر از سيد احمد زنجاني يك
بار هم راه نيفتاد. اين سيد احمد زنجاني از منزلش تا مدرسه فيضیه كه ظهرها مي آمد،
امام جماعت آنجا بود. از منزلش تا مدرسه برسد، نماز هاي نافله ظهرش را خوانده بود و
تمام كرده بود. از مدرسه فيضيه که برمي گشت، تا خانم اش ناهار بياورد، كفنش را مي آورد
و قرآن مي نوشت. يك دور قرآن را با دست خودش در كفنش نوشته بوده، يك ختم قرآن به كفن
نوشته است.
حجة الاسلام و المسلمین رفیعی