کلید واژه ها: تحلیل عاشورا، شب عاشورا، شفاعت، رموز بندگی، فلسفه بلا، وفاداری اهل
بیت(علیه السلام)
حادثه عظیم، بی بدیل و استثنایی عاشوار، از لحظه ای که اتفاق افتاده، قلوب را مورد
توجه قرار داده است. گرچه عده ای از خواص و اولیا قبل از عاشورا هم دغدغه این حادثه
را داشته و متوجه آن بوده اند؛ ولی حداقل این است که این حادثه بعد از وقوعش بسیار
مورد توجه قرار گرفت. دشمن تلاش زیادی کرد که شعله های این حادثه عظیم از کربلا و از
روز عاشورا عبور نکند؛ اما شعله های آن، مرزهای جغرافیایی و تاریخی را پشت سر گذاشت
و فرهنگ عاشورا هر روز پر فروغ تر در جامعه بشری ظهور می کند. عاشورا دارای جلوه هایی
مانند: مصیبت، بلا، شفاعت، تلاش برای حاکمیت اسلام و رسیدن به محبوب است. فراتر از
این ها جلوه های فراوان دیگری نیز وجود دارند که پرداختن به آن ها انسان را یک عمر
مبهوت می کند. شاید درباره کمتر حادثه ای این قدر سخن گفته شده باشد.
وجود مقدس امیرالمؤمنین(علیه السلام) شخصیتی استثنایی و ذو وجوه است که همه فرقه ها
را به خودش مشغول کرده و هر کدام از زاویه ای در باب او سخن گفته اند. ارباب عرفان
و معرفت او را محور عرفان می دانند؛ اهل سیاست، اهل تدبیر، اهل تقوی، اهل تفقه، اهل
شجاعت و... هرکدام به نحوی مجذوب جلوه های این شخصیت بزرگ هستند؛ زیرا او شخصیتی جامع
الاطراف است که همه کمالات را به نحو تام داراست. هرکس در هر رشته ای صاحب کمال بوده
و رموز و اسرار آن رشته را می دانسته، اسوه ای بهتر از امیرالمؤمنین(علیه السلام) را
برای آن رشته پیدا نکرده است. حادثه عاشورا نیز این گونه است؛ حادثه ای جامع الاطراف
که همه ارباب بصیرت از زاویه دید خود به آن پرداخته اند. اما حقیقت این است که هیچ
کدام از دیدگاه هایی که در باب عاشورا مطرح شده، به تنهایی برای توصیف آن کافی نیست.
این حادثه دربرگیرنده تمام آن دیدگاه هاست.
اهل عرفان حادثه عاشورا را تحلیل عرفانی می کنند. عظیم ترین معاشقه عبد با خدا در روز
عاشوراست. انسانی دلداده خدای متعال، با تمام وجود خود را وقف محبوب کرده و هرچه داشته
با تمام توان در راه محبوبش داده است. هرچه از او خواستند، بیشتر، بالاتر و جامع ترش
را فراهم کرده و عاشقانه در راه معشوق داده است و خود را بدهکار هم می داند. کدام صحنه
را در تاریخ می توان پیدا کرد که در آن محبت به خدای متعال این گونه ظهور پیدا کرده
باشد؟ البته مدعیان معرفت و محبت فراوان هستند؛ ولی این ادعا ها باید محک بخورند. وقتی
محبوب با بلا و سختی امتحان می کند، آن وقت معلوم می شود چه کسی پای محبت محبوب، می
ایستد. خدای متعال به موسی(علیه السلام) فرمود: «دروغ می گوید کسی که بگوید:
من خدا را دوست دارم و شب بخوابد! کدام محبوبی است که خلوت با محبوب را دوست نمی دارد؟».
شخصی ادعای محبت می کرد. محبوبش با او قراری گذاشت؛ اما او را از سر شب تا سحر معطل
کرد تا بالاخره خوابش برد. آمد و مقداری گردو در دامن آن شخص ریخت؛ یعنی تو برای گردوبازی
خوب هستی؛ عاشق که خواب ندارد! در روایت آمده که موسی کلیم(علیه السلام)40 شب را به
خاطر وعده دیدار در طور بود. در این 40 شب نه خوابید، نه غذا خورد و نه نوشیدنی نوشید؛
این یعنی محبت. همه ارباب محبت در روز عاشورا انگشت به دهانند که امام حسین(علیه السلام)
چه کرده است؟ آن حضرت از ازل مواظب امروز بوده است (نه اینکه 40 روز). از دیرباز مواظب
بوده که در وفای به محبوب، کوچک ترین نقص و خللی پیدا نشود. بهترین ها را آماده کرده
و طوری صحنه را شکل داده که عزیزانش به سخت ترین شکل مقابلش پرپر شدند. عزیزترین نوامیس
را آورده و حاضر شده است که با نامحرمان آواره بیابآن ها شوند. حاضر شده است که خیمه
ها را آتش بزنند و گوشواره ها را از گوش نوامیس ببرند (البته إن شاء الله این حرف ها
دروغ باشند).
سیدالشهداء(علیه السلام) بسیار جامع الاطراف عمل کرده است. طرف حساب امام حسین(علیه
السلام) خدای متعال است. ارباب معرفتی که از این زاویه به عاشورا نگاه می کنند، امام
حسین(علیه السلام) را غرق در خدا می بینند. سیدالشهداء(علیه السلام) چقدر زیبا این
زاویه را به ظهور رسانده است؛ به دوست و دشمن احسان کرده است؛ هیچ مشکلی او را از میدان
به در نبرده است. وقتی دشمن راه را بر حضرت بست، فرمود همه اسب هایشان را آب دادند.
دشمنی که امام حسین(علیه السلام) می داند چند روز دیگر آب را به روی خیمه هایش می بندند
و حتی به بچه ها هم آب نمی دهند.
سخنرانی های سیدالشهداء(علیه السلام) در روز عاشورا، بیان گر این است که تمام تلاش
حضرت در آن روز این بود که این ها جهنمی نشوند. دشمنی که به قصد ریختن خون حضرت آمده
است و طبیعتاً حقی بر حضرت ندارند؛ اما این احسان حضرت است که حجت را تمام می کند.
آن سخنان بلیغ را می گوید تا شاید قلوبی را تکان بدهد و از غفلت بیرون بیاورد. عشق
ورزی امام حسین(علیه السلام) با خدای متعال یک جریان دو طرفه است: «یا ایتها
النفس المطمئنة ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة»[1]
ارباب معرفت تا ابد هم نخواهند توانست صحنه دلدادگی سیدالشهداء(علیه السلام) به خدای
متعال را به تصویر بکشند. از ازل همه دل ها برای امروز غصه دار بودند؛ اما امام حسین(علیه
السلام) مشتاق این روز بوده و برای رسیدن به آن لحظه شماری می کرده است. این آیه قرآن
درباره امام حسین(علیه السلام) است: «و وصینا الانسن بالوالدین احسانا و حملته
امه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا حتی اذا بلغ اشده و بلغ اربعین سنة
قال رب اوزعنی ان اشکر نعمتک التی انعمت علی و علی والدی و عن اعمل صالحا ترضاه واصلح
لی فی ذریتی انی تبت الیک و انی من المسلمین».[2]
البته ظاهر آیه راجع به احسان فرزند نسبت به والدین است؛ اما قرائنی در آیه هست که
نشان می دهد این آیه در شأن سیدالشهداء(علیه السلام) است. امام صادق(علیه السلام) ذیل
این آیه فرموده اند: کدام مادری وقتی فرزندش سالم به دنیا می آید غصه دار است؟ تا قبل
از زایمان طبیعی است که مادر غصه دار باشد اما وقتی فرزند سالم به دنیا می آید مادر
خوشحال می شود نه غصه دار! اما صدیقه کبری(علیها السلام) وقتی سیدالشهداء(علیه السلام)
را به دنیا آورد غصه دار بود! با اینکه خدا بهترین فرزند را به او عطا کرده، ولی غصه
دار بود؛ چرا؟ چون خداوند از او میثاق گرفته بود. این فرزند باید این طور به شهادت
برسد.
فاطمه زهرا(علیها السلام) در روز تولد امام حسین(علیه السلام)، روز عاشورا را می دید.
هنگامی که این فرزند به سن رشد و 40 سالگی می رسد، درخواستش از خدا این است: خدایا!
به من توفیق بده تا میثاقی را که با تو بستم به گونه ای انجام بدهم که تو از من راضی
شوی؛ در گودی قتلگاه خدای متعال به حضرت می فرماید: «راضیة مرضیة». خدا
از او راضی شد و کار او را پسندید. محبت یعنی این، عمل صالح یعنی این، اینکه
باید عزیزانت را بیاوری دم تیغ.
بعضی ها می خواهند روی جلوه عارفانه عاشورا خط بکشند و عده ای نیز فقط بر این جلوه
دست گذاشته اند. کسی که بر زاویه عارفانه عاشورا خط می کشد، عاشورا را نشناخته است.
باطن عاشورا محبت سیدالشهداء(علیه السلام) به خدا و خدا به سیدالشهداء(علیه السلام)
است. آن هایی که این جلوه را دیدند، در آن غرق شدند؛ آن قدر در این جلوه فانی شدند
که گفتند: چون عاشقی به وصال معشوقش رسیده، این روز را باید جشن گرفت. (البته این حرف
ها حرف های ضعیفی است و نتیجه نگاه یک بعدی به حادثه عاشوراست). کسانی که فقط از منظر
سیاست به عاشورا نگاه کردند و حاکمیت و اقتدار سیاسی را مسیر تحقق اسلام می دانستند،
همه حادثه را به این جلوه برگرداندند. آن ها گفتند که امام حسین(علیه السلام) دنبال
تشکیل حکومت بود. همه محاسبات سیاسی هم اقتضا می کرد که حضرت به دنبال حکومت باشد.
آن ها زوایای دیگر را ندیدند؛ روی روایاتی که دلالت می کند حضرت برای شهادت از مدینه
بیرون آمده بود، خط کشیدند. از آن طرف-همان طور که گفته شد– کسانی که زاویه عرفانی
حادثه را می بینند بیشتر بر این موضوع پافشاری کردند که امام حسین(علیه السلام) با
خدا عهد بسته بود. او به دنبال شهادت بود و می رفت تا خون خودش را در وفای به محبوبش
بدهد.در حقیقت هر دوی این دیدگاه ها درست هستند. سیدالشهداء(علیه السلام) یک انسان
جامع الاطراف و فانی در خدا بود که محبت در وجودش موج می زد. او می رفت تا به محبوب
خودش وفا کند. به دنبال شهادت بود، آن هم چه شهادتی؛ سرش به دست بدترین انسآن ها بالای
نیزه می رود. آیا می توان خضوع، خشوع و تواضع را بالاتر از این تصور کرد؟ این جلوه
واقعی عاشوراست.
از سوی دیگر سیدالشهداء(علیه السلام) ولیّ خداست. حضرت به دنبال سرپرستی عالم بود.
به دنبال این بود که نام محبوبش در عالم زنده شود. می خواست کلمه توحید در همه عالم
خیمه بزند. در پی برقراری حکومتی بود که در آن نام محبوبش (خدا) زنده بشود.مهم این
است که اگر از این زاویه هم خوب دقت شود، حضرت حکومت بر خاک و مرزها را نمی خواهد؛
بلکه حکومت بر قلوب را می خواهد. حضرت به دنبال این بود که قلب ها را هدایت کند. در
پی این بود که حکومت خدا در دل ها زنده شود. پایگاه حاکمیت خدا در قلوب است. حضرت به
دنبال تسخیر قلوب بود و به همین دلیل باید خون خودش را می داد تا قلوب هدایت شوند.
اگر سیدالشهداء(علیه السلام) خواهان حکومتی خارج از قلوب بود و می خواست حکومت و کاخی
فراهم کند، راهش این نبود و راه های دیگری برای حضرت فراهم بود. حضرت، هم یک دلداه
محبوب است و هم ولی خداست. یک سرپرست است و می خواهد عالم را به سمت خدا ببرد. می خواهد
قلوب را نورانی کند. می خواهد قلوب را هدایت کند. می خواهد حاکمیت اسلام در جهان محقق
شود. نسبت به این امور بی تفاوت نیست. بعد دیگر این حادثه این است که سیدالشهداء(علیه
السلام) انسانی است که «رحمة الله واسعه»[3]
است؛ کانون جوشان رحمت خداست و نمی تواند ببیند که یک انسان زیر پای شیطان له می شود.
می خواهد دست همه را بگیرد. عده ای جلوه رحمت، شفاعت و دستگیری امام حسین(علیه السلام)
را دیدند. عاشورا نقطه کانونی شفاعت است. هنگامی که انسان خدایی می شود، نگاهش به جهان
عوض می شود؛ به غذایش هم محبت می ورزد؛ به حیوانات هم محبت می ورزد.
لذا، سیدالشهداء(علیه السلام) از انسان ها، ملائک، جمادات و نباتات دست گیری کردند.امام
حسین(علیه السلام) طوری محبت به خدا در دلش جا گرفته که نمی تواند ببیند یک نفر دارد
رنج می برد و جهنمی می شود. این آیه قرآن را که در وصف وجود مقدس رسول الله(صلی الله
علیه وآله وسلم) است همه شنیده ایم، «عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین
رئوف رحیم»[4] یعنی رنج شما بر او قابل
تحمل نیست و با تمام وجود می خواهد شما را هدایت بکند. لذا، این قدر رنج می برد که
خداوند خطاب به او می گوید: «ما انزلنا علیک القرآن لتشقی»؛[5] نگفتیم این طور رنج بکش.بعضی ها هم فقط این جلوه عاشورا
را دیدند؛ یعنی جنبه احسان سیدالشهداء(علیه السلام) به مخلوقات را و اینکه حضرت همه
مخلوقات و بندگان خدا -البته آن بندگانی که با خدا دشمنی ندارند- را دوست دارد و می
خواهد دست همه را بگیرد. «بذل مهجته فیک»؛ خون دلش را داده و عزیزترین
ها را آورده که ما را شفاعت کند. کشته شد که ما به جهنم نرویم.
بنابراین، یک بعد از حادثه عاشورا این است که سیدالشهداء(علیه السلام) آمده و خودش
را سپر فتنه ها و ظلم ها کرده تا مردم نجات پیدا کنند: «لیستنقذ عبادک من الجهالة
و حیرت الضلالة»[6] امام حسین(علیه السلام)
با فداکاری خود تاریکی را برداشت.البته اگر شفاعت را خوب معنا کنیم واقعاً یک جلوه
عاشورا شفاعت و دستگیری است؛ نه اینکه امام حسین(علیه السلام) -نعوذ بالله- کشته شدند
که ما گناه کنیم و آزاد باشیم. متأسفانه، عده ای با کج فهمی می گویند که سیدالشهداء(علیه
السلام) چون دید ما انسان ها اهل هوای نفس هستیم، گفت: بگذار آن ها در دنیا خوش باشند؛
من با کشته شدنم آن ها را شفاعت می کنم! البته بعید است که هیچ شیعه ای این حرف را
بزند. گاهی شهادت حضرت مسیح(علیه السلام) را -از نظر قرآن شهادت نیست، بلکه عروج است-
در فرهنگ مسیحیت این طور معنا می کنند؛ یعنی می گویند که حضرت عیسی(علیه السلام) کشته
شد تا ما آزاد باشیم و به تمنیات خودمان برسیم.
به شخصی گفتند: چرا نماز نمی خوانی؟ گفت: امیرالمؤمنین(علیه السلام) نماز خوانده و
همان کافیست. این تصویر از شفاعت تصویر غلطی است. این تحریف عاشوراست که بگوییم حضرت
خون داد تا ما هرکاری دلمان خواست انجام دهیم و بعد هم با گریه بر سیدالشهداء(علیه
السلام) همه چیز جبران می شود! حضرت رفتند که ما را از چنگال شیطان آزاد بکنند، نه
این که مأنوس با نفوس خودمان باشیم. معنای شفاعت هم همین است؛ یعنی حضرت خون خودش را
داد که ما از اسارت نفس و شیطان و از سلطه ائمه نار و اولیای طاغوت آزاد شویم. حقیقت
هم این است که اگر سیدالشهداء(علیه السلام) خونش را نمی داد، هیچ انسانی نمی توانست
از اسارت نفس خودش رهایی یابد. حضرت، بلا را تحمل کرد تا ما با بلای او سالک بشویم.
البته معنای سلوک با بلای ولیّ خدا «تردامنی» نیست. ما می توانیم با بلای
سیدالشهداء(علیه السلام) به اعظم درجات برسیم. اگر این بلا بیاید بصیرت می آورد. کسی
که مصیبت سیدالشهداء(علیه السلام) را درک کند، جبهه حق و باطل را به شکل تاریخی اش
می شناسد و درمی یابد که امام حسین(علیه السلام) تاریخ را دو شاخه کرده است، یا حق
یا باطل؛ چنین شخصی پس از این درک صحیح، به موضع گیری، لعن، برائت، سلم، حرب، خون خواهی،
معیت، ثبات قدم و امثال این ها می رسد. این معنای شفاعت است. اگر عاشورا و این سلوک
نبود، ارباب معرفت هم زمین گیر می شدند. کسانی بودند که خیلی مدعی بودند؛ اما به محض
اینکه چشمشان را از عاشورا برداشتند، 70 سال زهد و عبادتشان را شیطان نابود کرد و آن
ها را طوری در دام یزید انداخت که از یزید تعریف هم کردند.
مرحوم علامه امینی در کتاب شریف «الغدیر» به امام محمد غزالی حمله می کند.
غزالی در یکی از کتاب هایش که در زمینه اخلاقیات است می گوید که نباید یزید را لعن
کنیم؛ شاید توبه کرده باشد! دلیل این حرف این است که غزالی چشمش را به عاشورا
بسته و مثلاً می خواهد درسی اخلاقی بدهد که چنین حرفی می زند. حتی می گوید: «قاتل
امام حسین(علیه السلام) را هم لعن نکنید؛ اگر می خواهید لعن کنید بگویید: «إن
لم یتب»[7] (اگر توبه نکردند). یزید را
که اصلاً لعن نکنید؛ شما چه می دانید؟ او که در کربلا نبوده؛ شاید راضی به این کارها
نبوده!». عجب! قتل امام حسین(علیه السلام) هم توبه دارد؟شفاعت امام حسین(علیه
السلام) یعنی اینکه با کار حضرت، ضلال و ظلمت برداشته می شود و حجاب از روی جریان باطل
کنار می رود که اگر کنار نرود، مؤمنین هم در آن تاریکی زمین گیر می شوند: «اذا
اخرج المؤمن یده فی ظلمت فتنهم لم یکد یرها»[8]
دشمنان، مغز دین را کنار گذاشته بودند و از دین فقط پوسته اش باقی مانده بود که این
پوسته را هم راحت می شد پاره کرد. دین لقلقه دهان شده بود. بنابراین امام حسین(علیه
السلام) -که دنبال شفاعت هم بود- برای نجات دین خون خودش را داد.
همچنین حضرت، حادثه را طوری طراحی کرد که قلوب ما در کنار این حادثه منفعل و اشکمان
جاری شود و این اشک واقعاً شعله های جهنم را خاموش و گناه را پاک می کند.
حضرت کشته شد که برایش گریه کنند: «انا قتیل العبرة»[9] ولی آیا معنای این حرف این است که حضرت رفت تا ما به هوس
هایمان برسیم؟ دلش برایمان می سوخت و می خواست ما به هوس هایمان برسیم، بعد هم با گریه
ای گناهان را پاک کنیم! یا مثل مسیحیان یکشنبه برویم کلیسا و گناهانمان را بخریم!کسی
که بر امام حسین(علیه السلام) گریه می کند، غصه می خورد و آه می کشد، در حقیقت خدا
را تسبیح می کند: «نفس المهموم لظلمنا تسبیح»[10]
کسی هم که خدا را تسبیح می کند می فهمد که عاشورا کار دشمن است و موضع می گیرد. گریه
بر سیدالشهداء(علیه السلام)، آغاز بصیرت نسبت به جبهه حق و باطل است.
زیارت عاشورا دقیقاً بیان می کند که سیر ما، از درک عظمت این مصیبت شروع می شود. با
شناخت حق و باطل، به لعن و برائت می رسیم.یک معنای «قتیل العبرة» این است
که حضرت طوری به شهادت رسیدند و صحنه را به گونه ای طراحی کردند که هر چشمی گریه می
کند. این گریه هم برای همه قرب می آورد؛ البته هرکسی متناسب با شأن خودش. امام سجاد(علیه
السلام) سی و اندی سال گریه کردند. به حضرت عرض کردند: آقا چه خبر است؟ فرمود: شما
چه می دانید این چه گریه ای است؟ یعقوب(علیه السلام) با اینکه پیامبر بود، هنگامی که
فرزندش از جلوی چشمش دور شد، آن قدر گریه کرد تا چشمانش سفید شد. پیغمبر خدا که گریه
نابه جا نمی کند. ادب اقتضا می کرد که برای یوسف(علیه السلام) گریه کند. گریه کردن
برای امام حسین(علیه السلام) اقتضای بندگی است. همان خدایی که می گوید برای دیگران
گریه نکنید، می فرماید: برای امام حسین(علیه السلام) گریه کنید. گریه بر سیدالشهداء(علیه
السلام) یک گریه عادی نیست.
امام سجاد(علیه السلام) در ادامه فرمودند: وقتی که آن صحنه ها را به یاد می آورم، اشک
گلویم را می فشارد.پس این هم یک جلوه عاشوراست؛ عاشورا صحنه شفاعت رسول الله(صلی الله
علیه وآله وسلم) و دستگیری آن حضرت، از همه است. نه فقط گناه کارها، بلکه مخلصین،
انبیای اولوالعزم و ملائکه مقرب نیز در دایره شفاعت و دستگیری حضرت قرار دارند.خدای
متعال در بعضی مواقع به ملائکه مباهات کرده است؛ مانند لیلة المبیت؛ شبی که امیرالمؤمنین(علیه
السلام) آن گونه فداکاری کرد. جایی که جبرئیل و میکائیل حاضر نشدند آن فداکاری را برای
پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) انجام بدهند. یکی دیگر از جاهایی که خداوند به ملائکه
مباهات کرده است آنجایی بود که بی بی دو عالم در محراب می ایستاد خداوند به ملائکه
می فرمود:«انْظُرُوا إِلَى أَمَتِی فَاطِمَةَ سَیدَةِ
إِمَائِی قَائِمَةً بَینَ یدِی تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِیفَتِی»[11]
یکی دیگر از جاهایی که واقعاً رموز عشق، محبت و بندگی برای ملکوتیان آشکار شده است
عاشورا است. اهل عرش با دیدن عاشورا اوج گرفتند و فهمیدند که باید چگونه بندگی کنند.
اگر عاشورا نبود، بعضی از رموز بندگی تا قیامت کشف نمی شد. البته انسان های عادی از
درک حقیقت سجده سیدالشهداء(علیه السلام) یا کارهای دیگر حضرت در روز عاشورا عاجزند؛
اینکه به واقع در لحظه لحظه این روز بزرگ بین سیدالشهداء(علیه السلام) و خدا چه گذشته
است. پس این نگاه، نگاه ناقصی است که بگوییم سیدالشهداء(علیه السلام) آن حماسه عظیم
را خلق کردند فقط به دلیل اینکه شفاعت کنند. درست آن است که بگوییم عاشورا یک حماسه
جامع الااطراف است و حضرت دنبال احسان و دستگیری هم بودند. حضرت دلشان نمی خواست که
حتی یک نفر جهنمی شود. مرحوم سید ابن طاووس نقل می کند که ملائکه و جن آمدند و به حضرت
عرض کردند شما بروید؛ ما کار را تمام می کنیم. اما حضرت فرمود: نه.
سیدالشهداء(علیه السلام) خود را پناهگاه شیعه می داند؛ اگر برگردد، شیعیان صف حق و
باطل را تشخیص نخواهند داد و در این مرداب فتنه -که منشأ اصلی آن اصحاب سقیفه بودند-
از بین خواهند رفت. لذا، در عاشورا هنگامی که سیدالشهداء(علیه السلام) بساط شفاعت را
پهن می کند، فریاد ابلیس بلند می شود که: هیچ کس را برای من نگذاشت! و حقیقتاً اباعبدالله(علیه
السلام) هرچه قابل بود را از دست شیطان نجات داد: «و یستنقذ عبادک»؛[12] عباد را استنقاذ کرد و نگذاشت هیچ انسان قابلی در جبهه
شیطان بماند.مصداق کامل سلوک با بلای ولیّ خدا، اهل بیت(علیهم السلام) و اصحاب سیدالشهداء(علیه
السلام) هستند.
این ها اولین کسانی بودند که سوار بر سفینة النجاة اباعبدالله(علیه السلام) شدند و
ره صد ساله را یک شبه طی کردند. معنای سلوک با بلای ولیّ خدا هم همین است؛ یعنی انسان
با دستگیری و شفاعت ولیّ خدا می شود زهیر، بریر، حبیب و...
عصر تاسوعا دشمن به خیمه های سیدالشهداء(علیه السلام) حمله کرد. نوشته اند: حضرت بیرون
خیمه ها نشسته بود و سر مبارکش را روی زانو گذاشته بود و خواب چشمان حضرت را فراگرفته
بود. بی بی زینب کبری(علیها السلام) خدمت سیدالشهداء(علیه السلام) آمدند و عرض کردند:
برادر صدای این ها را نمی شنوید؟ حضرت به قمربنی هاشم(علیه السلام) فرموند: ببینید
این ها چه می خواهند؟
قمربنی هاشم(علیه السلام) گفتند: می گویند یا باید همین الآن بیعت کنید یا همین الآن
می جنگیم. حضرت فرمود: بگویید اگر می شود امشب را به ما مهلت بدهند تا به عبادت خدا
و تلاوت قرآن بپردازیم؛ خدا می داند چه قدر نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم. عمر سعد
و شمر ابتدا نمی خواستند اجاز بدهند، اما لشکریان اعتراض کردند که اگر کافر هم بودند
ما باید به آن ها مهلت می دادیم. آن ها در محاصره ما هستند و دیگر نمی توانند فرار
کنند. در نهایت حضرت امشب را مهلت گرفت و رفتنی ها را آماده پرواز و ماندنی ها را آماده
اسارت کرد. درباره فردا، هم در اردوی اباعبدالله(علیه السلام) و هم در اردوی دشمن گفتگوهایی
در جریان بود و هرکدام قضاوتی داشتند. در اردوی دشمن عده ای که خوش بین بودند می گفتند:
حسین(علیه السلام) بیعت خواهد کرد و صلح خواهد شد. عده ای می گفتند: بیعت نخواهد کرد
و ما او را اسیر خواهیم کرد و با ذلت نزد ابن زیاد خواهیم برد. بعضی هم می گفتند: خواهیم
جنگید و سر و دست جدا خواهیم کرد.
اما در اردوی اهل بیت(علیهم السلام) و اصحاب حضرت یک حرف بیشتر نبود؛ حضرت همه اهل
بیت(علیهم السلام) و اصحاب شان را زیر یک خیمه جمع کردند و فرمودند:«أُثْنِی
عَلَى اللَّهِ أَحْسَنَ الثَّنَاءِ وَ أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاء»[13] این جمله نشان می دهد که حضرت در
اوج بلا و مصیبت، زیبایی صنع خدا را می بیند. در حالی که شب عاشوراست و دشمن او را
محاصره کرده، خدا را به بهترین وجه ثنا می گوید. خدا را حمد می کند بر اینکه:«أَکرَمْتَنَا
بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِی الدِّین وَجَعَلْتَ
لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَة»؛[14] به ما نعمت های نبوت، قرآن، تفقه در دین دادی و به
ما گوش، چشم و قلب دادی تا به معرفت برسیم و به تو راه پیدا بکنیم. بعد از این حمدها
و ثناها فرمود: من اصحابی با وفاتر از شما سراغ ندارم و اهل بیتی بهتر از اهل بیت خودم
نمی شناسم. ولی بدانید که فردا روز موعود من است. من هستم و این مردم. این ها من را
می خواهند و اگر بدانند شما می روید خوش حال می شوند. حضرت خیالشان را آسوده کرد که
اگر بخواهید بروید، دشمن شما را اسیر نمی کند. سپس فرمود: من بیعتم را برداشتم (که
کسی به خاطر بیعت مجبور به ماندن نباشد). اگر می گویید می مانیم که فردا نگذاریم حسین(علیه
السلام) کشته شود، بدانید که چه شما باشید و چه نباشید، من به شهادت می رسم. به احتمال
پیروزی نمانید؛ زیرا هرکس بماند فردا با من به شهادت خواهد رسید. حضرت به صراحت فرمودند
که اگر بمانید تسلیم و اسارت نخواهد بود، بلکه شهادت در انتظارتان است و به این طریق
اهل بیت(علیهم السلام) و اصحاب را آماده کردند. فرموند: اگر می خواهید بمانید، باید
خود را برای دیدن قربت و شهادت من آماده کنید. حرف ها و گفتگوهایی که در شب عاشورا
بین اباعبدالله(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) و اصحابشان رد و بدل شدند را
باید هر سال در شب عاشورا با خودمان تکرار کنیم.
اهل بیت(علیهم السلام) و اصحاب با شنیدن سخنان سیدالشهداء(علیه السلام) قربت امام را
درک کردند و این درک قربت، آن ها را به وفا رساند؛ این یعنی سلوک با بلای ولیّ خدا.
به حضرت عرض می کند: آقا، ای کاش هزار بار ما را می کشتند؛ شما را تنها بگذاریم و به
کجا برویم؟ مگر جای دیگری هم هست؟ روح های کوچک می توانند از امام حسین(علیه السلام)
فاصله بگیرند و بروند در خانه دیگری را بزنند. بعد از اینکه این حرف ها را زدند و وفاداریشان
را نشان دادند، حضرت مقاماتشان را به آن ها نشان داد و فرمود: حال بنگرید؛ جای شما
اینجاست. در حقیقت حضرت با این کار آن ها را به یقین رساند تا راحت تر حرکت کنند؛ زیرا
صحنه عاشورا بسیار سخت بود. اگر ملکوت را نشانشان نمی داد و آن ها را به یقین نمی رساند،
نمی توانستند فردا را تحمل کنند.
سلمان را باید آماده کرد تا بتواند بسته شدن دست امیرالمؤمنین(علیه السلام) و شهادت
آن حضرت را تحمل کند. لذا، سیدالشهداء(علیه السلام) امشب اهل بیت(علیهم السلام) و اصحاب
را برای تحمل مصیبت فردا آماده کرد. آن ها از شب تا صبح بیدار بودند. در تاریخ آمده
که مثل زنبور عسل صدای زمزمه هایشان درهم پیچیده بود. آن طرف هم دشمن غرق در دنیا بود
و در حالی که به می گساری مشغول بودند به فکر غنائم و فتوحات فردا بودند.
امام سجاد(علیه السلام) می فرماید: پدرم در خیمه بغل، در حال تیز کردن شمشیرش بود.
عمه ام زینب(علیها السلام) مراقب من بود. پدرم اشعاری می خواند که مضمونش این بود که
آماده رفتن است و دیگر چیزی از دنیا باقی نمانده. من متوجه شدم، اما -به اصطلاح- به
روی خودم نیاوردم. حضرت دوباره اشعار را تکرار کرد؛ گویا می خواست با عمه ام زینب(علیها
السلام) حرف بزند. بی بی زینب(علیه السلام) وقتی شنید، نتوانست طاقت بیاورد. از خیمه
بیرون دوید به محضر سیدالشهداء(علیه السلام) رسید و عرض کرد: چه می گویی برادرم؟ خبر
از شهادتت می دهی؟ یعنی می گویی فردا روز جدایی ماست؟ البته بی بی زینب کبری(علیها
السلام) حدیث ام ایمن را شنیده بود و می دانست فردا قرار است چه اتفاقی بیفتد؛ اما
شاید بی طاقت شده بود. حضرت، خواهر بزرگوارش را این گونه دلداری داد؛ فرمود: خواهرم!
مواظب باش شیطان حلمت را نبرد. جدم از من بهتر بود؛ پدرم از من بهتر بود؛ مادرم از
من بهتر بود؛ برادرم از من بهتر بود؛ همه رفتند من هم باید بروم. کسی در این دنیا نمی
ماند. خانم عرض کرد: ای وای! برادرم فقط تو برای ما باقی مانده بودی و جای همه را پر
می کردی. تو که بودی انگار همه بودند: پیغمبر(صلی الله و علیه وآله وسلم)، امیرالمؤمنین(علیه
السلام)، فاطمه زهرا(علیها السلام) و امام حسن(علیه السلام). امیرالمؤمنین(علیه السلام)
وقتی فاطمه(علیها السلام) را از دست داد فرمودند: یادگار پیامبر(صلی الله و علیه وآله
وسلم) بود؛ ولی الان گویا پیامبر(صلی الله و علیه وآله وسلم) را از دست دادم.
سیدالشهداء(علیه السلام) به تدریج همه را برای فردا (عاشورا) آماده کرد. در اولین سخنرانیِ
حضرت، اهل حرم با شنیدن سخنان سیدالشهداء(علیه السلام) و درک قربت حضرت، صدای شیونشان
بلند شد. حضرت فرمود: بگویید گریه نکنند؛ دشمن من را شماتت می کند. کم کم همه رفتند؛
علی اکبر(علیه السلام) رفت، قاسم(علیه السلام) رفت، قمر بنی هاشم(علیه السلام) رفت.
اهل حرم با دیدن این صحنه ها کم کم آماده شدند. امام حسین(علیه السلام) وقتی این ها
را آماده کرد، نگاهی به اطرافش کرد و دید، همه رفتنی ها را پرواز داده و آن هایی که
باید می رفتند، رفتند. خیلی برای حضرت سخت بود. به حسب ظاهر این است که اصحاب فداکاری
کردند و جلوتر از امام حسین(علیه السلام) رفتند که حضرت سالم بماند. ولی فداکاری بزرگ
تر را امام حسین(علیه السلام) کرد که ماند و یک به یک آن ها را پرواز داد. اگر سیدالشهداء(علیه
السلام) قبل از همه می رفت معلوم نبود آن ها بتوانند به درجات برسند.
امام حسین(علیه السلام) ماند و حاضر شد قطعه قطعه شدن علی اکبرش را ببیند. حاضر شد
شش ماهه اش را روی دستش بزنند. دیگر کم کم می خواهد اهل بیتش را برای بار اسارت آماده
کند. آن ها وقتی قربت امام حسین(علیه السلام) را دیدند حاضر شدند بار اسارت را بردارند.
اگر این صحنه قربت را نمی دیدند نمی توانستند این تکلیف را تحمل کنند. یکی از بزرگان
می فرمود: بگذارید بچه های تان گریه، فداکاری، احسان و دستگیری شما را ببینند. از آن
ها مخفی نکنید تا رشد کنند.
اما آخرین جلوه غربت امام حسین(علیه السلام) وقتی بود که آمد برای خداحافظی. هیچ صحنه
ای به اندازه این صحنه گویای تنهایی و غربت امام حسین(علیه السلام) نیست. دل اولیای
خدا برای هیچ صحنه ای به این اندازه نسوخته است. عزیزانش را آماده کرد. آمد بیرون خیمه.
این غیرت الله یکی یکی نوامیسش را بلند بلند با اسم صدا زد: «یا زینب، یا رباب،
یا سکینه، یا ام کلثوم علیکن منی السلام»[15]
یا بقیة الله! امشب به ما اجازه بدهید برای جدتان عزاداری کنیم. شما مرحمت کنید حال
عزاداری بدهید تا ما امشب بتوانیم ادب کنیم به آستان شما. ای کاش می دانستیم الآن کجا
در حال عزاداری برای جد مظلومتان هستید! مقاتل نوشته اند: بی بی زینب(علیها السلام)
طوری در گودی قتلگاه گریه کرد که دشمن و حتی مرکب ها هم به حالش گریه کردند. اگر صاحب
الزمان(عجل الله تعالی فرجه) اجازه بدهند ما راه پیدا کنیم به محضرشان و اشک حضرت را
با چشم دلمان ببینیم، بی تاب خواهیم شد. امام زمان! ای کاش اجازه داشتیم دور شما جمع
می شدیم، ادب می کردیم و با گریه شما اشک می ریختیم. حالا شما بزرگواری کنید و قدم
بر چشمان ما بگذارید. ای وای، ای وای! در همه لحظه ها امام حسین(علیه السلام) تماشایی
بود. همه وقتی او را می دیدند، خودشان را فراموش می کردند و برایش می سوختند. امیرالمؤمنین(علیه
السلام) در مسیر صفین (آن جنگ سخت) وقتی به کربلا رسید، خواب چشمان مبارکش را گرفت.
دیدند حضرت دارد گریه می کند. گفتند: آقاجان، چرا گریه می کنید؟ فرمود: دیدم اینجا
دریای خون است و حسینم در این دریا شناور است.
نمی دانم سیدالشهداء(علیه السلام) کدام جلوه مصیبتش را هنگام وداع به قلوب عزیزانش
داد؛ طوری مصیبتش جلوه کرد که آن ها تا ابد خودشان و رنج هایشان را فراموش کردند. هر
وقت تازیانه می خوردند می گفتند: حسین(علیه السلام)، هرچه پیش می آمد فقط به یاد امام
حسین(علیه السلام) بودند. حضرت در آن لحظات آخر بقدری خواستنی شده بود که دورش حلقه
زده بودند و دلشان نمی آمد از او دست بردارند. بهانه می آوردند؛ یکی می گفت: بابا ما
را به که می سپاری؟ فرمود: عزیزانم شما را به خدا می سپارم؛ چه کسی از خدا بهتر؟ بابا
ما را به مدینه جدمان برگردان! فرمود: عزیزانم دشمن به پدرتان اجازه این کار را نمی
دهد. بابا واقعاً آماده شدی بروی میدان؟ واقعاً می خواهی بروی و برنگردی؟ امام حسین(علیه
السلام) یک به یک و آرام جوابشان را داد. فرمود: عزیزانم اسیر می شوید، ولی بدانید
خدا حامی شماست. خدا ناصر شماست. ذلیل نخواهید شد. ولی با دشمن هم سفر می شوید. اسیر
دشمن می شوید. مبادا حرفی بزنید یا کاری کنید که خدا ناراضی شود و مزدتان پیش خدا از
بین برود.
همین طور که با اهل حرم صحبت می کرد عمرسعد دستور داد: خیمه هایش را تیر باران کنید
و به او مهلت ندهید. سیدالشهداء(علیه السلام) زینب(علیها السلام) را صدا زد و فرمود:
خواهرم! کمک کن بچه ها را ببر داخل خیمه. بی بی بچه ها را در آغوش گرفت و برد داخل
خیمه. ولی خودش از در دیگر خیمه پنهانی بیرون آمد به دنبال امام حسین(علیه السلام)
دوید و فرمود: «مهلا مهلا یا بن الزهرا یابن الزهرا.»
حجةالاسلام والمسلمین میرباقری