نویسنده: رضا شریفی
در مقاله حاضر نویسنده با مراجعه به آیات قرآنی، ضمن تشریح چیستی علم حقیقی، راههای دست یابی به این نوع علم را که از آن به علم شهودی و حضوری یاد میشود، تبیین کرده است.
علم به معنای دانش و آگاهی، دارای انواع چندی است. آموزشهایی که در مدارس و دانشگاهها داده میشود همگی مبتنی بر دانشی است که از راه حواس به دست میآید، حتی در مراتب عالیتر که به کلیات توجه میشود. دانشی به نام علوم پایه چون منطق، ریاضیات و فلسفه به معنای خاص آن شکل میگیرد، باز آنچه مورد نظر است، علم حصولی و اکتسابی است که بر پایه منابع معمولی شناخت و ابزارهای آن به دست میآید. این گونه است که مجموعه علوم تعلیمی در همه مراتب آموزشی از مدرسه تا دانشگاه در همه علوم و رشته ها، علم حصولی محسوب میشود.
البته علم حصولی خود بیانگر بخشی از حقیقت و نمایانگر آن است؛ زیرا منابع و ابزارهای معرفتی و شناختی بشر چون عقل و حواس، میتواند حقایق را در لایههای سطحی و ظاهری آن بشناسد و واقعیت بیرونی را دریافت کند. گاه این دریافت واقعیت بیرونی به شکلی اطمینان بخش است که به صورت علم حضوری و شهودی، خود را در جان آدمی قرار میدهد و جزوی از ذات و جوهر آدمی میشود. اما همه دریافتهای آدمی از طریق این منابع و ابزارها، علم حصولی را شکل میدهد که در پیچیدهترین و دقیقترین مراتب آن، سطوح ظاهری و لایههای نخستین یک چیز را به ما میشناساند. به این معنا که پیچیدهترین و دقیق ترین ابزارهای آزمایشگاهی و دریافتهای حواس که به اتم و عناصر ریزتر و پیچیدهتر آن میرسد، تنها بخش کوچکی از حقیقت و واقعیت یک چیز را آشکار ساخته و دانش جزیی را در اختیار بشر قرار میدهد. با این همه لایهها و سطوح عمیق تر و لطیف تر آن چیز، همچنان در پردهای از ابهام و بیرون از فهم و دریافت عقل ابزاری قرار میگیرد؛ این درحالی است که لایهها و سطوح لطیف تر و عمیقتر آن که دور از دسترس همه ابزارهای حسی و آزمایشگاهی و عقل ابزاری است، همچنان بیرون از دایره شناختی این نوع علم که علم حصولی و اکتسابی است قرار دارد.
علم حقیقی، علم بی واسطه
انسانها نسبت به خود و دیگران آگاهی و دانش دارند، این آگاهی و دانش که از آن به علم در برابر جهل یاد میشود (ترتیب العین، ج2، ص1274) به دو شکل دانش حضوری و حصولی تحقق مییابد.
اصولاً حقیقت علم، کشف است. اگر کشف از امر بیرونی و خارجی باشد، این کشف امر خارجی به دو صورت تحقق مییابد: گاه این گونه است که صورت و تصویری از چیز خارجی در ذهن حاصل میشود. این تصویر که از طریق حواس در ذهن پدید میآید، تصویری از حقیقت چیز بیرونی است که بیشتر به لایههای سطحی و خارجی آن تعلق گرفته است؛ زیرا تصویری که از طریق حواس به ذهن میرسد، تصویری از ماده ظاهری و اشکال هندسی و مانند آن است؛ بنابراین نمیتواند از لایهها و سطوح ظاهری بیرون رود و فراتر از حس را نشان دهد. لذا آگاهی و دانش حاصل از طریق حواس که عقل آن را تجزیه و تحلیل میکند، نمیتواند آگاهی کاملی از حقیقت یک چیز باشد؛ چرا که ابزارها و منابع علم حصولی، این امکان را به شخص نمی دهد تا احاطه کاملی بر حقیقت چیزی پیدا کند بلکه تنها در محدوده تنگ و محدود خود، روشنایی بر آن میافکند.
گاه دیگر کشف از طریقی بیرون از دایره ابزارهای مادی و حسی و منبع عقل و به عبارت علم حضوری و شهودی صورت میگیرد. به این معنا که با اشراق الهی برای برخی از نفوس، امور بیرونی مشاهده میشود بی آنکه واسطهای چون حس و عقل در میان باشد. حالتی که نفس در علم حضوری و شهودی دارد، همانند حالت نفس نسبت به خودش است که کشف آن بیواسطه است و درحقیقت آن چیزی که مشاهده میشود جزوی از ذات صاحب کشف و شهود است. از این رو گفتهاند که علم حصولی تا به علم حضوری تبدیل نشود جزو ذات آدمی نمیشود و هرگاه چیزی به علم شهودی حضوری تبدیل شود، درحقیقت بخشی از ذات عالم شده است. این گونه است که سخن از اتحاد عالم و علم و معلوم به میان میآید. بنابراین با آنکه عالم و معلوم، به ظاهر دو چیز هستند ولی به سبب علم شهودی به اتحاد رسیدهاند و جدایی میان آنها متصور نیست.
پس علم حقیقی همان علم حضوری و بی واسطه است که عالم و علم و معلوم درآن یکی هستند و جدایی میان آن را متصور نیست. چنین کشف و آگاهی همه سطوح و لایههای چیز را در برمی گیرد و فراتر از تصویر ذهنی از سطح ظاهری و مادی در همه سطوح، با حقیقت آن چیز یکی میشود.
البته علم شهودی خود دارای مراتبی است که مرتبه حق الیقین آن تنها برای انسانهای اندکی به دست میآید و بیشتر کسانی که از علم شهودی بهرهمند میباشند در مرتبه عین الیقین قرار دارند.
از علم شهودی به علم لدنی (کهف، آیه 65 و نیز مفاتیح الغیب یا تفسیر کبیر، فخر رازی، ج 21، ص 127) و علم رشدی (کهف، آیه 66) یاد میشود. چنین علمی به انسان این امکان را میدهد تا فراتر از ظاهر و بیرون از ماده یک چیز به باطن و حقیقت آن چیز بنگرد و آگاهی یابد. تفاوتهای رفتاری اهل مکاشفه و شهود با اهل علم حصولی از اینجا سرچشمه میگیرد؛ زیرا از نظر عالمان حصولی، رفتارهای عالمان شهودی و حضوری، رفتارهای بیرون از عقل و خرد است و همین مساله موجب میشود تا حضرت موسی (ع) با همه مراتب و مقامات بلند، نتواند رفتارهای عالم ربانی دارای علم لدنی و شهودی را تحمل کند و بر آن صبر نماید و زبان به اعتراض نگشاید. این درحالی است که برای عالم ربانی و عالم شاهد، این رفتارها بسیار منطقی و عقلانی است و رفتارهای عالم حصولی رفتارهای ضد عقلانی به شمار میآید.
قصه حضرت موسی (ع) و خضر (ع)
البته از آن جایی که جهان برمدار و محور عقلانیت حصولی میگردد، احکام و شریعت نیز بر اساس آن ساماندهی شده است و بر همین اساس پیامبر (ص) میفرماید که مامور است براساس بینات و شهادات حکم کند و به ظواهر عمل نماید درحالی که یقین شهودی و حقانی برخلاف این ظاهر دارد؛ چنان که این مساله را درباره یکی از مدعیان فرزند خواندگی بیان میکند و با آنکه کشف شهودی اقتضای نسبت فرزندی میان شخص دوم را میدهد ولی خود را مامور مییابد تا براساس حکم ظاهری «الولد للفراش، فرزند، از آن شوهر است» حکم کند که این فرزند از آن شوهر زن میباشد نه کسی دیگر که مدعی فرزندی آن شده است.
به سخن دیگر، قوانین و احکامی که در جامعه جاری میشود و میبایست بر اساس آن حرکت کرد، همین احکام و قوانین ظاهری است که از طریق علم حصولی به دست میآید و عمل براساس علم شهودی در این حوزه جایز و روانیست،از این رو نمیتوان بر حضرت موسی(ع) از این باب خرده گرفت که چرا بر اساس ظاهر، حکم میکند و شریعت را مقدم میدارد، ولی از این باب میتوان خرده گرفت که آن حضرت(ع) ماموریت یافته بود تا با عالم ربانی دیدار کند که دارای علم شهودی است و تعلم از چنین شخصی اقتضای آن را داشت تا از علم ظاهری گام فراتر نهد و براساس منطق متداول عمل نکند.
به عبارت دیگر، انسانها از بدو تولد براساس منطق صوری و دانش حصولی تعلیم میگیرند و مبانی زندگی انسان در دنیا علم حصولی و قوانین و احکام ظاهری مبتنی بر آن است. بی گمان شکستن دیوار استوار و دژ محکم منطق صوری و دانش حصولی بسیار سخت است؛ ولی حضرت موسی(ع) ماموریت یافته بود تا در کلاس علم لدنی شرکت کرده و این دیوار را بشکند و حقایق و رای ظاهر را ببیند.
اما آن حضرت(ع) نتوانست از منطق صوری خارج شود و در فضای علم لدنی و منطق دیگری قرار گیرد که به نظر وی غیرعقلانی است.
زمینههای دست یابی به علم حقیقی
بی گمان خروج از منطق صوری و علم ظاهری و حصولی به سوی علم حقیقی شهودی برای بیشتر مردم امکان پذیر نیست و تنها شماری اندک توانایی دارند به این دانش دست یابند. با این همه، دست یابی به علم حقیقی شهودی امکان پذیر است به شرطی که زمینههای آن را در خود فراهم آوریم.
علم شهودی به سبب آن که به یک معنا تحصیل بردار نیست، میبایست شرایطی را فراهم آورد تا از سوی خداوند عنایتی صورت گیرد؛ چرا که علم شهودی، علم اشراقی و نوری است که خداوند در قلب و دل هر که خواهد میافکند.
ایمان و تقوا
مهمترین و اصلیترین عاملی که میتواند اشراق الهی را سبب شود، ایمان به خداوند است. این ایمان در کنار تقوای الهی زمینه اشراق الهی را فراهم میآورد. اصولا هرگونه علم به ویژه علم شهودی تنها از راه تقوای الهی به دست میآید، چرا که خداوند در آیه 282 سوره بقره مطلق علم را مبتنی بر تقوا میداند. (واتقوالله و یعلمکم الله) البته از آن جایی که خداوند در این آیه تعلیم را به خود نسبت داده است میتوان این تعلیم را تعلیمی خاص دانست که میتواند علم شهودی و اشراقی باشد. بنابراین دست یابی انسان به حقایق امور و چیزها و کسب بصیرت و علم اشراقی زمانی تحقق مییابد که آدمی در مسیر ایمان و تقوا گام بردارد. اگر این گونه عمل کند خداوند نعمتهای بسیاری به او میبخشد که یکی از مهمترین و اساسی ترین آنها تعلیم اشراقی است؛ از این رو خداوند در آیه فوق در جواب فرمان تقوا، با آوردن واو موصوله این نکته را مورد توجه و تاکید قرار میدهد که نعمتهای بسیاری به اهل تقوا داده میشود که یکی از آنها تعلیم اشراقی و علم شهودی است.
احسان به خلق
از دیگر اموری که بستر علم شهودی و اشراقی را فراهم میآورد، احسان و نیکوکاری است. خداوند در آیاتی چند از جمله آیه 22 سوره یوسف و نیز 14 سوره قصص، احسان و نیکوکاری را زمینه برخورداری از علم و حکمت الهی برمی شمارد. البته این نیکوکاری و احسان میبایست به شکل صفت دایمی در شخص درآید، به این معنا که شخص در احسان چنان باشد که وی را محسن و نیکوکار نامند. از این رو علم و حکمت را پاداشی برای محسنان بر میشمارد.
البته در مسئله تقوا حتی اگر به شکل صفت دایمی در نیاید و شخص به نام متقی شناخته نشود، زمینه برای تعلیم الهی و علم اشراقی فراهم میشود، زیرا تقوا امر اساسیتر و مهمتر است و انسانها حتی اگر اهل احسان باشند ولی به سختی میتوانند در همه امور تقوای الهی را مراعات کنند. از این رو در آیه 282 سوره بقره تقوا را به شکل فعل امری بیان کرده و نتیجه آن را تعلیم الهی دانسته است ولی در آیات پیش گفته احسان را زمانی که به شکل صفت ثابت در شخص درنیاید، عامل علم و حکمت الهی برنمی شمارد. این بدان معناست که از نظر خداوند، تقوا در ایجاد بستر مناسب علم اشراقی و شهودی نقش مستقیم و اساسیتری ایفا میکند تا احسان.
همچنین از آیه 65 سوره کهف این معنا به دست میآید که شاگردی کردن از عالم ربانی که دارای علم لدنی و اشراقی است میتواند بستر مناسبی برای علم اشراقی در شخص باشد. اما همین آیه و آیات پس از آن به خوبی روشن میسازد که نقش استادی این چنین توانا و دانا در دست یابی به علم شهودی برخلاف آنچه در میان مردم و اشعار عارفان، رایج و دایر است، نقش اساسی و بنیادین نیست؛ چرا که شاگردی چون حضرت موسی(ع) که خود از پیامبران اولوالعزم میباشد، نتوانسته است از استادی چنین توانا و دانا که خداوند وی را به عنوان استاد و معلم انتخاب کرده است، بهرهای برد.
به سخن دیگر، اینکه گفتهاند: طی این مرحله بی همرهی خضر مکن/ ظلمات است بترس از خطر گمراهی مطلبی درست است ولی اصل اساسی و بنیادین نیست؛ چرا که تعلیم الهی و علم اشراقی، علم حصولی و اکتسابی نیست تا با تعلیم و آموزش انسانی دیگر، حاصل شود و استاد حتی اگر خضر(ع) و عالم ربانی باشد، باز هم نمی تواند نقش اساسی و اصلی را بازی کند. براین اساس، هرگونه مریدی و مرادی را میتوان در تحقق علم اشراقی و شهودی و مکاشفه، تضعیف کرد و نقشی اندک برای آن قایل شد.
از آیات قرآنی و آموزههای وحیانی آن این معنا به دست میآید که بسترسازی برای دریافت نورالهی و دست یابی به علم لدنی و شهودی و اشراقی تنها از طریق تقوا در مرحله نخست و احسان در مرحله دوم امکان پذیر است و نقش استاد در این میان بسیار اندک است؛ چرا که شخص تا خود ظرفیت نداشته باشد نمیتواند از نورالهی برخوردار شود و اشراقی در جان او بوجود آید.
به سخن دیگر، نقش استاد را میتوان همانند نقش استماع و شنیدن دانست که در علم حصولی فراهم میآید و براساس همین پیامبران تنها مامور تبلیغ و اتمام حجت هستند تا حقایق را تبیین کنند و زمینه فهم و آگاهی را در انسانها برانگیزانند و ایشان را برای حرکت در مسیر علم رشدی و شهودی تحریک نمایند. (مائده، آیه 83 و نیز ابراهیم، آیه 52 و انعام، آیه 65 و حج، آیات 52 و 54) این آیات به صراحت روشن میسازند که نقش پیامبران حتی در مسئله مهمی چون هدایت، نقش بسترسازی است و کمتر اتفاق میافتد که از هدایت ارایه الطریقی به هدایت ایصال الی المطلوبی افزایش یابد. بنابراین آن چه اساس و پایه دست یابی به هدایت و ایمان و علم نوری و شهودی میباشد، تقوا و خودسازی و احسان و نیکوکاری است، اما اموری دیگر چون پیامبران و حتی رهبرانی خاص چون عالم ربانی ماموریت یافته از سوی خداوند تنها در نقش بسترساز عمل میکنند و تاثیر مستقیم و چندانی ندارند وگرنه با حضور خضر(ع) که از علم لدنی برخوردار و مامور خدا برای تعلیم موسی(ع) بود، آن حضرت(ع) میبایست به دانش خضر دست مییافت و از علم لدنی برخوردار میشد، درحالی که چنین اتفاقی برای آن حضرت(ع) نیافتاد.
همچنین از آیات 31 تا 34 سوره بقره میتوان دریافت که تعلیم حضرت آدم(ع) تنها به شکل انباء و اخبار به فرشتگان رسید، چرا که آنان ظرفیت مناسبی برای دریافت آن علوم نداشتهاند و میبایست تحت ربوبیت و پروردگاری آدم(ع) قرار گیرند تا چنین بستری برای آنان فراهم آید. براین اساس نمیتوان به نقش مرادی دراین امور دل بست و امیدوار بود که از طریق استاد و شاگردی و یا مرید و مرادی به علم شهودی و مکاشفات دست یافت، چرا که حتی در بهترین حالت آن، مریدبازی خود عامل مهم در جلوگیری از حرکت در مسیر رشدی و مانع جدی در سر راه آن میباشد.بنابراین برای حرکت در این مسیر میبایست به استاد، همانند کتبی نگاه کرد که دستگیر ابتدایی برای رشد و بالندگی است و ایجاد کننده فضا و بستر تازه این درزمانی است که به استادی چون خضر(ع دست یافته باشیم و در غیر این صورت جز تباهی و گمراهی نمیتوان به چیزی امید بست.