نویسنده: آیت الله روح الله قرهی
اولیاء الهی، حضرات معصومین(ع)، خصیصین درگاه حضرت حق و بندگان خدا از رویت عمل در مقابل دیگران نگرانند. اگر امر حضرت حق بر جماعت نبود، از بس ترس از این دارند که نکند آن شیطان لعین و رجیم، همراه با نفس اماره، آنها را فریب دهد و عمل آنها را جلوه دهد و باطل کند- که طبیعی است باطل از بین رفتنی است:
«ان الباطل کان زهوقا» (اسراء/ 81)
حتی عزلت نشینی میکردند؛ منتها آنها با اخلاص آنقدر وجودشان را ساختهاند که دیگر ریا در وجود آنها نیست.
بحث ما راجع به ریا بحثی است که انبیاء و اولیاء سفارش بسیاری به آن کردهاند. بعضی از خصیصین حضرت حق و عرفای عظیم الشان بیان میفرمایند: اگر میخواهید از ریا در امان باشید، عمل خیری را که انجام دادید حتی در ذهنتان هم تکرار نکنید؛ یعنی بگویید لطف خدا بود، محبت خدا بود؛ چون اگر بیش از حد کیف کردید؛ یک بار، دو بار، سه بار، معلوم میشود این لذت از آن عمل برای شما، در حقیقت عمل برای خدا را از بین میبرد.
اگر دست کسی را گرفتید؛ اگر در راه خدا جهاد کردید؛ اگر برای خدا قلم زدید، اگر آنچه که پروردگار عالم بیان کرد همه را انجام دادید؛ میگویند آن را در ذهن تکرار نکنید؛ چون این لطف خدا بود که اگر تکرار کردید دچار عمل ریا میشوید. چون ریا یعنی رویت عمل و اولین رویت عمل، در ذهن خود انسان است.
اولیاء و انبیاء وحشت بسیاری از این مطلب دارند. حسب روایات شریفه این نشانه این است که کسی روح و باطنش مریض است، منتها خودش خبر ندارد. مثلش مثل سرطان است، مثل بیماری خوره است که در وجود انسان میافتد و انسان را بیچاره میکند.
حضرت علی(ع) فرمودند:
«باطنا علیلا و ظاهرا جمیلا»
قبیحترین اعمال، عندالله تبارک و تعالی این است که انسان ظاهرش زیبا، اما باطنش مریض باشد.
یعنی باطنش مریض میشود اما خودش خبر ندارد.
اولیاء خدا فرمودند: برای اینکه از این مریضی دور باشیم، خود را نسبت به این مریضی واکسینه کنیم. اول راه این است: عملی را که انسان انجام داد، در وجود خودش هم تکرار نکند. اصلا فراموش کن که تو کوچک ترین عمل خوبی را انجام دادی.
آن ابوالعرفا فرمودند: یک مرتبه به مرحوم چلویی گفتم: شنیدهام وقتی این جوانها، نوجوانها و کسانی که شاگرد بازاریها هستند، در مغازهات میآیند تا غذایی ببرند، لقمه کبابی در دهانشان میگذاری که آنها به گناه نیفتند، نکند یک موقعی وسط راه ناخنکی به این غذا که برای صاحبکارشان میبرند، بزنند. ای بسا صاحبکاری خسیس باشد و به اینها ندهد.
ایشان بیان فرموده بود: من؟! آقا بیان فرموده بودند: البته خوب است که انسان به روی خودش نیاورد. ایشان فرموده بود: آقا! از شما که پنهان نیست، من جدی میگویم، چون من هیچ گاه برای خودم تکرار نمیکنم. حتی یک مرتبه شیطان ملعون در خوابم آمد و به من گفت: آیا تو یک روز شمردی اینهایی که میآیند و میروند و لقمه کبابی دهان آنها میگذاری، چند نفرند؟ من فقط این را در خواب دیدم، بعد بلند شدم، گریه کردم، ناله کردم، خودم را تنبیه کردم و سه روز پشت سر هم روزه گرفتم که چرا در خواب باید شیطان بر من غالب شود.
ایشان گفته بود: آقا! والله قسم، همین که مغازه را میبندم، دیگر یادم نمیآید که اصلا امروز من چنین کاری کردم. امروز شما به رخم کشیدی، چه کنم که من دیگر مبتلا نشوم و یک موقع نگویم ببین تو به کجا رسیدی که این مرد الهی و عارف بزرگ از تو راضی است؟ آقا فرمودند: مجلس ما را هم دیگر به یاد نیاور.
این حال خوش بندگان خداست. آنها برای اینکه بیمار نشوند، آن هم بیمار روحی، بدترین بیماری که مثل خوره در جان انسان میافتد و روح انسان را میخورد، میگویند: این عمل را حتی در وجود خودشان تکرار نمیکنند.
آن قدر مهم است که آنها دائم میترسند که نکند ظاهرشان بهتر از باطنشان باشد. هر که درونش پاک و الهی شد، طبعا در ظاهرش اثر میگذارد و ظاهرش هم خدایی میشود. این نکته بسیار مهمی است، این را عرفای عظیم الشان برای من و تو پرده برداری کردند.
اینکه به من و شما بیان کردند که به چهره عالم نظر کنیم، آن هم علمای ربانی و نگاه به چهره آنها عبادت است، برای این است که هر کس درونش پاک و طاهر شد، طبعا روی وجه او اثر میگذارد.
وحشت از ظاهر زیبا!
لذا ببینید علمای ربانی ما این طور هستند. مثل رهبر بزرگوارمان (حفظه الله)، مثل آیت الله العظمی بهجت، آیت الله العظمی بهاءالدینی، آیت الله العظمی ادیب، آیت الله مولوی قندهاری و... که هر چه بر سنشان میگذرد، میبینیم جمالشان پرنورتر، خوش سیماتر، زیباتر میشوند؛ چون اینها درون پاکی دارند که بر ظاهر اثر میگذارد.
منتها اولیاء ما هر چه ظاهرشان بین مردم زیبا جلوه میدهد که نشات گرفته از درون طاهر است، وحشتشان بیشتر میشود و نگرانند. آنها نگران این هستند که نکند ظاهرم از درونم زیباتر شود.
سیمای اباذر سیمای ملکوتی شده و به مقاماتی رسیده است. پیغمبر اکرم، خاتم رسل(ص) بیان میفرمایند:
«یا اباذر اتق الله و لاتری الناس انک تخشی الله فیکرموک و قلبک فاجر»
اباذر! تقوا پیشه کن و بترس. آن گونه بترس که نکند در بین مردم طوری باشی که خشیتت بیشتر است، که این مکر میشود و نعوذبالله قلبت فاجر میشود.
معلوم است هر که درونش زیبا شود، جلواتش میآید و چهره، زیبا و نورانی میشود. اصلا انسان در محضر بندگان خاص خدا که مینشیند، آرامش میگیرد، اما آنها وقتی کسی میگوید: ما در محضر شما آرام میشویم، وحشتشان زیاد میشود و در خلوت غوغایی دارند.
آیت الله العظمی مرعشی نجفی، آن مرجع بزرگوار یک مرتبهای از باب نصیحت فرمودند: من به واسطه این بحث مرجعیت که بر دوش من است، مجبورم در بین مردم باشم و مردم هم مراجعه کنند و امور را رتق و فتق کنم، اما وحشتی در درون من است که او میداند.
اولیاء موقعی که دیگر میدانند آخر عمرشان است و باید برای بعضیها تذکار بدهند که باید این طور باشند، مطالبی را بیان میکنند. علامه محمدحسین حسینی طهرانی میفرمودند: سیدهاشم حداد آخر عمر خیلی چیزها میفرمودند. بعد فرمودند: اگر امر به گفتن اینها نداشتیم، اینها را هم نمیگفتیم.
اینکه بعضی خیلی مکتوم هستند، به واسطه همین است که میترسند نکند ظاهرشان بین مردم بیشتر جلوه دهد و بعد نه این که مردم بگویند: باطنشان خبیث است بلکه حداقلش این است که میترسند نکند باطنشان کم رنگتر از ظاهرشان باشد. لذا اکثر گریه و فغان اولیاء در دل شب برای همین است؛ چون از این بیماری روحی میترسند.
امیرالمومنین اسدالله الغالب، علی بن ابی طالب(ع) در مناجات با حضرت حق نکتهای را بیان میفرمایند که جدی انسان را وحشت بر میدارد. ما در روایت داریم آنچه در قرآن خطاب به پیامبر(ص) است، تمثیل به در گفتن و دیوار شنیدن است. شاید مولی الموالی(ع) هم اینها را برای ما میگویند که به نظر عرفا هم همین گونه است.
حضرت میفرمایند:
«اللهم انی اعوذ بک من ان تحسن فی لامعه العیون علانیتی»
خدا! پناه میبرم به تو از این که در چشم مردم ظاهرم زیبا جلوه دهد. در بین مردم بگویند: امیرالمومنین(ع) خوب است
«و تقبح فیما ابطن لک سریرتی»
اما باطنم در محضر مبارک تو زشت باشد. ظاهرم خوب، اما باطنم قبیح! «محافظا علی رثاء (ریاء) الناس من نفسی بجمیع ما انت مطلع علیه منی.» این جمله کوبنده است، دردناک است.
حضرت میفرمایند:
و خود را ریاکارانه نزد مردم جلوه دهم، طوری که تمام وجودم را بگیرد، آن هم موقعی که تو باطنم را بهتر میدانی که من چه کردم و من مفتضح در مقابل تو هستم. (فابدی للناس حسن ظاهری و افضی الیک بسوء عملی.»
عمل زشتم را تو میشناسی، تو میدانی در مقابل مردم ریا میکنم «فابدی للناس حسن ظاهری» مردم همین که ظاهر من را میبینند، ظاهر نیکو میبینند، اما «و افضی الیک بسوء عملی» عمل من به سوی تو مفتضحانه است «تقربا الی عبادک» من در مقابل بندگان تو مقرب میشوم، مردم میگویند: چه انسان خوبی اما «و تباعدا من مرضاتک» از آنچه رضای توست دور میشوم، تو دیگر از من راضی نیستی.
خدا را شکر که از چشم مردم افتادم!
یکی از نکات بسیار بکری که عرفای عظیم الشان و متخلقین به اخلاق الهی از این فرمایش مولی الموالی(ع) گرفتند، این است که کسی که ریا کاری بکند، پروردگار عالم او را به خودش واگذار میکند، در بین مردم خوب است، اما عندالله تبارک و تعالی بیچاره است. هرچه به مردم نزدیک میشود، از خدا دور میشود و دیگر پروردگار عالم از او راضی نیست. دردناک ترین موقعیت برای بندگان خدا همین است.
شیخ العجائب، آیت الله شیخ بهاءالدین عاملی معروف به شیخ بهایی برای خدا در دستگاه سلطنت وارد شده بود. به ایشان گفتند: بعضی از علماء بزرگوار هستند که از این دستگاه دور شدند، ولی در دل مردم جای دارند، به نظر میرسد شما با این همه علم و مسائل، خودتان را از چشم مردم انداختید.
ایشان فرمودند: اگر بدانم این عملم (ورود در دستگاه جور) همین قدر عامل شده که من از چشم مردم بیفتم، خدا را شاکرم.
البته به قول بعضی از بزرگان، دلیل این کار ایشان، حکم وجود مقدس مولا، حجت بن الحسن المهدی(عج) بود. میدانید ایشان تشیع را زنده کرد و باعث حفظ تشیع شد. بندگان خدا کار را فقط برای خدا انجام میدهند و مهم این است. بندگان خدا فقط بندهاند، تکلیف الهی را انجام میدهند، هر چه خدا امر کرد.
اصلا معنی بندگی این است. به قول آن مرد خدا، بندگان خدا در دست مولایشان هستند، هر طرف آقایشان بکشد، همان طرف میروند، دیگر برایشان مهم نیست مردم چه میگویند.
امیر بیان، علی بن ابی طالب(ع) میفرمایند: خدایا! پناه میبرم به حضرتت از اینکه ظاهرم در نزد مردم نیکو باشد و ریاکارانه نزد مردم خودم را آرایش کنم، در حالی که تو بهتر از من، من را میشناسی میدانی من کیستم. او میداند و ظاهرم را به عنوان تکریم برای مردم آشکار کرده اما باطنم خبیث است و هر چه به مردم نزدیک شوم، از رضای تو دور میشوم.
ذکری برای دوری از ریا
لذا یکی از اذکاری که عمومیت هم دارد و همه میتوانیم بگوییم- میدانید ذکر، اذن میخواهد و ما نمیتوانیم هر ذکری را بگوییم. بعضی از ذکرها عمومی نیست. مثلا ذکر صلوات بر محمد و آل محمد(ص) که ثوابش آن قدر زیاد است که هیچ احدی نمیتواند تبیین کند، عمومیت دارد و هر کسی میتواند این ذکر را بگوید- یکی از اذکاری که اولیاء بیان فرمودند میتواند انسان بگوید و لازم هم هست که بگوید، بخصوص خصیصین حضرت حق شاید در باطن خودشان دائم به این ذکر مشغولند و غیر از این که به زبان هم جاری میکنند، در باطن هم میگویند؛ یعنی مدام آن را بیان میکنند- این مقامی است که انسان بتواند هم ذکر را بر زبان بگوید و هم در درون آنقدر بگوید که ملکه شود- ذکر «اعوذبالله من الشیطان اللعین الرجیم» یا همان «اعوذبالله السمیع العلیم من همزات الشیاطین و اعوذ بالله ان یحضرون ان الله هوالسمیع العلیم» است. همزات یعنی طوری وسوسه میکند که انسان نمیفهمد دارد ریا میکند «و اعوذ بالله ان یحضرون» به خدا پناه میبرم از این که این شیاطین بر من و بر مجلسم حاضر شوند «ان الله هوالسمیع العلیم» خدا میشنود و آگاه است.
خلوت با خدا در دل شب
یکی از مطالب دیگری که اولیاء دارند و پیامبر هم به صراحت آن را اشاره فرمودند، این است که اگر میخواهید دچار ریا نشوید، حتما باید ساعاتی را با پروردگار عالم خلوت داشته باشید.
حتما با خدا خلوت کنید. دل شب قیام کنید، وقتی تاریک است، همه خوابند، انسان بلند شود نماز بخواند، با خدای خود مناجات کند، ذکر بگوید.
ملاصدرا، آن عارف، فیلسوف و فقیه صمدانی بعد از اینکه از تبعید آمدند، شروع به تدریس کردند. ایشان به شاگردانشان فرموده بودند: من راضی نیستم کسی اهل نماز شب و تهجد نباشد و بیاید شاگردی من را بکند. طلبه، دانشجو، استاد حوزه و دانشگاه و هر کسی که میخواهد بنده خدا باشد، باید این طور باشد. مگر نمیخواهیم بنده خدا باشیم؟ مگر نمیخواهیم عاقبت به خیر شویم؟ ریا اجازه نمیدهد عاقبت به خیر شویم. یکی از راههای پناه بردن به پروردگار عالم از ریا این است که انسان در دل شب خلوت کند.
ای کاش اولیاء اجازه میدادند یک شبی خلوت آنها را ببینیم. گرچه انسان باید واقعا متنبه شود. من بعضی از این بزرگان را دیدهام، دل شب چنان فغان میزدند، ناله میزدند، تو گویی اینها طفل خود را از دست دادند. تو گویی اینها مثل طفلند که پدر و مادر را از دست دادند. به خود میپیچیدند، فغان میکردند، اشک میریختند، نالههای حزین میزدند، طوری که شیطان فکر میکرد در عالم، گناه کارتر از اینها نبوده!
چرا آنها این گونه میکردند؟ چه شده که آنها طاقت نداشتند روی پا بایستند، از این سمت به آن سمت میرفتند، دائم ناله و فغان میزدند؟ این حال خوش شب خیزی مردان خداست. آنها از چه میترسند؟ چه خشیتی دارند که اینگونه با پروردگار عالم مناجات میکنند؟
گاهی انسان این را میبیند، مایوس میشود. البته نمیخواهم یاس بیاورم که آن از گناهان کبیره است، اما عیبی ندارد انسان از عمل خود مایوس شود، این حسن است.
در باب اخلاص روایت است که فردای قیامت وقتی پرونده را میدهند، مخلصین عالم میبینند پرونده خالی است، هیچ چیز ندارند، بعد پروردگار عالم است که پرونده آنها را پر میکند. یعنی آیا آنها کاری نکردند؟! خیر، آنها باور نمیکنند عملی را برای خدا انجام داده باشند. میگویند: خدایا! میشود تا قبل از مرگمان دو رکعت نماز برای تو خوانده باشیم!
آنها از اعمال خودشان مایوسند، فقط به لطف او امیدوار هستند «عاملنا بفضلک و لاتعاملنا بعدلک». چون عملشان را نمیبینند، خلاف ریاکاران عالم که عمل را میبینند، آنها اصلا عمل نمیبینند. لذا وحشت دارند، فغان دارند، اشک دارند، ناله دارند. آن هم چه اشکی، چه نالهای، من و شما نمیفهمیم! آنها چه سیری دارند؟ چه چیز وجود آنها را گرفته؟ چه میگویند؟ در چه حال و هوایی هستند؟ آنها که هستند؟ اگر آنها انسان هستند، پس ما که هستیم؟ اگر آنها بندگی میکنند و میگویند بندگی نکردهایم، پس ما چه کردهایم؟!
سپردن اختیار به دست مولا
بندگان خدا، بندگانی هستند که اختیارشان را به دست مولایشان سپردند. برای همین است که شبها قبل از خواب، موقعی که دیگر چراغها را خاموش کردی، دقایقی با مولایت حرف بزن. از یک دقیقه شروع کن تا بعد بیشتر شود، دیگر سیر نمیشوی.
بگو: آقاجان! میخواهم خودم را به دست تو بسپارم. آقاجان! از عملم میترسم، از عاقبتم میترسم، دستم را بگیر.
آقاجان! من طفل راهم. دیدید بچهای که تازه راه افتاده، پدر و مادر میترسند، دستش را محکم میگیرند که نیفتد. وای که اگر جایی شلوغ باشد، گاهی حتی بچه را بغل میکنند که در شلوغی گم نشود. به تعبیر عامیانه چهار چشمی او را میپایند که نکند گم شود. آقاجان! اگر دستمان را نگیری، گم میشویم. آن وقت دیگر ما گمشدهایم، شما باید دستمان را بگیری. ما طفلی هستیم که راه رفتن را بلد نیست.
چه اشکالی دارد انسان اینطور با مولایش حرف بزند. این حرف زدن بزرگان است که به ما یاد دادند. دیدی وقتی بچه تازه راه میافتد دست هایش را میگیرند و هی او را جلو میآورند راه برود. مواظب او هم هستند که اگر بناست بیفتد او را بگیرند. آقاجان! دستانمان را بگیر. آقاجان! هوایمان را داشته باش، مواظبمان باش. آقاجان! وضعمان خوب نیست، به دادمان برس.
با آقا حرف بزنیم، خودمان را به دست مبارکش بسپاریم. آن آقا هم آن قدر کریم است، به خودش قسم آنقدر دوست دارد با او حرف بزنیم. غریب است، تنهاست. دوست دارد خلوت شود، این صدای محبینش بیاید. جوانهای عزیز! به خودش قسم آن قدر صدای شما را دوست دارد، آن قدر عاشق صدای جوانهاست که منتظر است یک جوانی بگوید: «یابن الحسن!»
مولایمان منتظر است!
یک آقای کریم، یک آقای مهربان، آقایی که سالها منتظر است. کسی که در دل شب، از روی عشق و علاقه حقیقی صدایش بزند، بگوید: یابن الحسن! آقاجان! بسمان است، بیا، دستمان را بگیر. چقدر خودش منتظر است. به خیلیها فرموده، به شیخ مفید، به سید بحرالعلوم، به مقدس اردبیلی و به خیلیها که شرف حضور پیدا کردند، فرموده خیلی منتظرم بیایم. اگر به حقیقت، محبین و شیعیان من مرا صدا بزنند، بگویند: یابن الحسن! بیا آقا، من هم دعا میکنم میگویم: خدا! ببین محبین من منتظر هستند، ظهور من را نزدیک کن. این طور آقاجانمان را صدا بزنیم.