23 فروردین 1397, 15:56
در تعریف «تفکر اجتماعی» این پیش فرض را میتوان در نظر گرفت که «تفکر اجتماعی» قرابت هایی با آن چه که به آن فرهنگ جامعه میگویند دارد، با این تفاوت که جنبه بیانی و گفتمانی در آن غالب است. میشود «تفکر اجتماعی» را با عباراتی چون «گفتمان مشروع» یا «گفتمان اجتماعی مشترک» نیز بیان کرد. بنابراین میتوان گفت که «تفکر اجتماعی» در این تعریف، طیفی را در بر میگیرد که یک سر آن اعتقادات و کنشهای فرهنگی و مذهبی و در سر دیگر آن فلسفه بافی و گفتمان متفکرانه خواص یا همان اندیشمندان اجتماعی است.
با این تعریف از تفکر اجتماعی رابطه نظری میان تفکر اجتماعی و جامعه شناسی اینچنین قابل تبیین است که تفکر اجتماعی در عمل و برای عمل شکل میگیرد و گسترش مییابد و تا به سوالاتی که زندگی اجتماعی عملاً مطرح میکند، پاسخ نداده است؛ تولید، حفظ و بازتولید نمی شود. در حالی که جامعه شناسی خود را کم و بیش (به طور خیلی نسبی ) از فوریت پاسخ به معضلات عملی و داده شده زندگی اجتماعی رها میکند و بر پایه آنها مسائل خاص خود را مطرح میسازد. بر این اساس، تفکر اجتماعی و جامعه شناسی در رقابتی آشکار برای گفتن «حقیقت» در مورد واقعیت اجتماعی هستند.
تفکیک تفکر اجتماعی به یک طیف که از عوام تا خواص را در بر میگیرد، به این معنا نیست که آن تفکر اجتماعی که در تمام سطوح جامعه سیال است را با تفکر اجتماعی منسجم و تئوریزه شده یکسان بپنداریم. اهمیت اولی مسلماً بیشتر از دومی است؛ زیرا با تار و پود و تمام کنشهای اجتماعی گره خورده است. در حالی که دومی (تفکر اجتماعی منسجم و تئوریزه شده) قابل رویت و ضربه پذیر تر است و بیشتر در دسترس انتقادات جامعه شناسانه قرار دارد ولی اهمیت آن در رد یا قبول نظم موجود به نسبت کمتر است.
از سوی دیگر، در هر دو مورد (تفکر اجتماعی و جامعه شناسی )، جامعه در مورد خود میاندیشد و میکوشد حقیقت خود را دریابد. با این وجود، آنچه که «گفتمان اجتماعی مشترک» یا «تفکر اجتماعی» به آن میرسد، اغلب «حقیقتی» کارآمد، عملی و محتوم است. این در حالی است که حقیقتی که جامعه شناسی چشم را به آن باز میکند، حقیقتی نسبی و آگاه به نسبیت خویش است.
نکته دیگر این است که گفتمان اجتماعی مشترک یا «تفکر اجتماعی» (که مذهب میتواند در بعضی از جوامع بخش مهم آن باشد)، همان طور که صفات «اجتماعی» و «مشترک» تلقین میکنند، یکدست و همگون به نظر میآید. حال آن که جامعه شناسی به ما آموخته که آنچه اجتماعی است، اجتماعاً تفکیک شده و متضاد است. زیرا خود جامعه اصولاً نا برابر و در تضاد است.
نظم اجتماعی با «تفکر اجتماعی» پیوندی تنگ و مستقیم دارد، چرا که معمولاً «تفکر اجتماعی» هر دوران نظم اجتماعی آن دوران (علی رغم اینکه عادلانه باشد یا نه) را طبیعی و عادی نمایش میدهد و اگر هم با این نظم درگیر شود، به ناله بیمار از درد میماند که نشانی غریزی از درد است و نه بیان روشن و شناخت آن.
اما جامعه شناسی ، بر عکس، پرده توهم «تفکر اجتماعی» را میدرد و آنچه که پشت آن است را نشان میدهد، اینکه چگونه مفاهیم و مسائل «تفکر اجتماعی» محصولاتی تاریخی هستند و بازتاب متضاد و متفاوت تولید و حفظ و بازتولید یک نوع نظم اجتماعی نا برابر و متضاد میباشند.
منافع متضادی که در جامعه وجود دارند از یک طرف در کنشهای اجتماعی خود را به حالت عملی نشان میدهند و با باورها و اعتقادات عوام عجین میشوند و از طرف دیگر، گفتمانهای «متفکران اجتماعی» را که در آنها توان انتزاع بیشتری وجود دارد، صحنه نبرد خویش میکنند. در بیان این تضاد است که بخشی از تفکر اجتماعی مدون و منسجم میتواند از نظم موجود فاصله بگیرد و نقش گفتمان نظم شکن و انقلابی را بازی کند و بسیار اثرگذار نیز باشد، چون با سر دیگر طیف که باورها و کنشهای بخشی از عوام است، همخوانی ساختاری دارد و از این همخوانی مشروعیت میگیرد.
تفکر اجتماعی، بر خلاف جامعه شناسی ، توان «خودنگری» را ندارد.
و بالاخره میتوان گفت که رویکرد جامعه شناسی به تفکر اجتماعی از یک سو رویکردی عمیقاً انتقادی و از سوی دیگر رویکردی تعلیمی (پداگوژیک) است.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان