24 آبان 1393, 14:8
كلمات كليدي : عقل، احساس، تخيل، اراده، فرديت، بازگشت به طبيعت
نویسنده : علي كيا دربندسري
شاید کلماتی نظیر رمانتیسم و رمانتیک پیش و بیش از هر چیز در گفتگوهای روزمره برای اشاره به احساسات افراطی، رقیق و عاشقانهی دوران نوجوانی به کار روند اما باید دانست که رمانتیسم چیزی به مراتب بیشتر از این مقدار است. به اعتقاد بسیاری از پژوهشگران تاریخ هنر شاید هیچکدام از مکاتب ادبی به اندازهی رمانتیسم فراگیر و گسترده نباشد. حوزهی متاثر از این مکتب نه تنها هنر و ادبیات را در بر میگیرد بلکه تمام افکار، عقاید، ایدههای اجتماعی و سیاسی، جنبشهای مذهبی و حتی اقتصاد را هم شامل میشود. بدین ترتیب رمانتیسم تنها مکتبی ادبی نیست بلکه خیزشی اجتماعی ـسیاسی ـ اقتصادی نیز محسوب میشود و از این حیث ارزش بررسی دقیقتر و جامعتری را دارد.[1] در واقع رمانتیسم را به معنای عام آن میتوان روح زمانهی اروپا در اواخر قرن هجدم و اواسط قرن نوزدهم میلادی دانست که همهی شئون انسان غربی را تحت تاثیر خود قرار داد.[2] هنرمندانی نظیر گوته، شیلر، هولدرلین، ویکتور هوگو، شاتو بریان، لامارتین، الکساندر پوشکین، لرمانتف، ویلیام بلیک، بتهوون، واگنر و... از بزرگترین هنرمندان رمانتیک به شمار میآیند. اما رمانتیک به معنای خاص فلسفی آن مکتبیست که ابتدا در میان فیلسوفان آلمانی پا گرفت و در مقابل عقلگرایی اروپای آن زمان ایستاد. عقلگرایی که با رنسانس در اروپا شکل گرفت و در دورهی روشنگری سراسر اندیشهی انسان غربی را با خویش همراه ساخت علاقهی مفرطی داشت به تحقیر احساس و عاطفه و تخیل و استفاده از عقل تنها برای کشف حقیقت، یکسانسازی انسانها تحت قواعد عام عقلانی که منجر به نادیده گرفتن ارادهی فردی آنها میشد، و همچنین سیستمسازیهای برآمده از این نگرش که همه چیز در عالم از نظمی خللناپذیر و ساختاری منظم و نظاممند برخوردارند. در چنین شرایطی بود که رمانتیسم فلسفی با تکیه بر دو اصل بنیادین خللناپذیری اراده و فقدان ساختار چیزها نگرش خردگرایانه را به نقد کشید.[3] متفکرانی نظیر فیخته، شلینگ، روسو، برادران شلگل، نووالیس، شلایر ماخر و... را میتوان از فیلسوفانی که به اندیشههای رمانتیسم اهتمام ویژه داشتند به حساب آورد. گرچه برخی از این افراد نظیر فیخته و شلینگ به عنوان ایدهآلیست شناخته میشوند اما نظریات آنها در برخی موارد با متفکران رمانتیک نظیر شلگل، نووالیس و هولدرلین همخوانی و مشابهت داشته است. کانت نیز اگر چه بههیچوجه فیلسوفی رمانتیک نبود اما با نقادی عقل محض و همچنین تاکیدی که در فلسفهی اخلاق خود بر ارادهی انسانی داشت بر جنبش رمانتیسم تاثیرگذار بود. در سالهای متاخرتر نیز متفکرینی نظیر نیچه و شوپنهاور تاکید بر ارادهی انسانی و نقش خلاق و آفرینشگر آن، و همچنین تاکید بر فقدان ساختاری غیرقابل تغییر برای چیزها را به اوج خود رساندند. فیلسوفانی نظیر افلاطون و فلوطین نیز به جهت بینش معنوی خود و عناصر رازآمیز و فراعقلیای که در فلسفهی آنها بود مورد توجه رمانتیستها بودند. به خصوص ستایشی که افلاطون در رسالهی مهمانی از عشق بهعمل آورده بود مورد توجه رمانتیستها قرار داشت. نووالیس از چهرههای شاخص رمانتیک در نامهای به شلگل مینویسد: نمیدانم از فلوطین عزیز خویش حرفی به تو زدهام یا نه. به عقیدهی من که برتر از فیخته و کانت است.[4]
صفت رمانتیک که از کلمهی لاتینی رمانتیکوس (Romanticus) گرفته شدهبود بهتدریج در قرن هفدهم رواج یافت. ریشهی این صفت همان کلمهی رمان است که اصل آن رومانو (Romano) به معنای رومی است. رمان در صورت ابتداییاش به داستانی اطلاق میشد که نه به زبان لاتینی بلکه به زبانهای بومی کشورهای مختلف اروپا یا زبانهای رومیایی نوشته شدهباشد و ساختاری جدید داشته باشد به این معنا که از قوانین و مقررات کلاسیک تبعیت نکند.[5] بنابراین رمانتیسم در ابتدای کار نوعی سبک ادبی بود که در برابر مکتب کلاسیسیسم قرار داشت. در آثار رمانتیک قوانین زیباییشناختی مکتب کلاسیک از جمله وحدتهای سهگانهی موضوع و زمان و مکان، که قوانینی بنیادین و عقلانی به نظر میرسید مراعات نمیشد و همین امر سبب شد تا در چشم خردگرای آن روزگار این آثار تفننی هوسبازانه و دروغآمیز به نظر بیایند. از همینجا بود که در قرن هفدهم در انگلستان و فرانسه داستانهایی را که به نحوی افراطی خیالانگیز و عجیب و غریب به نظر میآمدند به مفهومی تحقیر آمیز رمانس میخواندند. به تدریج کلمهی رمانتیک در فرانسه مفهوم ظریف و احساساتی و محزون را به خود گرفت و معمولیترین مفهوم آن سروکار داشتن با عشق و افکار شاعرانه بود و نیز در مورد افرادی که افکار رقیق شاعرانه داشتند به کار میرفت. همچنین داستانهایی را که به عواطف لطیف و عوالم رویایی سر و کار داشت و حتی فضا یا مکانی را که خیالانگیز و افسانهای به نظر میآمد رمانتیک مینامیدند. سرانجام در اواخر قرن هجدهم این اصطلاح از طرف هواداران کلاسیسیسم در مورد آثار نویسندگانی که از کاربرد اصول کلاسیک دور افتاده بودند به مفهومی تحقیرآمیز به کار رفت و کمی بعد فردریش شلگل در آلمان و مادام دواستال در فرانسه این اصطلاح را برای مکتب جدیدی که در ادبیات ظهور کرده بود پذیرفتند و رسما آن را به کار بردند.[6] بنابراین رمانتیسم در آغاز امر نوعی شورش ادبی علیه قوانین عقلگرایانهی مکتب کلاسیسیسم که مکتب جا افتادهی رنسانس و دورهی خردگرایی در اروپا بود، به حساب میآمد که بر خلاف کلاسیسیسم به جای تکیه بر نظم و پیروی از قواعد خشک و عقلانی از پیش تعیینشده بر عواطف و احساسات، شور و هیجان، تخیل خلاق و رها، فردیت و آزادی هنرمند تاکید میکرد. اما رفته رفته این شورش از حوزهی ادبیات و هنر به عرصهی اجتماع و سیاست نیز کشیده شد و در آن زمینهها نیز روحیهی رمانتیسم علیه روح خردگرایی اروپای آن روزگار قد علم کرد. مردم دیگر از عقل که پس از رنسانس آن همه مدت حکومت کرده بود، از روشنفکری که اصرار داشت هر چیز را قبل از آنکه احساس کنیم باید بفهمیم، از آن دسته از مکاتب ادبی که مشخصات هر کدام با دقت معین و شمارهبندی شدهبود، از آنچه روح پیرمردانهی قرن هفدهم خوانده میشد خسته شده بودند. در این دوره نوعی از اخلاقیات پیشنهاد میشد که به جای نظم رنگ و رو رفته و بیروح عقل، بر احساسات و عواطف و شور و هیجان متکی بود. آن چیزی زیبا و حتی صادقانه به حساب میآمد که از شور و هیجان الهام گرفته باشد.[7]
الف) انقلاب صنعتی؛ علمگرایی، انقلاب صنعتی و به تبع آن رشد سرمایهداری را باید از مهمترین عوامل موثر بر جنبش رمانتیسم به حساب آورد. انقلاب صنعتی به رشد شهرنشینی نوین، نابودی طبیعت و محیط زیست، توسعهی فاصلهی طبقاتی و استثمار و بهرهکشی از طبقهی کارگر انجامید. نظم حاکم بر این نظام سرمایهداری نظمی سود محور و عقلانی بود که بیش از هر چیز عواطف انسانی، آزادی و فردیت و استقلال شخصیت عامهی مردم را مورد غفلت و حتی انکار قرار میداد. این مساله انگیزهی مبارزات اجتماعی را در زیر لوای رمانتیسم قوت میبخشید. رمانتیسم در پی آزادیخواهی، فردیت، توجه ویژه به بعد عاطفی انسان، تاکید بر تخیل در برابر عقلانیت سود محور، و بازگشت به طبیعت انسانی از طریق توجه به محیط زیست بود چنانچه میتوان روسو را یکی از شاخصترین منادیان بازگشت به طبیعت دانست. از این حیث رمانتیسم را باید واکنشی به نظم اقتصادی و اجتماعی بر آمده از خردگرایی و علمگرایی اروپای آن روزگار به حساب آورد.
ب) انقلاب کبیر فرانسه؛ در فاصلهی سالهای 1783 تا 1848 چندین انقلاب در عرصهی نظامهای سیاسی غرب در کشورهای آمریکا، فرانسه، ایتالیا و اتریش شکل گرفت. وقوع این انقلابها و بالاخص انقلاب کبیر فرانسه تاثیر بسیاری بر مردمی گذاشت که سالهای سال در زیر یوغ نظام فئودالیتهی ارباب ـ رعیتی و اشرافیت زورگوی فاسد رنج کشیده بودند. به طور خلاصه میتوان گفت انقلاب فرانسه، شکننده بودن نظم سیاسی حاکم و امکان پذیر بودن ایجاد نظامی نو و مبتنی بر آزادی و عدالت اجتماعی را آشکار ساخت. در این میان، رمانتیکها که طبعی حساس و آزادیطلب داشتند، تحولات اجتماعی و سیاسی در فرانسه را به فال نیک گرفتند و با شور و شوق به ستایش از آن پرداختند. فیلسوفانی نظیر فیخته و شلینگ در باب انقلاب فرانسه به تالیف کتاب و مقالات و ایراد سخنرانیهای مختلف پرداختند و متفکران دیگری نیز نظیر کانت و هگل به ستایش از انقلاب فرانسه و تحلیل آن توجه تام داشتند.
ج) آشنایی با دنیای شرق؛ از آنجاییکه رمانتیستها بر جنبههای مرموز، رویاگونه و افسانهای و خیالی زندگی تاکید داشتند شرق میتوانست الهامبخش بسیار خوبی برای آنها باشد. در این دوره توجه بسیاری از متفکرین و هنرمندان اروپایی به شرق معطوف شد. این توجه به دنیای شرق حتی چند سالی قبل از شروع رمانتیسم نیز آغاز شده بود. در واقع آشنایی با دنیای شرق بود که زمینه را برای تاکید بر جنبههای راز آمیز انسانی باز کرد و این دریچه را در برابر انسانی غربی گشود که نمیتوان انسان را در چهارچوب تنگ عقل و علم محصور کرد. ترجمهی رباعیات خیام، گلستان سعدی، شاهنامهی فردوسی، قصههای هزار و یک شب همگی در این سالها صورت گرفت. شاردن سفر نامهی خود را در ده جلد منتشر ساخت. منتسکیو نامههای ایرانی را نوشت، گوته دیوان شرقی را تالیف کرد و به ستایش از حافظ پرداخت، شوپنهاور از عرفان شرق و بودا متاثر بود و بسیاری از متفکرین دیگر با تالیف سفرنامهها و ترجمهی کتب شرقی به تسریع این روند کمک کردند. [8]
الف) تفوق عاطفه و تخیل بر عقل؛ دورهی ما قبل رمانتیسم را میتوان دوران خردگرایی در اروپا نامید. در این دوره همه چیز به محک عقل سنجیده میشد و یگانه منبع مورد اطمینان در حوزهی شناخت عقل بود. دکارت که در سرآغاز این دوره قرار داشت با جملهی معروف "میاندیشم پس هستم" عقل و اندیشه را به عنوان بینادیترین ویژگی انسانی معرفی کرده بود. کریستیان ولف خدا را به عنوان عقل محض تصور میکرد و فیلسوفان دیگری نظیر لایب نیتس، فرانسیس بیکن، توماس هابز و... نیز هر یک بهگونهای بر اهمیت عقل تاکید کرده بودند. همزمان با این نگاه فلسفی، در حیطهی علم نیز دستاوردهای عظیم دانشمندانی نظیر نیوتن به گونهای دیگر جایگاه علم و عقل را بالا برده بود. به گونهای که حتی در حیطهی هنر نیز عقل به عنوان معیار و محک در نظر گرفته میشد و هنرمندان به دنبال آن بودند تا به قوانین نیوتنی در عالم هنر دست پیدا کنند. از نظر هنرمند این دوره هنر از قواعدی عقلانی تبعیت میکرد که پیروی از آنها بر همهی هنرمندان امری لازم بود. این نگاه بیش از هر چیز عرصه را برای تخیل و عواطف و احساسات انسانی، عرفان و دین و سایر امور معنوی تنگ میکرد. در چنین فضایی بود که رمانتیسم به عنوان واکنشی در برابر عقلگرایی خشک و خستهکننده ظهور یافت. در برابر همهی آن تاکیدی که عقلگرایی و علمگرایی پس از رنسانس و جنبش روشنگری بر فهم علمی، تحلیلی و نقادانه و عقلی میکرد رمانتیکها بر ابعاد معنوی هستی و نقش حیاتی تخیل خلاق و عواطف و احساسات انسانی اصرار میورزیدند. از نظر رمانتیکها حقیقت دارای ابعاد مختلف و گوناگونیست که همهی آن را هرگز به تور عقل نمیتوان صید کرد. حقیقت دارای ساحتهای راز آمیزیست که عقل را به آنها راه نیست و تنها با تکیه و تاکید بر تخیل و عاطفه و قوای معنوی میتوان به آنها ورود پیدا کرد. اما رمانتیسم پا را از این حد نیز فراتر میگذارد و نه تنها نقش احساس و خیال را در کنار عقل به رسمیت میشناسد بلکه حتی آن را بر عقل برتری میدهد. از نظر رمانتیستها عالم هستی آنگونه که دکارت گمان میکرد یک ماشین نیست که برای شناخت آن نیاز به کاربست قوانین علمی باشد. عالم یک اثر هنریست و برای شناخت آن بیش از هر چیز باید از احساس و خیال کمک گرفت. حقیقت بانوییست که با فلسفه بافی نمیتوان دل او را با خویش همراه ساخت بلکه این کار نتیجهای جز خستگی و ملال و زدگی او درپی نخواهد داشت. برای جلب توجهی بانوی حقیقت و در نهایت کشف حجاب از او باید برای او شعری سرود، نوایی ساز کرد و هنری ورزید. از این قرار حقیقت آنقدر که خود را بر هنرمندان کشف نموده بر فلاسفه نکرده. میتوان گفت که نقادیهای دقیق کانت و هیوم از عقل، به خصوص عقل متافیزیکی، زمینه را برای این نگاه رمانتیستی فراهم آورده بود. از این نظر رمانتیستها ادامه دهندهی راه کانت بودند. در حالیکه فیلسوفان ایدهآلیست پس از کانت نظیر فیخته و شلینگ به دنبال دستیابی به گزارهی بنیادین معرفت بودند متفکرینی نظیر گوتلوب ارنست شولتز، استاد شوپنهاور، فردریش یاکوبی ف. شلگل و نوالیس اعتقاد داشتند اساسا یا دستیابی به چنین گزارهای محال است و یا به وسیلهی عقل نمیتوان به آن دست پیدا کرد بلکه باید به آن ایمان آورد.[9]-[10]
ب) تاکید بر اراده و فقدان ساختار چیزها؛ آیزایا برلین معتقد است که میتوان نگرش رمانتیکها را در دو گزاره که با یکدیگر ارتباط وثیقی دارند خلاصه کرد. گزارهی نخست مفهوم ارادهی خللناپذیر است: آنچه انسان به دست میآورد شناخت ارزشها نیست، آفرینش ارزشهاست. تو ارزشها را میآفرینی، هدفها را میآفرینی، غایتها را میآفرینی و سرانجام تو نگاه خود به جهان را میآفرینی درست به همانگونه که هنرمند اثر هنری را بدون اقتباس از جایی میآفریند. کانونیترین جنبهی این نگرش این است که جهان شما چنان است که خود میسازیدش. این فلسفهی فیشته است و تا اندازهای فلسفهی شلینگ. نگرشی که حتی در قرن بیستم نیز روانشناسانی نظیر فروید به آن معتقد بودند. گزارهی دوم که در حقیقت مرتبط با گزارهی اول است عبارت است از اینکه چیزها ساختاری ندارند. الگویی که شما باید خود را با آن سازگار کنید وجود ندارد. انسان میتواند چیزها را به آن گونه که میخواهد شکل بخشد و چیزها در نتیجهی همین فعالیت شکل بخش انسان به وجود میآیند. میتوان این دو گزاره را تحت عنوان دو اصل اراده و فقدان ساختار چیزها دستهبندی کرد.[11]
ج) تاکید بر فردیت؛ خردگرایی سعی بر آن داشت تا همه چیز را تحت احکام عام و کلی عقلی در آورد. این کلیگرایی به نادیده انگاشتن فرد و استقلال وی منجر میشد. اصولا در اندیشهی روشنگری عقلانیت وجه مشترک تمام انسانها بود که همهی انسانها از آن به اندازهی مساوی بهره برده بودند. دکارت معتقد بود هیچ چیز مانند عقل در میان انسانها به طور مساوی تقسیم نشده است. این نگاه به انسان به متفکران اجازه میداد تا اختلافات انسانها در عواطف و تخیلات و احساسات را جزئی و پیش پا افتاده به حساب بیاورند و در هر زمینهای در مورد همهی آنها احکام عام و کلی صادر کنند. رمانتیسم اما بر خلاف این ایدهی عصر روشنگری، برای احیای استقلال و آزادی فردی انسانها بیش از هر چیز بر فردیت انسان تاکید کرد. رمانتیکها تکیه را بر اصالت هر فرد انسانی گذاشته بودند نه بر آنچه تمامی مردمان در آن همبهرهاند. این تکیه و تاکید بر فردیت حتی تا زمینهی اخلاق نیز کشیده شده بود. به گونهای که رمانتیسم به اخلاقی که از درون ذهن فرد برآمده بود اصالت میداد. بدین معنا که رمانتیسم قوانین و قواعد جهانشمول اخلاقی را ناچیز میشمارد و به رشد آزادانهی فرد بر حسب ارزشهایی که ریشه در شخصیت فردی او دارند اصرار میورزید. البته منظور این نیست که رمانتیکها هیچ عنایتی به اخلاقیات و ارزشهای اخلاقی نداشتند بلکه برای مثال نزد ف.شلگل گرایشی بدان وجود داشت که فرد میباید به جای پیروی از قانونهای جهانشمولی که عقل عملی به طور کلی برای همهی افراد صادر میکند آزادانه به دنبال آرمان اخلاقی خویش برود.[12]
د) بازگشت به طبیعت؛ بیش از همه در میان رمانتیکها ژان ژاک روسو ایدهی بازگشت به طبیعت را پخته و پرورده ساخت. اما نباید تصور کرد که مراد از بازگشت به طبیعت بازگشت به دامن طبیعت و ترویج چوپانی و زیستن در جنگل است زیرا این چیزی جز ارتجاع نیست. بلکه هدف وی از بازگشت به طبیعت بازگشت بشر به اصل و طبیعت واقعی او، یعنی به زندگی ساده، صمیمی، غیر استبدادی و غیر استثماریست. یعنی آن نوع از زندگی که پر از سادگی و بیریایی است و در آن همه زحمت میکشند و کسی را حق برتری بر دیگری نیست. بنابراین در تحلیل نهایی باید گفت که روسو مخالف استبداد و استثماریست که از زندگی شهرنشینی ریشه گرفته است. در واقع بازگشت به طبیعت بازیافت اصالت انسان است. زیرا در آن ایام چنین تلقی میشد که نتایج حاصل از خردگرایی، انسان را از اصالت خود خارج ساخته و اخلاق طبیعی او را فاسد کرده است. در سال 1749 آکادمی دیثرون مسالهای طرح کرد به این مضمون که: آیا پیشرفت علوم و صنایع در رشد و بهبود اخلاق موثر بوده یا در تباهی و فساد آن. برای بهترین پاسخی که به این سوال داده میشد جایزهای تعیین گردید و روسو آن جایزه را برد. روسو در پاسخ به این سوال گفت: به جرات ادعا میکنم که حالت تفکر مخالف طبیعت است و شخص متفکر حیوان فاسدی است. به قول ویل دورانت بهتر آن بود که پیشرفت سریع علوم را کنار میگذاشتیم و فقط به تربیت دل و احساس مشغول میشدیم. تعلیم و تربیت شخص را نیک بار نمیآورد بلکه او را معمولا در کار شر ماهر میسازد. غریزه و احساس بیشتر از عقل قابل اعتماد است. [13]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان