28 بهمن 1395, 4:8
سخن بیهوده گفتن یعنی تكلم درباره چیزی كه نه فایده دنیوی دارد و نه سود اخروی و پرگویی و هرزهگویی اعم از آن است. زیرا زیاده سخن گفتن شامل سخن بیفایده و سخن بیش از قدر حاجت نیز میشود. كسی كه میتواند با یک كلمه مقصود خود را بگوید: اگر دو كلمه بگوید كلمه دوم زیادی است، یعنی زیاده بر نیاز است، و شكی نیست كه سخنان بیفایده گفتن مذموم است اگرچه گناه و حرام نباشد. راز مذموم بودن آن این است كه موجب تباه شدن وقت و مانع ذكر و فكر میگردد، و بسا كه از گفتن لا اله الا الله یا سبحان الله كاخی در بهشت بنا شود یا از فكری نسیمی از نفخات رحمت الهی بر دل آدمی بوزد. پس كسی كه میتواند گنجی به دست آورد اگر آن را رها كرده به جای آن كلوخی بردارد كه هیچ سودی از آن حاصل نمیشود زیانكار است. و هر كه ذكر خدا و تفكّر درباره شگفتیهای قدرت او را ترک كند و مشغول مباحث بی فایده شود اگرچه گناهی نكرده سودی بزرگ را از دست داده است. زیرا سرمایه بنده اوقات اوست و چون آن را صرف كارهای بیهوده كند و به وسیله آن ثوابی برای آخرت ذخیره نكند، سرمایه خود را تباه ساخته است. علاوه بر اینكه فرو رفتن در سخنان بیفایده و زاید غالباً به باطل و چهبسا به دروغ و كم و زیاد كردن میكشد. و از این رو در ذم آن اخبار بسیار رسیده است. روایت است كه: «مردی نزد پیامبر(ص) سخن میگفت و پرگویی میكرد، حضرت به او فرمود: زبان تو چند پوشش دارد؟ گفت: دو لب و دندانهایم. فرمود: آیا در این نكتهای نیست كه جلوی سخنت را بگیرد؟» و در روایتی دیگر است: «حضرت این را به مردی گفت كه او را ثنا میگفت و در گفتار زیادهروی و افراط میكرد، سپس فرمود: به آدمی چیزی بدتر از زیادی زبان داده نشده».
سخنان بیهوده و زائد و هرزه انواع بیشمار دارد و حد و ضابطه آن این است كه سخنی گویی كه اگر آن را نگویی و سكوت كنی گناهانی بر تو نباشد و زیانی هم پدید نیاید و هیچ كاری معطّل نماند؛ مثل اینكه با كسانی احوال سفرهای خود را نقل كنی و نیز آنچه در سفر دیدهای از كوهها و رودها و وقایعی كه برایت روی داده و چیزهای خوبی كه دیدهای از خوراکها و پوشاک و آنچه از مردم شهرها و رویدادهای آنها تو را به شگفت آورده است. همه اینها از اموری است كه نگفتن آنها نه ضرر دینی دارد و نه زیان دنیوی. پس اگر بسیار بكوشی كه كم و زیاد نقل نكنی و منظورت خودستایی و فخر فروشی در مشاهده چیزهای بزرگ نباشد، و غیبت كسی یا مذمت مخلوقی از مخلوقات خدا در میان نباشد، باری وقت خود را ضایع و تلف كرده ای. سرمایه بنده، اوقات اوست و چون آن را صرف كارهای بیهوده كند و به وسیله آن ثوابی برای آخرت ذخیره نكند، سرمایه خود را تباه ساخته است.
ضد بیهودهگویی و زیاده و هرزهگویی خاموشی است یا سخنان سودمند گفتن خواه مربوط به دین باشد یا دنیا، و درخصوص ترك سخنان بیهوده و زائد اخباری وارد شده چنانكه از پیغمبر اكرم(ص) روایت است: «من حسن اسلام المرء تركه مالا یعنیه»؛ از نیكویی اسلام مرد این است كه چیزهای بیفایده را ترك كند. و نیز از آن حضرت منقول است: «طوبی لمن امسك الفضل من لسانه، و انفق الفضل من ماله»؛ خوشا آن كه زیادی زبانش را نگاه دارد و زیادی مالش را انفاق كند. و ببین كه مردم كار را چگونه برعكس كردهاند، زیادی مال را نگاه میدارند و زیادی زبان را رها میكنند. علاج این خوی ناپسند از حیث علم این است كه: مذمت آن را چنانكه گذشت به خاطر آورد و ستودگی ضد آن، یعنی خاموشی را متذكّر شود. و به یاد آورد كه مرگ در پیش روی آدمی است و در برابر هر كلمهای كه میگوید مسئول است.
ابن عبّاس گفت: پنج چیز است كه از پولهای نقره خالص و دلانگیز بهتر است. سخنان بیهوده مگو، كه زائد است و از ضرر و آفت آن در امان نیستی و سخنان سودمند نیز مگو مگر آنكه بجا باشد، زیرا بسا هست كه كسی در امر مفیدی سخن میگوید اما نابجا و در غیرموقع آن و آنگاه به رنج میافتد. و با حلیم و بردبار و با سفیه و سبكسار ستیزه و جدال مكن، كه بردبار با سكوتش بر تو غلبه میكند، و سفیه با گفتارش تو را میآزارد. و در غیاب برادرت همان را بگو كه دوست داری پشت سرت بگوید. و در مواردی كه دوست داری مورد عفو واقع شوی، عفو كن. و همچون كسی عمل كن كه میداند پاداش نیک دارد و مورد احترام قرار میگیرد. از لقمان پرسیدند: «دانایی و حكمت تو چیست؟ گفت: از چیزی كه به آن نیاز ندارم سؤال نمیكنم و به آنچه بیهوده است نمیپردازم.»
قرآن مجيد در آيات گوناگونى حكمت را كه مجموعهاى از واقعيات الهامى، و عقايد حقه و اعمال پسنديده و نورانيت الهيه و حالات عالى درونى است، از اعظم نعمتها و بهترين نيكىها دانسته و اصل حكمت و آراستگان به آن را ستوده است. در سوره بقره آيه 269 مىفرمايد: «حكمت را به هركس بخواهيم عطا كرده، و به هركس حكمت عنايت شود خير كثير داده شده». خداى متعال در سوره مباركه لقمان يكى از مهمترين ويژگيهاى حضرت لقمان را داشتن حكمت برشمرده و مىفرمايد: (وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ). در سوره بقره آيه 251 مىفرمايد: «داود جالوت ستمگر را نابود كرد، ما به داود حكمرانى و حكمت عنايت كرديم». در سوره نساء آيه 54 آلابراهيم را به آراسته بودن به حكمت ستوده و مىفرمايد: (وَاِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ). و در سوره بقره آيه 129، و در سوره آلعمران آيه 164 و سوره جمعه آيه 2 يكى از اهداف بزرگ رسالت رسول گرامى اسلام را تعليم حكمت قلمداد كرده است. حكيم كسى است كه وجودش به ريشههاى قوانين و اصول الهى محكم است و وجودش براى ديگران منبع خير و فيض است و جامعه حكيم جامعهاى است كه قوانين آن براساس ضوابط و معيارهاى اسلامى استوار است. با توجّه به اهميّتى كه قرآن براى حكمت قائل شده است و با توجه به ستايشى كه در قرآن و روايات از حكيمان شده است، مىبينيم پيامبر بزرگ اسلام در روايتى ريشه و اصل حكمت را ترس از خدا دانسته و مىفرمايد: رَأْسُ الْحِكْمَةِ مَخافَةُ اللهِ. «اصل و سر حكمت ترس از خداست». و از اين كلام نورانى به جايگاه «ترس» از خدا و لزوم آن براى زندگى بندگان شايسته خدا پى مىبريم. در حديث قدسى از قول خداى متعال آمده است: رأْسُ الْحِكْمَةِ خَشْيَةُ اللهِ. «حقيقت و سرحكمت در خشيت دل از خداست».
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان