27 اسفند 1393, 3:28
خوب، امشب[1] توسل ما معلوم است. من این نکته را مکرّر گفته ام که اگر امام زین العابدین(علیه السلام) بودند و حضرت علی اکبر(علیه السلام) هم حیات داشت، مسلّماً امامت برای حضرت علی اکبر(علیه السلام) بود. حتّی در زیارتنامه حضرت علی اکبر(علیه السلام) دارد: «السلام علیک یا ولیّ الله و ابن ولیّه» که راجع به هیچ امامزاده ای این تعبیر را نداریم؛ راجع به حضرت ابالفضل(علیه السلام) هم چنین تعبیری نداریم؛ آنجا، «أیهّا العبد الصالح» داریم.
در تاریخ می نویسند امام حسین(علیه السلام) در بین راه که می آمد، هنگام سحر بود، حضرت سرشان را جلوی زین مرکب گذاشته بودند و مختصری خوابشان برد؛ ناگهان سر را بلند کردند و این جملات را تکرار فرمودند: «إنّا لله و إنّا الیه راجعون و الحمدلله ربّ العالمین». در مقاتل می نویسند: امام حسین(علیه السلام) سه بار این جملات را تکرار کردند. حضرت علی اکبر(علیه السلام)، به سرعت خودش را به پدرش رساند؛ معلوم می شود که این پسر، مراقب پدر بوده و خواب به چشمش نمی آمده است. گفت: «مِمَّ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعْت؟» پدرجان! چرا آیه استرجاع را خواندی و حمدِ خدا کردی؟ امام حسین(علیه السلام) به او فرمود: همین که داشتیم می رفتیم، دیدم یک مُنادی دارد ندا می کند: «القَومُ يَسِيرُونَ وَ المَنَايَا تَسِيرُ إِلَيهِم»، این کاروان می رود ولی مرگ آن ها را بدرقه می کند. بلافاصله حضرت علی اکبر(علیه السلام) عرض می کند: «یا أبَه، أَفلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ؟» پدر، مگر این راهی که ما می رویم راه حقّ نیست؟ امام حسین(علیه السلام) می فرماید: بله! این راه، راه حقّ است. حضرت علی اکبر(علیه السلام) می گوید: «إذَن لا نُبالی بالموت»، پس ما دیگر باکی از مرگ نداریم؛ تا آخر پای حقّ می ایستیم؛ تا پای جان می ایستیم.
روز عاشورا وقتی همۀ اصحاب شهید شدند، حضرت علی اکبر(علیه السلام) اوّلین نفر از بنی هاشم است که از خیام حرم بیرون می آید؛ پیش پدر می ایستد و اجازه میدان می گیرد. امام حسین(علیه السلام) بدون تأمّل به او اجازه میدان داد. در مقاتل می نویسند خودِ امام حسین(علیه السلام) او را برای رفتن به میدان آراسته کرد؛ یعنی گفت بیا پسرم، خودم زره به تنت می کنم، خودم شمشیر به کمرت می بندم و... ؛ همه کارها را خودش کرد و حضرت علی اکبر(علیه السلام) را آماده کرد.
عجیب است! من در بعضی از مقاتل دیده ام که وقتی امام حسین(علیه السلام) حضرت علی اکبر(علیه السلام) را آماده میدان کرد، خودش زن و بچّه ها را صدا زد که بیایید با حضرت علی اکبر(علیه السلام) خداحافظی کنید. خیلی قدرت است والله! مردِ بی نظیرِ تاریخ است امام حسین(علیه السلام)؛ به خدا قسم انبیا و اولیا چنین صحنه ای را ندیده اند؛ هرچه بگویم کم گفته ام؛ عاجز است بشر که این مرد را درک کند. شما می دانید وقتی زن و بچّه ها بیایند دور حضرت علی اکبر(علیه السلام) جمع شوند چه می کنند؟ می نویسند: «اجتمعت النساء حوله کالحلقة»، این زن و بچّه ها، حلقه وار دور حضرت علی اکبر(علیه السلام) را گرفتند. همه شیون می زنند، داد می زنند؛ «إرحَم غُربتَنا»، علی نرو؛ به غریبی ما رحم کن...
ببینید که دل امام حسین(علیه السلام) چه می شود اینجا! امّا حسین(علیه السلام) راه را باز می کند. حضرت علی اکبر(علیه السلام) راه می افتد و می رود به سمت میدان؛ امّا می دانید اینجا چه می شود ؟ می نویسند: «فَرَفَعَ رأسَهُ إلی السّماء»، امام حسین(علیه السلام) سر به سوی آسمان بلند کرد؛ دست هایش را زیر محاسنش گرفت و این جملات را گفت: «اللّهم اشهد علی هؤلاء القوم»، خدایا با تو دارم معامله می کنم؛ ای خدا! گواه باش بر این ملّت که من جوانی که شبیه ترینِ خلق، به پیغمبر است را دارم به سوی آن ها می فرستم؛ «أشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسولک». بعد سرش را که به سوی آسمان بود، پایین آورد و یک نگاهی به قد و بالای حضرت علی اکبر(علیه السلام) کرد؛ «فَنَظَرَ إلیه نَظَرَ آیسٍ»، یک نگاه مأیوسانه ای به حضرت علی اکبر(علیه السلام) کرد. با همان نگاه با پسرش خداحافظی کرد... .
آیت الله مجتبی تهرانی
[1]. شب هشتم محرم
منبع:پژوهه تبلیغ
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان