28 فروردین 1396, 5:49
احساس تنهايي در دو زمان بهوجود مي آيد؛ وقتي آدم ها بيش از حد تنها مي شوند و هنگامي كه اصلاً تنها نيستند. پس تعادل بين نياز به نزديكي و جدايي را بايد هميشه در روابط انساني حفظ كرد. یکی از حوادث بدی که ممکن است کانون خانواده را متأثر سازد مرگ یکی از طرفین است. با مرگ همسر، والد تنها، سفر تنهايي خويش را آغاز مي كند. والد مصيبت زده از آينده اي ميهراسد كه بايد بچه هايي را به تنهايي در آن بزرگ كند.تنهايي به دو دليل متضاد، در تمامي روابط عاطفي ريشه دارد. انسانها مي خواهند به قدر كافي به يكديگر نزديك باشند تا نيازهايشان را از طريق ارتباطاتشان برآورده كنند، اما در عين حال میخواهند به قدر كافي از هم جدا باشند تا آزادي و هويت شخصي خود را حفظ كنند. انسانها اگر بيش از حد جدا مانده و با هم تماس نداشته باشند، احساس تنهايي مي كنند و مي خواهند مدتي با هم باشند. آنها اگر بيش از حد به هم نزديك باشند مي خواهند مدتي از هم جدا باشند چون با دوري از خود احساس تنهايي مي كنند و ميخواهند با خودشان خلوت كنند. احساس تنهايي در دو زمان بهوجود مي آيد؛ وقتي آدم ها بيش از حد تنها مي شوند و هنگامي كه اصلاً تنها نيستند. پس تعادل بين نياز به نزديكي و جدايي را بايد هميشه در روابط انساني حفظ كرد. وقتي كسي فوت مي كند براي ابد از نزد ما سفر كرده است. پس همسر مصيبت ديده ابتدا از جدايي ابدي خود از همسرش احساس تنهايي مي كند و دلتنگ مصاحبت با زوج يا زوجه خود مي شود. از دست دادن همسر، تنشهاي زيادي در زندگي همسر بازمانده ايجاد مي كند. او پس از مدتي مي بيند كه هيچ وقتي ندارد كه صرف خود كند و به اين دليل نيز احساس تنهايي مي كند. توقعات شغلي، خانه داري و مسئوليت مراقبت از بچه ها او را از پا در مي آورد و از نعمت تنهايي بي نصيب مي گذارد. هر دوي اين تغييرات باعث مي شود كه احساس تنهايي كند، اما افراد حامي مي توانند مانع احساس انزواي او شوند.خلوت كردن با خود،اين امكان را به والد تنها مي دهد كه از تنهايي اش سود ببرد.احساس تنهايي انسان، دردي جهان شمول است و در سراسر دنيا ريشه هاي مشترك دارد. انسان ها سه نوع رابطه عاطفي با هم دارند.اگر يكي از اين سه نوع رابطه اساساً برقرار نشود،لطمه ببيند و يا قطع شود،احساس تنهايي به وجود مي آيد. انسان از عزيزانش عشق دريافت مي كند. وقتي اين عشق كاهش مي يابد يا از بين مي رود، احساس تنهايي مي كند. انسان به عزيزانش عشق مي دهد. وقتي اين عشق كاهش مييابد يا از بين میرود انسان احساس تنهايي مي كند. انسان با از دست دادن عزيزان خود بخشي از احساس هويت خويش را از دست مي دهد و به همين دليل احساس تنهايي مي كند. فوت همسر اين روابط را قطع مي كند و به هر سه دليل نيز احساس تنهايي را ايجاد مي كند. اولين رابطه اي كه بايد ترميم شود. رابطه اي است كه به انسان از همه نزديكتر است؛ حس هويت، بعد از سالها زندگي مشترك، دو همسر به علت وابستگي و رابطه متقابل، به هويتي مشترك دست مييابند و مرگ يكي از آنها خلأ بزرگي براي ديگري ايجاد مي كند. بسياري از والدهاي تنها ميگويند؛ انگار نيمه ديگرم را از دست داده ام،احساس مي كنم كه ديگر كامل نيستم. احساس خلأ،نوعي احساس تنهايي است. انسان تنها براي پر كردن اين خلأ هم نياز به تنهايي دارد تا بتواند بينديشد و هم نياز به صرف بخشي از وقت خود دارد تا علايق خويش را پيگيري كند، خودش را بشناسد و ارزش هاي شخصي خود را تأييد كند.او بايد خود را متقاعد سازد كه بدون حضور همسرش هم مي تواند بالاخره در زندگي خود احساس كمال و خوشبختي كند. دومين رابطه اي كه بايد ترميم شود، عشق ورزيدن به ديگران است. عشق ورزيدن به ديگران،بر خلاف دريافت عشق از ديگران، تحت اختيار والد مصيبت زده است. او میتواند دست ياري به سوي خانواده اش دراز كند، با دوستان خود رفت و آمد كند. با اين كار والد تنها از ابتكار عمل خود استفاده مي كند و روابط معني دار خود را با ديگران حفظ مي كند او با اقدام به برقراري رابطه با ديگران به خود مي گويد؛ ارتباط با آدم ها هنوز هم مهم است من مجبور نيستم تنها باشم. سومين رابطه اي كه بايد ترميم شود مشكل ترين آنهاست؛ مرگ،جان كسي را گرفته است كه مهمترين عشق را به والد مصيبت زده مي داده؛ والدي اكنون تنها شده است والد مصيبت زده هر روز از توجهات همسر خود برخوردار بود. او قدر بخشي از آن توجهات را مي دانست و بخشي را حق مسلم خود مي پنداشت،اما اكنون براي همه توجهات همسرش احساس دلتنگي مي كند. جاي خالي تك تك اين توجهات او را مي رنجاند و به ياد داغ عظيم خود مي اندازد.فرد مصيبت زده به طور طبيعي علاقه خود را نسبت به دنياي خارج از خود از دست مي دهد و نسبت به ايجاد رابطه با ديگران دلسرد میشود، اما اين بي علاقگي او مي تواند ديگران را نيز از تلاش براي آغاز رابطه با او دلسرد كند. در نتيجه ميتوان گفت كه برقراري رابطه اجتماعی با ديگران براي كسي كه با غم خود مشغوليت ذهني دارد كار مشكلي است، اما والد مصيبت زده، هم بايد براي برقراري رابطه با ديگران ابتكار عمل داشته باشند و هم براي پذيرش رابطه ديگران آمادگي خود را نشان دهند.
چرا باید هدف داشت؟ راه رسیدن به هدف چیست؟ آیا شما هم هدفی دارید؟ در این صورت برای رسیدن به آن چه کرده اید؟ و…فکر کردن گام اول دستیابی به هدف است،فکر در مورد خود و تواناییهای خود و بعد انتخاب هدفی متناسب با شخصیت و موقعیت خود و سرانجام دنبال کردن آن تا رسیدن به مقصد. هدف به انسانها امید میدهد و روح کار و تلاش را در آنها زنده میکند. هدف موجب میشود تا انسانها به سمتی حرکت کنند که قرار گرفتن در موقعیت آن را دوست دارند و میپسندند.انسانهای بی هدف چون مردگانی هستند که میان مردم راه میروند.بدون اینکه بدانند به کجا میروند،انسانهای هدفدار، اگر شکستی به آنها وارد شود آن را میپذیرند و مقدمهای برای پیروزی به شمار میآورند و آنقدر تجربه میکنند تا به نتیجه برسند. آنان میدانند که بلند پروازی جز به زمین خوردن نتیجهای ندارد و لذا از هدفهای کوچک شروع میکنند تا کم کم به هدفهای بزرگتر برسند.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان