استاد شهید آیتالله مطهری - بخش هفتم
تنگنظری مذهبی
۴٫ [خوارج] مردمی تنگنظر و کوتهدید بودند. در افقی بسیار پست فکر میکردند. اسلام و مسلمانی را در چهاردیواری اندیشههای محدود خود محصور کرده بودند. مانند همه کوتهنظران دیگر مدعی بودند که همه بد میفهمند و یا اصلاً نمیفهمند و همگان راه خطا میروند و همه جهنمی هستند.
این گونه کوتهنظران اول کاری که میکنند، این است که تنگنظری خود را به صورت یک عقیده دینی درمیآورند، رحمت خدا را محدود میکنند، خداوند را همواره بر کرسی غضب مینشانند و منتظر اینکه از بندهاش لغزشی پیدا شود و به عذاب ابد کشیده شود. یکی از اصول عقاید خوارج این بود که مرتکب گناه کبیره (مثلاً دروغ یا غیبت یا شرب خمر) کافر است و از اسلام بیرون است و مستحق خلود در آتش است. علیهذا جز عده بسیار معدودی از بشر، همه مخلد در آتش جهنماند.
تنگنظری مذهبی از خصیصههای خوارج است؛ اما امروز آن را باز در جامعه اسلامی میبینیم. این همان است که گفتیم خوارج شعارشان از بین رفته و مرده است، اما روح مذهبشان کم و بیش در میان بعضی افراد و طبقات همچنان زنده و باقی است. بعضی از خشکمغزان را میبینیم که جز خود و عدهای بسیار معدود مانند خود، همه مردم جهان را با دید کفر و الحاد مینگرند و دایره اسلام و مسلمانی را بسیار محدود خیال میکنند.
گفتیم که خوارج با روح فرهنگ اسلامی آشنا نبودند، ولی شجاع بودند. چون جاهل بودند، تنگنظر بودند و چون تنگنظر بودند، زود تکفیر و تفسیق میکردند تا آنجا که اسلام و مسلمانی را منحصر به خود دانستند و سایر مسلمانان را که اصول عقاید آنها را نمیپذیرفتند، کافر میخواندند، و چون شجاع بودند، غالباً به سراغ صاحبان قدرت میرفتند و به خیال خود آنها را امر به معروف و نهی از منکر میکردند و خود کشته میشدند.
و گفتیم در دورههای بعد، جمود و جهالت و تنسُّک و مقدسمآبی و تنگنظری آنها برای دیگران باقی ماند؛ اما شجاعت و شهامت و فداکاری از میان رفت. خوارج بیشهامت یعنی مقدسمآبان ترسو، شمشیر پولادین را به کناری گذاشتند و از امر به معروف و نهی از منکر صاحبان قدرت که برایشان خطر ایجاد میکرد، صرف نظر کردند و با شمشیر زبان به جان صاحبان فضیلت افتادند. هر صاحب فضیلتی را به نوعی متهم کردند، به طوری که در تاریخ اسلام کمتر صاحب فضیلتی را میتوان یافت که هدف تیر تهمت این طبقه واقع نشده باشد. یکی را گفتند منکر خدا، دیگری را گفتند منکر معاد، سومی را گفتند منکر معراج جسمانی و چهارمی را گفتند صوفی، پنجمی را چیز دیگر و همین طور! به طوری که اگر نظر این احمقان را ملاک قرار دهیم، هیچ وقت هیچ دانشمند واقعی مسلمان نبوده است! وقتی که علی تکفیر بشود، تکلیف دیگران روشن است. بوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی، صدرالمتألهین شیرازی، فیض کاشانی، سیدجمالالدین اسدآبادی و اخیراً محمد اقبال پاکستانی از کسانی هستند که از این جام جرعهای به کامشان ریخته شده است. بوعلی در همین معنی میگوید:
کفر چو منی گزاف و آسان نبود
محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر یکی چو من و آن هم کافر
پس در همه دهر یک مسلمان نبود
خواجه نصیرالدین طوسی که از طرف شخصی مسمی به «نظامالعلماء» مورد تکفیر واقع شد، میگوید:
نظام بی نظام ار کافرم خواند
چراغ کذب را نبود فروغی
مسلمان خوانمش زیرا که نبود
دروغی را جوابی جز دروغی
به هر حال، یکی از مشخصات و ممیزات خوارج، تنگنظری و کوتهبینی آنها بود که همه را بیدین و لامذهب میخواندند. علی علیه این کوتهنظری آنان استدلال کرد که: این چه فکر غلطی است که دنبال میکنید؟ فرمود: پیغمبر، جانی را سیاست میکرد و سپس بر جنازه او نماز میخواند و حال آنکه اگر ارتکاب کبیره موجب کفر بود، پیغمبر بر جنازه آنها نماز نمیخواند؛ زیرا بر جنازه کافر نماز خواندن جایز نیست و قرآن از آن نهی کرده است. شرابخوار را حد زد و دست دزد را برید و زناکار غیرمحصن را تازیانه زد و بعد همه را در جرگه مسلمانها راه داد و سهمشان را از بیتالمال قطع نکرد و آنها با مسلمانان دیگر ازدواج کردند. پیغمبر مجازات اسلامی را در حقشان جاری کرد؛ اما اسمشان را از اسامی مسلمانها بیرون نبرد. فرمود: فرض کنید من خطا کردم و بر اثر آن کافر گشتم؛ دیگر چرا تمام جامعه اسلامی را تکفیر میکنید؟ مگر گمراهی کسی موجب میگردد که دیگران نیز در گمراهی و خطا باشند و مورد مؤاخذه قرار گیرند؟! چرا شمشیرهایتان را بر دوش گذارده و بیگناه و گناهکار ـ به نظر خودتان ـ هر دو را از دم شمشیر میگذرانید؟! (نهجالبلاغه، خطبه ۱۲۷)
در اینجا امیرالمؤمنین از دو نظر بر آنان عیب میگیرد و دافعه او از دو سو آنان را دفع میکند: یکی از این نظر که گناه را به غیر مقصر نیز تعمیم دادهاند و او را به مؤاخذه گرفتهاند، و دیگری از این نظر که ارتکاب گناه را موجب کفر و خروج از اسلام دانسته، یعنی دایره اسلام را محدود گرفتهاند که هر که پا از حدود برخی مقررات بیرون گذاشت، از اسلام بیرون رفته است.
علی در اینجا تنگنظری و کوتهبینی را محکوم کرده و در حقیقت پیکار علی با خوارج، پیکار با این طرز اندیشه و فکر است، نه پیکار با افراد؛ زیرا اگر افراد اینچنین فکر نمیکردند، علی نیز اینچنین با آنها رفتار نمیکرد. خونشان را ریخت تا با مرگشان، آن اندیشهها نیز بمیرد، قرآن درست فهمیده شود و مسلمانان، اسلام و قرآن را آنچنان ببینند که هست و قانونگذارش خواسته است. خوارج بر اثر این کوته نظری، سایر مسلمانان را عملاً مسلمان نمیدانستند، ذبیحه آنها را حلال نمیشمردند، خونشان را مباح میدانستند، با آنها ازدواج نمیکردند.
ضربههای روحی و معنوی خوارج
بر اثر کوتهبینی و کجفهمی بود که از سیاست قرآن به نیزه کردن گول خوردند و بزرگترین خطرها را برای اسلام به وجود آوردند و علی را که میرفت تا ریشه نفاقها را برکَند و معاویه و افکار او را برای همیشه نابود سازد، از جنگ بازداشتند و به دنبال آن، چه حوادث شومی که بر جامعه اسلامی رو آورد! آنچه در ارزیابی، بیشتر جلب توجه میکند، ضربههای روحی و معنوی است که بر مسلمین وارد آمد. قرآن کریم زیربنای دعوت اسلامی را بر بصیرت و تفکر قرار داده بود و قرآن، خود راه اجتهاد و درک عقل را برای مردم باز گذاشته بود:
فلو لا نفر من کُل فرقه منهُم طائفهٌ لیتفقّهوا فی الدّین: چرا از هر گروهی از ایشان دستهای کوچ نمیکنند تا در دین تفقه کنند؟ (توبه، ۱۲۲)
درک ساده چیزی را «تفقه» در آن نمیگویند، بلکه تفقه درک با اعمال نظر و بصیرت است:
إن تتقوا الله یجعل لکُم فُرقانا: اگر تقوای الهی داشته باشید، خدا در جان شما نوری قرار میدهد که مایه تشخیص و تمییز شما باشد. (انفال، ۲۹)
الذین جاهدوا فینا لَنهدینّهُم سُبُلنا: آنان که در راه ما کوشش کنند، ما راههای خود را به آنها مینمایانیم. (عنکبوت، ۶۹)
خوارج درست در مقابل این طرز تعلیم قرآنی که میخواست فقه اسلامی برای همیشه متحرک و زنده بماند، جمود و رکود را آغاز کردند، معارف اسلامی را مرده و ساکن درک کردند و شکل و صورتها را نیز به داخل اسلام کشاندند. اسلام هرگز به شکل و صورت و ظاهر زندگی نپرداخته است. تعلیمات اسلامی همه متوجه روح و معنی و راهی است که بشر را به آن هدفها و معانی میرساند. اسلام هدفها و معانی و ارائه طریقه رسیدن به آن هدفها را در قلمرو خود گرفته و بشر را در غیر این امر آزاد گذاشته است و به این وسیله از هر گونه تصادمی با توسعه تمدن و فرهنگ پرهیز کرده است.
در اسلام یک وسیله مادی و یک شکل ظاهری نمیتوان یافت که جنبه «تقدس» داشته باشد و مسلمان وظیفه خود بداند که آن شکل و ظاهر را حفظ نماید. از این رو، پرهیز از تصادم با مظاهر توسعه علم و تمدن، یکی از جهاتی است که کار انطباق این دین را با مقتضیات زمان آسان کرده و مانع بزرگ جاوید ماندن را از میان برمیدارد. این همان درهم آمیختن تعقل و تدین است. از طرفی اصول را ثابت و پایدار گرفته و از طرفی آن را از شکلها جدا کرده است. کلیات را به دست داده است. این کلیات مظاهر گوناگونی دارند و تغییر مظاهر، حقیقت را تغییر نمیدهد؛ اما تطبیق حقیقت بر مظاهر و مصادیق خود هم آنقدر ساده نیست که کار همه کس باشد، بلکه نیازمند درکی عمیق و فهمی صحیح است. و خوارج مردمی جامدفکر بودند و ماوراء آنچه میشنیدند، یارای درک نداشتند.
شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶
روزنامه اطلاعات