دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

اقتدار بیگانه ستیزى

No image
اقتدار بیگانه ستیزى

اقتدار بیگانه ستیزى

خدمتکار شیخ محمّد باقر، چنین نقل مى کند:

«یکى از دوستان مرحوم آیت الله بهارى، خدمت ایشان رسیده، گفتند: آقا! پسرم هفت دانه مروارید از خانه سرقت نموده و در بانک انگلیس فروخته است. من براى مطالبه مرواریدها به بانک انگلیس ها مراجعه کردم، ولى آنان اظهار کردند که معامله صورت گرفته و غیر قابل برگشت است! آقا دستم به دامن شما، مى گویید چه کار کنم؟ مى گوید: آقا فرمود: بروید بگویید شیخ گفت: مرواریدها را پس بدهید، پولتان را بگیرید! او چند بار مراجعه مى کند، اما انگلیسى ها حاضر به فسخ معامله نمى شوند! شیخ قاطعانه به کشور انگلستان تلگراف مى زند. او این جمله پر مغز را مخابره مى کند: «بیایید دزدانتان را از ایران جمع کنید.» انگلیس ها نیز در جواب آقا چنین نوشتند: «اگر دزدى صورت گرفته، خودت مجازات کن!» این جوابیه سندى مى شود در دست آقا به دوستش مى گوید: بروید به آن ها بگویید اگر مرواریدها را پس ندهید، آقا خود به سراغتان خواهد آمد و کشان کشان بیرونتان خواهد انداخت! انگلیس ها چون از تلگراف آقا با خبر بودند نگفته، خودشان خدمت آقا رسیدند، هنوز وارد اتاق نشده بودند که آقا امر کردند: کفشتان را در نیاورید، بروید آن گوشه بنشینید. گوشه اى را با دست نشان داد. در همین حین تاجرى از همدان خدمت آقا رسید. انگلیس ها را با کفش دید که گوشه اتاق نشسته بودند. او نیز خواست با کفش وارد اتاق شود. آقا دستور داد کفش این مرد را در آورید و به کوچه بیندازید! مرد تاجر با لحنى اعتراض گونه گفت: یعنى آن انگلیس ها از ما بهتر است؟! آقا در جواب گفتند: آن ها ارمنى هستند، ترسیدم عرق پایشان اتاق را کثیف کند! اما تو چى؟! تو یک مسلمان هستى! باید مرتب و پاکیزه باشى! به هر روى، با اقتدار کامل مرواریدها را از انگلیس ها باز ستاند و به دوستش برگردانید!([14])

منبع:فرهیختگان تمدن شیعه

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

عالمان مرتبط

جدیدترین ها در این موضوع

خاطرات جعفر شریف‌امامی

خاطرات جعفر شریف‌امامی

... پدر من یک روحانی بود. تحصیلاتی که من در تهران کردم اول در مدرسه شرف بود و بعد به مدرسه آلمانی رفتم. آنجا در واقع متوسطه را در قسمت فنی تمام کردم. بعد برای رفع احتیاجات راه‌آهن عده‌ای در حدود سی نفر از وزارت راه می‌فرستادند به آلمان و من جزو آن هیئت به آلمان فرستاده شدم... هجده ماه در رشته‌های مختلف راه‌آهن تحصیل کردیم و بعد به ایران مراجعت کردیم.
خاطرات دکترعلینقی عالیخانی

خاطرات دکترعلینقی عالیخانی

بنابراین شاه و علم به این نتیجه رسیده بودند که این دو وزارتخانه (بازرگانی و صنایع و معادن) را یکی بکنند تا این تضاد و تعارض از بین برود.
خاطرات عبدالمجید مجیدی

خاطرات عبدالمجید مجیدی

عبدالمجید مجیدی... من در ساعت هشت بعدازظهر جمعه 21 دی ماه 1307 در تهران به دنیا آمده‌ام. پدرم قوام‌الدین مجیدی وکیل دادگستری و از پایه‌گذاران حرفه وکالت در ایران بود.

پر بازدیدترین ها

خاطرات دکترعلینقی عالیخانی

خاطرات دکترعلینقی عالیخانی

بنابراین شاه و علم به این نتیجه رسیده بودند که این دو وزارتخانه (بازرگانی و صنایع و معادن) را یکی بکنند تا این تضاد و تعارض از بین برود.
خاطرات عبدالمجید مجیدی

خاطرات عبدالمجید مجیدی

عبدالمجید مجیدی... من در ساعت هشت بعدازظهر جمعه 21 دی ماه 1307 در تهران به دنیا آمده‌ام. پدرم قوام‌الدین مجیدی وکیل دادگستری و از پایه‌گذاران حرفه وکالت در ایران بود.
خاطرات جعفر شریف‌امامی

خاطرات جعفر شریف‌امامی

... پدر من یک روحانی بود. تحصیلاتی که من در تهران کردم اول در مدرسه شرف بود و بعد به مدرسه آلمانی رفتم. آنجا در واقع متوسطه را در قسمت فنی تمام کردم. بعد برای رفع احتیاجات راه‌آهن عده‌ای در حدود سی نفر از وزارت راه می‌فرستادند به آلمان و من جزو آن هیئت به آلمان فرستاده شدم... هجده ماه در رشته‌های مختلف راه‌آهن تحصیل کردیم و بعد به ایران مراجعت کردیم.
Powered by TayaCMS