دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

توکل به خدا

No image
توکل به خدا

توکل به خدا

تردیدها و نگرانیها نسبت به آینده نتیجه عدم توکل به خداست و آنچه به دل، گرمى مى بخشد اطمینان به خداست.

در جریان سفر به اصفهان، در بین راه طبس تا یزد، در یکى از منزلگاهها چیزى براى خوردن نداشتند. رفیق آقا نجفى به روستا رفت، اما چیزى نیافت: آقا نجفى ناامید نشده و خود راهى شد.او مى گوید:

« و من متکلا على الله رفتم به کوچه ده وارد شدم در خانه اول که باز بود سرى داخل نمودم که کسى را به بینم سؤال نان نمایم.

دیدم زنى در میان حیاط کنار تنور ایستاده خمیرها را پهن مى کند و به تنور مى زند. سر عقب بردم چنانکه شأن طلاب علوم دینیه هست که نظر به نامحرم ولو بدون ریبه هم نکنند.

و آواز نمودم اى مادر نان دارى. گفت بلى بیائید تو، من داخل شدم. گفت چقدر میخواهى، گفتم یک من. گفت چیز دیگر هم مى خواهى، گفتم خورش هم اگر باشد مى خواهم. گفت ماست و دوغ و شیر و پنیر همه چیز دارم و کره تازه خوبى هم دارم. گفتم پنج سیر هم از آن کره بده، به دخترش امر کرد پنج سیر کره داد به ما. گفتم پول اینها چه مى شود.

گفت نان نیم قران و کره یک قران، پنج دانه نان هم از تنور بیرون کرد به ما داد، نان دیمه فرد اعلا به اصطلاح پنجه کش نیم ذرع درازى هر یک بود، سفید و پاکیزه که از مشهد تا آنجا همچو نانى ندیده بودیم بلکه در آن دهات نانهاى سیاه و مخلوط به غیر گندم بود.

نان و کره را آوردم نزد رفیق.... گفت این نان به این خوبى را که در غیر قوچان من ندیده ام از کجا آورده اى. گفتم: از ماوراء الطبیعه. گفت شوخى مى کنى. گفتم خودت سرو تقسیم نما در این دهات غیر از حدود طبس هیچ دوغ و ماست تازه دیدى و هیچ گاو و گوسفند دیدى و این آبادى مختصر را اگر همه را تو نگشتى این زوارها گشتند و از من و تو هم بلدتر بودند این دهات را. مع ذلک مأیوسانه و صفر الید همه برگشتند... قبول ندارى من جاى آن خانه را نشان مى دهم اگر تو آن منزل را پیدا کردى و اگر هم پیدا بشود آن مادر و دختر و تنور گرم را اگر پیدا کردى؟! منزل هم از بهشت بود و زنها نیز از حورالعین بهشت بودند... .»[51]

منبع:فرهیختگان تمدن شیعه

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

خاطرات جعفر شریف‌امامی

خاطرات جعفر شریف‌امامی

... پدر من یک روحانی بود. تحصیلاتی که من در تهران کردم اول در مدرسه شرف بود و بعد به مدرسه آلمانی رفتم. آنجا در واقع متوسطه را در قسمت فنی تمام کردم. بعد برای رفع احتیاجات راه‌آهن عده‌ای در حدود سی نفر از وزارت راه می‌فرستادند به آلمان و من جزو آن هیئت به آلمان فرستاده شدم... هجده ماه در رشته‌های مختلف راه‌آهن تحصیل کردیم و بعد به ایران مراجعت کردیم.
خاطرات دکترعلینقی عالیخانی

خاطرات دکترعلینقی عالیخانی

بنابراین شاه و علم به این نتیجه رسیده بودند که این دو وزارتخانه (بازرگانی و صنایع و معادن) را یکی بکنند تا این تضاد و تعارض از بین برود.
خاطرات عبدالمجید مجیدی

خاطرات عبدالمجید مجیدی

عبدالمجید مجیدی... من در ساعت هشت بعدازظهر جمعه 21 دی ماه 1307 در تهران به دنیا آمده‌ام. پدرم قوام‌الدین مجیدی وکیل دادگستری و از پایه‌گذاران حرفه وکالت در ایران بود.

پر بازدیدترین ها

خاطرات دکترعلینقی عالیخانی

خاطرات دکترعلینقی عالیخانی

بنابراین شاه و علم به این نتیجه رسیده بودند که این دو وزارتخانه (بازرگانی و صنایع و معادن) را یکی بکنند تا این تضاد و تعارض از بین برود.
خاطرات عبدالمجید مجیدی

خاطرات عبدالمجید مجیدی

عبدالمجید مجیدی... من در ساعت هشت بعدازظهر جمعه 21 دی ماه 1307 در تهران به دنیا آمده‌ام. پدرم قوام‌الدین مجیدی وکیل دادگستری و از پایه‌گذاران حرفه وکالت در ایران بود.
خاطرات جعفر شریف‌امامی

خاطرات جعفر شریف‌امامی

... پدر من یک روحانی بود. تحصیلاتی که من در تهران کردم اول در مدرسه شرف بود و بعد به مدرسه آلمانی رفتم. آنجا در واقع متوسطه را در قسمت فنی تمام کردم. بعد برای رفع احتیاجات راه‌آهن عده‌ای در حدود سی نفر از وزارت راه می‌فرستادند به آلمان و من جزو آن هیئت به آلمان فرستاده شدم... هجده ماه در رشته‌های مختلف راه‌آهن تحصیل کردیم و بعد به ایران مراجعت کردیم.
Powered by TayaCMS