دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

مرقد حر بن یزید ریاحى

No image
مرقد حر بن یزید ریاحى

مولوى به جهت محبّت به معصومان‌علیهم السلام یاران و شاگردان آنان را نیز دوست مى‌داشت:

«23 سال قبل در کربلا بودم. در آن ایام به مرض تب مزمن و اختلال حواس مبتلا شدم. دوستان مرا براى تفریح و تغییر هوا به سمت قبر جناب حر بن یزید ریاحى بردند. قدرت ایستادن نداشتم. در گوشه‌اى نشستم و زیارت نامه مختصرى خواندم. در همین زمان دیدم، بانویى که از اعراب بیابان‌نشین بود، وارد حرم شد و نزدیک ضریح مقدّس نشست. انگشت خود را در حلقه ضریح گذاشت و این دعا را خواند:

«یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ مَولانَا الْحُسینِ‌علیه السلام، اِکْشِفْ لَنَا الْکُرَبَ الْعِظامَ بِحَقِّ مَولانَا الْحُسَینِ»

آنگاه انگشت خود را برداشت و در حلقه بعدى نهاد و همان ذکر را خواند. همین طور مى‌خواند و دور مى‌زد. در دور پنجم و یا ششم بود که منهم آن جمله را حفظ کردم و تصمیم گرفتم مانند آن زن، آن ذکر را بخوانم و طلب شفا کنم. خواستم از جا بلند شده از قسمت بالاى ضریح شروع به دور زدن کنم؛ ولى توان ایستادن نداشتم. به ناچار خودم را کشان کشان به ضریح رساندم. انگشتم را به حلقه پایین ضریح مقدّس گذاشتم و همان جمله را خواندم. هدفم این بود که از حلقه به حلقه دیگر منتقل شوم و در آن حال دور ضریح طواف کنم. در حلقه سوم، احساس کردم گرماى مختصرى از داخل ضریح به انگشتان دستم رسید و مانند آمپول، در تمام رگ‌هاى بدنم جریان یافت. حس کردم مى‌توانم برخیزم. برخاستم و در حال ایستاده آن ذکر را زمزمه کردم و از حلقه‌اى به حلقه دیگر، دور زدم. با همان گرمى، تمام مرض‌ها از بدنم برطرف شد و دیگر، اثرى از آن باقى‌نماند.»

منبع:فرهیختگان تمدن شیعه

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

عالمان مرتبط

جدیدترین ها در این موضوع

خاطرات جعفر شریف‌امامی

خاطرات جعفر شریف‌امامی

... پدر من یک روحانی بود. تحصیلاتی که من در تهران کردم اول در مدرسه شرف بود و بعد به مدرسه آلمانی رفتم. آنجا در واقع متوسطه را در قسمت فنی تمام کردم. بعد برای رفع احتیاجات راه‌آهن عده‌ای در حدود سی نفر از وزارت راه می‌فرستادند به آلمان و من جزو آن هیئت به آلمان فرستاده شدم... هجده ماه در رشته‌های مختلف راه‌آهن تحصیل کردیم و بعد به ایران مراجعت کردیم.
خاطرات دکترعلینقی عالیخانی

خاطرات دکترعلینقی عالیخانی

بنابراین شاه و علم به این نتیجه رسیده بودند که این دو وزارتخانه (بازرگانی و صنایع و معادن) را یکی بکنند تا این تضاد و تعارض از بین برود.
خاطرات عبدالمجید مجیدی

خاطرات عبدالمجید مجیدی

عبدالمجید مجیدی... من در ساعت هشت بعدازظهر جمعه 21 دی ماه 1307 در تهران به دنیا آمده‌ام. پدرم قوام‌الدین مجیدی وکیل دادگستری و از پایه‌گذاران حرفه وکالت در ایران بود.

پر بازدیدترین ها

خاطرات دکترعلینقی عالیخانی

خاطرات دکترعلینقی عالیخانی

بنابراین شاه و علم به این نتیجه رسیده بودند که این دو وزارتخانه (بازرگانی و صنایع و معادن) را یکی بکنند تا این تضاد و تعارض از بین برود.
خاطرات عبدالمجید مجیدی

خاطرات عبدالمجید مجیدی

عبدالمجید مجیدی... من در ساعت هشت بعدازظهر جمعه 21 دی ماه 1307 در تهران به دنیا آمده‌ام. پدرم قوام‌الدین مجیدی وکیل دادگستری و از پایه‌گذاران حرفه وکالت در ایران بود.
خاطرات جعفر شریف‌امامی

خاطرات جعفر شریف‌امامی

... پدر من یک روحانی بود. تحصیلاتی که من در تهران کردم اول در مدرسه شرف بود و بعد به مدرسه آلمانی رفتم. آنجا در واقع متوسطه را در قسمت فنی تمام کردم. بعد برای رفع احتیاجات راه‌آهن عده‌ای در حدود سی نفر از وزارت راه می‌فرستادند به آلمان و من جزو آن هیئت به آلمان فرستاده شدم... هجده ماه در رشته‌های مختلف راه‌آهن تحصیل کردیم و بعد به ایران مراجعت کردیم.
Powered by TayaCMS