كلمات كليدي : هشيار، ناهشيار، نهاد، خود، فراخود، غرايز، وجدان، روان شناسي شخصيت
نویسنده : جواد قاسمي زرنوشه
عقاید فروید در زمینه ماهیت ساختاری شخصیت، در اوایل کارش با آنچه که بعدا مطرح کرد تفاوت دارد. در ابتدای کار، او شخصیت را با توجه به سطوح آگاهی، مورد توجه قرار داده و آن را شامل بخشهای هشیار، نیمههشیار و ناهشیار میدانست.[1] هشیار، شامل تمام احساسها و تجربههایی است که در هر لحظه معین از آنها آگاهیم. برای مثال هنگامی که شما این واژهها را میخوانید ممکن است نسبت به لمس کردن قلمتان، دیدن صفحه کتاب، اندیشهای که میکوشید درک کنید و به صدای پرندهای از فاصله دور، هشیار باشید. فروید، هشیاری را جنبه محدودی از شخصیت میدانست؛ زیرا تنها بخش کوچکی از افکار، احساسها و خاطرات ما در هر لحظه در آگاهی هشیار وجود دارد. او ذهن را به کوه یخی تشبیه کرد[2] که بخش هشیار مانند قسمت مشهود قطعه یخ شناور، کوچک و بیاهمیت است و تنها نماینده جنبه ظاهری کل هر شخصیت است.[3] این سطح شامل نیروهای عقلی نظیر حافظه، دقت و توجه، تصور از بدن و آگاهی از حالتهای عاطفی است.[4] مهمترین قسمت ذهن، که نقش بسیار حساسی در نظریه روانکاوی دارد، ناخودآگاه(ناهشیار) است. تا زمان فروید، روانشناسان و فلاسفه پدیدههای فکری را ارادی و نتیجه ضمیر خودآگاه(هشیار) انسان میپنداشتند، اما فروید اولین کسی بود که به صراحت از روان ناخودآگاه و چگونگی تشکیل و تجلیات آن سخن راند. به نظر فروید، قسمت اعظم رفتار ما به وسیله نیروهایی هدایت میشوند که اصلا از آنها آگاه نیستیم. این نیرهای ناهشیار عبارتند از غرایز، آرزوها، خواستهها و غیره. افکار ناهشیار، برخلاف افکار نیمههشیار، فقط به شکلهای نمادین و مبدل وارد خودآگاه میشوند. ناهشیاری از احساسات، تمایلات و حالاتی به وجود آمده است که در کنترل اراده نیست و به قوانین منطقی، زمان و مکان محدود نمیشود. محتویات ناهشیاری برحسب زمان رویداد تنظیم نمیشوند و با سپری شدن زمان نیز از بین نمیروند. فعالیت ضمیر ناخودآگاه مبتنی بر اصل لذت است و از قلمرو اخلاق پا فراتر میگذارد و با واقعیتهای خارج ارتباطی ندارد. فروید دلایل زیر را برای اثبات وجود ضمیر ناهشیار ارائه میدهد:
الف: فرد از خواب مصنوعی بیدار میشود و تلقینات و دستوراتی را که در ضمن خواب به او داده شده است، به اجرا درمیآورد،
ب: دلایل ناشی از معانی نهفته در رؤیا،
ج: دلایل ناشی از لغزشهای زبانی، اشتباهات گفتاری و اعمال سهوی دیگر،
د: تجلی ناگهانی افکاری که در حوزه خودآگاه قرار ندارند و همینطور، حل مشکلات به طور ناخودآگاه،
هـ: پیدایش بیماریهای جسمانی و روانی که از نظر روانکاوی سرچشمه آنها در زندگی روانی فرد مخفی است.
شرححالنویسی، سؤال کردن از خود، درد دل کردن با دیگران، تعبیر رؤیا و اعمال سهوی از جمله راهها و روشهای پیبردن به محتویات ذهن ناهشیار و ایجاد خودشناسی هستند و در فرایند درمان از این شیوهها به میزان زیاد استفاده میشود.[5]
نیمههشیار بین دو سطح هشیار و ناهشیار قرار دارد. نیمههشیار، مخزن خاطرات، ادراکها وا فکاری است که ما در این لحظه به صورت هشیار از آنها آگاه نیستیم ولی میتوانیم آنها را به راحتی به هشیاری فراخوانیم. برای مثال، اگر ذهن شما از این صفحه منحرف شود و شروع به فکر کردن درباره یک دوست یا آنچه دیشب انجام دادهاید کنید، مشغول فراخوانی موادی از نیمههشیار به هشیار خود هستید. ما اغلب متوجه میشویم که توجهمان از موضوعی به موضوع دیگر، از تجربیات لحظهای به رویدادها و خاطرات موجود در نیمههشیار، جابهجا میشود.[6]
در سال 1923 میلادی، فروید در نظریه فوق تجدیدنظر کرد و سه ساخت بنیادی دیگر شخصیت را به نامهای نهاد(id)، خود(ego) و فراخود(superego) عنوان کرد. در نظر فروید، تعامل و تعارض پویای این سه ساخت تعیینکننده رفتار است.[7]
نهاد
نهاد، اساسیترین جنبه شخصیت است. نهاد مثل یک کودک نازپرورده عمل میکند، زیرا خواهان ارضای فوری امیالش است. نهاد مظهر اصل لذت است و در شکل بسیار ابتدایی خود مانند دستگاه بازتاب عمل میکند. نوزاد سراپا نهاد است. او عطسه میکند، سرفه میکند، میمکد و دفع میکند. اگر زندگی در این سطح ابتدایی، کاملا رضایتبخش بود، نیازی به رشد شخصیت نبود. نهاد ناکامی را نمیخواهد، اما باید به آن تندردهد. در نتیجه، جنبه دوم نهاد که فرایند نخستین نام دارد، وارد عمل میشود. این جنبه، نهاد را با تصور چیزی که دوست دارد، مواجه میسازد.[8] نهاد منشأ همه سائقها و یا مخزن غرایز است. این واژه را برای اولین بار روانکاو آلمانی به نام گرادک(Groddeck) مطرح کرد. او میگفت، انسان به وسیله نیروهای مجهول و غیرقابل شناخت هدایت میشوند.[9] نهاد فقط ارضای فوری را میشناسد و ما را تحریک میکند تا چیزی را موقعی که آن را میخواهیم، بخواهیم، بدون در نظر گرفتن آنچه هر کس دیگری میخواهد. نهاد ساختاری خودخواه، لذتجو، بدوی، غیراخلاقی، سمج و عجول است.[10] نهاد برخلاف خود و فراخود، از تشکیلات خاصی برخوردار نیست و چون با دنیای خارج تماس ندارد، از طریق تجربه نمیتوان آن را تغییر داد، بلکه به وسیله خود میتوان آن را مهار و یا تعدیل کرد.[11]
خود
خود، بخش سازنده شخصیت است که با توجه به واقعیت دنیای خارج عمل میکند و آن دسته از تمایلات نهاد را، که با واقعیت خارج تضاد دارند، تعدیل، ضبط و کنترل میکند. خود از نهاد سرچشمه میگیرد و رشد میکند.[12] نهاد تابع هیچ قیدوبندی نیست و ارضای صرف تمایلات و نیازها را میطلبد. از سوی دیگر، جامعه و محیط نیز نمیتواند پایبند نبودن به هیچ اصلی را بپذیرد. بنابراین، وجه دیگری از شخصیت فرد در اینجا وارد عمل میشود که تابع اصل واقعیت است، یعنی از یکسو به ارضای خواستهها و تمایلات همت میگمارد و از سوی دیگر، این ارضا را در چارچوب مقررات و ضوابط قابل قبول اجتماعی تحقق میبخشد، مثلا ارضای میل جنسی از سوی نهاد یک ضرورت حتمی است، اما خود که طرفدار اصل واقعیت است، ارضای میل جنسی را در چارچوب تشکیل خانواده که از نظر اجتماعی مقبول است، مجاز میداند.[13] یا مثلا اگر شغل خود را دوست نداشته باشید و بدون آن نتوانید برای خانواده خود غذا و سرپناه تهیه کنید، این خود یعنی، ارباب منطقی است که شما را وامیدارد تا به کار کردن در آن شغل ادامه دهید. این خود است که شما را وادار به تحمل افرادی که دوست ندارید میکند زیرا واقعیت، چنین رفتاری را به عنوان شیوه مناسب ارضا کردن درخواستهای نهاد از شما میخواهد. عمل کنترل و به تعویق انداختن خود، باید مرتبا تمرین شود. در غیر این صورت ممکن است تکانههای نهاد بر خود منطقی غلبه کنند و آن را سرنگون سازند. فروید اظهار داشت که ما باید خودمان را از کنترل شدن توسط نهاد برحذر داریم و مکانیزمهای ناهشیار منطقی را برای دفاع کردن از خود معرفی کرد.[14]
بنابراین، "خود" سازمان پیچیدهای از فرایندهای روانی(تفکر، حافظه، قضاوت و انواع یادگیریها) است که نقش واسطه را میان نهاد و دنیای خارج ایفا میکند. رشد و تکوین "خود" تحت تأثیر عوامل ارثی و محیطی صورت میگیرد.[15]
فراخود
نهاد و خود، تصویر کامل فروید از ماهیت انسان را نشان نمیدهد. مجموعه نیروهای سومی نیز وجود دارد، مجموعه قدرتمند و عمدتا ناهشیار دستورات و اعتقاداتی که در کودکی آنها را فرامیگیریم. به زبان امروزه، این اصول اخلاقی درونی را وجدان(conscience) میخوانیم. فروید آن را فراخود نامید. اساس این جنبه اخلاق شخصیت، معمولا در سن 5 یا 6 سالگی آموخته میشود و در ابتدا شامل مقررات رفتاری است که توسط والدین ما تعیین شدهاند، کودکان از طریق تحسین، تنبیه و درس عبرت، یاد میگیرند که چه رفتارهایی را والدینشان خوب یا بد میدانند. رفتارهایی که کودکان به خاطر آنها تنبیه میشوند، یک قسمت از فرامن یعنی، وجدان را تشکیل میدهد. قسمت دوم فراخود، خود آرمانی(ego - ideal) است که شامل رفتارهای خوب یا درستی است که کودکان برای آنها تحسین شدهاند. به این طریق کودکان مجموعهای از مقررات را یاد میگیرند که پذیرش یا طرد والدینشان را به همراه دارد. سرانجام، کودکان این آموزشها را درونی میکنند و پاداشها و تنبیهها توسط خود فرد اعمال میشود. کنترل مربوط به والدین، جای خود را به خودگردانی میدهد. در نتیجه این درونسازی، هرگاه عملی مخالف با این کد اخلاقی انجام دهیم و یا حتی فکر انجام آن را بکنیم، احساس گناه یا شرم خواهیم کرد.[16]