گفتار21 : محبت الهی

  • درخت دوستى بنشان كه كام دل به بار آردنهال دشمنى بركن كه رنج بى شمار آرد

ديدار خداوند

آفرينش خداوند به خاطر محبت بوده است و همه را هم به آنجا مى كشد و اين بشارت بزرگى است. بَشر عجله دارد. مى خواهد زود يك چيزى را كشف كند يا ببيند. خداوند مى فرمايد: خلقت بشر از عجله است، ولى شما عجله نكنيد. من خودم را به همه نشان مى دهم، حتى به كفار و اشقياهم نشان مى دهم.خُلِقَ الاِْنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَاُوريكُم ءآياتى فَل تَسْتَعْجِلونَ؛[1] انسان از عجله آفريده شده است، (ولى عجله نكنيد) به زودى آياتم را به شما نشان خواهم داد.

بالاخره خداوند خودش را به بشر نشان خواهد داد. اصلاً اگر خدا خودش را به بشر نشان ندهد، حجت تمام نشده است. مى فرمايد: ما شما را آفريديم تا خودمان را به همه نشان بدهيم و بشناسانيم. اگر پذيرفتند، بهشت و محبت مى شود. ولى اگر قبول نكردند، جهنم و آتش مى شود. نشان دادن حتمى است:

«سَنُريهِمْ آياتِنا فِى الاْآفاقِ وَ فى اَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ »؛[2] به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در دورن جانشان به آن ها نشان مى دهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حق است.

وعده هاى قرآن حتمى است. خداوند براى محبت و معرفت خلق كرده است. مى خواهد خود را به همه نشان دهد. مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايند: ملاقات خداوند براى همه هست: «اِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعا »؛[3] بازگشت همه به سوى اوست». منتها كفار و اشقيا چون نمى پذيرند، اين براى آن ها عذاب مى شود.

بچه كوچك را ديده ايد، گاهى كه پدر و مادر مى خواهند او را بغل بگيرند، از دست آن ها فرار مى كند و گاهى هم به خودش صدمه مى زند. عاقبت او را در بغل مى گيرند، به سينه مى چسبانند، مى فشارند و نوازش مى كنند، ولى او از روى جهالت و نادانى مى خواهد فرار كند. غافل از اينكه

قدرتى ندارد كه از دست پدر و مادرش فرار كند. در باره ما هم همين طور است. بزرگى مى خواهد ما را در بغل بگيرد، از دست او فرار مى كنيم. در حالى كه ما در برابر او هيچ قدرتى نداريم؛ همه قدرت ها مال اوست. همين كه ما قبول نمى كنيم، مايه عذاب است. مى خواهند ما را به مهمانى خدا ببرند، ولى ما قبول نمى كنيم.

بهشت رضا

حاج آقاى دولابى مثال خوبى مى زدند. مى فرمودند: دو مأمور آمدند درِ خانه يك بنده خدا تا او را ببرند. اما او آدم لج باز و بداخلاقى بود. زير بار نمى رفت. درِ خانه را باز نكرد. آن ها از روى ديوار وارد خانه شدند. به او گفتند: لباس هايت را بپوش تا برويم. گفت: نمى پوشم. گفتند: بيا برويم. گفت: نمى آيم. او را به زور و كشان كشان بردند. از همان جا كه قبول نكرد و تسليم قضا و قدر نشد و در را باز نكرد، شكنجه ها شروع شد. از روى ديوار با حالت هولناك به سراغش آمدند و بدون لباس و كشان كشان او را بردند؛ چون تسليم نشد. اين آدم را كه بدون پذيرفتن و تسليم و رضايت مى برندش، اگر در گلستان هم ببرند، براى او عذاب است، چه رسد كه بخواهند او را براى عذاب و زندان ببرند؛ چون نمى خواهد برود. اين، يك نفر.

دو مأمور هم درِ خانه يك نفر ديگر آمدند. در زدند. در را باز كرد. گفتند: بفرماييد برويم. گفت: چشم، در اختيار شما هستم. لباس پوشيد و با احترام او را بردند. چون راضى است و با ميل و رغبت مى رود و تسليم قضا و قدر

است، اگر به سوى زندان هم برود، براى او گلستان است.

هر كجا تن بدهى، براى شما گلستان مى شود. وقتى امضا كردى و راضى شدى، آنجا جاى خوبى است. سرحال و خشنودى. بنابراين رضايت و تسليم شما خيلى شرط است. هر كجا راضى شدى و با خدا يگانه شدى، آنجا بهشت شماست.

  • هر كجا تو با منى من خوشدلمگر چه باشد قعر چاهى منزلم

گفت: اگر خدا با من است، هر كجا مى خواهى ببر.

اميرالمؤمنين عليه السلام در دعايى اين گونه با خدا راز و نياز مى كند: «خدايا، اگر مرا در آتش ببرى، راضى هستم؛ چون هر كجا تو مرا ببرى و راضى باشى، آنجا بهشت من است.»[4] يعنى هر كجا تو راضى نباشى، هر چند گلستان باشد، آنجا جهنم من است. رضايت و خشنودى تو و خواست تو براى من مهم است.

يكى از رفقاى ما مى گفت: در زمان شاه مرا داخل يك سلول زندانى كردند. خيلى هم شكنجه دادند. ولى من از خوشى داشتم دق مى كردم؛ چون راضى بودم و به خاطر خدا اين صدمات را تحمل مى كردم. از خوشى نمى دانستم چه كار كنم. پاهايم از ضربه هاى كابل ورم كرده بود، بدنم زخم شده بود، اما خوش بودم. مى گفت: طعم خوشى ها و لذت هايى كه آنجا زير شكنجه بردم، هنوز برايم زيباست و حسرت آن ها را مى خورم. خداوند خوشى را در قلب انسان مى گذارد. مگر اصحاب امام حسين عليه السلام در شب

عاشورا خوش نبودند. مگر در روز عاشورا از يكديگر سبقت نمى گرفتند. مگر بچه هاى جبهه براى فرا رسيدن عمليات لحظه شمارى نمى كردند. خوشى مربوط به ظاهر نيست، مربوط به داخل است. ارتباط با خداست كه آرامش و خوشى مى آورد.

بياييد بهشتمان را از همين جا تمرين كنيم. اگر با خدا يگانه شديم، بهشت از همين جا شروع شده است. اگر در برابر قضا و قدر الهى راضى شديم و تن به رضايت و خواست خدا داديم، بهشت ما شروع شده است. يكى از رفقا مى گفت: با چند نفر از دوستان از همدان مى آمديم. در راه ماشين ما چپ شد و چند معلق خورد و هر كدام به سويى پرتاب شديم. همه زخمى و ناراحت. مى گفت: ديوان حافظ همراهم بود. در همان گير و دار دست انداختم به ديوان حافظ و براى اين پيش آمد تفألى زدم. اولين مصرعى كه آمد اين بود: «در مقام رضا باش و از قضا مگريز!» يعنى هر چه براى تو پيش آمده است، پيش آمد است. با قضا نمى توان مقابله كرد. بايد راضى باشى و چين از ابروهايت باز كنى تا گل قلبت شكوفا شود.

هم صحبت يار

خداى متعال به حضرت موسى فرمود: «وَ ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا مُوسى؛[5] و آن چيست در دست راست تو اى موسى؟» موسى مى توانست بگويد عصا و تمام كند، ولى چرا اين قدر حرف زده است؟ چون دوست دنبال بهانه

مى گردد تا با محبوبش حرف بزند. بگويد و بشنود.

انسان اگر كسى را دوست نداشته باشد، نطقش بسته مى شود. در مجلسى كه آن را دوست ندارى، نمى دانى چه كار كنى. صحبت كردن براى شما يك رياضت است. «روح را صحبت ناجنس عذابى است اليم». ولى در همان مجلس اگر يك رفيق شفيقى بيايد، نطقت باز مى شود؛ شب تا صبح با هم صحبت مى كنيد. اگر كسى را مى خواهند عذاب كنند، يك آدم ناجنس در كنارش بگذارند. واقعا عذاب دردناكى است.

مى گويند:[6] انوشيروان مدتى بر وزير خود، بزرگمهر غضب كرده بود. او را به زندان فرستاد. پس از چندى يك نفر را مأمور كرد تا ببيند حالش چطور است. ديد خيلى خوش است؛ چون تن به قضا و قدر داده است. از او پرسيد: چه خبر؟ پاسخ داد: من چند معجون دارم و با اينها دلخوش هستم: اول، اينكه بايد در برابر قضا و قدر خدا صبر كنم. اگر صبر نكنم چه كنم؟ دوم، اينكه از اين ستون تا آن ستون فرج است: «اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا »؛[7] همراه هر سختى آسانى است.» سوم، اينكه از من بدتر هم خيلى هستند. قرار است بسيارى از افراد را اعدام كنند، ولى با من سخنى از اعدام نگفته اند. گفت: با اين اوصاف من خيلى راحت هستم. مأمور آمد و به انوشيروان گزارش داد كه با اين اعتقادات حكيمانه، خوش و راحت است.

انوشيروان گفت: چه كنيم كه زندان براى او سخت و اسباب ناراحتى او

باشد؟ يك شخص فهميده اى آنجا بود. گفت: يك آدم احمق پيش او بفرست كه عذاب و شكنجه اى بدتر از آن نيست. يك آدم احمق پيش بزرگمهر فرستادند تا هم زندانى او باشد. اين قدر حرف زد و سؤال هاى احمقانه پرسيد كه دنبال انوشيروان فرستاد كه من دخيلت هستم، مرا از اين زندان بيرون بياور. حضرت عيسى عليه السلام مى فرمايد: من كور و فلج مادرزاد را اصلاح كردم، مرده را زنده كردم، ولى نتوانستم براى احمق كارى كنم.[8]

حكمت ها، محكوم خداوند

خداوند هر كارى را كه اراده كند انجام مى شود. اينكه مى گوييم كارهاى خدا محكوم حكمت است، حرف صحيحى نيست. خدا محكوم هيچ حكمتى نيست. همه حكمت ها محكوم خداوندند. ما هم بايد محكوم او باشيم. اين حكمت هايى را هم كه مى بينيد، ما درست كرده ايم و الاّ خدا برتر از فهم و انديشه و فكر و اندازه گيرى هاى ماست. اصلاً او اندازه ندارد. اندازه گيرى براى او نيست. اندازه در خلق درست مى شود، ولى خداوند هيچ چيزش با ما جور در نمى آيد. او بى نهايتِ محض است. هيچ حد و اندازه ندارد. اگر حد داشته باشد، مخلوق است. از خيال و وهم ما، حتى از حكمت هايى كه ما درست مى كنيم بيرون است.

  • اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهموز هر چه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم

كسانى كه بى طمع اند، يعنى مثل خدا بى طمع شده اند، به غنا سر درآورده اند. آدمى كه غنى است، هيچ گاه طمع ندارد. مى داند كه خدا او را حفظ مى كند. اميرالمؤمنين عليه السلام در وسط ميدان جنگ به نماز مى ايستد. خاطرش جمع است.

«كَفى بِالاَْجَلِ حارِسا »؛[9] اجل و سرنوشت قطعى، براى حفاظت انسان كافى است.

يعنى تا عمر به پايان نرسد، هيچ حادثه اى او را از پاى در نمى آورد و در حفظ خداست. البته اين مطلب يك مقدار سنگين است، ولى ما اگر نمى توانيم درك كنيم، بايد آن را در بقعه امكان قرار دهيم. مرحوم آيت اللّه سيدعلى قاضى، گاهى كه برخى از مسائل را مطرح مى كردند و برخى از افراد مى گفتند: ما نفهميديم. ايشان مى فرمودند: «تَكْبُر تَعْلَم؛ بزرگ مى شوى مى فهمى.» حالا لازم نيست همه چيز را در همين جا متوجه شوى. يك مقدار روى آن كار كن، مى فهمى.

ديوانه ها بى طمع اند؛ خيلى از رذائل اخلاقى در وجودشان نيست. حقه بازى و كلك و حسادت و تكبر در آن ها نيست. بى تعين هستند. اگر همه دنيا به آن ها بد بگويند، پكر نمى شوند. اگر همه از آن ها تعريف كنند، هيچ خوشحال نمى شوند. ما گاهى گير يك درود و تشكريم. آدم هاى بى طمع كارى به اين حرف ها ندارند.

ره آورد سكوت

هر چقدر عقل انسان كامل تر باشد، كمتر حرف مى زند. اميرالمومنين عليه السلام فرمود: «اِذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلامُ »؛[10] هنگامى كه عقل انسان كامل شد، سخنش كم مى شود.» هر چقدر عقل و فكر و انديشه انسان بالاتر رود، سخن گفتن او كمتر مى شود. حرف پخته و به جا و براى خداى خيلى كم است. در حديث آمده است: اگر ديديد شخصى ساكت است، به او نزديك شويد كه حكمت به او القا مى شود.

« قالَ رَسولُ اللّه صلى الله عليه و آله وسلم : اِذا رَاَيْتُمُ الْمُؤْمِنَ صَمُوتا فَادْنوا مِنْهُ فَاِنَّهُ يُلْقَى الْحِكْمَةُ. » [11]

خدا سكوت را دوست دارد. سكوت خلاف نفس است. خلاف شهوت است. به قول مرحوم آيت اللّه مرعشى : حرف زدن مثل بقيه شهوت هاست. آدم مرتب مى خواهد حرف بزند. هر چه انسان جلوى حرف زدنش را بگيرد، خدا به او كمك مى كند.

« لا يَزالُ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ يُكْتَبُ مُحْسِنا مادامَ ساكِتا فَاِذا تَكَلَّمَ كُتِبَ مُحْسِناً اَوْ مُسيئا »؛[12] تا زمانى كه بنده مؤمن ساكت است، همواره جزء نيكوكاران محسوب مى شود، اما وقتى سخن مى گويد، يا محسن است يا گناهكار.

وقتى انسان سعى كند در جمعى ساكت باشد، در اين صورت براى او ثواب مى نويسند. اما وقتى شروع به حرف زدن كرد، بيشتر جزء گنهكاران است، خيلى كم است كه محسن باشد.

محبت اهل عبادت

خداى متعال عالم را به خاطر محبت خلق كرده است. بنابراين همه اعمال ما هم بايد از روى محبت باشد. اگر اعمال ما از روى محبت باشد، اثر دارد. نمازى كه با محبت خوانده شده است، اثر دارد. عبداللّه بن مسعود مى گويد: در يكى از سفرها در محضر رسول خدا بوديم. يك عرب باديه نشين با صداى بلند فرياد كشيد: يا محمد! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: چه مى خواهى؟ گفت: «اَلْمَرْءُ يُحِبُّ الْقَوْمَ وَ لا يَعْمَلُ بِاَعْمالِهِمْ »؛ انسان گروهى را دوست دارد، ولى مثل آن ها عمل نمى كند.» حضرت فرمودند: «اَلْمَرْءُ مَعَ مَنْ اَحَبَّ» ؛ انسان با محبوبش محشور است.»[13]

در روايت ديگرى آمده است: يك نفر به محضر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد و گفت: «اِنّى اُحِبُّ الْمُصَلّينَ وَ لا اُصَلِّى وَ اُحِبُّ الصّوامينَ وَلا اَصُومُ». لُبّ مطلب را گفت؛ يعنى من نماز خوان ها را دوست دارم، ولى خودم نماز نمى خوانم. روزه داران را دوست دارم، ولى روزه نمى گيرم. البته منظورش نماز مستحبى بوده است، نه نماز واجب. منظورش اين بوده كه نمازشب خوان ها را دوست دارم، ولى خودم توفيق نماز شب و نافله را

ندارم. روزه گيران را دوست دارم، ولى خودم اهل روزه هاى مستحبى نيستم. حضرت او را تشويق كردند و فرمودند: «اَنْتَ مَعَ مَنْ اَحْبَبْتَ »؛[14] تو با كسى كه دوستش دارى محشور مى شوى.» يعنى روى اين مطلب صحه گذاشتند.

بعضى مواقع انسان ها غبطه مى خورند كه ديگران به كربلا و مكه مى روند و يا نماز و دعا و زيارت مى خوانند. اين به معناى اين است كه همه اين ها را دوست دارند. در حقيقت مغز و روح و جان را گرفته اند، ولى توفيق عملش را پيدا نكرده اند.

همچنين در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه شخصى نماز واجب خود را مى خوانَد، ولى توفيق بر نوافل ندارد. اما اين ها را دوست دارد. فرمودند: اين دوست داشتن خيلى مهم است. همه آن اعمال را در پرونده اعمال شما مى نويسند. نيت و محبت و قلب شما هر كجا برود، تمام آن اعمال خير در وجود شما هست. اما اگر يك ميليون سال نماز بخوانى، ولى دوست نداشته باشى، يك ذره ارزش ندارد. مثل دشمنان اهل بيت عليهم السلام كه خم و راست مى شوند، ولى نماز دوست نيستند. تمام قاتل هاى امامان نمازخوان بوده اند، ولى نماز دوست نبوده اند. دوستى و محبت عمل مهم است. در مناجات محبين هم مى گوييم: خدايا، محبت هر عمل خوبى را به من بده. نمى گويد توفيق بده نماز شب بخوانم يا روزه بگيرم.

درخت دوستى

از مرحوم علامه طباطبايى پرسيدند: چه كنيم تا محبت خدا در دل ما بيايد؟ فرمودند: قرآن را از روى شوق بخوانيد. ثواب را كنار بگذاريد. تجارت پيشه نباشيد. از روى محبت كلام و پيام و نامه محبوب را كه قرآن است بخوانيد. از روى محبت ذكر بگوييد. از روى محبت دعا بخوانيد. مناجات خمسه عشر امام سجاد عليه السلام را نگاه كنيد، ببينيد همه بوى محبت مى دهد:

«وَ اَغْرِسْ فى اَفْئِدَتِنا اَشْجارَ مَحَبَّتِكَ »؛[15] خدايا، درخت هاى محبت خود را در دل ما بنشان!

تعبير بسيار زيبايى است. فؤاد آن سرّ و درون دل است. دل هفت مرحله دارد. درون و سرّ آن را فؤاد گويند. ما مثل باغيم. زارع و باغبان خدا واولياى خدايند. از خدا درخواست مى كنيم كه در درون دل ما درخت محبت بنشاند.

  • درخت دوستى بنشان كه كام دل به بار آردنهال دشمنى بركن كه رنج بى شمار آرد

براى دوستى تعبير درخت به كار برده است و براى دشمنى تعبير نهال آورده است. نهال را به راحتى مى توان از جاى درآورد، به خلاف درخت كه بسيار محكم و استوار است. نهال دشمنى را در بياور تا اثرى از دشمنى باقى نماند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اگر كسى هر روز سه مرتبه و هر شب سه مرتبه

از روى محبت و شوق بر من صلوات بفرستد، خداى متعال گناهان آن روز و شب او را محو مى كند.»[16] ولى شرطش اين است كه از روى محبت باشد. كسى كه دلش براى پيامبر تنگ شده است، يا پيامبر را دوست دارد، يا اصلاً مى خواهد نام پيامبر را ببرد و كارى به ثواب و اجر و مزد ندارد، نمى خواهد تجارت كند، و هر روز سه مرتبه بر پيامبر صلوات بفرستد، تمام گناهانش ذوب مى شود و در آن شب و روز تمام پرونده اش صاف مى شود.

ببينيد چقدر دين كامل و جامع و سريعى داريم. فرمود: من بر يك دين سهل و سمحه و راحت مبعوث شده ام. ما خودمان آن را سختش كرده ايم. چيزهايى كه نبايد، به آن اضافه كرده ايم. ملاقات ها، رفت و آمدها و زيارت ها اگر از روى محبت باشد، آثار و بركات فراوانى دارد. از روى محبت يعنى بى غرض باشد. با جيب و امضاى طرف كارى ندارد، فقط مى خواهد طرف را ببيند. چهارده معصوم مظهر محبت خداوندند: «مَنْ اَحَبَّكُمْ فَقَدْ اَحَبَّ اللّه »[17]؛ كسى كه شما را دوست بدارد، البته خداوند را دوست داشته است.»


[1] سوره انبياء، آيه 37.

[2] سوره فصلت، آيه، 53.

[3] سوره يونس، آيه 4.

[4] لَوْ اَدْخَلْتَنى نارَكَ لَمْ اَقُلْ أَنَّها نارٌ و اَقُولُ أَنَّها جَنَّتى لاَِنَّ جَنَّتى رِضاكَ. (لئالى الاخبار، ج 3، ص 232.)

[5] سوره طه، آيه 17.

[6] سفينة البحار، ج 5، ص 25.

[7] سوره انشراح، آيه 6.

[8] سفينة البحار، ج 2، ص 444 .

[9] نهج البلاغه، حكمت 306.

[10] نهج البلاغه، حكمت 71.

[11] تحف العقول، ص 397.

[12] پيامبر اكرم، خصال، ج 1، ص 15.

[13] الامالى للمفيد، ص 151، ح 2 .

[14] كافى، ج 8 ، ص 79 ؛ بحارالانوار، ج 65، ص 63.

[15] مفاتيح الجنان، مناجات خمسة عشر، مناجات زاهدين.

[16] بحارالانوار، ج 91، ص 70، ح 63 .

[17] مفاتيح الجنان، زيارت جامعه.