کلید واژه ها: رویای صادقه, قلب مومن , جایگاه حق تعالی, دل شکسته , جایگاه حق تعالی, عمل خالص, مومن, تعیین مزد اجیر .
اسامی معصومین: پیامبر صلی الله... , علی علیه السلام , صادق علیه السلام , رضا علیه السلام .
سخنران استاد فرحزاد
«قال رسول الله حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ يَأْكُلُ الذُّنُوبَ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ» (مجلسی/بحارالأنوار/39/ص:246).
- مـا در ره عـشـق تـو اسـیـران بـلایـیـم کس نیست چنین عاشق ودیوانه که ماییم
- بـرما نظـری کن که درین شـهرغریبیمبـرمـا کرمی کن که دراین ملـک گداییم
- حـلاج و شـانـیـم کـه از دار نـتـرسـیـم مـجــنون صـفتانیم کـه در عـشق خداییم
- مارانه غم دوزخ نه حرص بهشت است بـردار زرخ پـرده کـه مــشـتـاق لـقـایـیـم
- ترسیدن ما چون که هم از بیم بـلا بـود اکنون زچـه ترسیم کـه در عـیـن بـلاییم
جناب آقای دیباجه بارها برای رفقاء گفتند: در خواب می بینند که حاج میرزا علی آقای شیرازی در حال جان دادن است ایشان اطراف کرج بودند. ودر همان وقت واقعا حاج میرزاعلی آقای شیرازی در حال جان دادن در اصفهان بود. که پیامبر و حضرت امیر علیه السلام آمدند در کنار بسترش و حضرت امیر علیه السلام او را در آغوش گرفتند و او شعرهای سعدی را خواند:
- در آن دم که بمیرم در آرزوی توباشمبدان امید دهم جان که خاک کوی توباشم
و در آغوش حضرت از دنیا رفت. گفت: بعد از چند روز آمدم قم دیدم مجلس ختم است گفتم: چه خبره؟ گفتند: مجلس ختم است. گفتم: ختم کی؟ گفتند: ختم میرزا علی شیرازی. گفتم: کی فوت کرده است؟ فهمیدم همان شبی که من در آن جا خواب دیدم همان موقع ازدنیا رفته است. بعضی از خواب ها مبشرات خوبی اند، با خارج هم تطبیق می کنند. خواب های خوب هم یک نوع نعمتند خواب های بد هم نعمتند. خداوند متعال به انواع و اقسام مختلف می خواهد مومن را پاک کند.
امام صادق علیه السلام فرمود: هر چه برای مومن پیش می آید خیر و صلاحش است چون مومن ضمام امرش دست خداست.
- در طریقت هر چه پیش سالک اید خیر اوست برصراط المستقیم ای دل کسی گمراه نیست
ما اگر در راه مکه و کربلا بودیم
- سرزنش ها گرکند خار مغیلان غم مخور اگرنوح کشتیبان شماست زطوفان غم مخور
اگر شما مسیرت درست است واقعا رضای خدا را در نظر داری هر چه پیش بیاید خیر و صلاح است. در صورتی که راهت درست باشد وظیفه ات را داری انجام می دهی هر چه بخواهد کم بشود زیاد بشود دست خداست و درست هم است. امام صادق علیه السلام در توحید صدوق خیلی حرف بلند و قشنگی دارد می فرماید: غم و شادی می آید فقر و غنا می آید ضعیف می شوی قوی می شوی قلب مومن در دست خداست. «إِنَّ الْقُلُوبَ بَيْنَ إِصْبَعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ اللَّهِ يَقْلِبُهَا كَيْفَ يَشَاءُ سَاعَةَ كَذَا وَ سَاعَةَ كَذَا» (مجلسی/بحارالأنوار /67/27) . یعنی دل مومن دست خدای رحمان است. هر طرف که می خواهد می چرخاند. گاهی غم می دهد گاهی شادی می دهد گاهی همه غم های دنیا به دلش می آید. گاهی از خوشی می خواهد دیوانه بشود. به قول بزرگی می گوید: گاهی آدم در خانه یک چیز قیمتی دارد به او نگاه می کند باهاش ور می رود حالا مثلا انگشتر قیمتی دارد. دل مومن هم موضع نظر خداست یعنی آن چیزی که خدا در روی زمین با اوعشق بازی می کند و مورد نظر اصلیش است دل مومن است روح مومن است. فلذا فرمود: اگر می خواهی خدا را بشناسی برو به یک مومن نزدیک بشو، دل او جایگاه خداست. خدا آن راجا آدرس داده است.
جایگاه دیگر خدا، دل های شکسته است. آن هایی که مضطر شده اند کارد به استخوانشان خورده، دلشان شکسته، همه وجودشان خدا می گوید. خدا می گوید من آن جا هستم. دیدید گاهی بعضی از مریض ها را دکترها جوابش کردند دیگر دل از زن و بچه و خانه و زندگی کنده است حال خیلی خوبی دارد اگر می خواهی خدا را ببینی پهلوی او برو. تا یک تلنگر می زنی اشکش جاری می شود. یکی هم این که پهلوی قبرهای بی کس و کاربرو.
شیخ عباس تهرانی مدتی استاد امام بود. ایشان به یکی از شاگردهایشان می فرمودند: که بروید دنبال آن هایی که زمین خورده اند و طرد شده اند در فامیل، درهمکارهایتان کسی ورشکست شده، آبرویش رفته دلش خیلی نازک است. نروید دنبال آنی که دک و پزو ریاست و این ها دارد. آنی که درآشناهایتان در خانه افتاده کسی سراغش نمی رود، خدا می گوید من آنجا هستم. هنر این است که آدم با دلشکسته ها بنشیند. روایت زیبایی خدای متعال به حضرت موسی گفت، گفت: ای موسی من مریض شدم چرا به عیادت من نیامدی. عرض کرد خدایا تو مریض نمی شوی. فرمود: فلان بنده مومن من مریض شد بی کس و کار بود تو نرفتی عیادتش کنی. اگر می رفتی کانه که من مریض شده بودم. اگر می رفتی «لَوَجَدْتَنِي عِنْدَهُ» (شیخ حرعاملی/ وسائل الشيعة /2/418 ) . من خدا را در کنار او می یافتی. خدا که فقط در کوه طور تجلی نمی کند در جاهای دیگر هم تجلی می کند. شاید تجلی او در کنارمومن قشنگتر هم باشد. درملاقات خدا درکوه طور هفتاد نفر مردند حضرت موسی هم غش کرد ملاقات خدا که فقط درکوه طور نیست از کوه طورشاید بهتر کنار یک بیماری که آه در بساط ندارد، دارو نمی تواند بخرد، غذای حسابی نمی تواند بخورد بستگانش هم دورش برسند گریه می کنند. جدا بنده روز قیامت و شب اول قبر برای خودم و دوستان خوف این را دارم که یک عمل خالص قربة الی الله در پرونده ما نباشد. چون تمام کارهایمان بده بستون است. بدمان نیاید گاهی شما می روید بیمارستان می بینی یک تخت سی نفر آمدند همین طور دور تختش سیر می کنند میوه آوردند و سوهان آوردند شیرنی، آوردند اگر بخورد پنج بار دیگر سکته می کند. تخت بغلی هم بنده خدا هی چمشش را می مالد به این در خدایا کسی دیدن من می آید. نه کسی نمی آید چرا؟ چون این تخت یا تخت رئیس اداره است یا تخت کسی است که در شهرداری است یا بچه هایش رئیسند. گفت: پسر استاندار از دنیا رفت مردم رای ختم از سر کول همدیگر بالا می رفتند. تا گذشت خود استاندار فوت کرد هیچ کس ختمش نرفت. گفتند: دیگر کارمان تمام شد دیگر چرا برویم؟ حواست باشد آن تخت بغلی نه پول دارد، ، نه خودش ونه بچه هایش رئیس نیستند. چرا هیچ کس به عیادتش نمی رود؟ مگر او مومن نیست؟ مگر او نماز نمی خواند؟ ما همه گیریم. مثلا دوتا داماد داری یکی خیلی فقیر ویکی هم خیلی ثروتمند است. برا آن داماد ثروتمند چه طور بادمجان دور قاپچین می شوی. آن بنده خدایی که پول ندارد کادو نمی تواند بخرد سرویس طلا نمی تواند بخرد اصلا جواب سلامش را هم نمی دهی. خانمی که پنج من طلا آویزونش است می گویی بفرمایید بالا و خانمی که چادرش وصله دارد کسی اصلا سلامش را جواب نمی دهد. همه ما گیریم. الآن در این محله یک آدم فقیر از دنیا برود ببین تشییع جنازه و ختمش چند نفرمی آیند؟ اصلا یک مداح یا سخنران حسابی نمی آید برایش مداحی یا سخنرانی کند. برایتان گفتم: یک کشتی در حال غرق شدن بود همه می گفتند یا امام حسین یا ابالفضل یا امام زمان یا امام رضا، یک روضه خوان مداحی بود دیدند هیچی نمی گفت، گفتند: آقا شما هم یک چیزی بگو. گفت: بانیش کیست بانیش را مشخص کنید بگویم من زیر زبانی می خواهم تا مایه نباشد من زبانم باز نمی شود. مایه روی مرده بگذاری زنده می شود. نمی بینی الان بیرون برای چه می دوند برای پول یا پست، مایه بگذار چهل تا سخنران و مداح برایت اینجا جور می کنم. مایه نیست نخیر برای چه بروم بخوانم. یک آدم فقیر وقتی فوت می کند تشییع جناز اش چقدر غریبانه است. یک آدم پول دار فوت می کند همه از سرو کول همدیگر بالا می روند، سی تا مداح می آید می نشیند اصلا فرصت نیست هم بخوانند. دریک سفری مداحی همراه ما بود گفت: حاج آقا در اطراف قم خانی از دنیا رفته بود خیلی هارت و پورت داشت یکی از منبری های معروف قم را دعوت کردند ما هم همراهش به عنوان مداح ختمش رفتیم. مراسم را یک خان دیگر گرفته بود. این ها به هم پلو قرضی می دهند. ما بردند به باغی وپذیرایی حسابی کردند و موقعی که می خواستیم ختم برویم آن خان که صاحب مجلس بود کنار من نشست در گوش من گفت: فلانی مجلس ختم را من گرفتم هر چه می توانی اسم من را بیار، یک پاکت دیگر برایت باز کردم هر بار که اسم من را بیاری هزار تومان به تو می دهم. آن موقع هزار تومان خیلی بود من هم اهل این حرف ها نبودم ولی دیدم خر خوبی گیریمان آمده گفتم بگذار امروز بارش کنیم ببینیم چه می شود. گفت: رفتیم شروع کردیم و گفتیم: این مجلس از طرف فلان خان است که با خان مرحوم شب ها تا صبح عربده می کشیدند. با هم مسافرت می رفتند. می گفت: ازاین مناسبت های چپ اندرقیچی سر هم می کردیم که خلاصه اسم این خان را بیاوریم. مجلس که تمام شد آمدیم برویم یک پاکت در آورد گفت: که این پاکت مداحیت، این هم پاکتی که اسم من را آوردی. شمردم هشت بار اسم من را آوردی. گفتم: نه من ده بار آوردم دعوایمان شد. گفتم: منم تسبیح می انداختم می شماردم خلاصه به نه هزار تومان مصالحه کردیم.
یکی از سران و ثروتمندهای بزرگ یک قبیله، شتر کشت مثلا ده تا شتر کشت رئیس قبیله بغلی گفت: او ده تا کشته من یازده تا می کشم، این آدم دوازده تا کشت، آن یکی گفت: من سیزده تامی کشم، دیگری چهارده تا کشت. آقا به رقابت افتادن ریا است در ریا امیرالمومنین علیه السلام فرمود من گوشت این ها را نمی خورم این ها برای خدا کشته نشده است. فقط بسم الله کافی نیست می خواهد روی طرف را کم کند یک جهازی به دخترم بدهم که روی همه شما را سیاه کنم. درچشم و هم چشمی و رو کم کردن ضربه می خواهد به یکی دیگر بزند می خواهد پز بدهد می خواهد خودش را مطرح کند. مداحی به من می گفت: حاج آقا دهه محرم که اوج کار ماست محلی من را دعوت کردند گفتند: ما چک سفید بهت می دهیم فقط یک شرط دارد. گفتم: چیست؟ گفتند: یک محلی بغل ما است مداح هایی از تهران و این ور و آن ور می آورند ما می خواهیم روی این ها را کم کنیم. گفتم: من نیستم من نمی توانم این کار را بکنم من نمی تونم برای اباعبدالله این طوری عزارداری کنم. گفت: ما اول مجلس را شروع کردیم.
جدا خدا شاهد است من این خوف را دارم شب اول قبر و روز قیامت پرونده ما را باز کنند یک عمل بی غل و غش نداشته باشیم. هشتاد درصدی و پنجاه درصدی و نود درصدی ممکن است باشد ولی صددرصدی فکرنکنم داشته باشیم. حدیث داریم خدا می فرماید: اگر کسی یک کاری انجام بدهد نود و نه درصد برای خدا باشد اما یک درصدش هم برای یکی دیگرباشد یا خوشش می آید دیگران بفهمند که فلانی هم بله، خدای متعال می فرماید: من خوب شریکی هستم اگر کسی کاری را بکند نود درصد یا بالای نود درصد برای من و پنج درصد برای کس دیگری باشد. من همه سهمم را به او می بخشم. یک فضله موش در یک بشکه شیر بیندازی همه اش نجس می شود.
آخوند ملاعلی معصومی می فرمود: به خدا پناه ببرید شیطان قسم خورده که خدایا به عزتت قسم من همه بندگانت را بجز آن هایی که خالصند که اصلا زورم به آن ها نمی رسد همه راگمراه می کنم. چون اگر خالص بشویم از تیررس شیطان دور می شویم. اما اگر ناخالص باشیم ما را نابود می کند. «قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» (ص : 82،83) . و «إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ» (الحجر: 42). خدا هم می گوید آن هایی که بنده منند تو به آن ها سلطنت نداری. شیطان هم گفت: آن هایی که خالصند و هدفشان خداست من زورم به آن ها نمی رسد. اگر جلو هم بیاید زمین می خورد. آن هایی که هدفشان خداست ریا و تظاهر و چشم وهم چشمی نمی کنند از تیررس شیطان دورند. ما اگر این چشم وهم چشمی را کنار می گذاشتیم چقدر راحت می شدیم. من پایم را به اندازه گلیم خودم دراز بکنم به من چه باجاناق من چه کار کرده است. مخصوصا خانم ها همه اش به زبان و دهان دیگران نگاه می کنند، مردم چه می گویند بیاییم جهاز را بچینیم. هر کاری بکنی باز مردم پشت سرت حرف می زنند. شیخ جعفر شوشتری می گفت: بیایید خدا را شریک کنیم. ایشان دیدشان خیلی قوی بود. خدا می فرماید: من عمل صد در صد خالص را می پذیرم و اگر یک عمل صد در صد انجام بدهی نجاتت می دهم. بیاییم فقط در زندگیمان یک عمل صد در صد انجام بدهیم. مرحوم محقق می فرماید: شیطان می گوید من یک فضله بندازم کافیست. چون دیگر خراب می شود دیگر نودونه درصد می شود. یک درصدش را هم قاطی شود به درد نمی خورد. ایشان می گوید در قم یک دستگاه قدیمی یخ سازی بود. بنده خدایی یخ خرید خانه آورد دید که یخ آب تلخ است. رفت به همسایه گفت، همسایه گفت: ما هم امروز یخ گرفتیم تلخ است. خلاصه رفتند به کارخانه یخ سازی امتحان کردند دیدند راست می گویند تلخ است. خلاصه این ور و آن ور گشتند دیدند این دستگاه هایی که یخ می سازد یکی موتورش سوراخ شده است مواد داخلش آمده داخل منبع آب شده است. یک روزنه ریز تمام یخ ها را تلخ کردبود. بعد آقای مححقی هم می گوید ببین شیطان هم همین طور دقیق عمل های خالص را به هم می زند. می گوید حالا این کارها را می کنی به فلانی هم بگو فردا به دردت می خورد. جبهه می روی مدرکی تهیه کن فردا به دردت می خورد. در جنگ احد یک نفر مجروح شد در حال جان دادن بود به پیامبر گفتند: که آقا فلانی هم کشته شد شهید شد. حضرت اعتنا نکردند. فرمودند: که این شخص اهل جهنم است. یکی از یاران پیامبر گفت: من خیلی تعجب کردم در رکاب پیامبر کشته شده، بگویی جهنم می رود. رفتم دیدم هنوز یک رمقی دارد به او گفتم: خوش به سعادتت، داری بهشت می روی. گفت: بهشت کدام بهشت، من دیدم مردم مکه آمدند می خواهند خرماهای ما را ببرند بخاطر خرما جنگیدم من ناراحتم که خرماهای ما را از دستمان بگیرند. دیدم فرمایش پیامبرکه گفت: این اهل آتش است درست است. یا آن کسی که دید یکی از افراد دشمن مرکب خوبی دارد رفت اورا بکشد الاغش را بگیرد اتفاقا خودش کشته شد. پیامبر صلی الله... فرمود: این کشته حمار است. این ها شوخی نیست. خدا می گوید من عملت را نگاه نمی کنم با نیتت کاردارم، برای چه این کار را انجام می دهی. هیئتمان، نمازمان، جلساتمان، رفت و آمدن هایمان برای چیست؟ به این فامیل این همه احترام می گذاری، به این آقا چرا این همه سلام می کنی و به این یکی سلام نمی کنی؟ برای این که این در شهرداری، در فرمانداری، در دارایی است. اما این یکی فقیراست هیچی ندارد به حساب نمی آوری. یکی از آقایان خیلی محترم قم گفت: در محل ما یک نفت فروشی بود این مچ من را گرفت پته ام را روی آب ریخت. گفت: این نفت فروش یک روزی جلو من را گرفت وگفت: حاج آقا شما ده روزه که من را تحویل نمی گیری؟ فکر کردم دیدم راست می گوید چند روزی است که مشهدی حسن نفت فروش را تحویل نمی گیرم. راست می گفت برخوردمان سرد شده بود. گفت: حاج آقا قبل از این ده، پانزده روز چطور بودیم. دیدم راست می گوید قبلا پانزده سال، بیست سال خیلی با او گرم بودم. گفت: حاج آقا می دانی چرا تحویلمان نمی گیری؟ گفتم: نه، گفت: برای این که پانزده روزاست که گازت وصل شده است. قبل از این پانزده روز هر چه سلام می کردی همه اش قربة الی النفت بود. سلام کردنت یعنی مشهدی حسن زمستان نفت یادت نرود. تمامی سلام هایت بوی نفت می دهد. آیت الله فلانی برو یک فکری به حال خودت کن کسی که به خاطر نفت به مشهدی حسن سلام می دهد به قصاب هم می گوید قربانت بروم یعنی گوشت خوب به من بده. گفت: تو قربان شکمی، به خاطر شکم سلام می دهی.
آیت الله بهاءالدینی می گفت: هی می گوییم مرگ بر آمریکا و اسرائیل، یک بار هم نگفتیم مرگ بر خودم، بگو آقا من چه کار کردم که برای خودم مرگ بر بگویم؟ یک یا الله خالص، یک یا رب خالص، یک یا حسین خالص بگویی می دانی خدا دستت رامی گیرد. یک کم به سر خودت بزن بلکه عوض بشوی. ما همه اش دنبال کسی هستیم که گناه را گردنش بیندازیم نمی گوییم خودم بدهستم. همه اش می گوییم تقصیردیگران است. امام سجاد7می گوید: ای کاش مادرم من را نزاده بود. یعنی اگر من گناه بکنم جهنم بروم. پا روی هوس و نفست بگذار، خدا بزرگت می کند. کسانی هستند که اصلا بی طمع زبانشان نمی چرخد پاهایشان حرکت نمی کند. اگربپرسی چرا این روضه می روی آن روضه نمی روی؟ می گوید: این صاحب روضه خیلی بااو داد و ستد می کنیم ولی آن بنده خدا نه صور می دهد و نه بااو کار داریم.
بیاییم از خواب غفلت بیدار بشویم. می دانی عمل خالص چه طورعملی است؟ عملی که همه تعریف کنند یا تکذیب کنند در تو اثری نداشته باشد. یکی از آقایان نقل کرد وقتی امام از نجف به پاریس رفتند و از پاریس به قم آمدند گفت: ایشان مسئله ای را می خواست مطرح کند بعضی ازعلماء مخالف بودند که شاید بعضی از مردم زیربار نروند از شما ناراحت بشوند. امام فرمودند: فکر می کنی مردم در فیضیه جمع شدند چه می گویند؟ می گویند درود بر خمینی، ماهمه سرباز توایم، فرمودند: همه این ها بگویند مرگ بر خمینی برای من هیچ فرقی نمی کند. من می خواهم ببینم خدا ازمن راضی است یا راضی نیست. عالمی می فرمودند: که ویژگی مهمی که امام داشتند یکی انجام وظیفه بود. از هیچ کس نمی ترسید اگر تشخیص می داد این قائم مقام به درد نمی خورد ولو آبروی خودش بود می گفت: این به درد مملکت نمی خورد این باید کنار برود. اگر می دید بچه اش می خواهد کج برود جلوش را می گرفت. یعنی رضای خدا را با کسی مصالحه نمی کرد. این خیلی مهم است اگر شما در کار خدا باشی خدا هم در کار شماست. خواسته های خدا را به خواسته های خودتان مقدم بدارید.
در روایت داریم عمل خالص این است که فعل را نبینی، فاعل را نبینی. یعنی خدا کرده تو نکردی، نه کارت را ببنی ونه خودت را ببینی بگویی خدا کرده است. اصحاب رقیم که در آیه قران داریم «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً» (الكهف: 9).
در روایت داریم سه نفر جوان بودند این ها برای تفریح کوه نوردی رفتند. بالای کوهی بارندگی شدید، طوفان و سرما شد. دیدند سرما می خورند رفتند در غاری پناه گرفتند دهانه غارریزش کرد یک سنگ چند تنی آمد در غار را بست. گفتند: حالا چه کار کنیم؟ کی خبر دارد که ما این جا هستیم این سختترین جان دادن است. مدتی نشستند دیدند که راه حلی نیست این سنگ چند تنی را هم نمی شود تکان بدهیم یکی از این ها خیلی فهمیده بود گفت: رفقاء فکر کنیم ببینیم که در زندگیمان چه کار به درد بخوری انجام دادیم، بگوییم خدایا من این کار را برای تو کردم تو هم بیا یک کار برای من بکن. روز قیامت هم همین طوراست بگوییم خدایا ما در یک کوشه و کنار به یک فقیر کمک کردیم هیچ کس هم خبر ندارد تو هم این گرهم را باز کن. گفتند: این حرف خوبی است فکرکنیم. جوان اولی گفت: خدایا تو شاهدی من پدر و مادر پیری داشتم به آن ها خیلی می رسیدم یک مشتری خوبی آمد خیلی معامله پرسودی بود معامله کردم خواستم بروم جنس را تحویل بدهم کلید زیر متکا، زیر سر پدرم بود پدرم هم خواب بود باید پدرم را از خواب بیدارش می کردم دلم نیامد گفتم: خدایا به خاطر تو از این سود و منفت می گذرم تا پدرم ناراحت نشود. پدر احترام دارد. سابق ها جلو پدر پا دراز نمی کردند حالا در صورت پدرش می استد. اصلا دنیا عوض شده است. به مشتری ها گفتم: آقا جنس را الآن نمی توانم تحویل بدهم. گفتند: اقا اگر الآن تحویل ندهی می رویم ازجای دیگری می گیریم. گفتم: بروید خدایا تو شاهد باش من این عمل را فقط برای تو کردم. دیدند سنگ یکم تکان خورد کمی هوا آمد. دومی گفت: خدایا تو شاهدی من دخترعمویی داشتم خاطر خواهش بودم اوهم خاطر خواه من بود. اتفاقا روزی همدیگر را در خانه پیدا کردیم هیچ مانعی نبود. این جا خیلی مهم است می گویند شیخ رجب علی خیاط همچین ماجرایی برایش پیش آمده بود. گفته بود خدایا من به خاطر تو از این صرف نظر می کنم خدایا تو هم من را بساز. خدا ساختش، او هم رجب علی خیاط شد. لقمه چرب گوشت جلو گربه باشد نخورد این خیلی مهم است. گفت: خدایا، دخترعموراضی بود و من هم راضی بودم هیچ مانعی نبود فقط تو ناراضی بودی. به دخترعمو گفتم: من از خدا می ترسم دست به تو دراز نمی کنم. به خاطر تو پشت پا به هوسم زدم. اگر به خاطر تو بوده کمکی کن. سنگ کمی هم کنار رفت ولی آن قدری نبود که بتوانند بیرون بیایند. عمل های خالص ما را از جهنم نجات می دهد. عمل های خالص شب اول قبر به دردمان می خورد.
سومی گفت: خدایا تو شاهدی من یک کارگری اجیر کردم اشتباه کردم ویادم رفت اول صبح با این کارگر طی بکنم غروب که شد مزد کارگر که پنج هزار تومان بود به او دادم. گفت: نه کم است به من باید هشت هزار تومان بدهید. گفتم: آقا مزد شما این قدراست. گفت: نه من هشت هزار تومان می گیرم من زیاد کار کردم. قهر کرد ورفت ما این پول را بر داشتیم بردیم یک گوسفند خریدیم. ده، پانزده سال گذشت گوسفند هی زیاد شد. ولی من نیتم این بود که این مال بنده خداست بعد ازده، پانزده سال یک روز عبورش به آن جا افتاد گفت: آقا ما یک روز برای شما کار کردیم مزدش را نگرفتیم می شود حالا بدهی. گفتم: این پانزده تا گوسفند بگیرو ببر. گفت: چه می گویی شوخی می کنی، سر به سر من می گذاری. جریان را به او گفتم: خیلی خوشحال شد. گفت: خدایا اگر این کار را برای تو انجام دادم ما را از اینجا نجات بده. اخلاص به درد می خورد.
امام هشتم علیه السلام به یکی از اصحابش فرمودند: این کارگرهایی که گرفتید مزدشان را دادید؟ گفتند: نه، آقا فرمود: چرا این کار را نکردید از اول معیین کنید حقوقش چقدر است بعد هم مستحب است تا عرقش خشک نشده مزدش را بدهید. این بنده خداها روزمره اند باید پول شما را بگیرد ببرد نانی وآبی برای زندگیش بخرد. اگر می توانی بیشتر بده که دلش خوش می شود از این قشنگ تر این است که مزدش را اول صبح بدهید. امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند: خدا وقتی می گوید من یک چیزی می دهم هم نقد می دهد و هم زود می دهد.
امروز برویم در خانه ناز دانه وسه ساله اباعبدالله علیه السلام که خیلی گره گشاست. افراد برجسته و درمانده می آیند از این دختر سه چهار ساله درمان می گیرند نذر می کنند. یکی از دوستان نقل می کرد که در تهران آقایی روحانی بود منبری خوبی بود، منبرمی رفت. ایشان را به خانه ای دعوت کرده بودند سید هم بود. این آقا بعد از روضه که بیرون آمد پیر زنی جلو آمد گفت: حاج آقا ما فردا بعداز ظهر نذر حضرت رقیه علیهاالسلام داریم می شود شما بیایید برای چند تا پیر زن روضه حضرت رقیه بخوانید؟ گفتم: باشد به او قول دادم. ساعت چهار بعد از ظهر فردا به این خانم وعده دادم. شب خانه آمدم یکی از دوستان بازاری من زنگ زد وگفت: فلانی بیا که نانت را پختم وآماده کردم. گفتم: چه خبره؟ گفت: تاجر ثروتمندی در بازار از دنیا رفته است من گفتم برای ختم، آقایش را من دعوت می کنم. پاکتش خیلی چرب است. فردا چهار بعد از ظهر ختمش است شما شرکت کن. گفتم: من به یک پیر زن قول دادم. گفت: سید عقلت قاطی کرده است خانه پیرزن چقدر به تو می دهند اینجا هزاربرابر هم شاید بیشتر به تو بدهند. خلاصه این قدر به ما کوبید و ور رفت که گفتم: باشد می آیم به او قول دادم. گفت: شب خوابیدم خواب دیدم که آمدم همان کوچه ای که خانه آن پیرزن بود سر کوچه که آمدم دیدم آقا اباعبدالله7 سر کوچه آمدند. نگاهم که به آقا افتاد دیدم یک دختر ناز سه، چهار ساله دور آقا دارد می چرخد. گفتم: آقاجان این دختر کیست؟ فرمود: این دخترم رقیه است. گفتم: آقا این جا چه کار می کنند؟ فرمود: این پیرزن برای دخترم روضه گرفته است می خواهم بروم درمجلسش شرکت کنم. آقا حرکت کردند و وارد خانه پیرزن شدند. این آقا گفت: از خواب بلند شدم ساعت دو نصف شب بود به آن بازاری زنگ زدم وگفتم: اگر همه عالم را طلا بکنی من فردا جلسه روضه شما نمی آیم. گفت :چرا؟ خواب را به او گفتم: اوهم متغییر شد منقلب شد. امام حسین علیه السلام در جلسه های باصفای بی سرو صدا شرکت می کند. خوشا به حال آن هایی که روضه امام حسین علیه السلام در خانه اشان می گیرند.
نمی دانم داغ این دختر با بی بی زینب وامام سجاد علیه السلام چه کرد. دختر بچه سه چهار ساله نیمه های شب بهانه پدر گرفته بودند. می گفت: من پدرم را می خواهم الآن من را رو زانو نشانده بود الآن من را نوازش می کرد. به یزید ملعون خبر دادند. گفت: برید سر بریده پدرش را برایش ببرید، شاید آرام بگیرد. یک وقت صدا زد عمه جان من که غذا نخواستم من بابایم را می خواهم. وقتی روپوش را کنار زد دید سربریده پدراست. کدام دختر طاقت دارد. با این دست های کوچکش سر پدر را به سینه چسباند وگفت: «يا أبتاه، من ذا الذي أيتمني على صغر سنّي؟» (محمدامین امینی/مع الركب الحسينى/ج 6/218). بابا جان کدام ظالمی در بچگی یتیمم کرد پدر
- بعد از تو محنت ها کشیدم بیابان ها و صحراها دویدم
- مرابعدازتوای شـاه یگانه پرستاری نبود جـزتازیانه
اما یک وقت دیدند سر یک طرف وبلبل حسین یک افتادند. اول فکر کردند خوابش برده است آرام شده است اما بعد دیدند ناز دانه زفراق پدر جان داده است. «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم».