مَنْ لَحِقَ بِي مَنْکُم اسْتُشْهِدَ مَعِي وَمَنْ تَخَلَفَ لَمْ يَبْلُغَ الفَتْح.[1]
اين روزها بحثي را در اين مجلس محترم، تحت عنوان نامه هاي امام حسين به افراد و گروه هاي مختلف مطرح مي کرديم. در روزهاي گذشته بعضي از اين نامه ها را مطرح کردم، در اينجا نامة کوتاهي از امام حسين که به برادرش، محمد حنفيه در مکه نوشته است، توضيح مي دهم اين نامه اگر چه کوتاه است اما پر معنا و پر از پيام است.
امام صادق عليه السلام در يک روايتي فرمودند: جدم امام حسين نامه اي به برادرشان، محمد حنفيه نوشت، در اين نامه نوشته است: برادرم، محمد حنفيه! – مي دانيد محمد حنفيه برادر امام حسين است و مادرشان از هم جداست- بدان که «مَن لَحُقَ بي مِنکُم استشهد مَعِي وَمَنْ تَخَلّفَ لَم يَبلُغَ الفَتْحَ»[2]؛ اگر کسي به من ملحق شود و به من بپيوندد، سعادتمند مي شود، و کسي که از من جدا شود و به من نپيوندد هيچ گاه به پيروزي و فتح و سعادت نمي رسد. نامه همين يک جمله است. شما عزيزان مي دانيد يکي از موضوعات مهمي که اسلام و دين به آن اهميت داده، موضوع سعادت بشر است. هر کسي دلش مي خواهد خوشبخت باشد- کسي از شقاوت و بدبختي و درماندگي خوشش نمي آيد، منتها گاهي انسان ها در تشخيص معنا و مصداق سعادت اشتباه مي کنند و چيزي را خوشبختي و سعادت مي خوانند که شقاوت و بدبختي است- اگر به دين مبين اسلام مراجعه کنيم مي بينيم دين براي ما سعادت را معنا کرده، و توضيح داده انساني که مي خواهد خوشبخت شود راهش چيست؟
خلاصه عرض مي کنم ما يک سعادت دنيوي داريم، و يک سعادت اخروي. اسلام هيچ گاه اجازه نمي دهد که انسان گوشه نشين شود و در واقع به دنيا پشت کند، به اين معنا که به نعمت دنيا، به خانواده و زن و بچه توجه نکند و اين ها را پشت سر بگذارد. اسلام اين منش گوشه گيري را تأييد نمي کند؛ لذا پيامبر مي فرمايد: «مِنْ سَعادَه المَرء المُسلِمِ»؛ سعادت يک مرد مسلمان چهار چيز است:
از سعادت هاي يک انسان «الزوجهُ الصَّالِحَه»؛ يکي همسر نيکو و صالح است. اين که انسان يک همسر متدين و مؤمن داشته باشد، يکي از سعادت هاي انسان است. لذا چرا اسلام به جوان ها توصية ازدواج مي کند و مي فرمايد که اگر ازدواج کنيد آرامش پيدا مي کنيد. ازدواج نشانة خداست «وَمِنْ آياتِهِ»؛ از علامت هاي خدا اين است که «أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا»؛ براي شما همسر آفريد، چرا؟ «لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا»؛ تا آرامش پيدا کنيد، «وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً»[3]؛ خدا بين زن و شوهر مودّت و رحمت و دوستي قرار داده است. يک وقت شخصي به خانة پيغمبر آمد و خدمت رسول خدا گله کرد از اين که همسرش به او توجه نمي کند و ترک دنيا کرده است. اين خانم همسر عثمان ابن مظعون است و عثمان اين مظعون از اصحاب پيغمبر بود. او انسان خوبي هم بود، ولي ترک دنيا کرده و به غاري رفته بود و عبادت مي کرد. پيغمبر گرامي اسلام فرمودند او را برگرداندند، وقتي آمد رسول خدا فرمود: اين سنت من نيست، من که پيغمبر شما هستم همسر دارم، زندگي دارم و با مردم رفت و آمد و نشست و برخاست دارم. عبادت شبانه هم دارم، روزه مي گيرم؛ ولي هيچ کدام را فداي ديگري نمي کنم.[4]
اسلام يک دين جامع است، اين صريح قرآن است که: «وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا»؛ مي گويد سهم خودتان را از دنيا فراموش نکنيد، شما بهره اي از اين دنيا داريد. «وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ»[5]؛ خدا به تو خوبي کرده تو هم به مردم خوبي کن، با مردم رابطه داشته باش، و به آنها نيکي کن. پس يک خوشبختي در اين دنيا داريم، پيامبر فرمود: نشانة خوشبختي يک انسان در اين دنيا اين چيزهاست، همسر نيکو.
«وَالمَسکَنُ والواسِعُ»؛ نشانة دوم خوشبختي انسان در اين دنيا خانة گسترده و بزرگ است. بالاخره انساني که خانه و ملک ندارد و مستأجر است، مشکلات اقتصادي دارد. اين مشکلات روي زندگي او اثر مي گذارد. فکرش مشغول است؛ لذا روي نماز و عبادتش هم اثر مي گذارد. چرا پيامبر مي گويد کفر با فقر هم تراز و قرين است؟ پيامبر فرمود: «کاد الفَقّرُ أن يَکونَ کُفرا»[6]؛ نزديک است فقر انسان را به کفر بکشد. روايات متعدد داريم که فقر مذمت شده و آن به عنوان يک عامل بازدارندة دين و عقل شمرده شده است. البته ثروت هم اگر همراه با بي تقوايي و بي ديني باشد خطرناک است؛ «كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَي. أَن رَّآهُ اسْتَغْنَي»،[7] اما اين گونه هم نيست که قرآن و روايات داشتن ثروت را مذمت کرده باشند. حضرت سليمان يک ثروتمند بود و قدرت داشت و مي گفت: «هذا من فضل ربّي»؛ همه اش لطف خداست. امام صادق عليه السلام وضع مالي مناسبي داشت و به فقرا کمک مي کرد و مي فرمود که خودم هم در حد ساير مردم زندگي مي کنم. اگر اين منابع مالي براي اهل بيت نبود چگونه مي توانستند يک مرتبه يک شاعر، يا ذاکر، يا يک فقير و مستمندي را اين گونه تأمين کنند؟ بله منابع مالي ر اختيار ائمه بود. لذا پيامبر فرمود: يکي از نشانه هاي سعادت، همسر صالح و ديگري خانة خوب است.
«وَالمَرکَبُ الهَنِيءُ» و منظور از مرکب در زمان حاضر ماشين سالم است.
و مورد آخر پيامبر فرمود: «وَالوَلَدُ الصَّالِحُ»[8]؛ اولاد خوب و سالم، واقعاً يک نعمت است. اگر خدا مال هاي دنيا را به انسان بدهد، اما فرزند انسان سالم نباشد و انسان مجبور باشد براي او خرج کند و تا آخر همر اسير او باشد، چقدر دشوار است! اگر فرزند سالم باشد واقعاً نعمت است، اما اگر نااهل باشد پدر را مستأصل مي کند و از کار خودش باز مي دارد.
پس بنا به فرمودة پيامبر همة اين ها نعمت است: همسر خوب، فرزند خوب و خانة خوب و مرکب خوب و مناسب. اين ها جزو وسايلي است که براي انسان آرامش ايجاد مي کند.
پس ما دو گونه سعادت و خوشبختي داريم: 1- خوشبختي دنيا، مانند همين هايي که شمرده شد، ولي اگر انسان به آنها آن قدر دلبستگي داشته باشد که او را از خدا غافل سازند خطر است. قرآن مي گويد همين مال و همسر و اولاد فتنه است؛ يعني وسيلة آزمايش است. – فتنه در عربي به معناي آزمايش و آزمون است- اگر اينها مانع رشد و ترقي انسان شوند و در مقابل دين قرار گيرند خطرناک است. قرآن کريم مي فرمايد: «قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا»؛ پيغمبر بگو «آباؤُکُمْ»؛ يعني پدر، اخوان؛ برادر، ازواج، همسر، عشيره؛ فاميل و اولاد، اموال؛ ثروت، مساکن؛ خانه ها، تجارت؛ کاسبي، اگر اين ها را بر خدا ترجيح بدهي؛ «أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ»،[9] منتظر باشيد خدا عذابش را بر شما نازل کند. گفته شد اينها خوب است، آنها را دوست داشته باش اما اگر امر دائر شد بين اين ها و خدا، بايد اين ها را کنار بگذاريم. در کربلا چه انسان هايي داشتيم- يک نمونة آن زهير است- که همسرش را گذاشت و به کربلا آمد و به شهادت رسيد.
نمونة دوم عمر ابن غرضه در سپاه امام حسين است و برادرش در سپاه عمر سعد بود. هر قدر برادرش به او گفت که بيا برويم و حسين را رها کن، گفت: ابداً، من حسين ابن علي عليهما السلام را رها نمي کنم. به حرف برادرش گوش نکرد. مواردي داشتيم که گاهي پدر يا مارد مانع از اسلام فرزند شده اند، در اينجا چند مورد آن را براي شما بيان مي کنم:
مورد اول: جواني بود به نام مصعب بن عمير، که بسيار متدين بود و با مادرش زندگي مي کرد، خيلي هم ثروتمند بود. او آمد و مسلمان شد مادرش گفت: من تو را از خانه بيرون مي کنم، چرا مسلمان شدي؟ بيا دست از پيغمبر بردار، دين پدران و اجداد ما بت پرستي بوده چرا دين آباء و اجدادت را رها کردي؟ يا مرا انتخاب مي کني يا پيغمبر را. مادر فرزندش را مرز بين خود و رسول خدا قرار داد. – احترام والدين واجب است، حتي اگر انسان کافر هم باشد نمي شود به مادر ناسزا گفت و تندي کرد، ولي اگر پدر گفت نماز نخوان، نبايد به سخن او گوش کرد. اگر گفت کافر شو، نمي شود قبول کرد. اگر گفت دروغ بگو من نمي توانم به خاطر او دروغ بگويم، يا به خاطر او تهمت بزنم و ناسزا بگويم. مرز احترام به والدين روشن است و در گناه نمي شود از آنها اطاعت کرد- گفت: مادر جان با همة علاقه اي که به تو دارم، من از پيغمبر دست برنمي دارم و به پيغمبر پيوست، و اتفاقاً در جنگ احدهم شهيد شد. وقتي پيغمبر خدا بدنش را به خاک مي سپرد، کنار جسد اين جوان آمد، - جوان متدين و مؤمني که به خاطر خدا از همه چيز گذشت- اين آيه را خواند: «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً».[10] و بعد بدن او را به خاک سپرد.[11] از اين نمونه ها زياد داريم.
مورد دوم: روزي پيغمبر در مسجد نشسته بود، جواني به نام عبدالعزي آمد و گفت: يا رسول الله! مي خواهم مسلمان شوم. او بسيار ثروتمند بود. پيغمبر فرمود: با که زندگي مي کني؟ عرض کرد: باعمويم، پدرم فوت کرده و ثروت زيادي هم برايم گذاشته منتها عمويم برايم خرج مي کند و به من گفته است که اگر مسلمان شوي خرج تو را نمي دهم و بيرونت مي کنم؛ اما من پول نمي خواهم، من مي خواهم عاقبت به خير شوم، دينم درست شود، مي خواهم مسلمان شوم. او مسلمان شد و پيغمبر هم اسمش را عوض کرد و عبدالله گذاشت.
يکي از وظايف انسان اين است که نامش خوب باشد، اما ما غالباً خودمان اسم مان را انتخاب نمي کنيم، خيلي در اين امر نقش نداريم؛ اما پدر و مادر بايد تا وقتي اسم هاي با مفهوم و با مسمّا هست، اسم هايي را که مفهوم و مسما ندارد انتخاب نکنند. اسم ائمه، صفاتي که از خدا در دعاي جوشن ذکر شده- البته غير از صفات خاص خداوند- و اسامي را که معناي خوبي دارند انتخاب کنند. يکي از آداب داشتن فرزند اين است که نام خوب و مناسب بر او بگذارند.
پيامبر نام او را عبدالله گذاشت- وضع مالي اين جوان آنقدر به هم ريخت که نوشته اند وقتي خدمت پيغمبر آمد، لباس نداشت. دوتکه گليم جاجيم را نصف کرده بود و مثل لنگ يکي را روي شانه اش بسته بود و يکي را هم به قسمت پايين بدنش، و به همين دليل معروف به عبدالله ذوالبجادين شد؛ يعني عبداللهي که دو تکه گليم به خودش بسته. اين جوان در جنگ تبوک از دنيا رفت البته شهيد نشد، شهيد به اين معنا که با شمشير کشته نشد، والا اگر کسي در مسير جنگ هم کشته شود شهيد است. چون جنگ تبوک کشته نداشته، اصلاً درگيريي صورت نگرفت. پيغمبر سر مرز رفت و برگشت. عبدالله بن مسعود مي گويد من در يک نيمه شبي از خواب بيدار شدم ديدم پيغمبر خدا دارد جنازه اي را دفن مي کند. جلو رفتم، ديدم در آن تاريکي پيغمبر دارد جنازة عبدالله را، همين جواني که از دنيا رفته بود در قبر مي گذارد. در قبر، صدا زد: «أللّهمَّ إنّي أمسّيتُ عَنهُ راضِيا فَارضِ عَنهُ»[12]؛ خدايا من از اين جوان راضي ام، تو هم از او راضي باش. خوش به حال کسي که خدا و پيغمبر از او راضي باشد. اين عبدالله حزب الله واقعي است. قرآن مي گويد که حزب الله واقعي کسي است که «رضي الله عنه و رضوا عنه»؛ خدا از او راضي است و آن ها هم از خدا راضي هستند؛ «و رضوا عنه». پيغمبر خدا اين جوان را با اين جمله اي که بيان داشت به خاک سپرد.
پس دقت بفرماييد، امام حسين مي گويد اگر کسي دنبال من بيايد سعادتمند مي شود، «إنّي لا أرّي المَوتَ إلا سَعادَه»؛[13] من مرگ را سعادت مي بينم. ما دو نوع خوشبختي داريم: يکي دنيايي، که همسر خوب، اولاد خوب، مرکب خوب، مال و خانة خوب، باعث خوشبختي دنياست به شرط اين که انسان را از دين و تقوا باز ندارد و باعث حرام نشود. ديگري سعادت در آخرت است.
اما سعادت آخرت در چيست؟ راه خوشبختي آخرت چيست؟ روايات متعددي داريم که سعادت آخرت را معنا کرده است، من چند مورد از آنها را عرض مي کنم.
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: يکي از نشانه هاي سعادت انسان حفظ دين و اعتقادات اوست.
يکي از نشانه هاي سعادت اين است که انسان بتواند دينش را در مقابل دنيا حفظ کند، دينش را نفروشد؛ «سعادهُ الرَّجُل في احرازُ دينِه و العمل لِآخِرَتِه».[14] چقدر اين حديث زيباست! سعادت يک انسان اين است که دينش را احراز کند و تلاش او براي آخرتش باشد. اما عمرسعد چه کرد؟ عمر سعد تلاشش را براي حکومت ري مصروف کرد آيا به آن رسيد؟! کسي که از قيامت نترسد هر کاري مي کند. قرآن مي گويد کسي که از قيامت خوف نداشته باشد کسي که به معاد عقيده نداشته باشد، «بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَه. يَسْأَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَة».[15] بعضي ها مي خواهند دست آنها باز باشد تا معصيت کنند و مي گويند قيامت کجاست؟ معاد کجاست؟
حضرت به عمر سعد فرمود تو که مرا مي شناسي چرا به جنگ آمدي؟! چرا اين لشکر را جمع کردي؟! لشکر کربلا از شام نيامده بود مردم اهل بيت را خوب مي شناختند، تبليغات حکومت شام خيلي قوي بود، ولي اين هايي که در کربلا بودند اهل کوفه بودند از اطراف آمده بودند، اين ها علي را مي شناختند، اهل بيت را مي شناختند. با فرض اين که تبليغات قوي شده بود و ترس بود، اما امام حسين و اصحابش آن قدر خطبه خواندند و صحبت کردند که تقريباً مسائل را شفاف کردند. امام حسين در روز عاشورا مکرر فرمود: «أنا ابن رسول الله»؛ من پسر پيغمبرم! «أنا ابنُ فاطِمَه، أنا ابنُ علي» مکرر فرمود: چرا مرا مي کشيد؟ آيا من سنت پيغمبر را زير پا گذاشته ام؟ آيا من دين را کنار گذاشته ام؟ آيا من بدعتي در دين گذاشته ام؟ آخر اشکال کار من کجاست؟ شما بگوييد اي لشکر، براي چه جمع شده ايد؟ درست است که جهل بود، اما امام هم خيلي آگاهي داد، خيلي صحبت کرد، به صورت فردي و گروهي، خطبة خودش، خطبة اصحابش در غالب شعر. اما آنها گوش نکردند و دين را فداي دنيا کردند و در مقابل امام حسين ايستادند. پس يک نشانة سعادت اين است که انسان نگذارد دينش فدا شود بلکه آن را حفظ کند.
در روايت داريم يکي از نشانه هاي سعادت انسان، اين است که عاقبت به خير شود. اميرمؤمنان مي فرمايد: «حَقيقَهُ السَّعادَهِ أنْ يُخْتَمَ الرَّجُلُ عَمَلُهُ بِالسَّعادَه»[16]؛ نشانة سعادت اين است که پايان کار انسان با سعادت ختم شود. چون خيلي ها شروع خوبي دارند، ولي پايان خوبي ندارند؛ طلحه، زبير، بلعم باعورا، برصيصاي عابد. در تاريخ نمونه هاي زيادي داريم که آغاز خوبي داشتند، ولي پايان خوبي نداشتند. چرا يکي از دعاهاي ما اين است که: «أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِين»؛[17] خدايا ما را به صالحان ملحق کن؟ چرا در يکي از دعاهاي ما اين گونه آمده است: «تَوَفَّنَا مَعَ الأبْرَار»[18] ما را نيک بميران؟ چرا يکي از دعاهاي حضرت يوسف اين بود: «تَوَفَّنَا مُسْلِماً»؛[19] مرا مسلمان بميران. مسلمان شروع کردن يک سخن است و مسلمان مردن يک سخن ديگر. اگر به تاريخ نگاه کنيد افراد زيادي با علي شروع کردند؛ طلحه با علي شروع کرد، زبير با علي شروع کرد، با علي بيعت کرد، اما همين ها در جنگ جمل مقابل ايستادند و مقابل او صف آرايي کردند. اين مهم است که انسان از خدا بخواهد که عاقبت به خير شود و در پايان و نهايت کارش سعادتمند باشد و براي خودش نهايت خوبي را رقم بزند. حر ابن يزيد يکي از اين نمونه ها بود. چگونه عاقبت و نهايتش نيک تمام شد! چگونه پايان به اين نيکي و خوبي را براي خودش رقم زد!
برادران! يکي از اصولي که در زندگي من و شما بايد هميشه مورد توجه باشد، اصل تجديد نظر است، که قرآن نامش را انابه مي گذارد، انابه يعني بازگشت؛ يعني هر کجا ديدي ماشين دارد اشتباه مي رود آن را برگردان و ادامه نده، چون اگر ادامه بدهي بيشتر از مبدأ دور مي شوي. اين آية قرآن است: «يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَاب»؛[20] خدا کسي را که انابه، يعني تجديد نظر در زندگي باشد هدايت مي کند. اسلام بن بست ندارد، اسلام در هر جايي با هر خطايي که انسان کرده اجازة بازگشت داده است.
يک وقت شخصي نزد پيغمبر آمد و گفت: يا رسول الله! من دختر زنده به گور کرده ام، حالا مسلمان شدم و توبه کردم، چه کار کنم؟ آقا فرمود: برو مادرت را احترام کن. گفت: آقا مادرم از دنيا رفته است. در روايتي دارد پيامبر فرمود: خاله ات را احترام کن و به او سر بزن. بالاخره جبران کردن ما بايد بر اساس نوع گناه باشد. اگر کسي بيمار شد، مثلاً ويتاميني از بدنش کم شد، مي گويند دارو و غذايي بخور که کمبود آن ويتامين را جبران کند. شخصي غيبت کسي را کرده، حالا هم خجالت مي کشد که به او بگويد. جايز هم نيست که بگويد براي اين که اين کار بيشتر باعث کدورت و اختلاف مي شود. پيامبر فرمود: «کفّارهُ الِغتيابِ أنْ تَسْتَغفِرَ لِمَنِ اغتَبْتَهُ»[21] طلب مغفرت کن براي کسي که غيبش را کردي، راه جبرانش اين است. امام صادق فرمود: اگر کسي گناهي را در خفا انجام داده «مَنْ عَمِلَ سَيِّئَهً فِي السِّرّ فليعمل حسنهً فِي السّرّ»[22]؛ گناه مخفيانه کردي، حالا کار ثواب مخفيانه بکن، مخفيانه کمک کن، در نيمة شب برخيز و نماز بخوان و بگو خدايا، من گناهاني کرده ام که هيچ کس نبود و کسي نديد، خودم مي دانم و تو، حالا هم عبادت هايي مي کنم که هيچ کس نبيند، بلند مي شوم و نماز شب مي خوانم، مخفيانه صدقه مي دهم. پس نوع جبران، و نوع انابه مي تواند با نوع گناه منطبق باشد.
چقدر اين آيه زيباست! قرآن مي فرمايد: «سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ»؛ مردم بشتابيد، بدويد، هر که مغفرت مي خواهد بيايد. «عجله» با «سرعت» فرق مي کند. در کار خير مي گويند «سارعوا» و در قرآن غالباً تعبير سرعت و سبقت به کار رفته. «سارعوا»؛ بشتابيد، « إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ»؛ هر که مغفرت مي خواهد بيايد. ديگر چه؟ «وَجَنّهٍ عَرْضُها السّماواتُ وَ الأرض»؛ هر که بهشت مي خواهد بشتابد. حال چه کنيم که بليط ورودي بهشت را به ما بدهند؟ بليط و کوپن آن چيست؟ يک وقت مي گويند: بدويد فلان جا دارند فلان جنس را مي دهند، کوپن شمارة فلان و قيمتش هم اين قدر است. آقايي که در مغازه اش دارد مغفرت و بهشت را عرضه مي کند، بايد کوپن و شمارة آن را هم اعلام کند. کوپن آن چيست؟ مي گويد: «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِين»،[23] شماره کوپن هاي آن اين است: اول: تقوا،
«الذين» کساني که «يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء» علامت شمارة دوم، کوپن آن اين است: کساني که انفاق مي کنند؛ چه در حالي که در دارند و چه در حالي که ندارند. وقتي که دارند درست انفاق مي کنند؛ اما وقتي ندارند چگونه انفاق مي کنند؟ پاسخ اين است که انفاق فقط به صورت مالي نيست. گاهي يک آدم آبرومند انفاقش اين است که در فاميل واسطة ازدواج دو تا جوان مي شود. ضامن يک کسي مي شود. آبرويش را گرو مي گذارد تا دعوايي را حل کند. بين دو نفر صلح ايجاد مي کند. قرآن نمي گويد فقط از پول انفاق کنيد، مي گويد: «وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ»[24]؛ از هر چه به شما داده ايم. به يکي آبرو داده ايم به يکي زبان و بيان داده ايم، به يکي مدرک داده ايم، به يکي فکر و انديشه داده ايم، يک فردي در بين فاميل مُعَنوَن (شناخته شده) است و مي تواند دعواها را حل و فصل کند. همة اين ها مصداق انفاق است.
« سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ» بشتابيد به سوي مغفرت خدا و بهشت، و شماره هايي که با آن مغفرت و بهشت را به شما مي دهند اين هاست: 1- تقوا، 2- انفاق، 3- «والکاظِمينَ الغَيْظَ»؛ خشمتان را کنترل کنيد، انساني که عصباني مي شود و خشمش را کنترل مي کند، حديث قدسي است که خداوند مي فرمايد: من هم خشمم را کنترل مي کنم و عذابش نمي کنم، من ديگر از بنده ام –العياذ بالله- که کمتر نيستم. او عصباني شد، خودش را کنترل کرد. از دست کسي و يا از خطاي کسي ناراحت شد، اما خشمش را فرو برد، من که خالق او هستم پس من هم غضبم را در مورد او کنترل مي کنم. اين يکي از آثار کنترل خشم است. «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ»[25]؛ کساني که از مردم مي گذرند و آنها را عفو مي کنند. خدا مي گويد: تو عفو کردي، تو رحم کردي، من رحم نکنم! اين آيه را در ذهن داشته باشيد: «وَسَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ»؛ خدا به شما بهشت و مغفرت مي دهد، آن بهشتي که راهش تقوا، انفاق، کظم غيظ و بخشش و عفو مردم است.
خدايا به عظمت امام زمان، ارواحنا فداء قَسَمت مي دهيم به همة ما توفيق کسب صفات اخلاقي و پرهيز از رذائل اخلاقي را عنايت بفرما.
[1] . بحارالانوار، ج 42، ص 81؛ دلائل الامامه، ص 77، مثير الاحزان، ص 39.
[2] . بحارالانوار، ج 42، ص 81؛ دلائل الامامه، ص 77، مثيرالاحزان، ص 39.
[3] . روم: 21.
[4] . هزار و يک حکايت اخلاقي، ص 555.
[5] . قصص، 77.
[6] . الکافي، ج 2، ص 307؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 365؛ بحارالانوار، ج 70، ص 246.
[7] . علق: 6 و 7.
[8] . من سعاده المرء المسلم الزوجه الصالحه و المسکن الواسع و المرکب الهنيء و الولد الصالح (مستدرک، ج 3، ص 451)؛ بحارالانوار، ج 73، ص 155؛ نوادر الراوندي، ص 24.
[9] . توبه: 24.
[10] و احزاب: 23.
[11] . پيغمبر و ياران، ج 4، ص 253.
[12] . حکم النبي 9، ج 32، ص 516؛ پيغمبر و ياران، ج 4، ص 138.
[13] . بحارالانوار، ج 44، ص 192؛ المناقب، ج 4، ص 68.
[14] . غررالحکم، ح 2625.
[15] . قيامت: 5 و 6.
[16] . بحارالانوار، ج 5، ص 154؛ الخصال، ج 1، ص 5.
[17] . يوسف: 101.
[18] . آل عمران: 193.
[19] . يوسف، 101.
[20] . رعد: 27.
[21]. مستدرک، ج 9، ص 130؛ بحارالانوار، ج 72، ص 252؛ جامع الاخبار، ص 57.
[22] . وسائل الشيعه، ج 16، ص 102؛ بحارالانوار، ج 68، ص 243؛ معاني الاخبار، ص 263.
[23] . وَسَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِين (آل عمران: 133)
[24] . فاطر: 29.
[25] . الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِين (آل عمران: 134).