یکی از مباحث مهم در «فلسفه اخلاق» بحث تفاوت هستها و باید هاست یا به عبارت بهتر، بحث از تفاوت بین آنچه هست (و موجود است و در جهان خارج همچون یک شیء وجود دارد) و آنچه باید باشد (و باید محقق شود ، یعنی چیزی که ممکن است هیچ گاه در عالم هستی وجود نداشته، ولی ضرورت دارد انسان آن را به وجود آورد) . اهمیت این بحث از این جهت است که اخلاق را عموما، علمی میدانند که از امور دارای ارزش و اموری که میباید در رفتار و اعمال آدمی تحقق پیدا کند، بحث میکند.
اخلاق علمی است که درباره اعمالی که انجام آن از سوی انسان موجب خوشنامی و نیکی او میشود و او را شایسته این میدارد که صفت «فاضل» به او خطاب شود، بحث میکند. اگر انسان میخواهد دارای فضیلت و سعادت شود، باید به یکسری امور عمل کند و یکسری رفتارها را ترک نماید.
حال این اعمال کدامند و به طور کلی چه خصوصیتی دارند؟ اخلاق در پی پاسخ به این سوال است. بنابراین اخلاق، علم به بایدهاست و سایر علوم، از جمله فلسفه، ریاضیات و علوم طبیعی، علم به هستها هستند.
حال این بایدهای اخلاقی، آیا ارتباطی با هستها دارند یا خیر؟ شاید در بدو نظر پاسخ این سوال آشکار و بدیهی به نظر آید و احساس کنیم که میتوانیم براحتی بگوییم، خیر این دو ارتباطی باهم ندارند.
اما این پاسخ، مخالفان بسیار مهمی در تاریخ اندیشه بشری داشته است و یکی از قدیمی ترین و مشهورترین این مخالفان، سقراط فیلسوف یونانی است.
سقراط بین بایدها، هستها و شناختنیها ارتباط تنگاتنگی میدید. او بر این باور بود کسی که بایدهای اخلاقی را انجام نمی دهد، به آنها علم ندارد و در صورتی که علم داشته باشد، مرتکب امور نادرست نمیشود.
کسی که عمل زشت و ناپسندی را انجام میدهد و بایدهای اخلاقی را زیر پا میگذارد و به حقوق دیگران تجاوز میکند، علم به نادرستی کارش ندارد و نمی داند که عمل ناشایستی را انجام میدهد، وگرنه چنین نمی کرد. علم نیز به باور سقراط، علم به امور موجود حقیقی است که دارای دوام و ثباتند.
بسیاری با این دیدگاه سقراط مخالفند. ارسطو، شاگرد افلاطون معتقد است که این دیدگاه سقراط نادرست است و سقراط نقش شهوات و وسوسهها را نادیده گرفته است.
به باور او، علت این نادیده گرفتن از آنجا ناشی میشود که چون سقراط انسانی درستکار بوده و به وسوسهها و شهوات چندان اعتنایی نمی کرده، تصورش بر این بوده که دیگران نیز این گونهاند.
برخی اندیشمندان و اخلاقیون جدید هم در نقد دیدگاه سقراطی نسبت به یگانگی فضیلت و معرفت بر این باورند که معرفت در قالب گزارههای خبری بیان میشود و حال آن که بایدها به وسیله گزارههای انشایی بیان میشوند و گزاره خبری هیچ چیز را به ما امر و انشا نمی کند. بنابراین دیدگاه سقراط مبنی بر این که معرفت همان فضیلت اخلاقی است، دیدگاه نادرستی است.
اما برخی جانب سقراط را میگیرند و بر این باورند که منتقدان نوشنده شوکران، سخن او را بدرستی درک نکردهاند.
به نظر اینان معرفت مدنظر سقراط، معرفتی است که فرد با قلب خود آن را دریافته است و به آن به راستی باور دارد. ضمنا معرفت مدنظر سقراط، معرفت حقیقی و کاملامطابق عالم هستی است و عالم هستی، عالمی چندمرتبه و چندلایه است که در راس آن خیر مطلق قرار دارد و دانای حقیقی کسی که به عوالم بالاو خیر مطلق، علم حقیقی و باور راستین دارد و چنین کسی با چنین معرفت قلبی امکان ندارد کار نادرست را بر کردار درست ترجیح دهد.
به باور این حامیان سقراط، معرفت حقیقی، معرفت به گزاره هایی نیست که همه روزه در قالب اطلاعات و اخبار در روزنامهها و جراید خوانده و شنیده میشود، همچنین معرفت حقیقی، داده هایی نیست که در کتب اطلاعات عمومی یا سایتهای دایره المعارفی میخوانیم، بلکه معرفت حقیقی همان حکمت است که درواقع علم به جهان ها، عوالم وجود، مبدا و معاد است.
معرفت حقیقی همان چیزی است که در زبان ادبی و عرفانی ما در پاسخ این سوال مطرح میشود که «ز کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود، به کجا میروم آخر ننمایی وطنم.»
بنابراین در این دیدگاه فضیلت که در نتیجه عمل به دستورات اخلاقی حاصل میشود، همسوست با عوالم هستی و وجود و معرفت انسان به این عوالم و براساس اخلاق سقراطی، نادان و جاهل، طبیعتا نمی تواند فردی اخلاقی و دارای فضیلت باشد، چراکه فضیلت مند بودن صرفا به وسیله دانایی و معرفت حاصل میشود و نادان همواره از اخلاق دور است.
شاید از همین روست که بسیاری از متفکران که هم متاثر از سقراط و افلاطونند و هم ذائقه عرفانی و ذوقی دارند، به هماهنگی و همسویی انسان با جهان و ایجاد هارمونی و توازن بین انسان به مثابه جهان کوچک (عالم صغیر) و جهان هستی (عالم کبیر) تاکید بسیار دارند.