کلید واژه: صلوات, دنیاپرستی, سیره اولیاء الله, کمک به مردم, شیخ عباس قمی (ره) , اخلاص, باطن انسان, ملا مهدی نراقی رحمه الله , حمزه سلام الله علیه .
اسام ی معصومين: پیامبر صلی الله علیه و آله , امام علی علیه السلام , امام حسین علیه السلام .
سخنران استاد فرحزاد
- سـحـر بـا بـاد مـی گـفـتـم حـدیـث آزرو مـنـدی خطاب آمد که واصل شو به الطاف خداوندی
- دعـای صـبح وآه شب کلید گنج مقصـود اسـتبراین راه و روش می رو که با دلدار پـیونـدی
- الا ای یوسف مصری که کردت سطنت مـغروپـدر را بـاز پـرس آخـر کـجا شد مهر فرزنـدی
- همایی چون توعالی قدر حرص استخوان تاکیدریغ این سایه دولت که برنا اهل افـکندی
قال رسول الله صل الله علیه و آله : «مَا مِنْ قَوْمٍ اجْتَمَعُوا فِي مَجْلِسٍ فَلَمْ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ يُصَلُّوا عَلَى نَبِيِّهِمْ إِلَّا كَانَ ذَلِكَ الْمَجْلِسُ حَسْرَةً وَ وَبَالًا»[1]. در هر مجلسی که مومنین درو هم جمع می شوند، اگر در آن مجلس یاد خدا و صلوات بر پیامبر و آل پیامبر نباشد، آن مجلس وزر و وبال بر صاحبان آن مجلس خواهد بود. ذکر چهار ده معصوم یاد خداست. چون خلیفةالله هستند فانی در خدا هستند. هر چی این ها را یاد کردی، خدا را یاد کردی. پیامبر سلام الله علیه وآله فرمود: نزدکترین افراد به من کسانی هستند که در دنیا بیشتر به من صلوات بفرستادند.
«عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله.... عَنِ اللَّهِ تَعَالَى أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى يَا مُوسَى مَنْ كَانَ ظَاهِرُهُ أَزْيَنَ مِنْ بَاطِنِهِ فَهُوَ عَدُوِّي حَقّاً وَ مَنْ كَانَ ظَاهِرُهُ وَ بَاطِنُهُ سَوَاءً فَهُوَ مُؤْمِنٌ حَقّاً وَ مَنْ كَانَ بَاطِنُهُ أَزْيَنَ مِنْ ظَاهِرِهِ فَهُوَ وَلِيِّي حَقّا»
[2]. خداوند متعال می فرماید: کسی که ظاهرش بهتر از باطنش باشد این دشمن من است. کسی ظاهر و باطنش مساوی باشد، این مومن است. ولی کسی که باطنش بهتر از ظاهرش باشد، این ولی الله است. به قول مولنا می گوید:
- گر بکاوی کوشش اهل مجاز تو به تو گنده بود هم چو پیاز
عاقلان هر یک ز دیگر نقض تر هریکی از آن یکی با مغزتر
شب جمعه ای مرحوم ملا آقا جان زنجانی با مرحوم حاج هادی ابهری (هر دو تا ترک بودن) شاه عبد العظیم می روند و می بینند مردم دعای کمیل می خوانند. همه الهی العفو العفو می گویند. (حاج هادی از خیلی چیزها خبر می داد هر کجا جلسه روضه بود، می فرمود: بوی روضه و امام حسین می آید. حس می کرد. همان طور اگر کسی که دروغ بگوید، بوی قندش بالا می رود و هفتاد هزار فرشته او را لعن می کنند. مجلس رحمت و خوب و ذکر خدا و اهل بیت سلام الله علیهم هم بوی خوش دارد. حاج هادی گاهی چند ساعت برای اهل بیت سلام الله علیهم روضه می خواند و گریه می کرد. یکی از شگردهایش این بود که تو مجلس، آن هایی که کربلا رفتن را تشخیص می داد. یک بار هم اشتباه نمی کرد) در شاه عبدالعظیم ملا آقا جان رو می کند به حاج هادی می گوید: حاج هادی یک نگاه کن، ببین مردم در دعای کمیل چی می گویند؟ العف می گویند، اما مقصودشان چی هست؟ ایشان یک توجه ای می کند مکاشفه ای و باطن اینها را می بیند، می گوید: تمام این ها می گویند: خدایا به ما علف بده علف می خواهند. دنیا می خواهند.
یکی از اساتید ما مرحوم کربلایی احمد می فرمودند: من گاهی در تهران پای منبر آقا سید یحیی سجادی (آدم بسیار وارسته وزاهد بزرگی بود) می رفتم. می گفت: ایشان وقتی فوت کرد، تهران مثل روز عاشورا دسته در کردند. تو تهران مرحوم آقا سید یحی یک موقع رو منبر فرمود: مردم چه قدر شما دنبال پول هستید؟ امام حسین سلام الله علیه فرمودند «النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ»[3].
حمالی قبل از انقلاب از بلیت بخت آزمایی برنده می شود. یک حمالی که یک ریال روزی در آمدش بود. مثلا پانصد هزار تومان جایزه برایش افتاده بود. ولی نمی توانستند برایش بگویند. اگر می گفتند، حتما سکته می کرد. مانده بودند، چطور برایش بگویند. می گویند: یک دکتر روانشناسی گرفتند که یک جوری به این حمال حالی کند. که این قدر پول برنده شده است. آمد خلاصه با حمال شروع کرد به صحبت کردن. گفت: اگر شما ده تومان از این بلیت بخت آزمایی برنده بشوی چه کار میکنی؟ گفت: از خوشحالی به هوا پرواز می کنم. گفت: اگر صد تومان ببری چه کار می کنی؟ گفت: صد تومان باشد، من رو عرش می روم. اگر هزار تمان بشود چی؟ آقا به ده هزارتومان که رسید، خود دکتر افتاد سکته کرد. پول نمی دانی چه کارمی کند.
مرحوم آقا سید یحی فرموده بود: ایها الناس یهودی ها گفتند: عزیر پسر خداست. مسیحی ها گفتند: «وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسيحُ ابْنُ اللَّهِ»[4]. عیسی پسر خداست. این امت مرحومه بعد از هزار و چهار صد سال گفتند: پول خود خداست.
اویس قرنی ظاهرش آن چنان نشان نمی داد. غلام امام سجاد سلام الله علیه ظاهرش چنان نشان نمی داد یک غلامی بود، استبل و طویله را تر و خشک می کرد اما مستجاب الدعوه بود. اولیا خدا باطنشان خیلی بهتر از ظاهرشان است. حاج آقا دولابی می فرموند: دو نفر برادر بودند که در میدان تره بار، میوه داشتند. یکیشان زن و بچه داشت. یکی هم مجرد بود تنها زندگی می کرد. مغازه هایشان هم کنار هم بود. می گفت: بعضی شب ها نگهبان میدان تره بار می دید که یکی از این داداش ها آمده یواشکی میوه های خودش را در و میوه های برادرش می گذارد. می آمدم جلو می گفتم: چرا این کار را می کنی؟ می گفت: این برادرم متاهل است. زن و بچه دارد. خرجش زیاد است. من روم نمی شود روز روشن علنی برایش کمک بکنم. این نگهبان می گوید: بعضی شب ها هم دقیقا برعکس می دیدم. آن برادر متاهل می آمد میوه هایش را رو میوه های برادر مجردش می ریخت. می گفتم: چرا؟ می گفت: من که خرم از پل گذشته است. اما این برادرم مجرد است ازدواج هم نکرده روم هم نمی شود روز روشن برایش کمک کنم.
یکی از دوستان می گفت: پدر من در کار آن قدر مخفی کاری داشت که بعد از مرگش معلوم شد. مسجدی در نیروگاه قم ساخت ما که بچه اش بودیم متوجه نشدیم. پدر شهید هم هست. می گفت: مسجد را به نام امیرالمومنین سلام الله علیه بنا کردند. سیزده رجب جشن گرفتند. یکی از هیئت امنا متوجه شد که این آقا مسجد را ساخته است. پشت بلندگو اعلام کردند. می گفت: پدر ما از غصه سکته کرد و از دنیا رفت. که چرا کارش شناخته شد؟ اگر برای خداست، هیچ کس نباید می فهمید. می گفت: صندقی در خانه داشت که درش باز نمی شد. فقط کلیدش دست خودش بود. ما بد از مردن باز کردیم که ببینیم چی در صندوق هست. خدا می داند که چه قدر قبض آب و برق و گاز مال مستضعفین بود. این مخفیانه کمک می کرد. ما که بچه اش بودیم نمی دانستیم. این را می گویند ولی خدا که باطنش بهتر از ظاهرش است. یک شهیدی وصیت کرد که رو سنگ قبرم اسم من را ننویسید. اگر برای اوست اسم مرا هم ننویسید. بعضی از این شهدا آن قدر مخلص بودن که می گفتند: خدایا یک جوری برویم جبهه که بدن مان برنگردد. پیامبر ما وقتی کنار بدن حضرت حمزه آمد، خیلی متاثر شد. بدنش را شکافته بودند، جگرش را در آورده بودند. مصیبت هر چه قدر بیشتر باشد، ثوابش هم بیشتر است. می گفت: اگر حرف مردم نبود من بدن حضرت حمزه را رها می کردم که حیوانات بدنش را بخورند. چون مصیبت هرچه قدر بیشتر باشد، اجرش هم بیشتر است.
آقا شیخ عباس در سن بالا طلبه شد. زمان مشروطه و استبداد بود. هر کجا می نشستی مردم دو دسته شده بودند. حرف از مشروطه واستبداد می زدند. ایشان حمام رفته بود. به کیسه کش که بدنش را کیسه می کشید می گوید: آقا شما طرف دارد مشروطیه ای یا استبداد هستی. کیسه کش عصبانی می شود، می گوید: به من چه مشروطه و استبداد کارشان درست است یا نه من دلاکیم را خوب باید بکنم. خوب کیسه بکشم. تو هم باید درست را خوب بخوانی، وقتت را سر این چیزها صرف نکن. آقا شیخ عباس متحول می شود که پسرش آقای محدث زاده فرموده بود: پدر من اواخر عمر می فرمودند تمام هشتاد و چهار جلد کتاب که نوشته ام مدیون حرف یک کیسه کش هستم. یعنی تو همین مفاتیح هایی که می خوانیم، آن دلاک هم شریک هست. مرحوم آیت الله العظمی خویی (ره) فرموده بودن: اگر یک کتاب خانه معظمی باشد، و بگویند یکی را انتخاب کن، صفینه البحار آقا شیخ عباس قمی را انتخاب می کنم. خیلی خوش توفیق بود است.
نوشته اند: پدر شیخ عباس قمی یک موقعی تو حرم حضرت معصومه می بیند جمعیت جمع است. می ببیند یک آقا شیخ عبد الرزاق منبر رفته، پای منبرش می نشیند. می بیند عجب حدیث های زیبا می خواند. حدیث هایش هم در مورد مرگ و قیامت بوده است. از کتاب منازل الاخره مال آقا شیخ عباس قمی می خوانده است. داستان هایی که تو کتاب هست نقل می کرد. پدر شیخ عباس می گوید: بارک الله چه منبر خوبی، چه حدیث های خوبی، می آید منزل، می بیند پسرش شیخ عباس کتاب دورش ریخته، کتاب می نویسد. می گوید: شیخ عباس چی وقتت را تلف می کنی، برو از آقا شیخ عبد الرزاق یاد بگیر. چه حدیث های خوبی از آخرت می خواند. داستان های قشنگی از آخرت می خواند. شیخ عباس می گوید: چند بار خواستم بگویم آن کتاب که می خواند، من نوشته ام. دیدم اخلاص من صدمه می بیند؛ بعدش هم تو ذوق پدرم می خورد. می گفت: این کسی هست که باطنش خیلی بهتر از ظاهرش است. کسی که اخلاص داشته باشد، خدا امضا می کند. می فرماید: تو ولی من هستی. واقعا ما مدیون علمای برجسته هستیم. واسطه شدند، با اخلاصشان این دین را به ما رساندند. علمای مخلص واقعا روشنی چشم امام زمان سلام الله علیه هستند.
مرحوم ملا مهدی نراقی صاحب جامع السعادة است بارها بعضی از طلبه ها به آقای بهجت (ره) گفته اند: که ما چه کار بکنیم، ایشان دستور العملشان این بوده که بروید روزی یک صفحه از کتاب جامع السعادة را بخوانید، کارتان درست می شود. ملا مهدی نراقی، استاد شیخ انصاری بوده است. ملامهدی نراقی به نجف می رود. علمای نجف به دیدنش می آیند، ولی از علمای بزرگ نجف سید مهدی بحرالعلوم به دیدن ایشان نمی آید. وقتی هم به دیدار مرحوم بحرالعلوم می رود، تحویلش نمی گیرد. بعد از چند روز ملامهدی نراقی دوباره به دیدار آیت الله بحر العلوم می رود. دوباره هم محلش نمی گذارد. دوباره هم باز دیدش نمی آید. بعد از چند روز می گذرد، دوباره بلند می شود دیدن بحرالعلوم می رود، باز هم برایش اعتنا نمی کند. بعد از چند روز به ملامهدی خبر می دهد من می خواهم به دیدارت بیایم. می آید دیدنش و گرم می گیرد. سینه اش را می بوسد، صورتش را می بوسد. خیلی گرم می گیرد برای اطرافی ها خیلی محل تعجب می شود. آقا سه بار محلش نگذاشتی، حالا بار چهارم این قدر گرم گرفتی. (سید بحرالعلوم کسی بود که برایش گفتند: می شود خدمت امام زمان سلام الله علیه رسید؟ فرمود: امام زمان سلام الله علیه سینه ام را به سینه اش چسبانده است. سید بحرالعلوم می گوید: وارد حرم شد، دید امام زمان سلام الله علیه دارن قرآن می خوانند. عرض کرد:
- چه خوش است صوت قرآن ز تو دل ربا شنیدنبه رخت نزاره کردند سخن خدا شنیدن)
سید به ملامهدی نراقی می گوید: من عذر می خواهم از شما که اگر به شما بی اعتنایی کردم. می گوید: شما کتاب اخلاق نوشتید. می خواستم ببینم خودت هم متخلق به اخلاق هستی، یا نه فقط می نویسی. نه تنها تو بی اعتنایی نکردی، سه بار به دیدنم آمدی، الحق که شما صاحب اخلاق حمیده هستی. الحق که شما متواضع هستی. باطنت بهتر از ظاهرت است. «مَنْ كَانَ ظَاهِرُهُ أَرْجَحَ مِنْ بَاطِنِهِ خَفَّ مِيزَانُهُ»[5]. میزان حسناتش سبک می شود. کسی که میزان حسناتش سبک باشد، تو آتش جهنم خواهد رفت.
پیامبر سلام الله علیه و آله حمزه سیدالشهدا را خیلی دوست داشت. برادر رضایی پیامبر سلام الله علیه و آله هم بود. بعد از تمام شدن جریان جنگ احد، پیامبر خدا سلام الله علیه و آله فرمود: کسی از عمویم حمزه برایم خبر بیاورد. یک کسی رفت دید بدن مسلح شده، جگرش را در آوردند. گفت: من نمی توانم این خبر را به پیامبر برسانم. پیامبر سلام الله علیه و آله ، امیرالمومنین سلام الله علیه را فرستاد. حضرت آمد دید وضع ناجور است. اگر پیامبر سلام الله علیه و آله ببیند طاقت نمی آورد. امیر المومنین هم فرمود: من هم نمی توانم این خبر ناگوار را برسانم. وقتی حضرت امیرالمومنین سلام الله علیه نیامدند، پیامبر سلام الله علیه و آله فهمیدند که خبری است. تشریف آورد، چشمشان به بدن عموی عزیزشان افتاد. بقدری متأثر شد، فرمود: من تو عمرم جایگاهی قرار نگرفته ام، که سخت تر از این صحنه باشد. گفت به جای این، هفتاد نفر از مشرکین را می کشم. آیه آمد صبر بکن. صبر کنی بهتر است. عرض کرد: خدایا صبر می کنم. بعد به پیامبر خبر دادند عمه تان صفیه می خواد، دیدن برادرش بیاید. موقع آمدن با خواهرش خدا حافظی نکرده بود. گفت: من باید با بدن برادرم وداع کنم. پیامبر خدا فرمودند: صلاح نیست. اصرار کرد، گفت: من باید بیایم. وقتی که اصرار کرد، پیامبر سلام الله علیه و آله عبای مبارک خودشان را در آوردن، به بدن عموشان انداختند که مبادا چشم خواهر به این بدن قطعه قطعه بیافتد. پاهای حضرت حمزه پیدا بود، پاهایش را هم با علف پوشاندند. مبادا چشم این خواهر به این بدن بیافتد. طاقت دیدنش را ندارد. عرض کنیم "امان از دل زینب که خون شد دل زینب" یا رسول الله سلام الله علیه و آله کاش کربلا هم بودی و اجازه نمی دادی که زینب بدن قطعه قطعه برادرش را ببیند. زینبی که طاقت نداشت آه برادرش را بشنود. کدام خواهر شهید طاقت دارد بدن قطعه قطعه بی سر برادرش را ببیند. آن هم خواهری مثل حضرت زینب سلام الله علیها ، چنان ناله جان سوزی از دل بی بی زینب سلام الله علیها بلند شد، راوی می گوید: بخدا قسم دوست و دشمن به غربت زینب سلام الله علیها گریه کردند. صدا زد ای کشته آیا تو برادر منی؟ آیا فرزند مادرم فاطمه هستی؟... «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ».
[1] . الكافي/شیخ کلینی/2/497/باب ما يجب من ذكر الله عز و جل في...ص:496
[2] . جامع الأخبار/تاج الدین شعیری/185/ الفصل الحادي و الأربعون و المائة في النوادر و هو آخر الكتاب ....ص:186
[3] . بحارالأنوار/مجلسی/44/382/باب 37- ما جرى عليه بعد بيعة الناس ...ص:310
[4] . التوبة : 30
[5] . من لايحضره الفقيه/شیخ صدوق/4/404/و من ألفاظ رسول الله ص الموجزة التي ...ص:376