کلید واژه ها: صلوات, شیطان, سخاوت, بخل, عاقبت بخیری, علی سیاه گندابی, سیره ائمه علیهم السلام , حسن مجتبی علیه السلام
اسامی معصومین: پیامبر صلی الله... - امام علی علیه السلام - امام صادق علیه السلام
سخنران استاد فرحزاد
- دریـغا که فـصل جوانی گذشتبه لـهـو و لعـب زندگانی گذشت
- دریـغا که بیـمـا بـسـی روزگـاربـرویـد گل و بـشـگفت نـو بـهار
- کـسـانی که از مـا بغیب اندرند بـیایـند و بـر خـاک مـا بـگـذرند
- بسی تیرو دی ماه و اردیبهشتبیاید که ما خاک باشیم و خشت
- چرا دل بریـن کاروان گه نهیم که یاران برفـتند و ما در رهـیم
- بـیـا تـا بـراریـم دسـتـی ز دل که نتوان بـر اورد فـردا ز گل
پیامبر صلی الله... می فرماید: «مَا مِنْ قَوْمٍ اجْتَمَعُوا فِي مَجْلِسٍ فَلَمْ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ يُصَلُّوا عَلَى نَبِيِّهِمْ إِلَّا كَانَ ذَلِكَ الْمَجْلِسُ حَسْرَةً وَ وَبَالًا» (شیخ کلینی/ الكافي/ ج2/ ص: 496). هیچ دسته و گروهی در مجلسی دور هم جمع نمی شوند که اگر در آن مجلس خدا را یاد نکنند و درود بر محمد و آل محمد نفرستند (در هر مجلسی اگر یاد خدا نشود یا چیزی که به موازات یاد خدا باشد مثل صلوات که ائمه فرمودند ذکر ما ذکر خداست. ذکر یا علی، یا حسین، یا زهراء، یا صاحب الزمان در واقع ذکر خداست. چون این ها همه کاره خدا و فانی در خدا هستند. اگر هر کس این ها را یاد کند خدا را یاد کرده است.) آن مجلس وزر و وبال و حسرت بر صاحبانش خواهد بود و بهترین یاد و ذکر خدا صلوات است.
«خَصْلَتَانِ لَا تَجْتَمِعَانِ فِي مُسْلِمٍ الْبُخْلُ وَ سُوءُ الْخُلُقِ» (شیخ حر عاملی/ وسائل الشيعة/ ج9/ ص: 35). دو صفت بخل و بداخلاقی هیچ وقت در شیعه و دوست اهل بیت جمع نمی شوند. مومن شناسنامه ای فایده ای ندارد باید آن صفاتی که قرآن و ائمه برای مومنین بیان کرده اند در ما باشد. بخیل بودن ازبدترین رذایل اخلاقی است. آدم بخیل خیرش به هیچ کس نمی رسد، خرج نمی کند. در روایت هست علت این که قوم لوط به آن عمل زشت مبتلاء شدند و بعد هم بلاء بر آن ها نازل شد به خاطر بخلشان بود. اول مهمان داری و سفره داری می کردند ولی بعدها مرض بخل و خصاصت آن ها را گرفت. سفره هایشان را جمع کردند. امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: «الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُيُوبِ وَ هُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَى كُلِّ سُوءٍ» (محدث نوری/ مستدرك الوسائل/ ج7/ ص: 26). افساری به دهان بخیل زدند که او را به تمام گناهان می کشد. بخل جامع همه بدی هاست. آدم بخیل هیچ کار خیری نمی کند. به زن و بچه اش نمی رسد، صله رحم نمی کند، خمس و زکات نمی دهد. خانمی می گفت شوهر من کارخانه دار است اما ماهی سی هزار تومان به من می دهد و می گوید با این خرج خانه را بگردان. این قدر به من و بچه ام سخت گیری می کند که هر وقت از خانه بیرون می رود می گویم خدایا خبر مرگش را به من برسان. روایت داریم امام صادق علیه السلام دور خانه خدا طواف می کرد راوی می گوید دیدم فقط از خدا این را درخواست می کند «اللَّهُمَّ قِنِي شُحَّ نَفْسِي» (محدث نوری/ مستدرك الوسائل/ ج7/ ص: 26 ). خدایا بخل را از من دور کن، من را حفظ کن. راوی می گوید صبر کردم بعد از این که طواف آقا تمام شد عرض کردم آقا چرا شما این همه می گویید خدایا بخل نفس را از من دور کن. حضرت فرمودند: مگر نمی دانید خدا در قرآن فرموده «وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (التغابن: 16). اگر کسی جلوی بخل نفسش را بگیرد رستگار شده است. (حضرت می خواستند این آیه را جاری کنند.) روایت داریم که پیامبر هر روز از چند چیز به خدا پناه می بردند. که یکی از آن ها بخل بود. می فرمودند خدایا از شر بخل به تو پناه می برم.
آدم بخیلی غلامی داشت. غلام خسته شده بود گفت من را آزد کن دیگر پیر شده ام. اربابش گفت: خیلی خوب، خروسی در خانه داریم آن را بکش هر وقت من همه گوشت آن خروس را خوردم تو را آزاد می کنم. غلام خیلی خوشحال شد. سر خروس را برید گفت حالا چه چیزی درست کنم؟ اربابش گفت: گوشت خروس را بگذار بماند با سرش سوپی درست کن. هر روز می گفت مثلا با پاهایش، با دل و جگرش، ... یک چیزی درست کن. چند روزی که گذشت گوشت خروس داشت می گندید. غلام آمد گفت: من از آزادی خودم گذشتم این خروس را آزاد کن، دارد می گندد. آدم های بخیل نمی خواهند خیرشان به دیگران برسد.
گاهی شیطان موعظه های خوبی دارد. یک نفر در زمان حضرت باقر به شیطان برخورد کرد گفت: تو که هستی؟ شیطان گفت: من ابلیس هستم. من کسی هستم که آدم را از بهشت بیرون کردم. من کسی هستم که قابیل را وادار کردم که برادرش را بکشد. من ابلیس رجیمم. گفت: حالا که تو ابلیس هستی تو تجربه ات زیاد است. (اگر واقعا علم بدون تقوا و عمل فایده داشت باشد با شرفترین خلق شیطان است. شیطان خیلی باسواد و دانشمند است.) یک حرف قشنگی که به درد من بخورد به من بگو. شیطان گفت دوتا موعظه می کنم که بهترین موعظه ها هستند. «اقْنَعْ مِنْ دُنْيَاكَ بِالْعَفَافِ وَ الْكَفَافِ» (مجلسی/ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ ج 60/ ص: 131). اگر می خواهی سرت زیر آب نرود در دنیا قانع و راضی باش. حرص دنیا می گیرد که آدم ها خودشان را جهنمی می کنند. به گناه می افتند. حرص دنیا تو را نگیرد که حرص دنیا آدم را بی چاره می کند. (پیامبر خدا دعا کردند که خدایا روزی من و اهل بیت و دوستانم را به اندازه عفاف و کفاف قرار بده.) آن هایی که حرص دارند علاوه بر این که آخرت ندارند دنیا هم ندارند. موعظه دوم این که «وَ اسْتَعِنْ عَلَى الْآخِرَةِ بِحُبِّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام » (مجلسی/ بحارالأنوار/ ج 39/ ص: 162 ). آخرتت را اگر می خواهی احیاء کنی محبت علی بن ابی طالب را دلت داشته باش. من در چند آسمان عبادت کردم، در چند زمین معصیت خدا را کردم ندیدم که هیچ پیامبر و امامی و اولیایی به خدا نزدیک بشوند الا به محبت علی علیه السلام ، آن شخص می گوید محضر امام آمدم جریان را تعریف کردم امام تایید کرد و فرمود: درست است قلبش ایمان نیاورده ولی زبانش ایمان آورده است.چون اگر با قلبش ایمان می آورد برمی گشت توبه می کرد.
درروایت داریم شیطان در زمان پیامبر می خواست برود به قبر حضرت آدم سجده کند. حضرت وادارش کردند و شیطان قبول کرد توبه کند. ولی برخورد کرد به کسی که بدتر از خودش است. آن شخص گفت: خوشحالی، کجا می روی؟ شیطان گفت: پیامبر گفته اگر بروم به قبر حضرت آدم سجده کنم کار تمام می شود و خدا هم قول داده که من را می بخشد. گفت: برو دنبال کارت، تو به خودش سجده نکردی حالا به قبرش می خواهی سجده کنی. ملعون شیطان را برگرداند.
چوپانی دید یک نفر کمین کرده که گوسفندی را بدزدد. گوسفند را که بلند کرد ببرد چوپان سراغش رفت و گفت: فلان فلان شده می خواهی گوسفند ما را بدزدی. دست و پایش را بست و در چاله انداخت. گفت: شیطان به من می گوید با این گرزم بزنم مغزت را متلاشی کنم که دیگر هوس دزدی به سرت نزند. دزد گفت: حرف شیطان را گوش نده. چوپان گفت: شیطان می گوید که در همین چاله ولت کنم که از گرسنگی و تشنگی بمیری. دزد گفت: حرف شیطان را گوش نده. چوپان گفت: شیطان می گوید که یک کتک حسابی به تو بزنم، دست و پات بشکنم. دزد گفت: حرف شیطان را گوش نده. چوپان گفت: شیطان به من می گوید که بیا گذشت کن یک شیر و روغن و کره به او بده و توبه اش بده که دیگر از این کارها نکند. دزد گفت: نه گاهی هم باید حرف شیطان را گوش داد.
امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: «أجود الناس كفا» (ابن ابی الحدید معتزلی/ شرح نهج البلاغة /ج15/ ص: 270). پیامبر سخاوتش از همه بیشتر بود. همه اموال حضرت خدیجه را در راه خدا بخشیدند. اگر ما بودیم در بانک می گذاشتیم و سودش را می خوردیم. اما آن ها لقمه از دهانشان می گرفتند به سائل می دادند.
یکی از راه های شناخت حق و باطل این است که ببینید دشمن از چه چیز خوشش و از چه چیز بدش می آید. شیطان با حضرت یحیی رفت و آمد می کرد. به حضرت تلنگری می زد. روزی شیطان پهلوی حضرت یحیی آمد. حضرت سئوال کرد که جناب ابلیس از چه کسی خیلی بدت می آید و از چه کسی خیلی خوشت می آید؟ (اگر دشمن از یکی خوشش بیاید این نشانه بدبختی آن فرد است. امام فرمود که دشمن گاهی از این گروهک های منافق خیلی خوشش می آید. می گویند افلاطون داشت می رفت یک نفر از او تعریف کرد. افلاطون خیلی ناراحت شد. گفتند: این که تعریفت کرد. گفت: آخر این که از من تعریف کرد آدم نفهمی بود، نمی دانم چه حماقتی از من سر زده که او از من خوشش آمده است. باید دید چه کسی از آدم تعریف می کند. تا منزلت آدم معلوم بشود.) شیطان گفت: از آن پیرمرد عابدی که بخیل است خیلی خوشم می آید. یک عمر عبادت می کند هفتاد سال ریشش را به عبادت سفید کرده ولی خسیس است. من از این خوشم می آید چون بخلش همه عبادت هایش را از بین می برد و در جهنم سرنگونش می کند. هر چه قدر ذکر بگوید می دانم که عاقبتش شر است خیرش به هیچ کس نمی رسد. و از جوان گناه کاری که خیلی گناه کار است ولی سخاوت دارد بدم می آید. من یک عمری تله می گذارم در گناه می اندازمش ولی سخاوتش او را به بهشت می برد. این داش مشتی ها را که برای امام حسین علیه السلام جان و مال می دهند اگر سخی باشند شک نکنید عاقبت بخیر می شوند و به بهشت می روند. چون سخاوت تمام گناهانشان را از بین می برد و تبدیل به حسنه می کند. امام صادق علیه السلام فرمود: «شَابٌّ سَخِيٌّ مُرَهَّقٌ فِي الذُّنُوبِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ مِنْ شَيْخٍ عَابِدٍ بَخِيلٍ» (شیخ کلینی/ الكافي/ ج4/ ص: 38). جوان غرق در گناهی که گره باز می کند، به پدر مادرش محبت می کند پیش خدا دوست داشتنی تر است از پیرمردیست که سال ها عبادت کرده ولی بخیل است.
یکی از علماء می گفت ما تهران رفته بودیم شب رسیدیم گفتیم حالا شب استراحت کنیم روز برمی گردیم هر کجا رفتیم جا گیرمان نیامد. لاتی ما را دید گفت من فلان فلان بشوم که سیدی روحانی این طوری بیرون بماند. گفت حاج آقا به منزل ما برویم. برد و از ما پذیرایی کرد. یعنی سر بزنگاه ها خشک مقدس ها ما را نبردند پذیرایی کنند ولی یک لات داش مشتی ما را به خانه اش برد.
علی سیاه گندابی از لات های همدان بود. نماز که می خواند دشنه و قمه اش همراهش بود. می گفتند لااقل در نماز این ها را زمین بگذار. می گفت من دشمن خیلی زیاد دارم وسط نماز ممکن است حمله کنند باید چاقو همراهم باشد. ولی وقتی عالمی می دید احترام می کرد. نماز و روزه اش را انجام می داد. به مردم فقیر کمک می کرد. ولی خشک مقدس ها فقط مثل ابن ملجم ذکر می گویند. علی سیاه گندابی مثلا می دید که یک روحانی از جلو قهوه خانه می گذرد و در قهوه خانه هم موسیقی مبتذل پخش می شود به صاحب قهوه خانه می گفت لااقل احترام آقا را نگه دار. اگر کسی به خانمی چپ نگاه می کرد می آمد جلوش می ایستاد. صفات خیلی خوبی داشت. همین آقای علی سیاه آرزوی کربلاء و نجف در دلش بود. خیلی التماس می کند که خدایا من را به نجف و کربلاء برسان که قبر مولایم علی را زیارت کنم. وقتی به نجف می آید و در ایوان طلا چشمش به قبر مولی علی علیه السلام می افتد منقلب می شود می گوید خدایا این علی سیاه را به این علی ببخش. پیش یکی از مراجع می آید و توبه می کند. در صف اول پشت سر آقا نماز جماعت می خواند که می بینند ه علی سیاه از سجد بلند نمی شود. نماز که تمام می شود تکانش می دهند می بینند فوت کرده است. اولیای خدا اینقدر می گویند خدایا مرگ ما را در سجده نماز قرار بده دعایشان مستجاب نمی شود اما یک لات چاقوکش به زیارت حضرت علی می آید و در سجده از دنیا می رود. در نجف شایع شده بود که فلان مرجع فوت کرده است. اما اوسکته کرده بود. در حرم حضرت امیر قبری را برای آقا می کنند آماده می کنند تابوت را تا در منزل مرجع می برند می بینند مرجع نمرده زنده است. می آیند به آن مرجعی که علی سیاه پشت سر او نماز می خواند خبرمی دهند که آن مرجع نمرده است. آقا هم می گوید این قبر را به علی سیاه بدهید. ببینید هر کسی برگرده توبه کنه مولا چه طوری ازش پذیرایی می کند.
سخاوت آدم را عاقبت بخیر می کند. آن هایی که بخیل هستند با این صفتشان مبارزه کنند. زورکی هم که شده سخی باشند تا این صفت را برای خودشان ملکه کنند. در روایت داریم از امام پرسیدند کسی که ذاتا یک صفت خوب دارد و کسی هم ذاتا این صفت خوب را نداشته باشد بلکه با خودش کلنجار رفته تا این صفت خوب را جا انداخته است کدامشان بهتر هست. حضرت فرمود: دومی بالاتر و مهم تر است. کسی خدمت آقا امام حسن مجتبی علیه السلام آمد عرض کرد به من رحم کن دشمنی به من حمله کرده است. حرمت پیران را نگه نمی دارد و به خردسال ها هم رحم نمی کند. حضرت فرمود: دشمن تو کیست که من انتقام بگیرم؟ عرض کرد که دشمن من فقر است. حضرت فوری خادمشان را صدا زد و فرمود که چه قدر پول داریم؟ غلام گفت پنج هزار درهم، حضرت فرمود: همه را بیاور به او بده. امام حسن این پنج هزار درهم را به این شخص داد و فرمود: هر وقت این دشمن به تو حمله کرد به سراغ من بیا. حضرت در طول عمرشان سه بار کل اموالشان را تقسیم کردند. حتی قیمت کفششان را حساب کردند تقسیم کردند. پیش امام های ما پول با خاک هیچ فرقی نداشت راحت می بخشیدند. لقمیه دهانشان را می گرفتند و به فقراء می دادند.
امام حسن می فرمایند حضرت امیر میل جگر داشتند یک سال به میلشان پاسخ نداند بعد از یک سال که در خانه گوسفندی کشتیم جگرش را طبخ کردیم محضر پدرم آوردیم. همان لحظه گدایی آمد در زد حضرت فرمود که جگر را به این فقیر بدهید. عرض کردیم بعد از یک سال ما این را برای شما درست کردیم. فرمود نه می ترسم مصداق این آیه بشوم «أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ في حَياتِكُمُ الدُّنْيا» (الأحقاف: 20). شما همه چیز را در دنیا نخ کردید. همه چیز خوب را برای خودتان برداشتید اما به دیگران نرسیدید. من دوست دارم آن چیزی که دوست دارم انفاق کنم.
در روایت داریم که آدم کریم اگر خدعه هم به او بزنند خدعه را می پذیرد. می داند آدم فقیری می خواهد با کلک مالی از دستش در بیاورد ولی باز می دهد. آقا سید ابوالحسن اصفهانی خیلی آدم کریمی بود. در زمان او عالم اعلم از او هم خیلی بود ولی به خاطرسخاوتش امام زمان فرموده بود من او را مرجع تقلید کردم. خانه اش را فروخت شهریه طلبه ها را شروع کرد و تا پایان کار هم قرض می کرد. روزی طلبه ای پیش او آمد گفت آقا یک استخاره کن. استخاره کرد خوب آمد طلبه گفت آقا نیتم این بود که شما به من پول بدهید حالا خوب آمده است. سید ابوالحسن گفت: عجب استخاره ای برای شما خوب باشد برای من هم خوب است. امام مجتبی علیه السلام قاطر خیلی خوبی داشت. شخصی از این قاطر خیلی خوشش آمده بود به یک نفر گفت چه کار کنم؟ آن شخص گفت: بنی هاشم الآن جلسه ای دارند آن جا برو و از آقا تعریف کن بعد برو از آقا صله بگیر. در جلسه ای که سران قریش جمع بودند آمد و شروع کرد به ستایش کردن از آقایان حاضر در جلسه اما یک کلمه هم از امام حسن ستایش نکرد. رفیقش بلند شد گفت فلانی تو از همه تعریف کردی چرا از گل مجلس امام حسن تعریفی نکردی؟ گفت: من می خواستم از آدم های معمولی تعریف کنم هر وقت خواستم از معصومین و ائمه و اولیاء تعریف کنم اول از امام حسن شروع می کنم. خیلی دیگه سنگ تمام گذاشت. بع از جلسه که آقا می خواست سوار قاطرش بشود و برود این شخص عرض کرد آقا اگر می شود این مرکبتان را به من مرحمت بفرمایید. آقا افسار قاطر را به دست او داد. کریم وقتی که خدعه و نیرنگ به او می زنند می پذیرد با این که می داند همه این ها نقشه بود. در دعاهایتان هم اول از خدا تعریف کنید به خدا و امام زمان تملق کردن خوب است ولی تملق برای اهل دنیا بد است. «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ».