اسامي معصومين: حضرت محمد سلام الله عليه و آله ،امير المومنين عليه السلام ، امام حسن عليه السلام ، امام حسين عليه السلام ، امام باقر عليه السلام ، امام صادق عليه السلام ، امام حسن عسگري عليه السلام
کليد واژه: صلوات، ارزش عمل، واسطه فيض، درک حيوانات، تواضع، ذکر، سجده
قال مولانا حسن بن علي عليها السلام : «اسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَ حَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِكَ وَ اعْلَمْ أَنَّكَ تَطْلُبُ الدُّنْيا وَ الْمَوْتُ يطْلُبُكَ وَ لَا تَحْمِلْ هَمَّ يوْمِكَ الَّذِي لَمْ يأْتِ عَلَى يوْمِكَ الَّذِي أَنْتَ فِيهِ وَ اعْلَمْ أَنَّكَ لَا تَكْسِبُ مِنَ الْمَالِ شَيئاً فَوْقَ قُوتِكَ إِلَّا كُنْتَ فِيهِ خَازِناً لِغَيرِک ً وَ إِذَا أَرَدْتَ عِزّاً بِلَا عَشِيرَةٍ وَ هَيبَةً بِلَا سُلْطَانٍ فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيةِ اللَّهِ إِلَى عِزِّ طَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل»[1]
- به جهان خرم ازآنم که جهان خرم از اوستعـاشقم برهمه عالم که همه عالم از اوسـت
- بحلاوت بخورم زهر که شاهد ساقـي است به ارادت ببروم دردکه درمان هم از اوست
- غـم و شـادي بـر عـارف چـه تفـاوت دارد سـاقـيا بـاده بـده شـادي آن که غـــم اوســت
- به غنيمت شمر اي دوست دم عيسي صبح تادل مرده مگر زندهکند که اين دم ازاوست
پيامبراکرم سلام الله عليه و آله : «وَ مَنْ أَكْثَرَ فِيهِ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَي ثَقَّلَ اللَّهُ مِيزَانَهُ يوْمَ تَخِفُّ الْمَوَازِين»[2] هر کسي زياد صلوات بفرستد، در روزي که ميزان اعمال سبک خواهد بود، ميزان اعمالش سنگين خواهد بود. همچنين فرمود: كسي در اين ماه دو ركعت نماز مستحبي بخواند، «كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بَرَاءَةً مِنَ النَّار»[3] خداي متعال براي او برات آزادي از آتش جهنم صادر خواهد كرد.
روايت داريم: پيامبر خدا سلام الله عليه و آله در دهه آخر ماه مبارک رمضان رختخوابش را جمع ميكرد و در مسجد معتكف ميشدند. ميفرمايد: بركات و فيوضات دهه آخر خيلي بيشتر است. و شب قدر در اين دهه هست.
امير المومنين سلام الله عليه ميفرمايد: «بقية العمر لا قيمة لها»[4] بقيه عمر که باقي مانده است، قيمت ندارد. يعني با اين بقيه انسان مي تواند بهشت جاودان رضا و خشنودي خدا تدارك کند. ميتواند تمام گذشته هايش را اصلاح بكند. بزرگي ميفرمايد: بقيه عمر را بايد با چنگ و دندان استفاده كرد. عمر ما مثل شمعي است كه در حال تمام شدن است. اين سالها كه ميگذرد، ما هستيم كه مي گذريم.
قبل از ملاقات با خدا، بايد امام را ببيني او واسطه است او باب الله است. «أَينَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَينَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ»[5] آقا اميرالمومنين عليه السلام در واقع مامور ملاقات است. درباني است كه ما را با خدا و با امامها آشنا كند. با حضرت عزرائيل ميانهما خوب باشد. يك رفيقي داشتيم، ميگفت: من روزي بيست صلوات براي حضرت عزرائيل ميفرستم. آنوقت خيلي راحت هم از دنيا رفت.
يک بزرگي فرمود: هر آيه قرآن يا هر حديثي را كه باور كردي يك نقطه ديگر به آن اضافه كن ميشود "ياور" يك آيه، يك حديث، انسان را خيلي مي تواند پيش ببرد. منتهي ما فقط روخواني ميكنيم. يا فقط از اين گوش ميشنويم و از اين گوش بيرون ميكنيم.
اين عالم بزرگوار با شاگردانش به يك قبرستان قديمي كهنه رسيدند. گفت: برويد يك جمجمهاي براي من بياوريد، رفتند يك جمجمه اي برايش آوردند. يك دري در آورد، از اين گوش فرو كرد از آن ور بيرون افتاد. يك جمجمه ديگر آوردند. از اين گوش فرو كرد، اصلا توي جمجمه نرفت. يك جمجمه ديگر آوردند. اين در را فرو كرد رفت در آن گير كرد. گفت: همه مردم روي زمين سه دسته بيشتر نيستند؛ بعضيها هستند، مثل اشقيا و کفار اصلا حرف حق در گوششان فرو نميرود. «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ» (فاطر/22) بعضيها حرف حق در گوشش نميرود.
يكي از رفقا ميگفت: ما پدر ما كشاروز بود. يك الاغي داشتيم. اين بار الاغ را داشتيم مي برديم به يك نهر آب رسيديم. يك پلي رويش زده بودند. اين زبان بسته متوجه نبود پايش را گذاشت بين دو تا چوب پايش فرو رفت و مجروح شد. در آورديم و مداوا كرديم. يك سال ديگر به اين الاغ بار كرديم، از آن مسيرمي خواستيم جايي برويم. به همان پلي كه يك سال گذشته پايش فرو رفته بود، رسيديم. اين الاغ ترمز گرفت. هر چه به او زديم نرفت. به زبان حال به ما حالي كرد که من پارسال اينجا پايم فرو رفته بود. هر كاريش كرديم نرفت. آدميزاد است كه ده بار در چاله مي رود دوباره بلند ميشود خيز برميدارد چهار دست و پا در چاله ميرود. مي گويند: الاغ اگر يك بار يك راهي را رفته باشد، يادش نميرود. اين عشائري كه در بيابانها ميروند، گاهي الاغها را جلو مي فرستند. اين حيوان اشتباه نميكند.
يك شخصي ميگويد: من در مدينه مهمان امام باقر عليه السلام شدم. و حضرت ميخواستند برودند بيرون مدينه بروند. دو تا مركب آماده كرده بودند، يكي اسب بود و يكي هم الاغ بود. حضرت فرمودند: شما هم مي آيي؟ گفتم: بله در خدمت شما هستم. حضرت فرمودند: مي شود از تو خواهش كنم اين مركب ضعيف تر (الاغ) را من سوار شوم. شما آن اسب را سوار شويد. گفتم: باش. يك مقدار رفتيم، الاغي كه حضرت سوار بودند، هي جفتك ميزد. و بالا و پايين ميرفت. شانههاي حضرت هم بالا و پايين ميرفت. حضرت سر مباركش را تا پشت گردن اين مركب پايين آوردند. اينطور ميفرمودند: خدايا اين شلوغ كاري مال اين الاغ است. من نميخواهم شانههايم را در محضرت بالا و پايين بيندازم. بعد حضرت فرمودند: پيامبر حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله يك مركبي داشتند. جدمان وقتي سوار اين مركب ميشد، اين مركب از بس كيف ميكرد، خودش را بالا و پايين ميانداخت. پيامبر شانه هايشان را پايين ميآوردند. صورت مبارك را تا پشت يال آن حيوان پايين ميآوردند و عرض ميکردند: خدايا من نميخواهم شانههايم را تكان بدهم، اين حيوان است كه بدمستي مي كند. بعد مولانا از اين داستان هم يك برداشت خوبي ميكند. اگر هم يك موقعي نفس اماره شلوغ ميكند و سركشي ميكند بگو:
- اي شهنشاه و خداوند و امير من نگفتم جهل من گفت آن نگير
خدايا من واقعا نميخواهم گناه كنم. «و لكن خطيئه عرضت و سولت لي نفسي»[6] خدايا اين نفس اماره اين الاغ است، معذرت ميخواهم. اين نفس است كه چموشي ميكند شلوغ ميكند.
پيامبر ما در مسجد هميشه به درخت خشك تکيه ميدادند، يك خانمي گفت: آقا شما خسته ميشويد، اجازه بدهيد من پسرم نجاري بلد است برايتان يك منبري درست كند. يک منبري درست کردند. حضرت هميشه به آن ستوني که درخت خشکي بود، تكيه ميدادند. ولي اين بار آمدند روي منبر نشتند. شيعه و سني نوشتند: يك ناله خيلي جانسوزي از آن درخت خشكيده بلند شد. نالهاي كه همه ميشنيدند. (چهطور سنگريزه شهادتين ميگويد. چهطور سوسمار شهادتين ميگويد. ذرات عالم ظهور لا اله الا الله است. ظهور توحيد است. قرآن ميگويد: هر چي در عالم است، مشغول تسبيح خداوند هستند. انسان بايد بداند با يك جهاني مواجه است كه همه دارند ميبينند؛ فيلمبرداري ميكنند، ميشنوند. منتهي ما حالا چشم دلمان باز نشده، ببينيم. والا آنكه اهل دل است واهل بينش است، ميبيند. همه ذرات عالم آيينه حق نماي خداي متعال هستند.) آنچنان ناله از اين درخت بلند شد كه پيغبر خدا مجبور شدند از منبر بيايند پايين برودند و نالهاش را آرام كنند. او ميگويد: من دوستت دارم. يا رسول الله من طاقت فراق شما را ندارم. امام صادق عليه السلام ميفرمايد: اگر پيامبرخدا صل الله عليه و آله دست به اين درخت نميكشيدند، تا قيامت نالهاش قطع نميشد. "كمتر ز چوبي نيستي حنانه شو حنانه شو" اينها ظهور توحيد است يعني در واقع خدا مي گويد من دوستت دارم. اصلا بعضي از حيوانات هم که ما فکر ميکنيم شعور ندارند اهل بهشت هستند. يکي از بزرگان ميفرمود: حيواناتي که اهل بهشت هستند، در شکل انسان وارد بهشت ميشوند. همان طور بعضي از انسانها به شکل حيوانات وارد جهنم ميشوند.
- در دل و جان خانه كرديعاقبت هر دو ويرانه كردي
اصلا بعضي از حيوانات هم که ما فکر ميکنيم شعور ندارند اهل بهشت هستند. يکي از بزرگان ميفرمود: حيواناتي که اهل بهشت هستند، در شکل انسان وارد بهشت ميشوند. همان طور بعضي از انسانها به شکل حيوانات وارد جهنم ميشوند.« وَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُم (الکهف/22) سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُم» (الکهف/22) خداوند هي كلبهم را تکرار فرمودند. خداي متعال مي خواهد گوشزد بكند، بابا اين سگ هم دنبال آدمها را گرفت و آدم شد. يعني اي انسان هر قدر هم وضعت خراب است ولي اگر باز هم برگردي در من به روي تو باز است.
يك بزرگي ميفرمودند: شما دائم هم كه ياد خدا بكنيد، تازه مثل يك پرنده شديد. پرندهها دائم الذكر هستند. تا وقتي كه ذكرشان قطع نشده، در دام نميافتند. ولي بايد بشر بالاتر از اين باشد. بايد در خدا ذوب بشود. بايد همه وجودش را معرفت و ايمان بگيرد.
يك بزرگي از اساتيد ما مي فرمود: شما فقط همين تكبر و غرور را درست كنيد، همه درست ميشود. غرور بود که شيطان را زمين زد. هيچ وقت شانههايت را بالا نگير. هيچ وقت منم نگو. اگر ما اين من را كنار ميگذاشتيم، چهقدر خوب ميشد. پيامبر ما راه رفتنش خيلي آرام و متين بود. سر مبارك را اين طرف وان طرف نميگرداندند. همان حضور قلبي كه شايد در عبادت داشتند، در حال راه رفتن هم داشتند.
از امام صادق عليه السلام روايت داريم: يك زني بار اول به مدينه آمده بود. پيغمبر را هم نديده بود. گفت: پيامبر کجاست. نشاني دادند. آمد ديد روي زمين خاكي نشسته، با غلامها با افراد خيلي ضعيف دارد نان جو ميخورد. اين خانم تعجب كرد، گفت: «اجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبِيدِ»[7] مثل برده ها روي زمين روي خاك نشستي، با بردهها غذا مي خوري؟ فرمود: فمن اعبد مني از من بنده تر كيست؟ من بندهام من سلطان نيستم. من وظيفهام بندگي است. پيغمبر همانطور كه داشتند با اين خانم صحبت ميكردند، مشغول خوردن غذا بودند. اين خانم گفت: آقا تبركا يك لقمه نان به من بدهيد. حضرت يك لقمه نان گرفتند به او بدهند، عرض کرد: نه يا رسول الله اين لقمه را نميخواهم آن لقمهاي را كه با آب دهانتان مخلوط شده است را به من عنايت کنيد. امام صادق عليه السلام ميفرمايد: اين خانم به بركت اين لقمهاي كه با آب دهان حضرت مخلوط شده بود، ديگر تا آخر عمرش مريض نشد. مرحوم آقاي بهاءالديني ميفرمود: پيامبر يا امام دست به هر چه بزنند، بهشتي ميشود. اينها بهشت ساز هستند.
امام حسن عسكري سلام الله عليه فرمودند: خداوند به قلب پيامبر نگاه كرد، ديد قلبي از اين خاشع تر خاضع تر مودب تر كوچك مزاج تر خاكي تر نيست. يعني از هر كسي خودش را پايين تر مي آورد. رتبه و مقام آخرت مال تواضع است. در دستگاه خدا هر كس خودش را كوچكتر بگيرد، نمرهاش بالاتر است. هر چه ميتواني خودت را پايين بگير.
پيامبر ما سجده کردن را خيلي دوست داشت. فرمود: هر كس هم ميخواهد با من محشور بشود، زياد سجده كند. سجدهاش را طول بدهد. «السُّجُودُ مُنْتَهَى الْعِبَادَه»[8] سجده يعني خودت را در مقابل خداوند با صورت روي خاک مياندازي. و مستحب است علاوه بر پيشاني بيني هم به خاک ماليد بشود. سجده کردن براي غير خدا هم جايز نيست. سجده نهايت خضوع و خشوع و تواضع است.
اگر در يك مجلسي پيامبر خدا نشسته بودند، يك كسي غريبه وارد ميشد هر چه نگاه مي كرد كه كدام پيامبر است متوجه نميشد چون پيغمبر هيچ تعيني بر ديگري نداشت. مجلس هاي حضرت هم حلقوي شكل بود. چون گرد ديگر بالا و پايين ندارد. مگر بيخودي خدا اسم كسي را كنار اسم خودش ميگذارد؟ اين كسي است كه ظهور لا اله اله الله است. فقط خدا را انشان ميدهد. يك ذره نميخواهد عنوان، شهرت، اسم و رسم خودش را مطرح بكند.
اين نكته هم خيلي مهم است، پيامبر اگر آن نورانيتش ظاهر ميشد جبرئيل ميسوخت. اميرالمومنين هم در مقابل پيامبر ميگفت: من بندهاي از بندههاي پيامبر هستم. در اصول كافي است: پيغمبر ما آن جمال و كمالش را ظاهر نميكرد. حتي صدايش را در نماز ظاهر نميكرد. اگر ظاهر ميكرد، مردم بيهوش ميشدند. "آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري" به معني ساده و عوامي خودم، مقام دوم عالم، بعد از خدا مال پيامبر است. شاگرد پيامبر، علي ميشود. که حضرت امير تقسيم كننده بهشت و جهنم است. شاگردش در همه علوم را مي تواند باز كند. حلال همه مشكلات است. «انا مدينه العلم و علي بابها» تازه اين در شهر است، در خود شهر چه خبر است. پيغمبر خيلي خيلي گمنام است. در يك روايتي ميفرمايد: مثل پيامبر، مثل ريشه درخت است. ريشه درخت ديده نميشود. درخت و شاخ و برگ و تنه آن درخت اميرالمومنين و ديگر معصومين هستند. برگهاي آن درخت، دوستان، شيعيان، اولياء خدا هستند، كه زينت ميدهند. ولي ريشه را آدم نميبيند، چون خيلي مخفي است. ميفرمايد: اينقدر حضرت با تواضع با هر كسي رفت و آمد ميكردند، يا مينشستند، آنقدر به او محبت ميكردند، كه آن شخص فكر مي كرد كه از همه بيشتر پيامبر او را دوست دارد.
آيت الله بهاءالديني ميفرمودند: ما بايد با بچههايمان رفيق باشيم، با خانمهايمان رفاقت بکنيم. پيامبر ما با اعراب جاهليت بيفرهنگ بياباني، گاهي اينقدر خودماني و متواضعانه برخورد مي كرد که او فكر ميكرد از همه بيشتر او را دوست دارد. ما بايد کاري کنيم که بچه ما بداند بابا و مادرش دوستش دارند.
عرض ارادت به محضر حضرت قاسم عليه السلام فرزند امام حسن مجتبي ارادتي داشته باشيم. حضرت قاسم عليه السلام از شهداي بسيار مظلوم کربلا بوده است.
- اي عمو جان ز ره مهر کفن پوشم کنحلقه بندگي خويش تو بر گوشم کن
- من که بهتر نيم از اکبر گل پيروهنت با علي اکبرخود زود هم آغوشم کن
حضرت قاسم عليه السلام نماينده امام حسن عليه السلام در کربلا بود. هر کدام از اهل بيت نمايندهاي تو کربلا فرستادند. حضرت قاسم عليه السلام نابالغ بود. شب عاشورا وقتي ديد ابا عبدالله عليه السلام ميفرمايد: من بيعتم را برداشتم. گفت: من چون نابالغم نکند عمويم به من اجازه جنگ ندهد. بعد از صحبتهاي آقا عرض کرد: آقا جان آيا من هم از شهداي کربلا هستم؟ آقا ابا عبدالله عليه السلام فرمودند: مرگ در کامت چگونه است. عرض کرد: مرگ از عسل براي من شيرينتر است که در راه شما کشته بشوم. فرمودند: بله تو هم جزو شهداي کربلا هستي. اما بعد از اينکه امتحان سختي خواهي ديد. و لذا روز عاشورا حضرت قاسم ديد که عمويش تنها شده است. اصحاب رفتند، ياران رفتند، بني هاشم رفتند. ديگر عمو تنها مانده است. آمد محضر عموي بزرگوارش آقا جان اجازه بده من هم جانم را فدا کنم. آقا اباعبدالله عليه السلام به قدري گريه کردند، يادگار برادرش را در آغوش گرفتند، تو مقتل هست که بيهوش شدند. ولي وقتي به هوش آمد، اين قدر دست عموش را بوسيد، که آقا اجازه ميدان داد. حضرت قاسم عليه السلام به ميدان رفت. عدهاي را به درک فرستاد. اما يک نانجيبي گفت: الان ميروم داغش را به دل عمويش ميگذارم. چنان شمشير به پيشاني حضرت قاسم، يک وقت صدا زد عمو جان من را درياب. آقا وقتي به طرف حضرت قاسم حرکت کردند، جنگ مقلوبه شد، بدن حضرت قاسم زيره سم اسبها... لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ [9]
[1] - بحار الانوار /علامه مجلسي/44/139/ باب22- جمل تواريخه واحواله وحليته ومبلغ عمره وشهادته ودفته وفضل البکاءعليه صلوات الله عليه ...ص:134
[2] - وسائل الشيعه /شيخ حر عاملي/ 10/314/ 18- باب تاکد استحباب الاجتهاد في العباده سيما الدعاء والاستغفار والعتق والصدقه في شهر رمضان وخصوصا ليله القدر واخر ليله من الشهر ...ص:303
[3] - الکافي/ثقه الاسلام کليني/3/415/ باب فضل يوم جمعه وليلته ...ص:413
[4] - منيه المريد /شهيد ثاني /265/الرابع ان يحضر معه الدواه والقلم والتسکين للتصحيح ...ص:264
[5] - بحار الانوار /علامه مجلسي/ 99/107/ باب7- زياره الامام المستتر عن الابصار الحاضر في قلوب الاخيار المنتظر في الليل والنهار الحجه بن الحسن صلوات الله عليهما في السرداب وغيره ...ص:81
[6] - مفاتيح الجنان/شيخ قمي/186
[7] - مستدرک الوسائل /محدث نوري /16/228/8- باب انه يستحب الانسان ان ياکل اکل العبد ويجلس جلسه العبد ويثاکل علي الحضيض وينام عليه ...ص:226
[8] - بحار الانوار /علامه مجلسي/82/164/ باب29- فضل السجود واطالته واکثاره ...ص:160
[9] . الكافي/شيخ کليني/1/230/باب ما أعطي الأئمة ع من اسم الله ...ص:230