سخنران استاد میرباقری
قرآن نور الهي و كتاب هدايت خداي متعال است و به تعبير نوراني قرآن، «وَ مُهَيمِناً عَلَيه» (مائده: 48) است و همه کتاب هاي آسماني كه براي هدايت انسان نازل شدند، نور هدايت الهي اند. وقتي خداي متعال انجيل و تورات را توصيف مي کند، مي فرمايد: «آتَيناهُ الْإِنْجيلَ فيهِ هُدي وَ نُورٌ». (مائده: 46) در كتاب انجيل و تورات، هدايت و نور الهي متجلي است. همه كتاب هاي آسماني كه خداي متعال به انبياي گذشته عنايت كرده، سرشار از نور و هدايت و رحمت الهي هستند، آن رحمت خاصه اي كه خداي متعال شامل مؤمنين مي کند، در کتاب هاي آسماني نازل شده است، ولي قرآن كتابي جامع است كه همه کتاب هاي آسماني را در برمي گيرد. آنچه در کتاب هاي آسماني نازل شده، بخشي از قرآن است. كما اين كه نبوتي هم كه انبياي الهي داشتند، نازله نبوت نبي اکرم و جزيي از نبوت نبي اکرم(ص) است.
در واقع آن نبوت حقيقي كه خبر از غيب است و همه درهاي غيب عالم را به وسيله آن به سوي بندگان خدا مي گشايد، همان نبي اکرم(ص) است. كتابي هم كه خداي متعال به اين وجود مقدس عنايت كرده، يك چنين كتاب نوراني اي است. نورانيت اين كتاب مشتمل بر همه کتاب هاي آسماني است. نوري كه به وسيله نبي اکرم(ص) نازل شده، كامله همه انوار هدايتي است كه به وسيله اولياي الهي بر افروخته شده است. همه انبيا، چراغ هدايت بشرند، ولي هدايتي كه به وسيله نبي اکرم(ص) نازل شده، جامع همه کتاب هاي آسماني است كه به وسيله اين شخص شخيص، بر دنيا و براي هدايت ما نازل شده است. همه هدايت هايي كه خداي متعال شامل حال بندگان خودش مي کند، عبارت است از نورانيت آن نور هدايت الهي.
خداي متعال در قرآن مي فرمايد: «فَمَنْ يرِدِ اللَّهُ أَنْ يهْدِيهُ يشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ». (انعام: 125) اگر خداي متعال بخواهد كسي را هدايت بكند، در قدم اول به او شرح صدر مي دهد كه مقدمه پذيرش حقيقت اسلام است. وجود مقدس رسول الله(ص) اين شرح صدر را چنين معنا مي کند: «نورٌ يقع في قلب مؤمنه يشرح له صدره يشرح له صدره و ينفصه».[1]
در روايت هست كه قلب، چهار مرتبه دارد. يك مرتبه اش صدر است كه جاي اسلام است، مرتبه باطني تر آن قلب است كه جاي ايمان است. مرتبه باطني ديگر فؤاد است كه جاي رؤيت و معرفت الهي است. مرتبه چهارم، جاي ذكر الهي است: «إنّما يتذكّر اولو الألباب».
هم چنين مرتبه اي که نور هدايت نازل مي شود، در قدم اول همان نوري است كه وارد قلب مي شود و قلب را بسط مي دهد و قلب براي پذيرش حقيقت قرآن و اسلام آماده مي شود. خداوند متعال در قرآن مي فرمايد: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» (عمران: 19) در اين مرحله تسليم خداي متعال بودن، آشکار مي شود.
وقتي نورانيت در قلب انسان پديد آمد، انسان تسليم خداي متعال مي شود. البته بعد از اين، هدايت هاي ديگري نيز هست. هدايت هاي بعدي آغاز مي شود و انسان به ايمان و معرفت و ذكر و محبت خداي متعال مي رسد. اين سير، سير نورانيت انسان است و اين نورانيت، همان نورانيت قرآن است.
حقيقت قرآن، حقيقت دين خداست که به اسلام و ايمان و معرفت و ذكر خدا مي رسد. خداوند در قرآن مي فرمايد: «قَدْ أَنْزَلْنا إِلَيكُمْ نُوراً». (طلاق: 174) اين ذكر در قرآن هم تفسير شده که اين كتاب آسماني، ذكر خداست. خداوند مي فرمايد: «إِلَيكُمْ نُوراً». (طلاق: 174)
در جايي ديگر پروردگار مي فرمايد: «يا أَيهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ». (يونس: 57) اين كتاب الهي، موعظه پروردگار شماست، مواعظي از طرف پروردگار است که نازل شده است. او شما را مي شناسد و مي داند چه موعظه هايي بايد به شما بكند و چه موعظه هايي قلبتان را متأثر مي کند. از اين رو، آن مواعظ را فرستاده است. وقتي اين موعظه ها گفته مي شود، انظار و تبشيرها و بيم ها و تهديدهاي قرآن نيز بيان مي شود. اگر كسي گوش به پندهاي الهي گوش بدهد، از حالت غفلت بيرون مي آيد و بيدار مي شود.
خداوند متعال مي فرمايد: «وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ». (يونس: 11) اگر كسي در قدم بعد با قرآن هم گام شد، مي خواهد موانع را بردارد. بيماري هاي قلبي انسان، مانع حركت انسان مي شود. حسد، بخل، كبر، ريا، ترس نا به جا و اميد به غير، جزو موانع هستند. اگر مرتبه دوم نور قرآن نازل شد، بيماري ها پاك مي شود. قرآن شافع است. اينكه اميرالمؤمنين (ع) فرمود: شب ها متقين سر پا مي ايستند و خبردار، قرآن را تلاوت مي کنند و دواي دردهاي شان را از قرآن به دست مي آوردند، نشانه اين است كه باطن قرآن، شفاي همه بيماري هاست. اگر آن هدايت و نور و رحمتي كه خداي متعال به واسطه اين وجود مقدس نازل كرده است، وارد قلب شود، همه صفت هاي رذيله و بيماري هاي قلب، نظير شرك و بخل و كفر را اصلاح مي کند.
اگر كسي از نورانيت قرآن استفاده كرد و انوار آن وارد قلبش شد، بيدار مي شود و مي خواهد گام در راه بگذارد. اين جاست که هدايت هاي قرآن فرا مي رسد. خدا و هدايت قرآن، انسان را قدم به قدم نوراني تر مي کند و راه را به انسان نشان مي دهد. هر چه جلوتر برويد، اين هدايت و نور قرآن، پررنگ تر و پر فروغ تر مي شود. در نهايت خداوند مي فرمايد: «وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ» (يونس: 57) قرآن، رحمت خداي متعال براي مؤمنين است.
مرحوم علامه طباطبايي مي فرمايد: رحمت براي مؤمنان، رحمت خاصه است، نه رحمت عامه كه همه عالم را آن رحمت خاصه در بر گرفته است، يعني يقين، حيات طيبه، ايمان، توكل. آخرين مرتبه بهره مندي انسان اين است كه به رحمت قرآن و باطن رحمت الهي و رحمت خاصي برسد كه شامل مؤمنين مي شود. قرآن، چنين كتابي است.
انسان اگر بخواهد به طرف خداي متعال حركت بكند، بايد با نور پيش برود. اين نور مرتبه به مرتبه، نازل مي شود که عبارت است از موعظه، شفا، هدايت و رحمت. مراتب نورانيت قرآن بدين گونه است كه عامل هدايت انسان است و وارد قلب مي شود و آرام آرام قلب انسان را از مرتبه اول قلب كه صدر انسان است، با نور اسلام آشنا مي کند. قلب انسان نيز با نور ايمان، نوراني و فؤاد ايمان، به نور رؤيت و معرفت، منور مي شود. باطن قلب انسان هم به نور ذكر كه حقيقت ذكر قرآن است، نوراني مي شود. خداوند مي فرمايد: «قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيكُمْ ذِكْراً». (طلاق: 10) اگر كسي به ذكر قرآني برسد، قلبش نوراني و باطن وجود انسان زنده مي شود.
جاي اصلي اين نور پر فروغي كه خداي متعال براي هدايت مؤمنين و همه امت ها نازل كرده، كجاست؟ خداي متعال جاي اصلي آن را معرفي مي کند و مي فرمايد: جاي آن صدر نبي اکرم(ص) است. اگر بخواهيم مسئله نور الهي را تشبيه كنيم، مثل يك چراغ دان است كه در چراغ دان، نوري روشن شده است، چراغ دان يعني صدر نبي اکرم(ص). حضرت مثل نور خدا هستند. يك چراغ داني است كه خدا نوري در آن روشن كرده است. اين چراغ چيست؟ فرمود: چراغ، همان نور نبوت قرآن است. خداي متعال حقيقت قرآن را که اين چراغ باشد، در قلب نبي اکرم(ص) روشن كرده و محل اين هدايت، قلب مقدس نبي اکرم (ص) است. اين چراغ هدايت در اين قلب روشن شده است. حضرت درهاي قرآن را به روي عالم گشودند. خداوند مي فرمايد: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ». (رعد: 7) انظارهاي قرآني را در عالم آوردند و مراتب بعدي هدايت قرآن به وسيله ائمه جاري شد.
خداوند مي فرمايد: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» (رعد: 7) هر جمعيتي و قومي كه مي آيد، هادياني دارد. در روايات هست که وجود مقدس رسول الله (ص) انظار كلي را كردند، آن هدايتي كه خداي متعال در قلب نبي اکرم (ص) نازل كرده، قرآن است. اين هدايت، آرام آرام، به وسيله ائمه در جامعه بشري جاري شد. ما هادي امم هستيم. هدايت نبي اکرم (ص) به وسيله ما به مؤمنين مي رسد.
از اين رو، اگر كسي ارتباط با معصومين نداشته باشد، به هدايت نبي اکرم (ص) و هدايت قرآني دست نمي يابد. خدا در قرآن مي فرمايد، اگر كسي بخواهد به قرآن و هدايت و نور و رحمت و شفاي قرآن راه پيدا بكند و اگر مي خواهد به مقصد برسد، نشاني آن، قلب ائمه است.
پروردگار در قرآن مي فرمايد: «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيناتٌ في صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ». (عنکبوت: 4) همه قرآن آيات بينات است. اگر كسي به او برسد، به خدا مي رسد. دلالت قرآن به خداي متعال، ابهام ندارد. اگر انسان نمي رسد، براي اين است كه به اين آيات بينات نرسيده است. جاي اين آيه هاي واضح خدا كجاست؟ خدا مي فرمايد: «في صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ». (عنکبوت: 4) امام باقر فرمودند كه آن صدور، قلب و سينه هاي ما و جاي قرآن، در قلب ماست. پس قرآن هدايت الهي است که همه هدايت ها را در بر مي گيرد. هر كس بخواهد هدايت شود، به ياري قرآن مي تواند هدايت شود و با اين قرآن بايد به همه مراتب ايمان برسد و به صفات حميده دست يابد. با قرآن صفات رذيله پاک مي شود. حقيقت توحيد در قرآن تجلي مي کند.
«قد تجلي الله في كلامه».[2] خداي متعال در كتاب خودش تجلي كرده است. اگر قرآن وارد قلبي شد، تجلي الهي وارد آن قلب مي شود. جايگاه اصلي اين كتاب الهي، صدر نبي اکرم (ص) است. از اين رو، رسيدن به هدايت قرآني، از طريق ائمه هداه معصومين، ممكن و ميسر است. در قرآن اين ذكر به ائمه (ع) و نبي اكرم (ص) و قرآن تفسير مي شود. پروردگار يکتا مي فرمايد: «قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيكُمْ ذِكْراً». (عنکبوت: 49) حقيقت ذكر در وجود آن ها و جزيي از وجود آن هاست. به وسيله آن ها اين هدايت و نور در جامعه انساني منتشر مي شود. دشمن نيز همه تلاشش اين بوده كه جلوي انتشار نور را در عالم بگيرد و نگذارد نور قرآن و هدايتي كه خدا به قلب نبي اکرم (ص) نازل كرده و بعد در قلوب ائمه نازل شده، در عالم منتشر شود. گسترش نور قرآن در قلوب انسان ها در جامعه انساني و نوراني شدن قلوب به نور قرآن، از طريق ائمه هداه معصومين است که سرچشمه هاي نورند.
برخي گفته اند كتاب نامه اي از طرف خدا و وجود مقدس پيامبر اکرم(ص) هم نامه رسان بوده و همه چيز تمام شده است و خبر ديگري نيست. اين كتاب را که جايش در قلب اميرالمؤمنين(ع) است و به وسيله اميرالمؤمنين بايد در جامعه بشري نشر يابد، به كتابي ساده تبديل کرده اند.
امام صادق(ع) فرمودند: خدا نفرموده قرآن آيات بيناتي است، بلکه فرموده «في صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ». (عنکبوت: 49) اين اولين كاري بوده كه در تحريف قرآن كردند. قرآن را از اهل بيت(ع) جدا كردند. وقتي اين کار را انجام دادند، باب فهم قرآن به روي بشريت بسته شد. اين گمراهان باب جريان نور قرآن را بستند. حضرت فرمودند: «إِنَّمَايعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ».
ما مخاطب قرآن هستيم. ما قرآن را مي فهميم. وقتي قرآن را به يك كتاب تبديل كرديد، يعني از اميرالمؤمنين علي (ع) جدا كرديد. اين كتاب ديگر کتاب هدايت نيست، اين همان نکته اي است كه وجود مقدس رسول الله(ص) در آخرين لحظات عمرشان بسيار روي آن تأكيد کردند و بارها فرمودند: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَينِ كِتَابُ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّواابداً لَنْ يفْتَرِقَا حَتَّي يرِدَا عَلَي الْحَوْضَ».[3]
اين دو حقيقت را كه براي شما آوردم، با خودم نمي برم. كتاب و عترت من، جدا شدني نيست، بلکه حقيقتي است که جايش در صدر اميرالمؤمنين (ع) است. وقتي در روايات آيه نور معنا مي شود، مي فرمايد مصباح، چراغ قرآن است. چراغ نبوت حقيقتي است كه در قلب نبي اکرم (ص) است و بعد مي فرمايد: زجاجه، قلب اميرالمؤمنين است. اين چراغ به قلب اميرالمؤمنين منتقل شده است. تحريف اول قرآن اين است که مي گوييد قرآن، مركب روي كاغذ است. نامه خداست که آمده و پيامبر هم نامه رسان بوده و اکنون از دنيا رفته است. ما اين نامه را مي خوانيم و خودمان عمل مي کنيم. «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ».[4]
اين اولين قدمي بود كه مردم در جهت محروميت از نور برداشتند. از اين رو، نگذاشتند اين نور منتشر شود. شبهه هايي هم ايجاد كردند كه خود آن ها عين فتنه است. اصل فتنه، صاحب فتنه است. فتنه ها جلو نشر نور قرآن را گرفت و اجازه نداد که اين نور منتشر شود. بعد از آيه نور، بحث نور الهي و قرآن در قلب نبي اکرم(ص) است. اين نور بايد در وجود و قلب مؤمن جاري شود. در روايات هم ديديد مشكات انوار، قلب مؤمن است.
حضرت فرمودند: اگر كسي مؤمن شود، به ايمان مي رسد. نور، وجود نبي اکرم (ص) و قرآن در قلبش پديد مي آيد.
خداوند مي فرمايد: «فَالْمُؤْمِنُ مَنْ يتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّورِ مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ نُورٌ وَ مَصِيرُهُ يوْمَ الْقِيامَةِ». (نور: 40)
نور در هر كاري وارد شود، ورود و خروجش نوراني و علمش نور و سيرش در عوالم تا رسيدن به درجات قرب و جنت، نور است. اين همان نور هدايت است. خداوند در قرآن مي فرمايد: «ظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّي يغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يدَهُ لَمْ يكَدْ يراها». (نور: 40) كاري كردند كه در اين تاريكي مؤمن هم نمي تواند خودش را بشناسد و نمي تواند از چيزي كه خدا به او داده، بهره مند شود. در شرايطي كه اين اتفاق افتاد و اين فضاي ظلماني پيش آمد، شفاعت امام حسين (ع) اين است كه امام، نور قرآن و هدايت قرآني را منتشر کند. اگر سيدالشهدا (ع) بخواهد بشر را هدايت كند، بايد اين ظلمت را بردارد تا اين ظلمت برداشته نشود، هدايت قرآن به دست نمي آيد و بهره مندي از نور قرآن ممكن نيست. از اين رو، شفاعت وجود مقدس سيدالشهدا (ع) در رفع اين ظلمت است، ظلماتي كه هيچ كس ديگري نمي تواند آن را محو کند. شايد معناي اين آيه است: «وَ مَنْ لَمْ يجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ». (نور: 40)
اگر خدا در اين ظلمات به كسي نور ندهد، نور ديگري نيست. اگر وجود مقدس امام نباشد، هيچ نوري نمي تواند اين ظلمت را بشكافد. در حقيقت قيام سيدالشهدا (ع) حركتي براي بيداري، براي برداشتن اين ظلمت تو در تو و پيچيده و بسيار سنگين و ماندگار است. حضرت مي خواهند خيمه تاريكي را بردارند تا امكان نشر حقيقت و درك حقيقت قرآن و آن ديني كه نبي اکرم(ص) آوردند، ميسر شود. تا آن ظلمت نرود، اين دين آشکار نمي شود. از اين رو، در عصر ظهور دعا مي کنيم: «وَ اقْصِمْ بِهِ جَبَابِرَةَ الْكُفْرِ وَ اقْتُلْ بِهِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ جَمِيعَ الْمُلْحِدِينَ حَيثُ كَانُوا مِنْ مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ امْلَأْ بِهِ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ أَظْهِرْ بِهِ دِينَ نَبِي».[5]
اول بايد عالم از كفر و جور و تاريكي پاك شود، وقتي پاك شد، آن گاه حقيقت دين و قرآن و ولايت ظهور مي کند، وگرنه امكان اينكه باطن دين فهميده شود و چيزي كه در باطن عالم است، آشکار شود و همه بهره مند شوند، نيست. حقيقت بايد ظاهر شود و از پرده غيب بيرون بيايد. تا از پرده غيب بيرون نيايد، نمي توان از آن استفاده کرد. شفاعت سيدالشهدا (ع) اين گونه است كه خيمه تاريكي را برمي دارند و دولت باطل با شهادت ايشان سرنگون مي شود. وقتي خداي متعال در سوره مباركه فجر مي خواهد قصه سيدالشهدا (ع) را براي نبي اکرم (ص) نقل كند ـ شايد تسليتي به وجود مقدس رسول الله (ص) باشد ـ از سير حضرت به طرف عوالم قرب سخن به ميان مي آيد. قسم به آن صبح روشن عالم كه آن صبح روشن عالم، صبح ظهور و آغاز ظهور نور امام زمان (عج) و نور قرآن در عالم است و به حضرت بشارت مي دهد كه يك فجر است.
خداوند در قرآن مي فرمايد: «وَ لَيالٍ عَشْرٍ وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ». (والفجر: 2) اين آيه اشاره به حضرات معصومين و امام زمان (عج) دارد. خداوند به حضرات معصومين بشارت مي دهند كه فجر، در انتظار است. «وَ لَيالٍ عَشْرٍ وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ وَ اللَّيلِ إِذا يسْرِ». (والفجر: 3 و 2)
حضرت فرمودند: «دَوْلَةُ تَسْرِي إِلَي قِيامِ الْقَائِمِ».[6] دولت ائمه جور تا ظهور ادامه دارد. از اين رو، شفاعت سيدالشهدا (ع) اين است که نور هدايت را در جامعه منتشر کند، سپس حضرت از قصه فراعنه تاريخ مي گويند، بعد آن بشارت پاياني را به وجود مقدس رسول الله مي دهند: «يا أَيتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعي إِلي رَبِّكِ راضِيةً مَرْضِيةً». (والفجر: 28 و 27) فرزند مقدس تو، صاحب نفس مطمئنه اي است كه صحنه سنگين عاشورا، او را متلاطم نمي کند و اين نفس مطمئنه از گودي قتلگاه، با دعوت خداي متعال معراجي دارد.
امام صادق(ع) فرمودند: اين سوره را زياد در نوافل و فرائض نماز واجب و مستحب بخوانيد، چون سوره امام حسين(ع) است. وقتي گفتند كجاي اين سوره مربوط به سيدالشهداست، حضرت آيات آخر سوره والفجر را خواندند. در انتهاي سوره، بحث رجعت نبي و رجوع سيدالشهدا (ع) به عوالم قرب و جوار الهي و مقامات قرب حضرت مطرح است و صدر سوره، درباره طلوع فجر است. پس حضرت معراج و افق گشايي براي عالم دارند كه هر دو از بركات عاشوراست، هم حضرت به مقام ضيافت مي رسند و هم اينكه صبح عالم به نور قرآن روشن و آن جريان ظلمت سقيفه با عاشورا برداشته مي شود، به دليل آن ظلمت است که راه هدايت به سوي قلوب مؤمنين بسته است. شايد نكته رجعت اين است كه وقتي آن ظلمت برداشته مي شود، مؤمنين بايد دوباره بيايند و در عالم متنعم شوند. آن گاه حقيقت قرآن تجلي مي کند.
«وَ أَظْهِرْ بِهِ دِينَ نَبِيك».[7] حقيقت ولايت حقه، تجلي در عالم ظهور مي کند. وقتي که ظاهر شد، همه از آن بهره مند مي شوند. همه اين ها از بركات امام حسين (ع) است. در وسط سوره هم بحث درباره هلاك فراعنه تاريخ است. اگر فرعون ها معاقبه مي شوند، به خاطر شهادت سيدالشهدا (ع) است. اصل عقاب، به اين دليل است.
موسي كليم، براي عده اي درخواست توبه كرد. خدا فرمود هر كه را بگويي مي آمرزم، جز قاتل سيدالشهدا (ع). اين آدم قابل بخشش نيست. از اين رو، هلاك آن ها هم به حادثه عاشورا برمي گردد. خداوند مي فرمايد: «وَ جي ءَ يوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يوْمَئِذٍ يتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ» (والفجر: 23)
اين انسان به همان اصحاب سقيفه تفسير شده است. کساني جريان ظلمت را به پا كردند و اين ظلمت به جايي كشيد كه حضرت براي رفع ظلمت بايد جان شان را تقديم کنند.
در قرآن مي خوانيم: «وَ جي ءَ يوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يوْمَئِذٍ يتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْري يقُولُ يا لَيتَني قَدَّمْتُ لِحَياتي فَيوْمَئِذٍ لا يعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ.» (والفجر: 25 و 24 و 23)
آن روز مي فهمد، ولي ديگر فايده ندارد. به راستي اين ماجرا چيست كه خداي متعال، احدي را مثل او عذاب نمي دهد؟
خداوند مي فرمايد: «لا يعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ». (والفجر: 26 و 25) اين همان جرياني است كه به عاشورا و شفاعت امام حسين (ع) منتهي شد، يعني حقيقت قرآن و نور، به واسطه حضرت در عالم متجلي گشت.
«إنّ الحسين مصباح الهدي».[8] به همين دليل است که در سوره نور و در آيه نور، مصباح، وجود مقدس سيدالشهداست، آن چراغي كه خدا برافروخته كه حقيقت نور قرآن در آن متجلي است و حقيقت قرآن در او ظهور دارد و حقيقت هدايت نبي اکرم (ص) در آن تجلي مي کند. عاشورا نقطه ظهور هدايت سيدالشهدا (ع) و برافروختن اين چراغ است. اين چراغ همواره روشن است.
خداوند مي فرمايد: «يكادُ زَيتُها يضي ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» (نور: 35) تا چه رسد به ناري كه روزي با شعله محبت خدا درگير شود. چه اتفاقي مي افتد؟ عاشورا نقطه اي است كه شعله محبت خدا با حقيقت سيدالشهدا (ع) درگير و اين چراغ روشن شده. اين محبت همه عالم را مشتعل و نوراني كرده است. عاشورا نقطه تلاقي چراغ با نار محبت خداست و هميشه روشن بوده است. در آن لحظه يك اشتعالي پيدا كرده كه عوالم، مهمان اين نور قرآن و نور سيدالشهدا (ع) هستند. برافروختگي اين چراغ از «يكادُ زَيتُها» (نور: 35) است. از روغني كه هميشه آماده نور بخشيدن است. خداوند مي فرمايد: «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ». (نور: 30) علم امام است كه هميشه در عالم منتشر مي شود و لحظه اي كه با نار برخورد مي کند، ظهوري ويژه اي در عالم شکل مي گيرد. عاشورا نقطه اشتعال اين چراغ است، نقطه اشتعال زيت به نار محبت خدا است.
«السَّلَامُ عَلَيكَ يا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَي الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ.[9] السَّلَامُ عَلَيكَ أَيهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَينِ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِي ص الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ وَ الدَّلِيلِ الْعَالِمِ وَ الْوَصِي الْمُبَلِّغ».[10]
ما با همه وجود شهادت مي دهيم كه شما نسبت به آن مظلوم تنها شده اي كه همه مسلمان ها ـ به ظاهر مسلمان ها ـ پشت به پشت هم داده بودند كه او را بكوبند و نابود كنند، كوتاهي نكرديد. شما تكليف را روي دوش ديگران نينداختيد، بلكه اول شانه خودتان را زير بار تكليف دفاع از امام حسين(ع) قرار داديد. شما دفاع كرديد. وقتي دشمن به لشکر امام حسين(ع) حمله كرد، قمر بني هاشم لشکر را متفرق كرد و دوباره آن را در بيابان آرايش داد. حالا شما كجاي عالم سراغ داريد يك چنين فرمانده اي، يك چنين شجاعي، در راه مشك آب، جان خودش را تقديم کند؟ اينكه چرا امام حسين(ع) او را فرستاد، يك سخن است. سخن دوم اين است كه با وجود آن که به حسب ظاهر، رسيدن به آب ناممكن و كارهاي مهم تري به جز آب بود، ولي وقتي امام حسين(ع) فرمود: آب بياور، درنگ نكرد. من نمي دانم چگونه پسر اميرالمؤمنين اين محاصره سخت و سنگين شريعه را شكست. چهار هزار نفر كه بسياري از آن ها تيرانداز بودند، از دور او را هدف قرار دادند و شريعه را محاصره كردند. با وجود اين، خودش را به آب رساند و مشك را پر از آب كرد.
ادبا و شعرا در اين باره حرف ها دارند. بعضي مي گويند قمر بني هاشم دستش را زير آب برد، بعد به خودش نهيب زد و گفت اين دست به آبي خورده كه نصيب امام حسين(ع) نمي شود و بايد در راه خدا برود. گويي كفاره اين است كه چرا دست تو خنكي آب را لمس كرد و چرا نگاه تو به آب افتاده است. پس كفاره اش اين است كه اين دست بايد هدف تير قرار بگيرد، ولي بعضي ها گفتند آب به اسب پيچيد و التماس كرد و از حضرت عباس(ع) خواست كه من تشنه توام. اين حقيقتي ملكوتي است. در روايات داريم که اشتياق مؤمن از مؤمن به بهشت بيشتر است. آب دور پاي اسب عباس مي چرخيد و التماس مي كرد. عباس هم آب را در كف دست و مقابل چشمانش گرفت و نگاه كرد تا بيشتر آب را احساس كند. «فرم الماء علي الماء».[11] از اين رو، مزد عباس اين بود. پس كفاره نيست. اين آدم مؤدب است. آب را لمس مي کند و مي خواهد آب را احساس كند و هم سهم آب را بدهد و هم اينكه خوب آب را احساس كند و به خاطر امام حسين (ع) از آب بگذرد. آب را نريخت. «رمي الماء علي الماء»،[12] چرا كه «فذكر عطش الحسين»[13] ديد. هيچ كس از امام حسين (ع) تشنه تر نيست. وقتي علي اكبر آمد و گفت: بابا ديگر خسته شدم و نمي توانم بجنگم و سنگيني اسلحه مرا خسته و تشنگي مرا فرسوده کرده است، حضرت فرمود: «هات لسانك». بعضي ها گفتند وقتي امام زبانش را در دهان امام حسين (ع) گذاشت، شرمنده شد. امام حسين (ع) خيلي تشنه تر از علي اكبر بود. بعضي مقاتل چيزهايي نوشتند که گاهي خواندني نيست. نوشتند وقتي تشنگي شدت يافت، حضرت براي كاهش تشنگي، زبانش را در دهان علي اصغر گذاشت. اين خواندني نيست. شايد كسي كه نقل كرده، نفهميده امام حسين (ع) چه كرده است. بعضي بزرگان با وجود مقاماتي كه دارند، مي گويند آب دهان امام رضا (ع) را در خواب خورديم يا در خواب حضرت آب دهانشان را لطف كردند، به ما دادند. در هر صورت تشنگي امام حسين (ع) خيلي عجيب بود. قبل از عاشورا، انبيا براي اين عطش گريستند.
همه آرزويش اين بوده كه وقتي امام حسين (ع) به ميدان مي رود، ديگر تشنه نباشد. وقتي به ميدان مي رود، بچه هايش ديگر تشنه نباشند. وقتي دختر سه ساله اش را مي بوسد و خداحافظي مي کند، نگويد بابا تشنه ام، ولي متأسفانه اين اتفاق نيفتاد. او خيلي تلاش كرد خودش را سپر مشك قرار بدهد. عزيزي در روضه اي که مي خواند، گفت: حضرت عباس (ع) مثل كسي كه از دشمن فرار کند، به طرف خيمه ها مي رفت، كه آب را برساند، ولي لحظه اي پيش آمد كه ديگر متحير در ميدان ايستاد، نه دست داشت، نه چشم. آبي هم نمانده بود. دست سقّا جدا شده بود. آب روي زمين ريخته بود. كم كم پرچمي كه با بازوها نگه مي داشت، رها شد و روي زمين افتاد. طولي نكشيد که صداي عباس از كنار علقمه آمد. امام حسين (ع) به سرعت آمد، ولي با اينكه با سرعت آمد، وقتي رسيد كه «إن كثر دهري و قلّتي التي».[14] امام حسين (ع) كنار بدن قمر بني هاشم نماند و بدن را هم به خيمه نياورد.
[1] . أعلام الدين، حسن ديلمي، 135، باب صفة المؤمن ...، ص 10.
[2] . عوالي اللآلي، ابن ابي جمهور، ص 4116، الجملة الثانية في الأحاديث المتعلقة.
[3] . بحارالأنوار، مجلسي، ج 23، ص 108، باب 7، فضائل أهل البيت ع و النص علي.
[4] . همان، ج 22، ص 473، باب 1، وصيته ص عند قرب وفاته و فيه.
[5] . بحارالأنوار، مجلسي، ج 53، ص 173، باب 31، ما خرج من توقيعاته ع ... .
[6] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 24، 78، باب 30، أنهم عليهم السلام النجوم و العلامات و فيه بعض غرائب التأويل فيهم صلوات الله عليهم و في أعدائهم ...، ص 67.
[7] . الإحتجاج على أهل اللجاج،احمدبن علي طبرسي، ج 2، 495، ذكر طرف مما خرج أيضا عن صاحب الزمان ع من المسائل الفقهية و غيرها في التوقيعات على أيدي الأبواب الأربعة و غيرهم ...، ص 479.
[8] . عيون أخبارالرضا(ع)، شيخ صدوق،ج 1، ص 243، 24، باب ما جاء عن الرضا ع من خبر.
[9] . وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِكَ عَلَيْكُمْ مِنِّي سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِكُمْ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين ـ زيارت عاشووا.
[10] . بحارالأنوار، مجلسي، ج 98، ص 277، باب 20، زيارة العباس رضي الله عنه.
[11] . غم نامه کربلا، اشتهاردي، ص 148.
[12] . همان.
[13] . همان
[14]. لهوف، سيدبن طاووس، ص 161.