24 آبان 1393, 14:7
كلمات كليدي : تاريخ، امويان، سليمان بن عبدالملك، قتيبة بن مسلم، دمشق، عمر بن عبدالعزيز، مسلمةبن عبد¬الملك
نویسنده : یدالله حاجیزاد
«سلیمان بن عبدالملک بن مروان»؛ هفتمین خلیفه اموی، پس از برادرش «ولید بن عبدالملک» به حکومت رسید. مادرش «ولاده» نام داشت.[1] وی از سال 96 تا 99هجری امر خلافت جامعه اسلامی را بر عهده داشت.[2] او مدتی در زمان حکومت برادرش ولید بن عبدالملک مشاور و وزیر او بود. در هنگام مرگ برادرش در «رمله» شهری که خود آن را در زمان امارتش در فلسطین ساخته بود، مستقر بود.[3] پسر عموی وی؛ عمر بن عبدالعزیز در دمشق برای او بیعت گرفت[4] سلیمان در این زمان 37 ساله بود.[5] عمر بن عبدالعزیز در دوره خلافت سلیمان مشاور او بود.[6] سلیمان فردی حسود، مغرور، پرخور، شکم باره و زیبا بود.[7]
سلیمان بن عبدالملک پس از این که به قدرت رسید به منظور جلب تمایل عمومی مسلمانان دست به اقداماتی زد. از جمله این اقدامات میتوان به موارد ذیل اشاره کرد.
1- برکناری برخی از استانداران: سلیمان، «قتیبة بن مسلم باهلی» یکی از بزرگترین فاتحان اسلامی، که در منطقه ماوراءالنهر به پیروزیهای بسیار چشمگیری دست یافته بود، را عزل کرد و سپس او را به قتل رساند.[8] محمد بن قاسم نیز به دست صالح بن عبدالرحمن عامل خراج عراق کشته شد،[9] برخی از مورخان علت این امر را حمایت قتیبه از ولید بن عبدالملک (زمانی که میخواست پسرش عبدالعزیز را به جای سلیمان ولیعهد سازد) ذکر کردهاند.[10] برخی از محققان نیز جلب اعتماد عمومی و تمایل مردم به حکومت را علت این کار دانستهاند، چرا که محمد بن قاسم و قتیبه از عاملان حجاج بن یوسف ثقفی(ستمگر) بودند.[11] موسی بن نصیر نیز که در فتح اسپانیا تلاش کرده بود، برکنار شد. سلیمان او را به مرکز خلافت فرا خواند و همه اموال او را پس گرفت.[12] سپس او را به زندان افکند. «سلیمان چون موسى بن نصیر را به زندان کرد، پسرش عبدالله را نیز از افریقیه عزل نمود و به جاى او محمد بن یزید از موالى قریش را به آن سامان فرستاد. محمد بن یزید تا پایان حیات سلیمان در آن جا بود.»[13]
2- آزاد سازی برخی از مسلمانان مخالف با حکومت و افزایش مقرری ماهانه افراد. سلیمان موالی را از زندان آزاد کرد و آنان را در سپاه اسلام شرکت داد. و سهم ماهانه هر فرد را به 25 درهم رساند.[14]
در جبهه شرق پس از قتل محمد بن قاسم و قتیبة بن مسلم فتوحات اسلامی جدیدی رخ نداد. در واقع اوضاع سیاسی خلافت اموی از سال 98 تا پایان دوره اموی اجازه چنین امری را نمیداد. آنان به سرکوب جنبشهایی چون خوارج و یزید بن مهلب پرداختند.[15] در جبهه روم اتفاق مهمی که افتاد محاصره قسطنطنیه توسط برادر خلیفه؛ «مسلمة بن عبدالملک» بود. مسلمانان ابتدا «عموریه» را تصرف کردند، سپس برخی دیگر از شهرهای منطقه که تحت تصرف رومیان بود؛ همانند صقلبیان و حصن مرآة در ناحیه ملیطه به تصرف آنها درآمد.[16] به دستور خلیفه و به فرماندهی مسلمه شهر «قسطنطنیه» از راه خشکی و دریا محاصره شد.[17] سپاهیان خلیفه مدتها این شهر را در محاصره داشتند؛ اما موفق به فتح آن نشدند. عواملی چند؛ از جمله: تجهیزات دفاعی رومیان، طوفان و شکسته شدن تعدادی از کشتی های مسلمانان، قطع راه های ارتباطی مسلمانان توسط رومیان، سرمای شدید،[18] حمله بلغارها و کم شدن آذوقه،[19] طولانی شدن محاصره، و نهایتا مرگ سلیمان و دستور عمر بن عبدالعزیز به بازگشت،[20] سبب عدم موفقیت مسلمانان در محاصره این شهر شد.[21] مسلمه بعد از 30 ماه که در آن منطقه ماند، سرانجام با دادن تلفات بسیار مجبور به بازگشت شد.[22]
سلیمان بن عبدالملک در دهم صفر سال 99هجری، پس از دو سال و هشت ماه خلافت[23] در «دابق» از مناطق «قنسرین» درگذشت.[24] او در این زمان به منظور کمک به برادرش در این منطقه اردو زده بود.[25]
نقل شده «او قبل از مرگش لباسی سبز رنگ پوشید و دستار سبز بر سر گذاشت، به آینه نگاه کرد، به خود بالید و گفت: من پادشاهى جوان مرد هستم. بعد از آن یک جمعه بر او نگذشت که درگذشت. کنیزکى زیبا داشت او را بدان لباس و غرور دید و خیره گردید. پرسید: چه نگاه میکنى و چه مىبینى؟ کنیز گفت:
انت نعم المتاع لو کنت تبقى غیران لا بقاء للانسان
لیس فیما علمته فیک عیب کان فى الناس غیر انک فان
یعنى: تو متاع (موجود) نیکى هستى؛ اگر جاوید مىماندى (اى کاش زنده مىماندى)؛ ولى انسان براى بقاء آفریده نشده است. در تو عیب و نقصی مانند عیوب مردم، نیست، جز این که تو نابود خواهى شد.[26]
وی قبل از مرگش با توجه به خوبیهایی که از «عمر بن عبد العزیز» دیده بود،[27] او را به عنوان جانشین خویش برگزید. در منابع آمده است. «وقتی بیمارى او سخت شد، نامهاى نوشت و آن را مهر کرد و بست. کسی نمىدانست در آن نامه چه نوشته شده است. به رجاء بن حیوة گفت: برادران و عموزادگان و همه افراد خانواده من و بزرگان لشکرهاى شام را پیش خود جمع کن و آنان را وادار کن با کسى که نامش را در این نامه نوشتهام، بیعت کنند و هر کس از بیعت خوددارى کرد گردنش را بزن.[28] او به این دستور عمل کرد وقتی در مسجد جمع شدند فرمان سلیمان را به ایشان ابلاغ کرد، گفتند به ما بگو آن شخص کیست؟ تا با آگهى و بصیرت با او بیعت کنیم، گفت: به خدا سوگند نمىدانم، کیست و به من دستور داده است، هر کس خوددارى کند، او را بکشم. رجاء بن حیوه گوید، پیش سلیمان رفتم و اصرار کردم و گفتم اى امیرمؤمنان این فرمان را به نام چه کسى نوشتهاى و ما را به بیعت با چه کسى دستور دادهاى؟ گفت دو برادرم یزید و هشام هنوز به آن پایه نرسیدهاند که بر کار مردم گماشته شوند، خلافت را براى مرد نیکوکار؛ «عمر بن عبد العزیز» قرار دادم و چون او درگذشت حکومت به ایشان خواهد رسید. رجاء بن حیوه بیرون آمد و این موضوع را به اطلاع یزید و هشام رساند آنها راضى و تسلیم شدند و بیعت کردند و پس از ایشان همه بیعت کردند.[29]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان