كلمات كليدي : سنت گرايي، سنت، حكمت خالده، وحدت متعالي اديان، مدرنيته، علم قدسي
نویسنده : عبدالله محمدي
جریان سنّتگرایی را رنهگنون (عبدالواحد یحیی)[1]فیلسوف فرانسوی (1951ـ 1886) تأسیس کرد و توسط آنانده کنتیش کوماراسوامی[2] دانشمند سیلانی (1947ـ 1877) هویت نظامواری یافت و با مطالعات فریتیوف شووان[3]، تیتوس بورکهارت،[4] مارکوپولیس،[5] مارتین لینگز،[6] توسعه یافت و به گفتمان و جریان فکری خاصی بدل شد. در حال حاضر سید حسین نصر،[7] شاخصترین چهره این جریان است. وی در تبیین اصول سنتگرایی متاثر از گنون و شوان است.او در دوران اقامت خود در آمریکا کتابهای گنون، شوان و کوماراسوامی را مطالعه نموده و با شوان و بورکهارت نیز ملاقات داشته است.سنتگرایی واکنش خاصی به مدرنیته است که خود دارای گرایشهای متعددی است.سنّتگرایی اسلامی همانند سایر جنبشهای دینی چون سنّتگرایی یهودیت، کاتولیک، پروتستان و دیگر واکنشهای اروپایی به مدرنیسم است. این جنبشهای مذهبی در حمایت از سنّتهای خاص خود و مرجعیت رهبرانی چون پاپ به مخالفت آشکار با مدرنیسم پرداختند.[8] سنّت در ماجرای سنّتگرایی به معنای رسم و عادت و اسلوب نیست، بلکه مقصود سنّت الهی و ازلی و ابدی است که در تمامی وجود ساری و جاری است.سنّت به معنای اصول و حقایقی است که منشأ قدسی دارد و تبلور، کاربرد و تجلیات خاص خود را در چارچوب هر تمدّن داراست.هر تمدّنی که با این اصول پیوند دارد، تمدّن سنّتی نامیده میشود.[9]ایشان نیز مانند روشنفکران به رابطه دین و مدرنتیه توجه داشته اما برخلاف ایشان به هماهنگسازی دین با مدرنیته معتقد نیستند بلکه چاره را در بازگشت به اصول سنتی میدانند .مطالعات ایشان در دینپژوهی بسیار گسترده است.از اینرو با یافتن اشتراکات ادیان آن را به عنوان داروی درمانگر مدرنیته معرفی میکنند.این جریان با تأکید بر عرفان اسلامی و آئینهای شرقی درصدد حل معضل دنیای جدید غرب است.
اصول سنّتگرایی
شاخصها و دیدگاههای اصلی گفتمان سنّتگرایی به شرح ذیل است:
1ـ حکمت خالده یا فلسفه جاودانه:[10]اصطلاح فلسفه جاودان یا حکمت خالده را نخستین بار در غرب، آگوستینوس استویخوس برای عنوان کتابش در سال1540انتخاب کرد و سپس این واژه در نگاشتهای از لایب نیتز در سال 1715شهرت یافت و در نهایت، فریتیوف شووان با بهرهگیری از آثار رنه گنون با معنای دیگری آن را دنبال کرد.سنّتگرایان به حکمت خالده و خرد جاویدان معتقدند و ادیان بزرگ جهان مانند:اسلام و مسیحیت و یهود؛ آیینهای شرق آسیا همچون بودا، جین، شینتو و تائو را از حقیقت مشترکی برخوردار میدانند.جریانهای مختلف فلسفه اسلامی به ویژه حکمت متعالیه از مصادیق آن به شمار میآیند؛ پیام اصلی این فلسفه، تمایز ظاهر و باطن ادیان و کثرت ظاهری و وحدت باطنی آنهاست.
2ـ وحدت متعالی ادیان:[11]سنّتگرایان بر این باورند که اولاً همه ادیان بزرگ و ماندگار در جهان، سرچشمه الهی دارند.ثانیاً با وجود اختلافات ظاهری از وحدت باطنی برخوردارند.ثالثاً حکمت جاودان در همه آنها محقق است.حکمت خالده در پرتو بینش سنّتی، منشأ هزاران دین مختلف را –که طی قرون و اعصار بر جوامع بشری حکمفرمایی کرده و موجب پیدایش تمدّنهای سنّتی با قوانین دینی، نهادهای اجتماعی، هنر و علوم خاص خودشان شدهاند-تنها در یک حقیقت مطلق و واحد میبیند، حقیقتی که در اسلام با اصل شهادت به وحدانیت خداوند "لااله الاالله" در اوپانیشادها با عنوان "نه این و نه آن" در تائوئیسم با اصل"حقیقت بی نام"و در انجیل با عنوان "من آنم که هستم" بیان شده است، البتّه به شرطی که حقیقت فوق در والاترین معنای خود درک شود.[12]سنّتگرایی به جهت اعتقاد به وحدت متعالی ادیان به تبلیغ دین حق باور ندارند و دینداران را بر اعتقاد و پای بندی بر دین خود توصیه میکنند.ادعایی که به طور کامل با آیات مربوط به ضرورت تبلیغ دینی تعارض دارد.بر این مبنا، سنّتگرایان، آموزههای ادیان را به گوهر و صدف تقسیم می کنند و پیامهای مشترک ادیان را گوهر تمام ادیان میدانند.در آن صورت، فروع دین به اهمیت بُعد عرفانی دین نمیرسد وخود همین ادعای وحدت متعالی ادیان به کثرتگرایی دینی میانجامد؛ زیرا با تفکیک شریعت ظاهری و حقیقت باطنی، راههای مختلف رسیدن به حقیقت معنا پیدا میکند.
این نظریه را نخستین بار شوان مطرح نمود و سیدحسین نصر نیز سعی در تطبیق آن با متون دینی دارد.
3- کثرتگرایی دینی:یکی از لوازم غیر قابل انکار نظریه وحدت متعالیه ادیان، عبارت از پذیرش پلورالیسم دینی است. البتّه تفاوت مبنایی میان کثرت گرایی دینی جان هیک با کثرت گرایی دینی سنّت گرایی وجود دارد.سنّتگرایی با رویکرد هستی شناختی و حکمت خالده و با بهرهگیری از عرفان و تصوف، تلاش میکند تا کثرت ادیان شرقی و غربی را تجلیات الهی بداند، در حالیکه جان هیک با رویکرد فلسفه انتقادی و معرفت شناختی کانت، کثرت ادیان را دستاوردهای بشری معرفی میکند.
4ـ گرایش به عرفان و تصوف:سنّتگرایی برای تثبیت نظریه وحدت متعالی ادیان به عرفان و تصوف شرقی به ویژه عرفان نظری مکتب ابن عربی روی میآورد.این جریان بر این باور است که تمام ادیان بر اصل تمایز حق و خلق استوارند و راه وصول به حق، پیروی از دین و فطرت الهی و ادا کردن حق خلافت (خلافت الهی انسان)است و شهود یا بصیرت عقلی، نسبت به عقل استدلالی، جنبه مبدء و مقصد بودن دارند.ایشان معتقدند تصوف، سنتی معنوی و حقیقتی است که مبدع آن خود خداوند بوده و با عبارات گوناگون از جمله «الطریق الی الله»و «تصوف» خوانده میشود[13].
5ـ انتقاد از غرب و دنیای مدرن: رنه گنون از نخستین سنتگرایانی است که به تحلیل دنیای متجدد پرداخته است . وی در کتاب خویش سه نقد اساسی بر مدرنیته را در سه فصل بیان کرده است[14]:نقد نخست به دگرگونی ماهیت علم و معرفت مربوط میشود که چهره آسمانی و ملکوتی خویش را از دست داده است.نقد دوم به فردیت پرستی یا محور قرار گرفتن انسان یا اومانیسم ناظر است و نقد سوم به هرج و مرج اجتماعی به معنای خاص مربوط است که در مدرنیته هیچکس خود را در مقامی که زیبنده اوست نمیبیند.
به اعتقاد سنت گرایان دوران مدرن دوران جاهلیت نوین است که بتهای مکاتب باطل در آن باید از بین بروند.[15] ایشان انگیزه خود از مخالفت جدی با تجدد را احساس تعهد ایشان به حقیقت سنتی و ترحم و خیرخواهی برای انسان دانسته[16]و نقد مدرنیته را بر اساس اصول مابعدالطبیعی و دینی میبینند.[17]برهمین اساس معتقدند نخستین وظیفه تمام متفکران سنتهای معنوی و دینی مانند اسلام نقد مدرنیسم است.[18]اینکه بسیاری از کشورهای شرقی و بهطور خاص اسلامی از سرنوشت شوم غرب عبرت نگرفته و اشتباه آن را تکرار میکنند سنتگرایان را بسیار نگران کرده است.چنانکه گذشت سنتگرایی به همین دلیل از جریان روشنفکری بیزار و از عدم نقد اساسی غرب توسط مسلمانان و سعی در سازگار نشان دادن اسلام و غرب توسط برخی روشنفکران دینی سخت دلگیر است.[19]ایشان روشنفکران نیمه متجدد مسلمان را فاقد اصالت فکر و تسلیم تفکر دینزدایی غرب جدید میدانند.[20]طرفداران سنت با تغییر و تحول در شیوه زندگی فردی و اجتماعی مخالفتی ندارند.اما دغدغه اصلی آنها این است که این تغییرات باید بر اساس اصول سنتی انجام شود .«سوال مهم این است که اگر قرار است ما با زمانه عوض شویم زمانه باید با چه چیزی عوض شود...تغییرات اجتماعی مستقل از ما نیست که ما بخواهیم با آن عوض شویم بلکه انسان آزاد است و سرنوشت خود را عوض میکند.باید زمانه را با سنتهای خود سازگار کنیم نه برعکس ...تغییرات امری طبیعی در جامعه است ولی نباید مانند اسبی بیاراده دنبال این تغییرات و برمحور آن بدویم.»[21]دنیای مدرن گرفتار این تناقض آشکار است که متفکران آن از سویی همواره دم از آزادی و مردم سالاری میزنند و از سویی میگویند ما مجبوریم هر چیزی را بر اساس زمانه تغییر دهیم.[22]
معنای دقیق مدرنیته در نظر سنتگرایان به درستی تبیین نشده است.چرا که گاهی تصریح میکنند مقصود ایشان مطلق نو شدن و تحول نبوده و از اینرو با علوم جدید نیز مخالفت کلی ندارند و گاهی کل جهانبینی و اصول مدرنیته را کاذب دانسته و رسالت خود را نه اصلاح بلکه ریشهکن کردن آن میدانند و از سویی معتقدند تمام دستاوردهای مدرنیته باطل نیست.[23]اما با توجه به اموری که به عنوان مولفههای مدرنیته ذکر میکنند میتوان دریافت ایشان با رویگردانی بشر از حقایق الهی و اکتفا به جنبههای مادی حیات مخالفند.
6ـ اعتقاد به علم و هنر قدسی در برابر علم و هنر مدرن:سنّتگرایان با علم پرستی و علم زدگی و تبدیل علم به جهان بینی مبتنی بر عقل ابزاری و جزیی و تجربهگرایی و مادی گروی و انسان محورانه هم مخالفت میورزند و بر علم قدسی تأکید میورزند.[24] در این دیدگاه علوم جدید، معرفتی دائماً تغییرپذیر و نامقدس است.علم جدید فقط به ظواهر میپردازد در حالیکه علوم سنتی به دلیل ارتباط با مابعدالطبیعه تغییر ناپذیر بوده و نظام هستی را آیه و مظهر خدا میداند ، از اینرو بیشتر بر ابعاد باطنی میپردازد.[25]«در جهان متجدد با علمی سر وکار داریم که قطب عینیاش از ترکیب روانی ـ جسمی جهان طبیعی محیط بر انسان، و قطب ذهنیاش از تعقل بشری که به نحوی صرفاً انسان گونه تصور میشود و از نور عقل کاملاً جدا شده است، فراتر نمیرود.»[26]البته جریان سنّتگرایی و گفتمان فکری نصر را نباید به طورکلی مخالف علم جدید دانست، بلکه ایشان بر این باورند که علم جدید باید در جایگاه شایستهای که مابعدالطبیعه و حکمت جاویدان مشخص ساخته، قرار بگیرد. یعنی خداوند، محوراصلی و واقعیت ثابت تلقی شود و سایر هستی را مراتب آن واقعیت دانست و این مطلب از دل عرفان و وحی الهی به دست میآید.[27]تفاوت اصلی میان علوم سنّتی و علوم جدید در این واقعیت نهفته است که در علوم سنّتی، امر نامقدس و صرفاً انسانی همیشه حاشیهای و امر مقدس، کانونی میباشند در حالی که امر نامقدس در علم جدید، کانونی شده است.سنتگرایی با علوم جدید مخالفت کلی نمیکند و معتقد است که علم جدید را میتوان به عنوان راه و روش بایستهای برای شناخت جنبههای معینی از جهان طبیعی پذیرفت، یعنی به عنوان راه و روشی که برخی از ویژگیهای جهان طبیعی یا مادی، نه همه جهات و جنبههای آن را، کشف میکند.[28]
نقد و بررسی:
1.در شرایطی که آوای نجاتبخشی مدرنیته نه تنها در جهان غرب بلکه در بسیاری از کشورهای شرقی و اسلامی طنین دارد مخالفت با این جریان نیازمند شجاعتی ستودنی است .اکتفا نکردن سنتگرایی به پیامدهای اجتماعی منفی تجدد و پرداختن به مبانی نظری آن از دیگر نقاط مثبت آن است.لکن این به معنای صحت تمام ابعاد آن و به طورخاص انطباق آن با دیدگاه اسلامی نیست.نفی مدرنیته تنها در قالب سنتگرایی محقق نمیشود.میتوان بدون التزام به سنتگرایی و برخی لوازم باطل آن نیز انتقادات مهم بر مدرنیته و حتی راه حلی برای این بحران ارائه نمود.
ضمن آنکه میبایست بین نتایج نظری باطل مدرنیته و برخی دستاوردهای علمی و صنعتی مطلوب آن تمایز نهاد.
2. برخی از اصول سنتگرایی بدون پشتوانه عقلی و علمی و در حد پیشنهاد و نظریه است.این دیدگاه که سنّت، همان سنّت پیامبران است که هم در اسلام و هم در ادیان موجود دنیا وجود دارد صرف ادعا و فاقد هر گونه استدلال است.چگونه میتوان میان عرفان اصیل اسلامی و شریعت محور با عرفانهای فاقد شریعت و معتقد به تناسخ و دهها گزاره دیگر متعارض با اسلام جمع کرد و ریشه همه آنها را حکمت خالده و سنّت دانست.سنّتگرایان به تبیین اصول و مبانی حکمت خالده نیز نپرداختهاند و این مقدار که حکمت متعالیه، یکی از آن حکمت است؛ کافی نیست.
3.نظریه وحدت متعالی ادیان با منطق عقلانی و با آیات قرآن در تعارض است؛ زیرا چگونه میتوان هم معاد و حیات پس از مرگ در جهان دیگری را تجلی کلمه الله دانست و هم نظریه حلول را صحیح و تجلی الهی شمرد؟!چگونه میتوان هم جامعیت و جهانشمولی هدایت اسلام را پذیرفت، و هم ادیان دیگر را تجلیات الهی دانست؟
4. نظریه حقانیت ادیان گوناگون و آیینهای شرقی و هندی و اصل محال بودن اجتماع نقیضین غیرقابل جمع است، زیرا بسیاری از آموزههای ادیان با یکدیگر متناقض است.چگونه ممکن است واقعه تصلیب هم رخ داده باشد، هم تحقّق نیافته باشد.از سوی دیگر جهانی بودن دعوت اسلام و نظریه منسوخ بودن ادیان دیگر با کثرتگرایی دینی ناسازگار است.گرچه ادیان ابراهیمی ـ نه ادیان شرقی و هندی که دلیلی بر حقانیت آنها وجود ندارد ـ تجلیات خداوند سبحان هستند، سنّتهای دینی آنها در طول تاریخ دست خوش تحریفات شده است و نباید تحریفات بشری را تجلیات الهی دانست.قرآن، بر جهانشمول بودن دعوت رسول اکرم (ص)[29]، ترجیح اسلام بر سایر ادیان[30]و تحریفات عمدی در ادیان[31] تصریح میکند. حال با توجّه به این آیات قرآن نمیتوان به حقانیت ادیان مختلف شرقی و غربی تحریف شده اعتراف کرد .مشکل دیگر به عبادات و مناسک مربوط است.به هر حال آیا نماز و روزه برای رستگاری همه انسانها است یا فقط مسلمانان بدان مکلفند تا رستگار شوند؟
5. باید دغدغه علم مقدس سنتگرایان را ستود ولی مشکل این دیدگاه، ابهام در ارایه راه کارهای مناسب و اجرایی است که بتواند به صورت عینی، علوم غیر مقدس را به مقدس تبدیل کند.تنها نتیجه سخنان ایشان این است که علم نباید بی هدف و در مسیر غیر الهی و انسانی حرکت کند و باید از مبانی متافیزیکی مقدس برای تعیین هدف علم بهره برد، ولی این مطالب به تقدس مبانی و اهداف علم مربوط ا ست نه خود علم.
6. سنّتگرایان در کنار نقد دوران مدرنیسم از دوران سنّتی دفاع میکنند، ولی نمیتوان انحرافات دورههای بردهداری و زمینداری را نادیده گرفت که در حاکمیت باورها و ارزشهای سنّتی به وجود آمدهاند.مفاسد دوران سنّتی از دوران مدرنیته کمتر نبوده است.استثمار اقتصادی مالکان و محرومیت و بدبختی دهقانان محصول بهرهکشیهای همان دوران است.