15 بهمن 1396, 12:45
عرفان مسیری است که انسان را به نوعی دیگر از معرفت و شناخت میرساند که با معرفت حسی و ظاهری متفاوت است. به همین منظور باید ابزار دیگری را برای سالک پدید آورد یا در درون او کشف کرد تا بتواند راه دستیابی به معرفتی دیگر را هموار سازد. مکاتب عرفانی گوناگون در سراسر جهان همیشه به نوعی معرفت درون بینانه که با شهود قلبی و درونی دریافت میشود، اشاره دارند و برای استفاده از آن تلاش میکنند. همین تلاش، نیاز به برنامه عملی خاصی دارد که اگر از سوی خداوند و به واسطه پیامبران به انسان برسد، شریعت نام داشته و باید اعتراف کنیم شریعت الهی بهترین راه شکوفا سازی استعدادهای نهفته عرفانی است و با عمل به شریعت میتوان به عرفان راستین رسید. این مقال برآن است که بگوید عرفان در صورتی که از شریعت فاصله بگیرد و برنامههای عملی الهی را به دنبال ایمان به خداوند یکتا و معاد کنار گذارد، پایه ای برای استقرار سلطه در جامعه بشری است.
لذت گرایی، زرسالاری، نفی دین و شریعت، حس گرایی روش شناختی و تجربه گرایی معرفت شناختی و بسیاری از مقولات دیگر را میتوان به عنوان مبانی مدرنیته معرفی کرد. اما از همه مهمتر، سه اصل انسان گرایی(اومانیسم)، دنیا گرایی(سکولاریسم) و عقل گرایی(راسیونالیسم) است. در دوره پست مدرن، خود بنیادی انسان متزلزل شده اما هنوز این بشر زمین خورده، خود بنیادی خویش را ترک نکرده، بلکه راههای غیر عقلی را برای جبران کاستیهای خرد مادی در برآوردن آرزوهایش به کار آورده که در این گیر و دار، غرب به مرامهای معنوی شرق روی آورده است. عرفان پست مدرن که مهم ترین مبلغ آن در غرب، «ماهاریشی ماهش» نام دارد، نوعی از هندوئیسم است که با برخی آموزههای بودیسم ترکیب شده و به نام مدیتیشن متعالی (TM) ارائه شده است. در این عرفان مراقبه، تمرکز، آرامش، رهایی از رنج زندگی وجود دارد، اما آموزههای ماورای طبیعی هرگز. از یک سو هندوئیسم و بودیسم و از سوی دیگر اومانیسم و سکولاریسم به عنوان مبانی این عرفان قابل طرح است.
اومانیسم: اومانیسم پارسایی تنگ نظرانهای را که کلیسا مقرر میداشت، تاب نمیآورد، نمیخواست نفس را پلید به شمار آورد و فضیلت را تنها در ترک زاهدانه زندگی بیابد. آموزه کلیسای قرون وسطا اعتقاد به گناهکاری ذاتی بود اما آموزه اومانیسم، پاکنهادی ذاتی بود. ارج نهادن به منزلت انسان در این جهان و انکار تمایز ارزشی میان جسم و روح و دنیا و آخرت به این نتیجه میرسد که تمایلات بشری در حیات طبیعی و دنیایی ارزشمند و قابل توجه است و از همین جاست که بذر سکولاریسم و دنیاگرایی در زمین اومانیسم کاشته و روییده میشود. حذف تمایز ارزشی میان جسم و روح و شهر زمینی و آسمانی، دو صورت را بر میتابید: یکی پذیرش ارزشمندی قدسی بودن روح و جسم و کنار گذاشتن مبنای تمایز. دوم پذیرش مبنای تمایز و حذف ماورای طبیعت و کنار گذاشتن اعتقاد به بعد روحانی، خدا، معاد و دین. در مرحله سوم اومانیسم که قرن بیستم و بیست و یکم را پوشش داد، اومانیسم نتیجهای مبنی بر براندازی همه ارزشهای انسانی برای رسیدن انسان برتر به قدرت و سلطه مطلق، زندگی انسانها را در جهان تحت تاثیر دارد. نیچه با اعلام مرگ خدا، مرگ همه ارزشهای انسانی را اعلام کرد و تنها ارزش، رسیدن به قدرت است، آن هم برای کسی که میتواند. جمع کردن میان انسان و خدا یا فراموشی خدا و ملاحظه انسان به عنوان محور هستی در تفکر هندوئیسم و بودیسم به خوبی وجود دارد. در بودیسم اساساً اعتقاد به خدا وجود ندارد؛ بلکه محور در آن، مرام عرفانی «دارما» یا همان زنجیره علّی است که از جهل آغاز و به رنج ختم میشود که سایه موهوم خود را بر همه جهان زیست انسان افکند و عارف کسی است که با تمرکز و رعایت هشت راه رهایی، حقیقت پوچ آن را کشف کرده و به نیروانا یا فراشناخت (پرگیا) برسد و پوچی و خلا(شونیتا) را دریابد. در هندوئیسم نیز نظریه آتمن - برهمن به راحتی هر فاصله و تمایزی را میان انسان و خدا نفی میکند و با مراحل اولیه اومانیسم به راحتی کنار میآید. شانکارا حتی آتمن را به معنای مطلق نفس به کار میبرد و آن را همزمان بر ذات خدا و ذات انسان اطلاق میکند ومیان آنها هیچ تمایزی را منظور نمی کند. با توجه به این هماهنگیها، عرفان پست مدرن با رگ و ریشه بودایی و هندوئی به راحتی میتواند در تمدن غرب بر مبنای اومانیسم جایگاهی پیدا کند. علاقه مندان به عرفان پست مدرن مدعی اند که در این روش بدون اعتقاد به خدا و شریعت میتوان در درون خود به کاوش و تامل نشست و نشاط و آرامش معنوی را تجربه کرد. بنیادی ترین اشکال این اعتقاد، عدم ارتباط این منبع آفرینندگی درونی با هیچ منشا متعالی و ماورای انسانی یعنی خداوند است. در حالی که اگر به نامحدود بودن نیروی درون معتقد باشیم، هیچ تبیینی جز اتصال به قدرت خداوند یکتا نمیتوان برای آن یافت. کنار گذاشتن خدا که قدرت انسان و بلکه همه هستی برای او و جلوه او است، گذشته از اینکه دروغی بزرگ است، ریشههای اومانیسم غربی را نیز آبیاری میکند. انسانها با علم به ضعف و ناتوانیهای خود واقف هستند که در این دنیای تنگ همواره مجبورند در بین خواستههای خود دست به گزینش بزنند و هیچ گاه نمیتوانند به هر آنچه میخواهند، دست یابند. در این شرایط، ظرفیت شناختی و هوشیاری انسان دو کار کرد میتواند داشته باشد: یا نیروی بیکرانی را ببیند و در پیوند با او بکوشد تا مشکلات را پشت سر بگذارد و ناکامیهای دیگر را به امید کامیابی اخروی و برخورداری از اکرام خداوند تحمل کند یا پرده اوهام را بر همه رنجها بکشد و خود را خلاص کند. معنویت جدید و عرفان سکولار چون به خداگرایی ملتزم نیست، ناگزیر در بن بست اومانیسم، بهشتی موهوم و راهی خیالی برای خود پرداخته است. در این زندگی رنج خیز دنیا بویژه دشواریها و ناملایمات تمدن جدید که نمی تواند آن را به تنهایی تحمل کند، به تدریج به این گمان میرسد که همه این عالم یک بازی موهوم است و من با توهم اینکه نیروی مقاومت در برابر این مشکلات و گذر از آنها را دارم، میتوانم رنج و درد خود را کاهش دهم. ولی باید گفت که حل این مشکل تنها با اعتقاد به خدا به عنوان منبع بیکران نور و نیرو در درون و بیرون انسان ممکن است.
سکولاریسم: سکولاریسم معادل واژگانی نظیر دنیا گرایی، دین زدایی، جدایی دین و سیاست و عرفی شدن است. نخستین بار این کلمه در معاهده وستفالی (Westphali) در سال (1648 م.) به کار رفت و مقصود از آن، توضیح و توصیف انتقال زمینهای تحت نظارت کلیسا به زیر اقتدار سیاسی غیر روحانی بود.( پالس، دانیل: «هفت نظریه در باب دین»، ترجمه محمد عزیز بختیاری، چ اول، 1382، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، فصل دوم) علاوه بر آن، دیر زمانی بود که کلیسا کشیشانی را که در تشکیلات دینی و رهبانی خدمت میکردند، کشیشهای دینی و آنها که در خدمت جامعه و بیرون از تشکیلات دینی بودند، سکولار یا عرفی مینامید. بعد از آن به کمرنگ شدن برخی از جنبههای دین هم سکولاریسم گفتند؛ برای نمونه نظریه «فروید» که منشا دین را ناخودآگاه معرفی میکند(ربانی گلپایگانی، علی: «ریشهها و نشانههای سکولاریسم»، چ اول، 1379، موسسه دانش و اندیشه معاصر، ص 20) یا «اگوست کنت» که دین را اساساً مربوط به دوران کودکی و پیش از بلوغ انسان میداند و پیشنهاد میکند که برای گذر از آن دوران و راه یافتن به بلوغ فکری و عصر علم و صنعت، مرام و اندیشه اومانیسم به جای مذهب بنشیند و کارکردهای انجام بخشی را ارائه دهد. «مارکس»، دین و معنویت را ساخته و پرداخته طبقه سلطه گر بر طبقه زیردست میداند که باید با انقلاب کارگری، ایدئولوژی کمونیسم جایگزین آن شود. «امیل دورکیم» نیز اتحادیههای صنفی و گروههای اجتماعی را جایگزین خوبی برای دین میداند؛ زیرا آنها میتوانند کارکردهای دین را که هویت بخشی افراد است، به خوبی ارائه دهند. «ماکس وبر»نیز با طرح نظریه عقلانیت و افسون زدایی از جامعه مدرن به مسئله حذف دین از زندگی بشر توجه کرده است، اما جایگزینی برای آن پیشنهاد نمیکند؛ زیرا کارکردهایی را در آن میبیند که پدیدههای دیگر توان تولید آن را ندارند. او معتقد بود که اعتقادات معنوی رنجها را قابل تحمل کرده و پیشرفتهای بزرگ را پدید میآورد و بدون آن زندگی یک قفس آهنین است. از این رو هم جرج ویگل مدعی بود که «ما امروزه شاهد شکل گیری نوعی حرکت فراگیر احیاگرانه دینی در تلاش برای سکولاریسم زدایی از جهان، هستیم.» این شکست سکولاریسم افراطی در عصر مدرن سبب شد که نوعی سکولاریسم تعدیل شده پیشنهاد شود و همین امر مبنای معنویت گرایی در عصر پست مدرن قرار گیرد. سکولاریسم تعدیل شده بر این مبنا است که انسان نیاز به دین و فراغت از زندگی مادی دارد؛ ولی نباید این نیاز به حوزه عمومی کشیده شود. «پارسونز در روند تحولات جاری در زیر ساخت اجتماعی، برای آینده دینداری در جوامع مسیحی غرب پیش بینی کرده و اشاره به موقعیتی دارد که در آن دین از هر گونه حضور در حیز اجتماعی معزول شده است و تنها برای قابل تحمل کردن زندگی در قفس آهنین دنیای تهی از معنا، به تعلق خاطر شخصی بدل میشود تا دلمشغولی اوقات فراغت وی گردد.» بنابراین عرفان پست مدرن به گونه ای طراحی شد که کاملاً بر اصطلاح درونی فرد تاکید دارد و میتواند سختیهای زندگی مدرن را قابل تحمل کند. هندوئیسم و بودیسم که اعتقاد به معاد و حیات اخروی در آن کمرنگ است و به جای آن تناسخ و بازگشتهای متوالی به این جهان را در بر دارد، میتواند زمینه خوبی برای هماهنگی با سکولاریسم تعدیل شده غرب باشد؛ زیرا هر دو میخواهند از رنج زندگی دنیا بکاهند ودر هر دو مرام، زندگی دنیا اعتبار دارد؛ زیرا پایان آن، تولدی دیگر را در پی دارد. انسانهای خوب در بازگشت مجدد به جهان در طبقات بالای جامعه و بدکاران در طبقات پایین یا حتی به صورت حیوانات، گیاهان و حتی جمادات به دنیا باز میگردند. در کاوشیتکی اوپانیشاد آمده است: «چه به شکل کرم یا میت یا ماهی یا مرغ یا مار یا ببر یا شخصی یا موجودی دیگر، تناسخ هر فرد بسته به علم و عمل او است.»
ولی چرا انسان درگیر چرخه سامسارا میشود و همواره به دنیا و رنجهای فرساینده آن باز میگردد؟ پاسخ هندوئیسم این است که انسان وقتی علاقه مند و وابسته به چیزی باشد،برای آن عمل میکند و این به سبب تعلقی است که فرد دارد و این فشار و رنج که او را به عمل و تلاش واداشته است، موجب میشود که انسان پس از مرگ بار دیگر به این دنیا برگردد و رنجهای گذشته را که به آنها وابسته بوده، ادامه دهد؛ از این رو در بریهدار نیکه اوپانیشاد آمده است: «میل آدمی تصمیم به وجود میآورد، تصمیم موجب عمل میگردد و عمل طالع آدمی را معین میدارد.» بوداییان نیز معتقدند تا انسان از زنجیردار ما رها نشود و تهی بودن و پوچ بودن عالم را در نیابد، در چرخه سامسارا اسیر میماند. البته چون معتقدند هیچ چیز پایدار نیست، میگویند حتی در سامسارا نیز کسی به طور کامل باز نمی گردد، بلکه برخی از ویژگیها به زندگی دیگر منتقل میشود.( تیواری، کدارناث: «دین شناسی تطبیقی»، ترجمه مرضیه شنکایی، چ اول، 1381، انتشارات سمت، ص 58)
این اعتقاد سبب شد که آنها اساس برنامههای عملی خود را بر پایه رهایی از رنج زندگی این دنیا بنیان نهند. در زندگی مدرن امروز هم که فشارهای روانی، جسمی و ذهنی، انسانها را پریشان نموده، مضمون رهایی از رنج زندگی یا «موکشا» بسیار جذاب به نظر رسیده و مورد توجه مرامهای معنوی مدرن قرار گرفته است. این عقیده کاملا مناسب با علاقه انسان مدرن به زندگی این جهان و یافتن راههایی برای حد اکثر لذت و بهرهمندی از دنیا است. عرفان سکولار به انسان میآموزد که چگونه هر چه بیشتر توانایی خود را به کار گیرد تا کمیاب تر و موفق تر و راحت تر در دنیا و برای دنیا عمل کند. ماهاریشی ماهش این روش معنوی را هوشیاری خلاق نامیده است: «منظور از خلاق، توان ایجاد تغییر و منظور از هوشیاری، توان جهت دادن به تغییر است. به این ترتیب اصطلاح هوشیاری خلاق، ظرفیت ذاتی آدمی را در تحمل پیشرفت توجیه میکند.» در نتیجه این روش معنوی میکوشد تا انسانها را برای تحمل مدرن و مقتضیات آن آمادهتر سازد و آستانه تحمل فشارهای آن را در مردم بالابرد. علاوه بر انحصار کارکرد این جهانی عرفان پست مدرن، محدود شدن آن به حوزه شخصی افراد نیز بعد دیگر سکولاریسم بودن این مرام معنوی است. اصل طریقت عرفانی هندوئی بر تامل درونی، مراقبه و رسیدن به معرفت نفس (برهمن - آتمن) بوده و طریقتهای عبادی نیز به نوعی سکون، آرامش و کسب فیض در محضر خدایان بت گونه خلاصه میشود.
هر کس باید از درون خود را رها سازد تا به کسب معرفت توفیق یافته و به آرامش برسد و به رنج دنیا خاتمه دهد. البته این به معنای ترک زندگی نیست؛ هر چند مرحله کامل مراقبه و درون نگری عرفان هندوئی با ترک دنیا و زندگی در انزوا تحقق مییابد، ولی مراحلی از آن برای همه قابل عمل است و در زندگی روزمره میتوان جایی برای آن باز کرد تا به وسیله آن برای دقایقی از زندگی مادی گریخت و به مراقبه پرداخت. در بودیسم نیز اصل سیر سلوک عرفانی و شهود تهی بودن و پوچی جهان و رسیدن به نیروانا و رهایی از رنج دارما با مراقبه امکان پذیر است. ماهاریشی ماهش با معرفی مدیتیشن متعالی میکوشد این روش را به همه مردم جهان بیاموزد. او این روش را متعالی توصیف میکند تا نشان دهد که هر کس به آن عمل کند، به ورای تجربه بیداری و آرامش عمیق میرسد. به این صورت که روزی دوبار به مدت حدود سی دقیقه آرام و بی حرکت و راحت بنشیند یا دراز بکشد و با تنفس عمیق و آرامش ذهنی، آماده رسیدن به آرامش درونی و روانی شود. طرفداران این روش مدعیاند که بدون اعتقاد به خدا و پیامبران میتوان در درون خود ماوا گزید و نشاط و آرامش معنوی و درونی را تجربه کرد. در مجموع با ملاحظه مبانی عرفانهای شرق دور، همانندیهایی با برخی از مبانی تمدن غرب مشاهده میشود که زمینههای پدید آمدن عرفانهای سکولار بر شالوده حیات طبیعی معاصر را فراهم میسازد. در بررسی شاخصهای عرفان پست مدرن میبینیم که چگونه این معنویت جدید در متن تمدن رو به افول غرب جا گرفته است و در تحکیم شالودههای سلطه گرانه و سلطه پذیرانه آن به کار میآید.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان