نویسنده: حجت الاسلام نجم الدین طبسی
پرداختن به مباحث مهدویت و علائم ظهور، از جمله مسایلی است که در رفع بسیاری از سوالات و شبهات موجود جامعه موثر خواهد بود در بین احادیث مهدویت تعدادی از روایات به بحث علائم ظهور اختصاص دارد که در میان آنها برخی به بحث درباره «سیدحسنی» پرداخته شده است با توجه به فضای پیش آمده در جامعه در موضوع مهدویت و پررنگ شدن بحث درباره مصادیق و شخصیتهای مورد اشاره روایات مقالهای در این باب از فصلنامه موعود انتظار شماره 31 تقدیم خوانندگان محترم میگردد.
ضرورت بحث
امروزه سخن از منجی آخرالزمان و دادگستر جهان، زبان هر دوست و دشمن است. دوستان، مشتاقانه در انتظار فرا رسیدن دولت یار هستند و دشمنان، درصدد ایجاد مانع بر سر راه ظهور مظهر عدالت، حامی مستضعفان و درهم کوبنده مستکبرانند، آنان که میدانند با طلوع خورشید عدالت، دیگر جایی برای چپاول، غارت، ظلم و ستم، باقی نخواهد ماند.
یکی از راههای مقابله با مهدویت، ایجاد انحراف در این آموزه اصیل اسلامی است. چند سال قبل در اسرائیل، مراکزی تشکیل شد تا به تحقیق درباره مهدویت به باور مسلمانان درباره منجی آخرالزمان بپردازند. آنان روایات را بررسی میکنند که یکی از نتیجههای این بررسیها، پیدایش افرادی است که خود را نایب امام زمان علیه السلام، فرزند آن حضرت، یمانی، سید خراسانی و... مینامند. چندی پیش شخصی ادعا کرده بود که «سید حسنی» است و برخی روزنامههای آمریکا با او مصاحبه کردند. ادعا این بود که این آقا، سیدحسنی و امام دوازدهم است؛ او فرزند امام زمان است و اول او ظهور میکند و پس از وی پدرش (امام سیزدهم) ظهور خواهد کرد. مستند این آقا برخی روایات بود. اگر درباره روایات و این گونه مباحث شناخت کافی و لازم را داشته باشیم، با قدرت و سرعت بیشتری میتوانیم از این گونه انحرافات جلوگیری کرده و به روشنگری و ایجاد بصیرت در جامعه بپردازیم.
نگرشی به روایات سیدحسنی
بیشتر روایاتی که درباره «حسنی» وارده شده،ضعیف است و برخی نیز از نظر متن دچار اشکالند؛ لذا آنچه میتوان از مجموع این روایات به دست آورد، این است که وجود و خروج شخصی به نام «حسنی» از جمله علائم ظهور است؛ اما دیگر ویژگی ها و خصوصیات وی با توجه به ضعف روایات، قابل اعتماد نیست. در کتب روایی، روایات فراوانی درباره موضوع مهدویت ذکر شده است. برخی تعداد آنها را بالغ بر 7000 روایت دانستهاند که این تعداد از نظر ما صحیح نیست. بنابر آنچه در کتاب «معجم احادیث الامام المهدی» آوردیم تعداد آنها 1436 یا 1439 روایت است. آیاتی که بر حسب تاویل یا تفسیر، مرتبط با مهدویت میشوند نیز حدود 400 آیه است؛ پس در مجموع، بالغ بر 1840 آیه و روایت در این زمینه وجود دارد.
از مجموع روایات فوق، حدود سیصد روایت، درکتب اربعه آمده است که بیشتر آن ها در «کافی» و «من لایحضره الفقیه» ذکر شده، البته قسمتی از آن در تهذیب، و در استبصار هم به صورت نادر آمده است. در این میان، هفت یا هشت روایت به موضوع «سید حسنی» پرداخته اند [1] که در این نوشتار بحث خواهیم کرد.
روش بحث
برای ارائه این بحث، ابتدا به سراغ کتب اربعه رفته و به کنکاش روایات موضوع مورد بحث میپردازیم. پس از دستیابی به روایات، به برخی از شروع کتب اربعه مراجعه کرده و به بعضی از اقوال و آرا اشاره میکنیم. برای تکمیل بحث، از کتب معتبر و دست اول شیعه نیز استفاده خواهیم کرد. اگر روایات مذکور در کتب اهل سنت نیز آمده باشد- فقط برای آشنایی با آنها - به آن مراجعه میکنیم.
در ادامه به بررسی سند روایات میپردازیم و سپس دلالت روایات را مورد دقت و تامل قرار خواهیم داد. در پایان نیز به جمع بندی مباحث و اخذ نتیجه میپردازیم.
روایات درباره «سیدحسنی»
روایت اول: یعقوب سراج از امام صادق(ع) پرسید: «گشایش شیعیان شما چه زمانی است؟» حضرت فرمود: «وقتی بین بنی عباس اختلاف بیفتد و سلطنت آنها سست شود و در آنها طمع کند کسی که در این سطح نیست (که به تسخیر حکومت بپردازند) عرب، از حکومت سرپیچی میکنند و هر صاحب قدرتی وارد میدان میشود، شامی ظهور میکند و یمانی رو میکند، و حسنی حرکت میکند و صاحب الامر از مدینه به طرف مکه خروج میکند، در حالی که میراث رسول خدا(ص) با او است... و از خداوند، اذن ظهور میخواهد. برخی دوستان حضرت مطلع میشوند و خبر به حسنی میرسد و او به خروج مبادرت میکند که اهل مکه بر او یورش میبرند و او را میکشند و سرش را برای شامی میفرستند. دراین زمان، صاحب الامر ظهور میکند و مردم با ایشان بیعت کرده و همراه میشوند...» (کافی، ج8 ص224)
¤ بررسی سند
مرحوم مجلسی از این روایت با عنوان «صحیح» یاد میکند (مجلسی، بحارالانوار؛ ج26، ص154)؛ اما برخی درباره «یعقوب سراج» اشکالاتی را بیان کردهاند که در ادامه به آن میپردازیم:
1- ابن غضائری وی را تضعیف کرده، لذا روایت ضعیف است.
2- نام یعقوب سراج بین «یعقوب سراج کوفی» و «یعقوب بن سالم احمر» مجهول است.
در پاسخ به اشکال اول میتوان گفت؛ بنابر برخی مبانی، استناد این کتاب به ابن غضائری مورد تردید است؛ لذا به تضعیفات این کتاب نمیتوان اعتماد کرد. مرحوم آیت الله خویی میفرماید؛ به دلیل عدم اثبات انتساب این کتاب به ابنغضائری، بر آنچه از این کتاب نقل میشود، اعتمادی نیست. (خوئی، معجم الرجال: ج20، ص156). ضمن این که بر فرض صحت انتساب این کتاب، تضعیف ابن غضائری نمیتواند در برابر توثیق نجاشی و... مقاومت کند.
اشکال دوم نیز بدین گونه قابل حل است که مسئله از دو حال خارج نیست، با این که هردو نفر آنها یکی هستند که در این صورت، مشکلی وجود ندارد. چرا که یعقوب سراج را نجاشی، شیخ مفید و ابن شهرآشوب توثیق کردهاند، یا اینکه «یعقوب سراج» غیر از «یعقوب بن سالم احمر» است که در این صورت، هم مشکل قابل حل است. چرا که هردو نفر توثیق شدهاند (ر.ک: خویی، همان: ج20، ص127 و 134 و 155). البته برخی نیز احتمال داده اند (یعقوب سراج) همان «یعقوب بن ضحاک» باشد (خوئی، همان: ص156) که این نیز مشکلی ایجاد نمیکند؛ چرا که یعقوب بن ضحاک تضعیف نشده است. نکته دیگری که در توثیق یعقوب سراج میتوان به آن تمسک جست، نقل از محبوب (از اصحاب اجماع) از ایشان میباشد که بنا بر برخی از مبانی، نقل اصحاب اجماع، بر وثاقت دلالت دارد؛ لذا به این بیان، وی توثیق شده و دیگر اشکالی به سند وارد نمیشود.
در ضمن او خادم امام صادق (ع) نیز بوده است و بعضی ازاین قضیه، حسن حال و مدح او را استفاده کردهاند (خویی، همان: ج20، ص142).
بررسی متن
از این روایت، به چند مطلب میتوان پی برد:
1- حرکت سیدحسنی یکی از علائم ظهور است؛ چرا که وقتی از امام سوال میشود: «گشایش شیعه چه زمانی اتفاق میافتد؟ حضرت اموری را برمی شمارد که یکی از آنها حرکت سیدحسنی است و پس از ذکر این امور، میفرماید «و خرج صاحب هذاالامر» که مرحوم مازندرانی این جمله را برای جزای عبارت قبل (اذا اختلف...) میداند (مازندرانی، شرح اصول کافی، ج12، ص301).
2- دو حرکت توسط سیدحسنی آغاز میشود که یکی از آنها به مدت کوتاهی پیش از خروج و دیگری پس از ظهور اتفاق میافتد. دربخشی از روایت آمده است: «و تحرک الحسنی و خرج صاحب هذاالامر» که به حرکت قبل از خروج اشاره دارد و روایت، درباره کیفیت این حرکت توضیحی نداده است. در بخش دیگر روایت آمده است وقتی خبر ظهور حضرت به او میرسد، حسنی به خروج مبادرت میکند که در این حرکت، کشته خواهد شد.
3- حرکت توسط حسنی آغاز میشود که مبدا این حرکت مشخص نیست، اما در ادامه، به مکه منتهی میشود.البته برخی شروع این حرکت را از مکه و به انگیزه خروج میدانند که با ظاهر روایت سازگار نیست.
4- زمان حرکت حسنی بسیار نزدیک به زمان ظهور حضرت است، زیرا در روایت بیان شده است که حسنی حرکت میکند و امام علیه السلام نیز از مدینه به سوی مکه روانه میشود. وقتی امام به مکه میرسد، خداوند اذن ظهور میدهد. وقتی این خبر به حسنی میرسد، مبادرت به خروج میکند و کشته میشود و سپس امام علیه السلام ظهور میکند.
5. در روایت، به مثبت یا منفی بودن شخصیت سیدحسنی یا برحق بودن یا نبودن حرکتش، اشاره مستقیمی نشده است، اما از قرائن میتوان حدس زد شخصیتی مثبت بوده و حرکت وی بر حق باشد، زیرا اولا در روایت آمده است که «... اذن ظهور داده میشود و بعضی از دوستان حضرت با خبر میشوند و خبر به سیدحسنی میرسد...»، از این که برخی از موالی و دوستان حضرت از «اذن ظهور» مطلع میشوند و خبر به سیدحسنی میرسانند، معلوم میشود وی نیز از خواص است که از این خبر مهم آگاهی مییابد؛ چرا که اطلاع از «اذن ظهور» امری نیست که همگان از آن مطلع شوند بلکه خود ظهور علنی است. البته برخی مرجع ضمیر در «موالیه» را سیدحسنی دانسته اند (مازندرانی، همان: ج12، ص 302). در این صورت، معنای روایت چنین میشود که برخی دوستان سیدحسنی از اذن ظهور مطلع میشوند و به او خبر میدهند. در چنین صورتی نیز احتمال صورت اول به قوت خود باقی است و بلکه تقویت هم میشود؛ چون وقتی دوستان سیدحسنی از خواص باشند، خودش جایگاه ویژهای خواهد داشت.
ثانیا: وی توسط اهل مکه کشته میشود و سرش برای سفیانی فرستاده میشود. با توجه به این که سر او برای سفیانی فرستاده میشود، معلوم میشود او از دشمنان سفیانی است، اما این که از دوستان امام زمان علیه السلام نیز باشد، قطعی نیست؛ زیرا معلوم نیست هر کس با سفیانی مخالف باشد، حتما با امام زمان علیه السلام موافق خواهد بود.
6. درباره سرنوشت سیدحسنی چنین گفته شده است که به دست مردم مکه کشته شده و سرش برای سفیانی فرستاده میشود؛ زیرا مردم مکه با حرکت اهل بیت علیهم السلام موافقتی نداشته و ندارند، بلکه در زمان ظهور، از مخالفان هستند و حضرت با آنها مقابله خواهد کرد.
روایت دوم
سپاهیان حرکت میکنند تا با آرامش به وادی القری میرسند. آن جا پسر عمویش همراه دوازده هزار سواره به او محلق شده و میگوید: «ای پسر عمو! من به این سپاه، از تو سزاوارترم: من فرزند حسن، و من مهدی هستم». امام مهدی علیه السلام میفرماید: «بلکه من مهدی هستم». حسنی میگوید: «آیا نشانهای بر ادعای خودداری، تا با تو بیعت کنیم؟» حضرت مهدی علیه السلام به پرندهای که در آسمان در حال پرواز بود اشاره میکند و پرنده روی دست حضرت مینشیند و عصایی در زمین فرو میکند و آن عصا سبز میشود و برگ میدهد. حسنی میگوید: «ای پسر عمو این سپاه، از آن تو است» و سپاهش را تسلیم امام علیه السلام میکند و... (مقدس شافعی 1416: ص21)
بررسی سند
اولین کسی که این روایت را نقل کرده، سلمی شافعی- از علمای اهل سنت- در کتاب عقدالدرر است که در قرن هفتم میزیسته. وی این روایت را به صورت مرسل و بدون سند نقل کرده است. پس از وی هم متقی هندی در کتاب برهان و دیگران این روایت را از عقدالدرر نقل کردهاند. میان علمای شیعه نیز اولین بار، مرحوم حائری یزدی در الزام الناصب با عنوان خطبه البیان آورده است. پس این روایت، از نظر سند ضعیف است.
بررسی متن
1. سیدحسنی از اولاد امام حسن مجتبی علیه السلام است و احتمالا به همین علت او را حسنی میگویند.
2. سیدحسنی شخصیت مهمی است که دوازده هزار نیرو تحت امر او است.
3. وی، انسان حق مداری است که وقتی حقیقت برایش مشخص میشود، آن را به راحتی میپذیرد.
4. او ابتدا ادعای مهدویت دارد که پس از ارائه معجزات از سوی حضرت، از ادعای خود منصرف میشود. البته میتوان این مسئله را چنین توجیه کرد که او ادعای مهدویت نداشته و فقط قصد داشته حقیقت را برای یارانش روشن کند. این توجیه، در روایات دیگر موید دارد.
روایت سوم
مفضل بن عمر درباره امام زمان علیه السلام و اوضاع آینده از امام صادق علیه السلام سوال میکند و امام در بخشی از پاسخ میفرماید: سپس حسنی که جوانی خوش چهره است، در اطراف دیلم خروج میکند و با صدای فصیح و رسا میگوید: «ای آل احمد! به داد گرفتار برسید؛ به داد کسی برسید که از اطراف ضریح ندا میدهد (یعنی خودش)». گنجهای خداوند از طالقان به او پاسخ میدهند. گنج ها و چه گنجهایی که از نقره و طلا نیست، بلکه مردانی هستند همانند پارههای آهن سوار بر اسبهای سفید، در دستشان اسلحه است. ظالمان را میکشند، تا این که وارد کوفه میشوند و بیشتر سرزمینها فتح میشود و آن سرزمینها را برای فتوحات دیگر، دژ محکم قرار میدهد.
سپس خبر ظهور امام مهدی علیه السلام به او و یارانش میرسد. اصحاب به حسنی میگویند: «ای پسر رسول خدا! این شخص کیست که به قلمرو ما وارد شده است؟» حسنی میگوید: «برویم ببینیم او کیست و چه میخواهد؟» به خدا قسم! این در حالی است که او میداند این شخص، مهدی است و او را میشناسد، ولی با این کارش میخواهد او را به اصحابش بشناساند. حسنی خارج میشود و میگوید: «اگر تو مهدی آل محمد هستی، کجا است چوب دستی جدت رسول خدا و انگشترش و لباسش و زره اش که فاضل نام داشت و عمامه اش به نام سحاب و اسبش به نام یربوع و شترش به نام عضباء و قاطرش به نام دلدل والاغش به نام یعفور و اسب اصیلش به نام براق و کجا است مصحف امیرالمومنین؟» سپس (امام) آنها را برای او میآورد و آن چوبدستی را در سنگ فرومی کند و فورا به درختی سبز تبدیل میشود.
حسنی با این کارها میخواهد فضیلت و برتری امام مهدی علیه السلام را به اصحابش نشان دهد تا با او بیعت کنند. حسنی میگوید: «الله اکبر! ای پسر رسول خدا! دستت را دراز کن، تا با تو بیعت کنیم». پس دستش را دراز میکند و حسنی و لشکرش با او بیعت میکنند، مگر چهل هزار نفر از اصحاب مصاحف که معروف به زیدیه بودند2 و میگویند این کارها سحری عظیم است.
دو لشکر (امام زمان و حسنی) متحد میشوند و امام مهدی علیه السلام رو به گروه منحرف (زیدیه) میکند و آن ها را موعظه میکند و سه روز آن ها را (به حق) دعوت میکند، اما جز این که طغیان و کفر آن ها زیاد میشود، نتیجه دیگری ندارد؛ لذا امام علیه السلام به قتل آنها دستور میدهد و همه آن ها کشته میشوند. سپس امام به اصحاب خود میفرماید: «قرآن ها را (از گردن آنها) نگیرید و رهایشان کنید، تا حسرتی باشد برای آن ها، همچنان که آن را تغییر دادند و تحریف کردند و به آن عمل نکردند...». (مجلسی بحار ج53 ص16)
بررسی سند
سند این روایت، از چند جهت قابل بررسی و تامل است که بدان اشاره میکنیم:
1- مرحوم مجلسی در آغاز میفرمایند: «روی فی بعض مولفان اصحابنا» یعنی در بعضی از نوشتههای علمای شیعه روایت شده است که مشخص نیست از کجا نقل میکند.
2- درباره حسین بن حمدان، نجاشی گفته است: «الحسین بن حمدان الخصیبی الجنبلانی ابوعبدالله کان فاسد المذهب» (نجاشی، همان: ص49، ش159). شیخ طوسی در رجالش ایشان را در ضمن «من لم بروعنهم» آورده است (طوسی، همان: ص11 و ص197). ابن غضائری میگوید: الحسین بن حمدان الحصینی الجنبلائی ابوعبدالله کذاب فاسد المذهب صاحب مقاله ملعونه لایلتفت الیه (ابن الغضائری، 1364: ص6).
ابن داوود نیز او را در قسم دوم ذکر کرده و درباره اش گفته است: کان فاسد المذهب (ابن داوود، رجال: ص233 و ص291).
مرحوم مامقانی نیز بعد از نقل کلمات نجاشی و شیخ طوسی و دیگران اضافه میکند که مرحوم مجلسی و الوجیزه او را تضعیف کرده است3 (مامقانی، چاپ سنگی: ج22، ص92) و در کتاب الحاوی در شماره ضعفا آورده شده است، ولی در تعلیقه (تعلیقه بهبهانی بر منهج المقال) مرحوم بهبهانی گفته است «ان کونه من مشایخ الاجازه یشیر الی الوثاقه »4 یعنی بهبهانی خواسته بدین طریق ایشان را توثیق کند، که البته باید گفت این مسئله، مبنایی است و برخی آن را موجب وثاقت میدانند و برخی دیگر این مبنا را نپذیرفتهاند. ضمن اینکه، برمبنای گروه اول نیز اشکال دیگری وارد میشود که مرحوم ما مقانی به آن اشاره کرده و میفرماید: شیخ اجازه بودن، در کشف از وثاقت، به منزله اصل است و افساد افرادی مثل نجاشی در مذهب این شخص به منزله دلیل است. و چون اصل نمی تواند در مقابل دلیل مقاومت کند، پس اظهر، ضعف این شخص است.
مرحوم تستری نیز درباره ایشان میگوید: ظاهرا او در سال 692ق که عدهای جمع شدند تا مقتدر را خلع کنند و این معتز را به جای او بنشانند- که البته موفق نشدند- از فرماندهان لشکر بنی عباس بوده است. جزری میگوید: دراین حادثه، عجائبی است، از جمله این که ابن حمدان علی رغم شدت تشیعش و تمایلش به علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام سعی در بیعت برای بن معتز داشت، درحالی که او (ابن معتز) انحراف از علی علیه السلام و غلو در نصب داشت (تستری، همان: ج 3، ص 440)در تهذیب المقال در دفاع از حسین بن حمدان گفته شده است: اینکه شخصیتی مثل تلعکبری- که از چهرههای معروف بوده در اصحاب ما، ثقه و مورد اعتماد است و طعنی درباره او وارد نشده- از او روایت نقل میکند: با این که این شخص کذاب و صاحب مقاله ملعونه باشد، منافات دارد (ابطحی، همان: ج 2، ص 452).
در پاسخ به این کلام میگوییم: با توجه به آن که تلعکبری شخصیتی جلیل است، اما از اصحاب اجماع نیست و فقط نقل اصحاب اجماع- بنابر برخی مبانی- میتواند شاهد بر وثاقت باشد.
3- ابی شعیب محمدبن نصیر (ابی شعیب و محمدبن نصیر): درسند روایت آمده است: «عن ابی شعیب و محمدبن نصیر» در نسخه دیگر دارد: «عن ابی شعیب محمدبن نصیر» که بنابر هر دو احتمال، روایت، دچار ضعف خواهد بود.
احتمال اول: روایت دو طریق داشته باشد یکی «ابوشعیب» و دیگری «محمدبن نصیر».
نام ابوشعیب محاملی را نجاشی دو بار در کتابش ذکر کرده است، یکی در اسم ها تحت عنوان صالح بن خالد محاملی که کنیه اش ابوشعیب است و دیگر در باب کنیه ها که در این قسمت، او را توثیق کرده است. شیخ هم در رجال خود بعداز این که میگوید از اصحاب امام کاظم علیه السلام است او را توثیق کرده است ولی باید بگوئیم ابوشعیب مشترک است بین ثقه و غیرثقه و مشخص نیست شخص موردنظر ما کدام یک از آن هاست؛ پس مشکل ما در طریق اول حل نمیشود.
اما در طریق دوم یعنی «محمدبن نصیر» در احتمال دوم بحث میکنیم.
احتمال دوم: طریق روایت یکی باشد و ابوشعیب، کنیه محمدبن نصیر باشد.
کسی دربار محمدبن نصیر گفته است: عدهای قائل به نبوت محمدبن نصیر نمیری شدند؛ به دلیل این که ادعا کرد نبی و رسول است و حضرت علی بن محمد عسکری او را فرستاده است. فائل به تناسخ بود و درباره ابوالحسن علیه السلام غلو میکرد و قائل به ربوبیت آن حضرت بود.
این احتمال، ضعف دیگری هم دارد و آن این که هیچ کس برای محمدبن نصیر کنیه ابوشعیب را ذکر نکرده است، اگرچه در الهدایه الکبری و مستدرک وسایل گفته شده است: ابوشعیب محمدبن نصیر (بدون واو).
در کتاب الهدایه الکبری تالیف حسین بن حمدان این روایت آمده است که از نظر متن با روایت بحارالانوار فرق میکند. اگر علامه مجلسی این روایت را از الهدایه الکبری نقل کرده باشد، احتمال دوم تقویت میشود (خود مرحوم مجلسی هم به کتاب الهدایه الکبری خیلی اعتنای زیادی ندارد).
بررسی متن
متن این روایت همانند متن روایت قبل است، با اندکی تفاوت که در خاتمه به آن اشاره خواهیم کرد.
روایت چهارم
مرحوم علامه مجلسی ذیل روایتی که به عنوان روایت سوم ذکر کردیم روایتی را نقل میکند: حسین بن حمدان میگوید: آن سپاهیان چنان هستند که سوار بر اسبهای تیزتک بوده و در دستان خود سرنیزه دارند و به سوی مرگ یورش میبرند همانند گرگها که به سوی طعمه یورش میبرند. فرمانده شان مردی از بنی تمیم به نام شعیب بن صالح است و در میان آنان حسین(ع) نیز وجود دارد.
بررسی سند
این روایت از نظر سند، همانند روایت قبلی- به سبب حسین بن حمدان- دچار ضعف است.
بررسی متن
دراین روایت آمده است کسی که با امام مهدی علیه السلام روبه رو میشود، امام حسین علیه السلام است، نه سیدحسنی که در این صورت، روایت از بحث ما خارج است؛ ولی در منتخب بصائرالدرجات که منبع این روایت است، به جای حسین، «الحسنی» آمده است که در این صورت، مرتبط با بحث میشود.
روایت پنجم:
اصبغ بن نباته از علی(ع) نقل میکند که در خطبه ای درباره مهدی و خروج او و یارانش و اسامی شان سخن گفت. ابوخالد حلبی از ایشان خواست که آنان را توصیف کند. حضرت فرمود: مهدی شبیه ترین فرد به رسول خدا از نظر خلقت و خلق و خوی و زیبایی است و سیدحسنی با 21 هزار نفر به او ملحق میشود. مهدی میگوید من به این کار سزاوارتر از تو هستم او میگوید نشانه هایت چیست. مهدی به پرنده ای اشاره میکند و پرنده بر کتفش مینشیند و چوب دستی خود را بر زمین فرو میبرد و آن سبز میشود و شاخ و برگ میگیرد در این هنگام سیدحسنی سپاه خود را در اختیار مهدی میگذارد. (ابن طاووس، طرائف ص 541)
بررسی سند
1- این روایت را از میان عالمان شیعه و سنی فقط سیدبن طاووس نقل کرده است و وی نیز از کتاب سلیلی نقل میکند. سید بن طاووس در مقدمه کتابش، تاریخ نسخه اصل (کتاب سلیلی) را سال 703 ق معرفی میکند و این، در حالی است که سیدبن طاووس در قرن هفتم میزیسته است. سید در ادامه میگوید: «این نسخه به خط سلیلی در مدرسه معروف به ترکی در جانب غربی واسط است.»(7)
چه کسی گفته این نسخه اصل است و چه کسی گفته این دست خط سلیلی است؟ چه کسی آن را نقل کرده است؟ میفرماید کسی که گفته، خود شاهد آن بوده است و این، یعنی این که روایت مرسل است.
از سوی دیگر سیدبن طاووس میفرماید: من صحت مطالب کتاب را تایید نمیکنم (ابن طاووس، ملاحم والفتن: ص 104) (8)
2- پس از تتبعی که انجام دادیم، هیچ مطلبی درباره ابوصالح سلیلی پیدا نکردیم.
3- در بخشی از سند روایت آمده است «حدثنا...» و در بخشی دیگر گفته است «عن...» یعنی روایت معنعن است که در آن، احتمال تدلیس و انقطاع زیاد است.
4- سلمه بن انس، از اشخاص مجهول است.
بررسی متن
متن این روایت نیز همانند روایت قبل است که ما را از بررسی مجدد بی نیاز میکند.
روایت ششم
حضرت مهدی وارد کوفه میشود، در حالی که سه پرچم- کنایه از سه گروه و جریان- در آن جا است که با هم اختلاف دارند. آن ها اختلافات را کنار میگذارند و تابع امام میشوند. امام، منبر میرود و خطبه میخواند و مردم از شدت گریه متوجه حرفهای ایشان نمی شوند و این کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که: «گویا میبینم حسنی و حسینی نهضت را رهبری میکنند.» آنگاه (حسنی) پرچم را به حسینی تسلیم میکند و با او بیعت میکند. (9) (طولی، الغیبه، ص 864)
بررسی سند
دو نفر در سند این روایت دچار مشکل هستند:
1- ابراهیم بن بنان خثعمی: وی مهمل است؛ یعنی در کتب رجالی اسمی از او به میان نیامده است.
2- عمرو بن ثابت: اگر وی همان ابوالمقدام باشد مشکلی ندارد، اما اگر غیر از او باشد، مجهول است.
بررسی متن
این روایت با چند روایتی که پیش تر ذکر کردیم، همخوانی ندارد؛ مخصوصاً با روایتی که از کتاب کافی نقل شد. در آن روایات، صحبت از حسنی و حسینی نبود؛ اما این جا دو نفر هستند و محوریت هم با حسینی است؛ مگر این که بگوییم منظور از حسینی همان امام مهدی علیه السلام است. آن روایات، محل وقوع حادثه را مسیر عراق یا خود مکه بیان میکرد و این روایت، خود عراق را بیان میکند.
روایت هفتم
حسنی، صاحب (=حاکم) طبرستان بانیروهای زیادی از سواره نظام و پیاده نظام خروج میکند، تا این که به نیشابور میرسد و شهر را فتح کرده و آن را تقسیم میکند. سپس به اصفهان میآید و بعد از آن به قم وارد میشود و بین او و اهل قم درگیری بزرگی صورت میگیرد که عده زیادی کشته میشوند و قمی ها شکست میخورند. حسنی اموال آن ها را غارت میکند و بچه ها و زنانشان را اسیر میکند و خانه هایشان را خراب میکند. اهل قم فرار میکنند و به کوهی به نام وراردهار (اردهال) پناه میبرند. حسنی چهل روز شهر را اشغال میکند. بیست نفر را میکشد و دو نفر را به دار میآویزد و از آن جا میرود. (مجلسی همان ج 75 ص 512)
بررسی سند
مرحوم مجلسی ظاهرا این روایت را از ترجمه قم نقل میکند.[01] مولف تاریخ قم مردی جلیل القدر و معاصر شیخ صدوق بوده است. این کتاب به دست ما نرسیده و فقط ترجمه آن- که چهارصد سال بعد نوشته شده- در اختیار ما است.
مرحوم مجلسی اصلا به سند و این که روایت را از کجا نقل کرده است، اشارهای نمیکند.
بررسی متن
آیا این روایت، جزء روایات حسنی است یا از روایات معارض به شمار میآید؟ ظاهرا باید از روایات معارض محسوب شود. از نظر دلالت، احتمال میرود مربوط به داعی الحق و قضایای زیدی ها باشد.
طبق آنچه از روایات درباره «حسنی» در کتب روایی یافت میشود و ما به آن دسترسی پیدا کردیم به بحث و بررسی آن پرداختیم، از مجموع این روایات چند نکته قابل برداشت است:
1- قدر متقین، شخصی به نام «حسنی» به عنوان یکی از علائم ظهور وجود دارد و روایات درباره اصل وجود چنین شخصی در حد استفاضه است و چون روایات مستفیض است، ما را از بحث سندی بی نیاز میکند و این اطمینان حاصل میشود که بعضی از این روایات، از معصومان(ع) صادر شده است؛ همانند تواتر اجمالی.
2- تفصیلاتی که درباره حسنی وجود دارد در روایات متفاوت ذکر شده است. برخی میگویند در مکه کشته میشود، برخی میگویند در راه عراق با امام بحث میکند و برخی میگویند در راه کوفه به امام میپیوندد چون بین این روایات، روایت صحیح السندی وجود نداشت، مگر یک روایت و روایات ضعیف هم با یکدیگر اختلاف داشتند، نمی توانیم به این تفصیلات قائل باشیم و نمی توان مثبت یا منفی بودن، بر حق یا به ناحق بودن او را ثابت کرد.
در پایان لازم است به مطلب دیگری درباره «حسنی» اشاره شود برخی از علما قائلند که احتمالا«حسنی» همان «نفس زکیه» است که از علائم حتمی ظهور میباشد و ملاصالح مازندرانی در شرح روایتی که از علائم ظهور سخن میگوید، بیان میکند که «لعل المراد بالنفس الزکیه «الحسنی» المذکور سابقا». اگر این بیان مقبول باشد، تمام روایات نفس زکیه ضمن روایات حسنی قرار میگیرد و باید این روایات نیز بررسی شود.