كلمات كليدي : سير منطق، منطق صوري، نو افلاطونيان، مشائيان، دارالحكمه
نویسنده : علي اصغر نجابت
اگر تاریخچه علوم مختلف را به دقت مطالعه کنیم متوجه می شویم هر علم، زمانی که برای اولین بار مطرح می شود، بسیار ناقص و غیر قابل اتکاست و به مرور زمان، کم کم رشد کرده و تکمیل می شود؛ اما به نظر می رسد در میان علوم، "منطق صوری" یک استثناء باشد؛ منطق ظاهرا آنچنان متین و استوار توسط "ارسطو طالیس" تدوین شده است که پس از وی دیگر کسی نتوانست مطلب مهم و قابل اعتنایی بدان بیفزاید. حتی گفته می شود منطق دانان پس از ارسطو همگی شارح آثار وی بوده و از خود چندان ابتکاری نداشته اند تا آنجا که بعضی معتقد شدند "منطق یک علم تمام شده و غیر پویا است و دیگر امکان ابداع و نوآوری در منطق وجود ندارد."[1]
بحث از درستی یا نادرستی این ادعا خارج از موضوع این نوشتار است اما می توان گفت مطالعه دقیق سیر منطق ارسطویی و تقسیمات به وجود آمده در منطق بعد از وی، تنها راهی است که به وسیله آن می تواند صحت و سقم این ادعا مورد بررسی قرار داد.
از آتن تا اسکندریه
پس از مرگ "اسکندر مقدونی"، ارسطو که معلم اسکندر بود نیز مورد بی مهری واقع شد و نزدیک به یک سال بعد در انزوا از دنیا رفت؛ بعد از این اتفاق و همزمان با آشفتگی سیاسی اجتماعی در آتن، "مدرسه مشائی" که ارسطو آن را پایه گذاری کرده بود، رو به افول گذاشت و تقریبا از رونق افتاد، گرچه هنوز شاگردان و استادان بنامی در آن حضور داشتند اما از نوزایی و تولید تفکرات جدید در آن خبری نبود و به نظر می رسید در طول چندین قرن مهمترین اتفاقی که در این مدرسه می افتاد تنها شرح دقیق و مبسوط آثار ارسطو بود؛ در میان این شارحان نیز"اسکندر افرودیسی" مشهورترین شارح آتنی آثار ارسطو بود که از منطق ارسطو نیز به طور جدی دفاع کرد و شرح های وی بعد ها تاثیر زیادی بر منطق دانان "اسکندرانی" و"اسلامی" به جا گذاشت.[2]
مدرسه اسکندریه
اسکندریه اولین بار توسط اسکندر پایه گذاری شد و پس از مرگ او به وسیله یکی از سردارانش به نام "بطلمیوس سوتر" soterا p.داره می شد؛ "سوتر" دوستدار دانش بود و از حضور دانشمندان در اسکندریه بسیار استقبال می کرد. بر همین اساس بیشتر متفکرانی که آتن را پس از مرگ اسکندر و به خصوص بعد از تصرفش توسط رومیان، مشوش و بحران زده می یافتند به سمت حکومت های آرام تری مثل اسکندریه سرازیر شدند.
اولین مدرسه اسکندریه را خود “بطلمیوس سوتر” تاسیس کرد و پسرش که جانشین وی بود نیز کتابخانه بزرگی برای آن فراهم آورد. بعد از آن کم کم مدرسه های مختلفی در این شهر به وجود آمد و اسکندریه به عنوان پایگاه دانشمندان و جایگزین شهر آتن بر سر زبان ها افتاد؛ این رونق علمی تقریبا از دوقرن پیش از میلاد در اسکندریه شروع شد و تا اوایل قرن چهارم میلادی نیز ادامه داشت و منجر به تربیت دانشمندان بنامی در علوم گردید.[3]
در طول دو قرن نخست از این دوران، منطق دانان اسکندرانی چندان فعالیت قابل توجهی از خود به جا نگذاشتند، اما با ظهور مکتب فکری "نو افلاطونی" توسط "افلوطین"Plotinus و تلاش این مکتب برای ایجاد نوعی تلفیق میان آراء گذشتگان، پویایی علمی در مدارس اسکندریه به صورت قابل توجهی رشد کرد واز این حرکت علمی منطق نیز بهرمند گردید؛ "فرفوریوس"Porphyry اصلی ترین شاگرد "افلوطین" شرح های جدید و عمیقی را بر آثار منطقی ارسطو نوشت، همچنین کتاب "ایساغوجی" یا "کلیات خمس" را تالیف کرد و به عنوان مقدمه کتاب "مقولات عشر" ارسطو قرار داد.[4]
پس از "فرفوریس" دیگر منطق دانان اسکندرانی نیز شرح های بر کتاب های ارسطو نوشتند و سعی در تبویب و تنظیم دوباره رساله های منطقی ارسطو کردند؛ این تلاش ها به صورت متمادی ادامه داشت تا پس از بحث های فراوان در حدود دو قرن پس از میلاد مسیح رساله های منطقی ارسطو با نام "ارغنون" در یک مجلد قرار گرفت.[5] پس از این مرحله بیشتر متفکران مانند منطق دانان مسلمان و سریانی که افکار ارسطو را مطالعه می کردند تحت تاثیر نگاه "شارحان اسکندرانی" بودند و منطق ارسطویی را از زاویه دید همین شارحان درس می گرفتند. اما این رونق علمی و آرامش سیاسی در اسکندریه نیز دوام نیاورد. حکومت اسکندریه دچار حاکمان ظالم و شورش های داخلی شد و در حدود سی سال قبل از میلاد مسیح توسط رومیان به تصرف درآمد؛ همچنین طولی نکشید که دین مسیحیت در اسکندریه رواج یافت و کشمکش های مذهبی نیز به ناآرامی های سیاسی افزوده شد؛ در سال 313 میلادی حاکم رُم دین مسیحیت را در تمام امپراطوری رُم به عنوان دین رسمی اعلام کرد در پی این امر وضع مدارس بدتر شد؛ زیرا اسقفان و کشیشان مسیحی به دلیل تعصبات مذهبی که داشتند از تدریس و تعلیم فلسفه و منطق به کلی جلوگیری کردند و تا سالها تدریس این علوم ممنوع اعلام شده بود. فارابی این شرایط را اینگونه توصیف می کند:
"پس از این واقعه ( فتح اسکندریه توسط رومیان) برای تعلیم و تعلم دو مرکز مهم به هم رسید. این دو مرکز همچنان بر قرار بود تا وقتی که نصرانیت در روم شایع و فائق شد و تعلیم را در آنجا باطل ساخت.[6]"
ادامه این شرایط باعث شد بسیاری از دانشمندان به مراکز علمی دیگر و سرزمین های مجاور از جمله ایران و ترکیه پناهنده شوند. در سال 451 میلادی نیز عده ای از مسیحیان، یکی از دانشمندان نوافلاطونی را به قتل رساندند و این اتفاق ضربه نهایی را بر پیکر نیمه جان مدارس علمی اسکندریه زد.[7]
از اسکندریه تا انطاکیه
قدمت انطاکیه به زمان اندکی پس از اسکندر باز می گردد اما این شهر در دوران آنتیوخوس چهارم(174 تا 164 ق م) به اوج خود رسید و به عنوان مرکز مهمی برای علم و دانش درآمد؛ انطاکیه از همان ابتدای ترویج مسیحیت بسیار مورد توجه قرار داشت و شاید اولین کلیسای مسیحیت نیز در این شهر بنا شده بود[8]، بنابراین حضور مسیحیان در انطاکیه بسیار پر رنگ و قابل اعتنا بود پس از آنکه در سال 364 میلادی پادشاه روم این امپراطوری را به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم کرد کلیسای مسیحیت نیز به دو بخش ارتودکس و کاتولیک تقسیم شد و در این میان انطاکیه به یکی از مهم ترین مراکز علمی امپراطوری روم شرقی تبدیل شد و این رونق علمی به همراه سخت گیری های کمتر کلیسای ارتودکس در مقابل کلیسای کاتولیک باعث شده بود بیشتر دانشمندانی که از اسکندریه و حکومت روم غربی به تنگ آمده بودند به شهرهایی مانند انطاکیه پناه بیاورند؛ این مرکزیت علمی انطاکیه به همراه مدارس مختلفی که در نزدیکی انطاکیه بود سبب شدند تا علوم مختلف و میراث دانشمندان یونانی به خوبی به مشرق زمین و پس از آن عالم اسلام وارد شوند.[9]
مدرسه الرها
"الرها"- که یونانی آن "ادسا"Edessa می شود- شهری در نزدیکی انطاکیه و در جنوب ترکیه کنونی است که ایرانیان تقریبا در سال 363 میلادی در آن مدرسه ای برای تدریس علم الهی ساختند و استادان اسکندرانی در آن مشغول به تدریس شدند؛ اما مدرسه الرها به دلیل نزدیکی به انطاکیه به شدت تحت تاثیر مدرسه انطاکیه واقع شد و علوم یونانی از مدرسه انطاکیه به الرها انتقال یافت.[10] پس از آنکه در سال 428 میلادی "نسطوریوس" اسقف اعظم انطاکیه فرقه جدیدی را در مسیحیت پایه گذاری کرد، شاگردان "الرها" بیشتر به اعتقادات نسطوری متمایل شدند و الرها به عنوان یک پایگاه علمی برای نسطوریان در آمد دانشمندان نسطوری نیز برای اینکه به خوبی از مبانی خود دفاع کنند کتاب های منطقی یونانی را به زبان سریانی که زبان رسمی نسطوریان بود ترجمه کردند و در ترویج و تدریس علوم و منطق یونانی تلاش بسیاری نمودند. به همین دلیل الرها یکی از پایگاههای آموزش منطق شد اما طولی نکشید که کلیسای روم "نسطوریوس" را عزل کرده و مرتد اعلام کرد و تقریبا در سال 351 بود که یک شورش عمومی نسبت به نسطوریان به وقوع پیوست و بیشتر آنان به سمت حکومت های ایرانی سرازیر شدند.
مدرسه جندی شاپور
مدرسه جندی شاپور را شاپور اول در قرن سوم میلادی تاسیس کرد و پایگاهی برای علوم مختلف در حکومت ساسانیان قرار داد، پس از آنکه نسطوریان مورد از حکومت روم شرقی رانده شدند بیشتر استادان مدارس نسطوری به سمت جندی شاپور روانه شدند. همچنین حاکم روم شرقی نیز در سال 529 دستور بسته شدن مدارس اسکندریه، آتن و الرها را داد که باعث شد 7 تن از بزرگ ترین اساتید علمی از این مدارس به صورت یک جا به جندی شاپور پناه بیاورند و این مرکز علمی به پایگاه اساسی دانشمندان تبدیل شود.[11] مدرسه جندی شاپور تا زمان ظهور اسلام نیز پا بر جا بود و توانست واسطه خوبی میان علوم گذشتگان و دانشمندان مسلمان باشد.
از انطاکیه تا بغداد
در تمام این قرون متمادی که بخشی از قرون وسطی هستند، منطق تنها سینه به سینه منتقل می شد و به صورت امانتی به دست نسلهای آتی می رسید، تا آنکه ظهور اسلام و تاکید اسلام بر گسترش و تولید علم، باعث شد دانشمندان مسلمان نگاهی دوباره به "علوم اوایل" یا علوم یونانی داشته باشند و در پرتو رشد و شکوفایی تمدن اسلامی منطق نیز دوباره پویایی و نوزایی خود را یافت و رو به تکامل نهاد.
دارالحکمه بغداد
با گسترش فتوحات مسلمین و آشنایی آنها با مدارس و علوم مختلف، کم کم ترجمه علوم گذشتگان در حکومت های اسلامی شروع شد.
اولین ترجمه ها در سالهای پایانی سلسله اموی انجام گرفت؛ اما در زمان عباسیان بود که ترجمه صورت جدی به خود گرفت و غیر از علوم کاربردی مانند طب و نجوم، برای اولین بار کتابهایی در علوم نظری نیز ترجمه شد؛ هارون الرشید پنجمین خلیفه عباسی (در سال 218 ه ق) "دارالحکمه" را در بغداد تاسیس کرد[12] که محلی برای تدریس و ترجمه علوم نظری باشد و همین مدرسه تقریبا احیاگر علوم یونانی شد. فارابی که خود به نوعی شاگرد و استاد این مدرسه است شرایط را اینگونه توصیف می کند:
"آنگاه ( یعنی پس از ظهور اسلام ) تعلیم از اسکندریه به انطاکیه انتقال یافت و مدتی مدید در آنجا پا بر جا بود تا این که سرانجام فقط یک استاد باقی ماند. دو نفر نزد او علم آموختند سپس از آنجا کوچ کردند و کتابها را با خود بردند، یکی از آنان اهل حران بود و دیگری اهل مرو، آنکه اهل مرو بود دو شاگرد تربیت کرد یکی ابراهیم مروزی و دیگر یوحنا بن حیلان، اسرائیل اسقف و قویری نزد آن مرد حرانی دانش آموختند و هردو به بغداد رفتند اسرائیل به دین خود مشغول شد، اما قویری در پی دانش رفت،یوحنا بن حیلان نیز سرگرم دین خود شد و ابراهیم مروزی به بغداد رفت و در آنجا سکونت گزید. متی بن یونان نزد مروزی تحصیل کرد، در آن زمان منطق تا آخر اشکال اربعه خوانده می شد اما ابونصر فارابی در شرح حال خود می گوید که منطق را تا آخر کتاب البرهان نزد یوحنا بن حیلان خواند[13]"
بنابراین علم منطق تقریبا در حال فراموشی بود که به عالم اسلام وارد شد و توسط دانشمندان مسلمان دوباره جان گرفت. به هر حال ثمره مدرسه بغداد در علم منطق را می توان در شرح ها و نوآوری های منطقی "ابونصرفارابی" جستجو کرد[14]اما علم منطق به مدرسه بغداد ختم نشد پس از آن علوم نظری در سراسر حکومت اسلامی منتشر شد؛ در شرق عالم اسلامی دانشمندانی مانند ابوعلی سینا و خواجه نصرالدین طوسی رشد کردند، در هرات امام فخررازی و در مغرب اسلامی (اسپانیا) که تازه مسلمان شده بودند نیز امثال "ابن رشد" به وجود آمدند؛ این پویایی علمی در جهان اسلام منطق را پله پله کامل کرد و تقربیا به صورتی که اکنون در حوزه های درسی مطالعه می شود در آورد.