كلمات كليدي : عيسي، شام آخر، صليب، يهوداي اسخريوطي، اناجيل
نویسنده : انسيه شيرخدائي
"شام آخر" به آخرین شامی گویند که عیسی مسیح با شاگردانش در روز پنج شنبه در باغ جتسیمانی قبل از دستگیری و مصلوب شدنش صرف نمود.
در اناجیل همنوا، این وعده، غذای عید فصح میباشد و اهمیتش بخاطر سخن عیسی دربارهی اشربه و تکه نان است. این واقعه تاریخی نزد مسیحیان برای بزرگداشت جشن اول کلیسا مرتبط با شام الهی[1] است و متعاقباً مراسم مقدس عشاء ربانی را هم شامل میشود.[2]
نامهای دیگر شام آخر
این شام در نزد مسیحیان با نامهای مختلفی چون شام مقدس[3]، شام خداوند[4]، شکستن نان، سرّ مقدس[5]، شام عیسی، مجلس سپاسگزاری[6] و شراکت [7] در خوراک معروف است.[8]
عیسی در اورشلیم
با نزدیکی عید فصح[9] عده زیادی از یهودیان در اورشلیم جمع شده بودند تا برای معبد قربانی کنند. و عیسی برخلاف نظر حواریون خویش که او را از آمدن به اورشلیم برحذر میداشتند به آن شهر وارد شد و معتقد بود رسالتش او را به اورشلیم فرا میخواند.[10]
عیسی پس از ورود به اورشلیم از معبد مقدس بازدید نمود و آنجا را که پر از صرافان و فروشندگان و کبوتربازان بود با زور تازیانه خالی ساخت و فریاد برآورد که آیا نوشته نشده است که: «خانهی من،خانهی عبادت همهی امتها نامیده خواهدشد؟ اما شما آن را خانهی دزدان ساختهاید.» [11]
عیسی تا چندین روز بدون هیچ مانعی در معبد به تعلیم مردم پرداخت اما شبها از ترس دستگیری و یا کشته شدن به کوه زیتون میرفت. حکومت روم به احتمال زیاد عیسی را از روزی که رسالت یحیی معّمد را دنبال میکرد زیر نظر داشتند. اما چون پیروان زیادی پیدا نکرده بود او را خطری جدی نمیدانستند. لیکن با ورودش به اورشلیم و اعمالی مانند پاکسازی هیکل از صرافان... ،آموزش و تعلیم مردم و همچنین استقبال پرشور جلیلیان[12] از ایشان، کاهنان یهود را نگران ساخت، که مبادا در عید فصح [13] شورشی بی موقع بوجود آید. و سبب از بین رفتن آزادی مذهبی یهودیان گردد. پس نخست شروع به دشنام و ناسزاگویی علیه او کردند تا عیسی را نزد مردم مرهون و خفیف سازند. و حتی به هنگام موعظه اش در معبد کاهنان بر او خرده گرفته و اعتراض میکردند تا بتوانند به این شکل او را متهم به کفر کنند. ولی عیسی همواره از دادن بهانه به دست ایشان خودداری میکرد و در همین مدت زمان کوتاهی که در اورشلیم به سر میبرد، مورد استقبال و پذیرش انبوهی از مردم قرار گرفت. مخالفین زمانی توانستند مقام او را متزلزل سازند که از او پرسیدند آیا باید به قیصر جزیه داد یا نه؟ او فریبکاری ایشان را به فراست دریافت و به ایشان گفت : چرا مرا امتحان میکنید؟ آنچه مال قیصر است به قیصر، و آنچه مال خداست، به خدا رد کنید. از این سخن همه متعجب شدند و به این ترتیب بتدریج بر مخالفین وی افزوده شد.
از اینرو کاهنان و بزرگان یهود بر علیه مسیح توطئه کردند[14] و یکی از دوازده حواری عیسی، به نام یهودای اسخریوطی، را به طمع سی سکهی نقره فریفتند. تا عیسی را در وقت مقتضی تسلیم سازد.[15]
عیسی مرتباً با زبان امثال و حکایات با مردم سخن میگفت و چنین بیان میکرد: خداوند ابتدا یهود را به میهمانی فراخواند و چون ایشان از قبول دعوت سرپیچی نمودند، خدا دیگران را نزد خود به میهمانی فراخواند. در انجیل آمده است که عیسی فریسیان و صدوقیان را مورد خطاب قرار داده و میگفت: باجگیران و فاحشه ها قبل از شما داخل ملکوت میشوند. بخاطر اینکه شما به عیسی ایمان نیاوردید اما آنان به او ایمان آوردند.از این جهت شما را میگویم ... که ملکوت خدا از شما باز پس گرفته شده است و به امتی که میوهاش را بار بیاورند، عطا خواهد شد.
همهی نویسندگان اناجیل، هم رأیند که چون عیسی به درجهی دشمنی و معاندت مخالفین آگاه بود دانست که توطئه قتل او را خواهند کشید و خود را آماده مرگ ساخت. بنابر آنچه مسیحیان نخستین گفتهاند عیسی نه تنها مکرراً قتل خود را به دست مخالفان پیش بینی میکرد بلکه حتی میدانست چه کسی به او خیانت خواهد کرد.[16]
شرح تاریخی شام آخر
شام مقدس در حقیقت نماد حلول و تجسد الهی قلمداد میشود. [17] در اناجیل همنوا [18] و همچنین رسائل پولس روایات متعددی پیرامون شام آخر بیان شده است.[19]
در روز اول عید فطیر شاگردان نزد استاد خویش _مسیح _ آمده و از او پرسیدند مراسم فصح را در کجا برگزار کنیم؟ گفت: به شهر بروید، فردی با کوزهی آب خواهید دید، به دنبال او بروید به هرجا که داخل شد، شما هم وارد شوید و به صاحبخانه بگویید، استاد ما قصد دارد فصح را در اینجا برگزار کند. صاحبخانه، مهمانسرایش راکه بسیار وسیع و مفروش است، در اختیار شما قرار میدهد، پس شما آنجا را برای مراسم فصح آماده کنید.[20]
چون شب شد، عیسی همراه با شاگردانش به میهمانخانه آمدند. وقتی ایشان غذا میخوردند[21] مسیح گفت: بسیار دوست داشتم که قبل از گرفتار شدنم، این فصح را با شما باشم، آگاه باشید، این شام آخری است که با شما میخورم.[22] زیرا کسی در میان شما است، که مرا تسلیم خواهد کرد.
حواریون بسیار ناراحت شدند و هر یک سئوال کردند،آیا او من هستم؟ و عیسی گفت: یکی از شما دوازده تن که با من دست در ظرف فرو برد مرا تسلیم خواهد کرد. « زیرا که پسر انسان برحسب آنچه که مقدر است میرود»، اما وای به حال کسی که مرا تسلیم کند.[23] زیرا برای او بهتر این بود، که از مادر متولد نمی شد.[24]
و چون غذا میخوردند عیسی نان را برداشته ،برکت داد و آن را تکه تکه کرد و گفت: بگیرید و بخورید که این کالبد من است. و شما نیز بعد از من و به یاد استاد خویش این کار را انجام دهید؛ پیاله ای را گرفته،شکر گفت و همه از آن نوشیدند و به ایشان گفت: « این خون من است و با خون خود که برای شما ریخته میشود پیمان تازهای بستم (عهد جدید) که بخاطر بسیاری برای آمرزش گناهان، ریخته میشود».[25]
و بدانید که دیگر از این پس شراب نخورم تا روزی که در نزد پدر آن را بنوشم.[26] سپس حواریون همراه عیسی به سوی کوه زیتون رفتند. مسیح به ایشان گفت: همهی شما امشب دربارهی من دچار لغزش میشوید، زیرا که نوشته شده است،«شبان را میزنند و گوسفندان پراکنده میشوند» اما پس از رستاخیزم، قبل از شما به جلیل خواهم رفت.
پطرس گفت: ای سرورم، من هرگز نسبت به تو شک نخواهم کرد، اگرچه همهی شاگردانت دربارهی تو دچار خطا و لغزش شوند. عیسی به او گفت: همین امشب پیش از سپیده دم، آن هنگام که خروس نخوانده باشد، تو مرا سه بار انکار خواهی نمود. اما پطرس و همهی شاگردان یک صدا گفتند: اگر جانمان را هم از کف بدهیم باز تو را انکار نخواهیم کرد. عیسی با ایشان به باغ جتسیمانی رفت. عیسی مسیح به آنها گفت: شما اینجا بمانید تا من نماز بخوانم. عیسی سجده میکرد و نماز میخواند و با پدر خویش نجوا میکرد، که ای پدرم، اگر ممکن است این پیاله را به خواست خود، از من دورنما، نه به خواست من. سپس نزد شاگردان بازگشت، لیکن همگی آنها خفته بودند. پطرس را صدا زده و به او گفت: آیا نتوانستید یک ساعت بیدار بمانید و نماز کنید تا دچار ابتلاء و گرفتاری نشوید؟ این ماجرا تا سه بار تکرار شد. آخرین بار نزد شاگردان آمد و گفت: اکنون بخوابید، اینک زمان آن رسیده است که پسر انسان به دست گناهکاران تسلیم شود ... بعد از سپری شدن زمان کوتاهی به شاگردان گفت: برخیزید، بروید،هم اکنون تسلیم کنندهی من در راه است.[27] هنوز سخنش تمام نشده بود که یهودای اسخریوطی (یکی از حواریان) همراه با جمعیتی بسیار، با چوبها و شمشیرها از سوی کاهنان یهود آمدند.
یهودا با آنها چنین قرار گذاشته بود، که هرکه را ببوسد، او عیسی است، پس بلافاصله او را دستگیر کنند. وی نزد عیسی آمده و او سلام کرد و او را بوسید. عیسی گفت: ای دوست برای چه آمدی؟ پس عیسی را دستگیر نمودند. پطرس دست به شمشیر برد و گوش غلام رئیس کاهنان رابرید. عیسی به او گفت: شمشیرت را در نیام کن، زیرا هرکس اکنون دست به شمشیر ببرد کشته خواهد شد. همچنین گفت:که آیا نمی توانم از پدرم لشگری از فرشتگان به یاری بخواهم؟ به این ترتیب همهی حواریون فرار کردند. عیسی را نزد رئیس کاهنان بردند. و پطرس دورادور، آنان را تعقیب مینمود. و سپس همراه غلامان در خانهی بزرگ کاهنان وارد شد؛ تا ببیند چه بر سر استادش میآید. رؤسای یهودیان در جستجوی شاهدی دروغین بودند، تا عیسی را به مرگ محکوم کنند. اما با وجود شاهدان دروغین بسیار، باز گواهی برای اثبات مدعای خویش پیدا نکردند. تا اینکه دو شاهد به دروغ اظهار کردندکه عیسی گفنه است: میتوانم معبد خدا را خراب نموده کنم و ظرف سه روز دوباره آن را بسازم. بزرگ کاهنان برخاست و گفت: در پاسخ ادعای این دو نفر، چیزی برای گفتن داری؟ عیسی همچنان ساکت بود، تا رئیس کهنه او را به خدا قسم داد، تا بگوید پسرخداست یا نه؛ عیسی گفت: تو، خود گفتی. و نیز به شما میگویم که پس از این، پسر انسان را خواهید دید که در دست راست قدرت خداوند نشسته است و بر روی ابرها میآید. رئیس کاهنان لباس خویش را پاره کرد و گفت: شنیدید! او کفر گفت. پس نیازی به هیچ مدرک و شاهدی نیست، او سزاوار مرگ است. پس به رویش آب دهان انداختند، به زیر مشت و لگد گرفته و استهزاءش نمودند. در همین هنگام بود که کنیزکی در ایوان خانه، پطرس را دید. و شهادت داد که او نیز از پیروان عیسی است. پطرس انکار کرد. و ناگاه کنیز دیگری او را دید و همان حرفهای کنیزک اول را تکرار نمود. پطرس درحالی که ترسیده بود، به سرعت از آن خانه بیرون آمد. جمعیتی به سوی او آمدند و گفتند: از لهجهی تو معلوم میشود که با او هستی؛ پطرس شروع به ناسزا و انکار نمود که این مرد را نمیشناسد و همان دم خروس بانگ زد.[28]
سرانجام مسیح
اناجیل اربعه حوادث مربوط به فرجام عیسی را با تفاوت های اندک نقل کرده اند.[29] که بدین شرح است:
سربازان رومی عیسی را دستگیر نمودند و به دیوانخانه بردند.لباسی ارغوانی به او پوشانده و تاجی از خار[30] بر سرش نهادند،نی ای به دستش داده، پیش او زانو زدند و به تمسخر، او را پادشاه یهود خواندند.[31] و به محلی بنام جلجتا(محل کاسه سر)[32] بردند تا به چلیپا[33] آویزند. بر بالای صلیب نوشتند: «این است عیسی ،پادشاه یهود»؛ همراه وی دو دزد را بر طرفینش به صلیب کشیدند. عابران عیسی را استهزاء کرده و میگفتند: اگر پسرخدایی خود را برهان و از صلیب فرودآی، حتی در این میان دزدان مصلوب شده عیسی را دشنام میدادند.در این زمان عیسی، فریاد زد: خدایا چرا مرا ترک کردی؟ وسپس جان سپرد.[34]
در اناجیل نقل است، چند ساعتی پس از مرگ عیسی، پردهی هیکل پاره شد و زلزله رخداد، سنگها شکافته شد، بسیاری از مقدسین زنده شدند و به چشم بسیاری از مردم آمدند. پس از این حادثه، محافظین عیسی ترسیدند، گفتند: این مرد به راستی پسرخدابود.[35]
دفن عیسی
چون شب فرارسید، مردی به نام یوسف که ازشاگردان عیسی بود، نزد پیلاطس رفته و جسد مسیح را تحویل گرفت. وی جسد را در کتانی پیچید، دفن کرده و بر روی قبر، سنگی نهاد. کاهنان نزد فرمانده رفته و خواستند از قبر عیسی نگهبانی شود. چرا که عیسی گفته بود: که من پس از سه روز بر میخیزم . کاهنان از ترس اینکه شاگردان عیسی جسد وی را بدزدند، خواستار محافظت شدید قبر عیسی شدند... اما با این حال، عیسی برخاست.[36] روز شنبه وقتی مریم مجدلیه و مریم، مادر عیسی و یعقوب، برای دیدن قبر وی رفتند، ناگهان زلزلهی شدیدی به وقوع پیوست. و فرشتهای از آسمان پائین آمده، و سنگ ر-ا به کناری زد. و به آنان گفت من میدانم که شما در طلب عیسای مصلوب آمدهاید. او همانگونه که گفته بود برخاسته است. شتاب کنید و به شاگردانش خبر دهیدکه او را در جلیل خواهید یافت. و در راه بودند که عیسی خود بر ایشان ظاهر گشته و گفت: مترسید، بروید به برادرانم بگویید مرا در جلیل خواهند دید.[37]
از این پس عیسی پی در پی تا چهل روز [38]بر حواریون خویش ظاهر میشد.[39] و پس از آن به آسمان نزد پدر بالا رفت.