در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان بود، كه امير والاييها و رادمرد سرافراز اسلام و آن يار هميشگي دين و شريعت محمدي به وسيله شمشير پليدترين و شقاوت پيشهترين انسانها فرق مباركش شكافت و خون سرش محاسن سفيد او را رنگين ساخت.
امام علي (ع) بارها از پيامبر اسلام در مورد كيفيت و چگونگي شهادتش روايتها شنيده بود و رسول خدا با سخنان معجزهآسايش كه خبر از آينده و رويدادهاي تلخ و غمبار داده بود.
در روايت آمده است؛ که در جنگ خندق هنگامي كه امام علي (ع) مقابل جنگاور كفر و شرك «عمرو» قرار گرفت، با شمشير «عمرو» كه بر فرق سرش اصابت كرد، خون سر، تمام چهره و محاسن امام را رنگين ساخت. در حالي كه پيامبر با دستان مبارك خود فرق سر امام را پانسمان ميكرد و خون چهره گلگون او را پاك ميكرد، فرمودند:[1]
«اَينَ اَنا يومٌ يضربك اَشقَي الاخَرين عَلي رَاسِكَ وَيخضِب لِحیَتكَ مِن دَم راَسك»
«علي جان! آن گاه كه شقاوت پيشهترين انسانها با شمشير ستم و تجاوز فرق همايونت را هدف قرار ميدهد. و محاسن شريفت را به خون سرت رنگين ميسازد من كجا هستم تا زخم سرت را چون امروز پانسمان كنم»[2]
هنگامي كه ماه رمضان فرا رسيد. آن امام همام، شصت و سه بهار از عمر پربركت خويش را پشت سر نهاده بود. در آن سال نيز همچون سالهاي پیش در خانه فرزندان افطار مهمان بودند و به هنگام افطار بيشتر از سه لقمه غذا تناول نميفرمودند.
در يكي از شبها، فرزندان امام از ايشان علت كم خوردن غذا را پرسيدند. آن حضرت فرمودند:
«همانا روزهاي كوتاهي مانده است كه امر خداي – بلند مرتبه بزرگوار فرا برسد و من بيش از هر چيز دوست دارم كه در آن حال، شكمم خالي باشد.»[3]
در شب نوزدهم ماه رمضان در خانه دخترش امّ كلثوم ميهمان بود. در آن شب نيز امام هنگام افطار بيش از سه لقمه غذا نخورد.
امّ كلثوم دختر اميرالمومنين (ع) چنين ميگويد: «وقتي افطار در شب نوزدهم ماه رمضان پدرم ميهمان ما بود. براي آن حضرت طبقي كه در آن دو قرص نان جو و كاسهاي از شير و نمك ساييده شده بود، گذاشتم. پس از آن كه امام از نماز مغرب فارغ شدند، سر سفره حاضر شدند، هنگامي كه چشم ايشان به غذا افتاد و خوب آن را نگريستند، سر خود را با تأسف تكان داده و فرمودند كه كاسه شير را بردار و با اندكي قرص نان و نمك افطار كردند. پس از سپاس به بارگاه خداوند براي نماز و نيايش برخاست. حضرت پيوسته مشغول ركوع، سجود، دعا و تضرّع بودند. امام (ع) تمام شب را بيدار بودند و خداوند متعال را پيوسته عبادت ميكردند و در آن شب گاه و بي گاه از اطاق خويش بيرون ميرفتند و با نگاه به آسمان نيلگون ميفرمود:
«به خدا سوگند اين همان شبي است كه محبوبم و آموزگارم به من وعده داده است. به خداوند سوگند، هرگز دروغ نگفتهام و از رسول خدا دروغ نشنيدهام، همانا امشب آن شبي است كه به من وعدۀ شهادت داده شده است»[4]
در آن شب، سورة «يس» را تا آخر تلاوت نمودند و بعد از آن اندكي به خواب رفتند. به ناگاه با دلهره از خواب بيدار شده و فرمودند:
«خداوندا، ما را در لقاي خود بركت ده»
بسيار ميفرمودند:
«لاحَولَ ولا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ العَليِّ العَظيمِ»
در ادامه دختر ارجمندش چنین آورده است كه: آن شب پدرم به فرزندانش فرمودند:
«عزيزانم امشب خوابي ديدم؛ ميخواهم آن را برايتان وصف كنم»
آن گاه فرمودند:
«پيامبر را در عالم رويا ديدم. ایشان به من فرمودند: «يا اباالحسن! انّك قادم الينا عن قريب»علي جان به زودي ميهمان ما خواهي بود»
و نیز فرمودند:
«شقاوت پيشهترين مردم به سوي تو خواهد آمد و محاسن شريف تو را به خون سرت رنگين خواهد ساخت. «وانا والله مشتاق اليك، فهلم الينا فما عندنا خيرٌ لك وابقي»به خدا سوگند كه من در شور و شوق ديدار توام و تو در سومين دهۀ ماه خدا به ميهماني ما خواهي شتافت، بيا كه آن چه نزد ماست براي تو بهتر و پايندهتر است»[5]
هنگامي كه اهل خانه، اين سخنان جان فرساي ايشان را شنيدند، همه اشك ريختند و به سختي گريستند و فرياد و ضجّه زدند و صدا به گريه بلند كردند. و آن حضرت، آنها را دعوت به سکوت کردند، وقتي ساكت شدند، آن ها را به خوبيها، سفارش و امر كرده و از بديها نهي فرمودند. هر قدر، وقت صبح طلوع فجر نزديكتر ميشد، بر اضطراب و تشويش اميرمؤمنان افزوده ميگشت. ترس ايشان از شأن و جايگاه خداوندي بود، نه از مرگ و خروج روح از بدن!
چنين روايت شده است كه هرگاه وقت نماز فرا ميرسيد رنگ رخسار اميرالمؤمنين (ع) تغيير ميكرد و بدن ايشان ميلرزيد. به همين جهت، بار ديگر امّ كلثوم به آن حضرت عرض كرد: امشب، بيداري و اضطراب شما براي چيست؟ فرمودند:
«همانا اگر امشب را به صبح برسانم، كشته خواهم شد.»[6]
شب نوزدهم به پايان رسيد، امام، رفته رفته آماده رفتن به مسجد براي اقامه نماز شدند. هنگامي خروج حضرت از درب منزل، مرغابيها راه را بر امام بستند، تا امام به مسجد نرود. قلاب در به كمر ايشان گير كرد و كمربند امام باز شده و به زمين افتاد. امام كمربند خويش را بست و راهي مسجد شد.
حضرت پس از ورود به مسجد کوفه، در تاريكي چند ركعت نماز خوانده مشغول تعقيبات نماز شدند. پس از آن به پشت بام مسجد ندای اذان سر داد و خفتگان در مسجد را بیدار نمود. سپس آرام آرام نزديك محراب شد و با حضور قلب مشغول نماز شدند.
"ابن ملجم" آن عنصر تيره بخت نيز در نقشه خائنانهاش تصميم گرفته بود تا آن حضرت را به هنگام برخاستن از ركوع و يا سر برداشتن از سجده هدف گيرد. به همين جهت پس از آغاز نماز دزدانه برخاست و به سرعت خود را كنار ستوني كه امام در كنار آن به نماز ايستاده بود رساند تا در فرصت مناسب به سهمگينترين جنايت تاريخ بشری دست يابد. هنگامي كه امام آن پيشواي نماز و نيايش سر از سجده نخست برداشت، آن ملعون با شمشير زهرآلودش كه با هزار دينار آن را آغشته به زهر ساخته بود، فرق همايون سهيل عدالت و آزادگي را نشانه رفت. درست همان جاي را هدف قرار داد كه در جنگ خندق به وسيله شمشير «عمرو عامري» هدف قرار گرفته بود. فرق مبارك امام شكافت. خون سر و صورت امام را رنگين كرد. امير والاييها بر چهره به محراب افتاد در حالي كه زمزمهاش اين بود:
«بسم الله و بِاللهّ وعَلي مِلّةِ رَسولِ اللهِ: فزت وَ رَبِّ الكعبه»
به پروردگار كعبه رستگار و كامياب شدم.
آن گاه فرياد زدند كه:
«به پروردگار كعبه سوگند! ابن ملجم مرا كشت، آن ملعون، آن فرزند يهوديه مرا كشت، اي مردم ابن ملجم از دست شما مگريزد.»[7]
بدين ترتيب امام (ع) با بيان نام و نشان از قاتل خود، خواست بيگناهي در آن شرايط بحراني كشته يا زخمي و دستگير نشود. ضربت ابن ملجم ملعون، فرق مبارك حضرت را تا پيشاني و محلّ سجده شكافته بود.
تا آن زمان تاريخ پيامبران به خود اين موضوع را نديده بود كه در روز رحلت يا شهادت، جبرئيل نداي آسماني سر دهد. اما از شگفتيهاي عظمت و معنويت علي (ع) بود كه با فرود آمدن شمشير تاريك انديشي و خشونت بر فرق سر آن امام همام در حالي كه هنوز زنده بود، فرشته وحي شهادت جان سوز او را اعلام كرد. خبر اين جنايت سهمگين مانند تندبادي كوفه و اطراف آن را به لرزه درآورد. زن و مرد، پير و جوان، سالم و بيمار سراسيمه از خانههاي خويش بيرون ريختند و با شيون و فرياد راه مسجد و خانه علي (ع) را در پيش گرفتند. از سوي ديگر «مرادي» دژخيم كه آهنگ فرار داشت، به دست مردم اسير گرديد و درحالي كه ديدگان خون رنگ و از حدقه بيرون آمدهاش از وحشت عميق او خبر ميداد، وی را به مسجد آوردند. امام علي (ع) وقتي چشمان خود را گشودند و به "ابن ملجم" نگريستند كه دستان او را بسته بودند و شمشيرش بر گردش آويزان بود، با صدايي ضعيف و همراه با دلسوزي و مهرباني فرمودند:
«اي مرد؛ گناه بزرگي كردهاي! مرتكب امري عظيم و فعلي بسيار بزرگ شدهاي، آيا بد امامي براي تو بودم كه پاداش مرا اين گونه دادي؟ آيا با تو مهربان نبودم و تو را بر ديگران ترجيح ندادم و به تو احسان نكردم. آيا مردم نميگفتند تو را به قتل برسانم و....امّا به تو آسيبي نرسانيدم و تو را آزاد گذاشتم، با اينكه ميدانستم حتماً مرا خواهي كشت، امّا ميخواستم حجت خدا بر تو تمام شود و خدا انتقام مرا از تو بگيرد. و نزد خدا بر تو غالب شوم، اي فرومايه، ميخواستم كه شايد از گمراهي خود برگردي ولي شقاوت بر تو غالب شد و مرا كشتي، اي شقيترين اشقيا.»[8]
آن گاه امام (ع) رو به فرزند خود كرد و در حق آن ملعون سفارش نمودند:
«اي فرزندم با اسير خود مدارا كن و با او مهربان باش و نيكي و شفقت و رحمت را در پيش گير. پس اگر من از دنيا رفتم او را قصاص كن و با يك ضربت بكش و او را با آتش نسوزان و او را مثله نكن»
آن ملعون حرمت ماه خدا را در حق حجت او در برابر بندگان رعايت نكرد و در هنگامی آن حضرت در حضور حضرت حق بود، خون او را ريخت. فرشتگان آسمانها و ملكوت اعلي به او، خون گريه كردند و فرشته وحي با اندوه و زاري ندا داد كه به خدا سوگند كه بنيانهاي هدايت فرو ريخت و خردمندان دريافتند كه ديگر نه هشدار دهندهاي هست و نه هدايتگر و روشني بخشي.[9]