دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 160 نهج البلاغه بخش 3 : وصف اميدوارى به خدا

موضوع خطبه 160 نهج البلاغه بخش 3 درباره "وصف اميدوارى به خدا" است.
No image
خطبه 160 نهج البلاغه بخش 3 : وصف اميدوارى به خدا

موضوع خطبه 160 نهج البلاغه بخش 3

متن خطبه 160 نهج البلاغه بخش 3

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 160 نهج البلاغه بخش 3

3 وصف اميدوارى به خدا

متن خطبه 160 نهج البلاغه بخش 3

كيف يكون الرجاء

منهايَدَّعِي بِزَعْمِهِ أَنَّهُ يَرْجُو اللَّهَ كَذَبَ وَ الْعَظِيمِ مَا بَالُهُ لَا يَتَبَيَّنُ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ فَكُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ وَ كُلُ رَجَاءٍ إِلَّا رَجَاءَ اللَّهِ تَعَالَى فَإِنَّهُ مَدْخُولٌ وَ كُلُّ خَوْفٍ مُحَقَّقٌ إِلَّا خَوْفَ اللَّهِ فَإِنَّهُ مَعْلُولٌ يَرْجُو اللَّهَ فِي الْكَبِيرِ وَ يَرْجُو الْعِبَادَ فِي الصَّغِيرِ فَيُعْطِي الْعَبْدَ مَا لَا يُعْطِي الرَّبَّ فَمَا بَالُ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ أَ تَخَافُ أَنْ تَكُونَ فِي رَجَائِكَ لَهُ كَاذِباً أَوْ تَكُونَ لَا تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعاً وَ كَذَلِكَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْداً مِنْ عَبِيدِهِ أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لَا يُعْطِي رَبَّهُ فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ الْعِبَادِ نَقْداً وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِمَاراً وَ وَعْداً وَ كَذَلِكَ مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ وَ كَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ آثَرَهَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى فَانْقَطَعَ إِلَيْهَا وَ صَارَ عَبْداً لَهَا

ترجمه مرحوم فیض

قسمتى دوم از اين خطبه است (در بطلان ادّعاى كسيكه كردارش طبق گفتارش نمى باشد، و ترغيب مردم بدل نبستن بدنيا و پيروى از پيغمبران):

(در مردم به گمان خود ادّعاء ميكند كه بخدا اميدوار است سوگند به خداوند بزرگ كه دروغ مى گويد چگونه است حال او كه اميدواريش به خداوند در عمل و كردارش نمودار نيست (اگر اين شخص راست مى گفت براى بدست آوردن رضاء و خوشنودى خداوند كوششى مى نمود و كارى نمى كرد كه موجب خشم او گردد) پس هر كه (بچيزى) اميدوار است اميد او از كردارش پيدا است مگر اميد بخدا كه مغشوش بوده خالص نباشد، و هر ترسى مسلّم است (آثار آن در ترسيده آشكار است) مگر ترس از خدا كه ناجور باشد (و نشانه ترس در ترسيده هويدا نباشد) در كار بزرگ بخدا اميد دارد (آسايش هر دو جهان را با درجات عاليه در بهشت جاويد آرزو دارد) و در چيز كوچك (متاع فانى دنيا) به بندگان خدا اميدوار است، و (نسبت) به بنده خدا طورى رفتار (و اظهار خضوع و فروتنى) مى نمايد كه براى پروردگار نمى كند، پس چگونه است شأن خداوند «بزرگ است ستودن او» كه در حقّ او تقصير مى گردد بآنچه (خضوع و فروتنى و اميدوارى) براى بندگانش انجام داده ميشود آيا مى ترسى در اميدواريت بخدا دروغگو باشى (گمان برده اى كه بى اعتنائى نموده نا اميدت سازد، اين گمان خطاء بزرگى است، زيرا فضل و رحمت او چنانكه خبر داده بزرگتر از آنست كه نيكوكاران را نوميد گرداند) يا اينكه او را براى اميدوار بودن سزاوار نمى بينى (كه اگر او را بانجام اميد خود ناتوان بدانى كفر محض است) و همين طور است حال كسيكه ادّعاء ميكند بخدا اميدوار است، اگر از بنده اى از بندگان خداوند بترسد، از روى ترس قسمى با او رفتار نمايد كه در باره پروردگارش چنان نمى كند (چون از بنده اى بترسد سعى و كوشش نمايد تا خوشنودى او را بدست آورده خشمش را دور گرداند، و ليكن جائيكه بايد از خدا بترسد دل فراخ كرده كار بروز دگر اندازد) پس ترس خود را از بندگان نقد و موجود پنداشته و از آفريدگارش نسيئه و وعده ، و همچنين مانند ادّعاء كننده اميد بخدا است كسيكه دنيا در نظرش اهميّت داشته، و موقعيّت آن در دلش بزرگ باشد (كالاى) آنرا بر (آنچه پسنديده) خدا (است از اطاعت و فرمانبردارى) اختيار كرده و فقط بآن رو آورده و براى آن (و هر كه آنرا در دست دارد) بنده و فرمانبردار گرديده است (لذا اميد و ترسش از دنيا و دنياداران است).

ترجمه مرحوم شهیدی

از اين خطبه است: به گمان خود دعوى دارد كه به خدا اميدوار است. به خداى بزرگ، كه دروغ گويد، - پس- چرا اميدوارى او در كردارش ناپديدار است هر كه اميدوار است، اميد او در كردارش آشكار است، جز اميد به خدا كه ناخالص است- و شناختن آن دشوار است- ، و هر ترس جز ترس از خدا محقّق است- و شناختن آن آسان- ، جز ترس از خدا كه نيازمند است به برهان- و بايد ديده شود در كردار و بيان- . در كارهاى بزرگ به خدا اميد بسته است، و در كارهاى خرد به بندگان. پس حقّ بنده را ادا مى كند، و حقّ خدا را نه چنان. چه شده كه بايد در حقّ خدا كوتاهى شود، و كمتر از حقّ بندگان رعايت گردد آيا مى ترسى دروغگو باشى در اميدى كه بدو دارى يا او را در خور اميد بستن نپندارى نيز اگر او از يكى از بندگان خدا بيم دارد، حقّ او را چنان گزارد كه حقّ پروردگار خود را به جا نيارد. پس ترس خود را از بندگان خدا آماده و نقد ساخته، و ترس از آفريدگار را به عهده وعده بى پرداخت انداخته. همچنين است كسى كه دنيا در ديده اش كلان نمايد، و ارزش و اعتبار آن در دل وى فراوان نمايد، آن را بر خدا مقدّم سازد و جز آن به چيزى نپردازد، و بنده او شود- و دل ببازد- .

ترجمه مرحوم خویی

فصل دويم از اين خطبه متضمّن است ابطال دعوى بعض أهل زمان رجا بثواب خداوند را و خوف از عقاب آن مى فرمايد: ادّعا مى كند بزعم فاسد خود كه اميدوار است بخداى تعالى دروغ مى گويد بحقّ خداى بزرگ، چيست حال او كه ظاهر نمى شود رجا و اميدوارى در عمل او و هر كه اميد داشته باشد شناخته مى شود اميدواري در عمل و كردار او مگر اميد بخداوند متعال كه بدرستي آن مغشوش است و معيوب، و هر ترس محقّق است مگر ترس از حق تعالى پس بدرستى كه آن معلولست و مريض، اميد مى دارد آن شخص بخدا در چيز بزرگ و اميد مى دارد به بندگان در چيز حقير پس مى دهد به بنده چيزى را كه نمى دهد بپروردگار، پس چيست شأن خداى عزّ و جل كه تقصير كرده مى شود بأو از آن چيزى كه رفتار مى شود با آن بر بندگان او، آيا مى ترسى كه باشى در اميدوارى تو بأو دروغ گوى، يا باشى كه نه بينى او را از براى اميدوارى محل قابل. و همچنين است اگر او بترسد از بنده از بندگان خدا عطا مى كند بأو از جهة خوف خود چيزى را كه عطا نمى كند بپروردگار خود، پس مى گرداند ترس خود را از بندگان نقد و ترس خود را از خالق خود وعده غير اميدوار، و همين قرار است كسى كه عظم و شأن داشته باشد دنيا در چشم او، و بزرگ باشد وقع دنيا از قلب او ترجيح مى دهد آن دنيا را بر خدا پس بالكلّيه رجوع نمايد بآن دنيا و برگردد بنده از براى آن.

شرح ابن میثم

القسم الثاني منها:

يَدَّعِي بِزَعْمِهِ أَنَّهُ يَرْجُو اللَّهَ كَذَبَ وَ الْعَظِيمِ مَا بَالُهُ لَا يَتَبَيَّنُ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ فَكُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ وَ كُلُّ رَجَاءٍ إِلَّا رَجَاءَ اللَّهِ فَإِنَّهُ مَدْخُولٌ وَ كُلُّ خَوْفٍ مُحَقَّقٌ إِلَّا خَوْفَ اللَّهِ فَإِنَّهُ مَعْلُولٌ يَرْجُو اللَّهَ فِي الْكَبِيرِ وَ يَرْجُو الْعِبَادَ فِي الصَّغِيرِ فَيُعْطِي الْعَبْدَ مَا لَا يُعْطِي الرَّبَّ فَمَا بَالُ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ أَ تَخَافُ أَنْ تَكُونَ فِي رَجَائِكَ لَهُ كَاذِباً أَوْ تَكُونَ لَا تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعاً وَ كَذَلِكَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْداً مِنْ عَبِيدِهِ أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لَا يُعْطِي رَبَّهُ فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ الْعِبَادِ نَقْداً وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِمَاراً وَ وَعْداً وَ كَذَلِكَ مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ وَ كَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ آثَرَهَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى فَانْقَطَعَ إِلَيْهَا وَ صَارَ عَبْداً لَهَا

اللغة

أقول: المدخول: الّذي فيه شبهة و ريبة، و كذلك المعلول: الغير الخالص. و الضمار: الّذي لا يرجى من الموعود

المعنى

و مساق الكلام يقتضي ذمّ من يدّعى رجاء اللّه و لا يعمل له و تنبيه أنّ رجائه ليس بخالص بتكذيبه و بيان تقصيره في العمل.

فقوله: يدّعي بزعمه أنّه يرجو اللّه. ذكر صورة الدعوى الحاليّة أو المقاليّة. و قوله: كذب و العظيم. ردّ لتلك الدعوى مؤكّدا بالقسم البارّ، و إنّما قال: و العظيم دون اللّه لأنّ ذكر العظمة هنا أنسب للرجاء. و قوله: ما باله. إلى قوله: عرف رجاءه في عمله. قياس من الشكل الثاني بيّن فيه أنّه غير راج. و تلخيصه أنّ هذا المدّعي للرجاء غير راج، و مراده الرجاء التامّ الّذي يجتهد في العمل له و لذلك قال: إلّا رجاء اللّه فإنّه مدخول فنبّه بأنّ فيه رخلا على وجوده إلّا أنّه غير خالص، و بيان الدليل أنّ كلّ من رجا أمرا من سلطان أو غيره فإنّه يخدمه بخدمته التامّة و يبالغ في طلب رضاه و يكون عمله له بقدر قوّة رجائه له و خلوصه، و يرى هذا المدّعى للرجاء غير عامل فيستدلّ بتقصيره في الأعمال الدينيّة على عدم رجائه الخالص في اللّه، و كذلك قوله: و كلّ خوف محقّق إلّا خوف اللّه فإنّه معلول. توبيخ للسامعين في رجاء اللّه تعالى مع تقصيرهم في الأعمال الدينيّة، و تقدير الاستثناء الأوّل مع المستثنى منه: و كلّ رجاء لراج يعرف في عمله أى يعرف خلوص رجائه فيما يرجوه إلّا رجاء الراجي للّه فإنّه غير خالص. و روى و كلّ رجاء إلّا رجاء اللّه فإنّه مدخول، و التقدير و كلّ رجاء محقّق أو خالص. لتطابق الكلّيّتين على مساق واحد، و ينبّه على الاضمار في الكلّيّة الاولى قوله في الثانية: محقّق. فإنّه تفسير المضمر هناك. و قوله: يرجو اللّه في الكبير. إلى قوله: يعطى الربّ. في قوّة قياس ضمير صغراه قوله: يرجو. إلى قوله: الصغير، و تقدير كبراه و كلّ من كان كذلك فينبغي أن يعطى اللّه الّذي هو ربّه من رجائه و العمل له ما لا يعطى المخلوقين و الّذين هم عباده، و الصغرى مسلّمة، فإنّ الحسّ يشهد بأكثريّة أعمال الخلق لما يرجوه بعضهم من بعض بالنسبة إلى أعمالهم لما يرجونه من اللّه تعالى، و أمّا الكبرى فبيانها أنّ المقرّر في الفطر أنّ المرجوّ الكبير يستدعي ما يناسبه ممّا هو وسيلة إليه كميّة و كيفيّة. و قوله: فيعطى العبد ما لا يعطى الربّ. نقض للكبرى. و قوله: فما بال اللّه. إلى قوله: لعباده. توبيخ و تشنيع على من يخالف العمل بالنتيجة المذكورة. و قوله: أ تخاف. إلى قوله: موضعا. استفسار عن علّة التفسير المذكور في الرجاء للّه و العمل له بالنسبة إلى رجاء العباد و العمل لهم استفسارا على سبيل الإنكار و تقريعا على ما عساه يدّعى من إحدى العلّتين المذكورتين و هما خوف الكذب في رجاء اللّه أو ظنّه غير أهل للرجاء. و الأمر الأوّل خطاء عظيم لزم عن التقصير في معرفة اللّه، و الثاني كفر صراح، و إنّما خصّص هاتين العلّتين بالذكر لأنّهما المشهورتان في عدم رجاء الخلق بعضهم لبعض أو ضعفه، و انتفاؤهما في حقّ اللّه تعالى ظاهر فإنّه تعالى الغنيّ المطلق الّذي لا بخل فيه و لا منع من جهته فإنّ العبد إذا استعدّ بقوّة الرجاء له و العمل لما يرجوه منه و حببت إفاضة الجود عليه ما يرجوه فلا يكذب رجاؤه و هو اللّه تعالى الموضع التامّ له. و قوله: و كذلك إن هو خاف. إلى قوله: يعطي ربّه. قياس ضمير استثنائيّ بيّن فيه قصور خوف الخائف من اللّه بالنسبة إلى خوفه من بعض عبيده، و الضّمير في عبيده للّه، و في خوفه للخائف. و يحتمل عوده إلى العبد. و الملازمة في الشرطيّة ظاهرة، و كبرى القياس استثناء غير المقدّم لينتج عين التالى. و قوله: فجعل. إلى قوله: وعداً. توبيخ و تشنيع على من لزمه ذلك الاحتجاج و أنّه من القبيح المشهور المذكور أنّ يجعل الإنسان خوفه من عبد مثله نقدا حاضرا و خوفه من خالقه وعداً غير حاضر.

و قوله: و كذلك من عظمت الدنيا. إلى آخره.

إشارة إلى علّة إيثار الناس للحياة الدنيا على ما عند اللّه ممّا وعد به و انقطاعهم إليها و صيرورتهم عبيدا لها

و ذكر جزء العلّة القريبة و هي عظمة الدنيا في أعينهم، و تمام هذه العلّة حقارة ما تصوّروه من الوعد الاخروىّ بالنسبة إلى الدنيا، و علّة هذه العلّة ميلهم للذّات العاجلة كما هي، و غيبوبة اللذّات الموعودة و تصوّرها الضعيف بحسب الوصف، الّذي غايته أن يوجب في أذهانهم مشابهة ما وعدوا به لما حضر لهم الآن. فلذلك كانت العاجلة أعظم في نفوسهم و أكبر وقعا في قلوبهم، و لذلك آثروها و انقطعوا إليها فاستعبدتهم.

و غاية هذا التوبيخ التنفير عن الدنيا و الجذب عنها إلى الرغبة فيما وعد اللّه، و لذلك عقّب بالتنبيه على ترك الدنيا من الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ساير الأنبياء و المرسلين الّذين هم القدوة للخلق و إعراضهم عنها، و على كونهم محلّ الاسوة الكافية لهم في ذلك

ترجمه شرح ابن میثم

از اين خطبه است:

يَدَّعِي بِزَعْمِهِ أَنَّهُ يَرْجُو اللَّهَ كَذَبَ وَ الْعَظِيمِ مَا بَالُهُ لَا يَتَبَيَّنُ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ فَكُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ وَ كُلُّ رَجَاءٍ إِلَّا رَجَاءَ اللَّهِ تَعَالَى فَإِنَّهُ مَدْخُولٌ وَ كُلُّ خَوْفٍ مُحَقَّقٌ إِلَّا خَوْفَ اللَّهِ فَإِنَّهُ مَعْلُولٌ يَرْجُو اللَّهَ فِي الْكَبِيرِ وَ يَرْجُو الْعِبَادَ فِي الصَّغِيرِ فَيُعْطِي الْعَبْدَ مَا لَا يُعْطِي الرَّبَّ فَمَا بَالُ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ أَ تَخَافُ أَنْ تَكُونَ فِي رَجَائِكَ لَهُ كَاذِباً أَوْ تَكُونَ لَا تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعاً وَ كَذَلِكَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْداً مِنْ عَبِيدِهِ أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لَا يُعْطِي رَبَّهُ فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ الْعِبَادِ نَقْداً وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِمَاراً وَ وَعْداً وَ كَذَلِكَ مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ وَ كَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ آثَرَهَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى فَانْقَطَعَ إِلَيْهَا وَ صَارَ عَبْداً لَهَا

لغات

مدخول: شبهه ناك و مشكوك معلول: ناخالص قضم: خوردن به كرانه دهان ضمار: وعده اى كه اميدى به آن نيست

ترجمه

«او گمان مى برد به خدا اميدوار است، به خداوند بزرگ، سوگند دروغ مى گويد، چگونه است كه اميدوارى او در عملش نمايان نيست، زيرا هر كس اميدى دارد اميد او از كردارش دانسته مى شود، جز اميد به خدا، چون اميد به او خالص نيست، و هر ترسى محقّق است جز ترس از خدا، چون بيم از خداوند راست و بى غشّ نيست، اميدهاى بزرگ را از خدا دارند و در كارهاى كوچك به بندگان اميد مى بندند امّا در برابر خداوند آن چنان نيستند كه در برابر بنده اويند، چه شده است كه از آنچه در مورد بندگان خدا انجام مى گردد نسبت به خداوند بزرگ كوتاهى مى شود آيا بيم دارى كه در اميد به خدا دروغگو باشى يا اين كه او را سزاوار اميد نمى دانى، همچنين اگر او از يكى از بندگان خدا بيمناك شود به گونه اى رفتار مى كند كه با خداوند چنين رفتارى نمى كند براى اين كه ترس از بندگانش را نقد و موجود، و ترس از او را نسيه و وعده مى داند، آرى كسى كه دنيا در نظرش سترگ و موقعيّت آن در دلش بزرگ باشد آن را بر خدا برگزيده و از خدا مى برد و بنده دنيا مى شود.

شرح

اين گفتار در زمينه نكوهش كسانى است كه ادّعا مى كنند اميد خود را به خدا بسته اند ليكن در اين راه به عمل نمى پردازند، و مبتنى بر هشدار به اينهاست كه اميد آنان خالص نمى باشد و با دروغ شمردن ادّعاى آنها كوتاهى و قصور آنان را در عمل بيان مى كند:

فرموده است: يدّعي بزعمه أنّه يرجو اللّه.

يعنى او به گمان خويش ادّعا مى كند كه به خدا اميدوار است، اين جمله صورت مدّعاست كه ممكن است حاليّه يا مقاليّه باشد يعنى حال و يا گفتار او بيانگر آن باشد.

فرموده است: كذب و العظيم.

اين جمله در ردّ ادعاى مذكور است كه با سوگند به خداوند تأكيد شده است. اين كه لفظ جلاله را نياورده و عظيم فرموده براى اين است كه در اين جا ذكر عظمت با رجا و اميدوارى مناسبتر است.

فرموده است: ما باله... تا عرف رجاءه في عمله.

اين عبارت در واقع قياسى است از شكل دوم«» كه نتيجه مى دهد اين مدّعى اميد به خدا نبسته است و اميدوار به او نيست، منظور آن حضرت از رجا اميد كامل است كه انسان به خاطر آن به كار و كوشش مى پردازد، و به همين سبب اميد به خدا را استثنا كرده و إلّا رجاء اللّه گفته و علّت آن را مشوب بودن آن ذكر كرده و اعلام فرموده كه اين گونه اميدها صحيح و خالص نيست، و دليل آن اين است كه هر كس در باره امرى به صاحب قدرتى يا جز آن دل بندد و به او چشم اميد داشته باشد با همه نيرو به خدمت او مى پردازد، و در كسب رضا و خشنودى او سعى بليغ به جا مى آورد و به اندازه اى كه به او اميد و اخلاص دارد براى او كار و كوشش مى كند در حالى كه ملاحظه مى شود كسانى كه ادّعا مى كنند اميد خود را به خدا بسته اند در راه او به سعى و تلاش نمى پردازند، و اين كوتاهى در عمل و تقصير در انجام وظايف دينى نشانه اين است كه اميد آنها به خداوند ناب و خالص نيست، و نيز اين كه فرموده است هر ترسى قطعى و محقّق است جز ترس از خدا كه استوار و واقعى نيست براى نكوهش شنوندگان است كه با كوتاهى در اعمال دينى و وظايف إلهى به خدا اميدوارند و تقدير استثناى اوّل با مستثنا منه آن اين است كه: اميد هر اميدوارى در چگونگى عمل او شناخته، و درجه اخلاص او در باره اميدى كه دارد دانسته مى شود جز اميد به خدا كه پاكيزه و خالص نيست، جمله مذكور به صورت كلّ رجاء إلّا رجاء اللّه فإنّه مدخول نيز روايت شده است، و تقدير آن كلّ رجاء محقّق أو خالص إلّا... مى باشد تا كلّى مزبور با جمله كلّ خوف محقّق مطابقت كند، زيرا ذكر محقّق در جمله اخير دليل اضمار اين كلمه در جمله اوّل و مفسّر آن است.

فرموده است: يرجو اللّه في الكبير... تا يعطى الرّب.

اين عبارت در حكم قياس ضمير است كه صغراى آن جمله يرجوا لعباد في الصّغير مى باشد و كبراى مقدّر اين است كه هر كس اين چنين باشد شايسته است نسبت به پروردگار خود با اميدهاى بزرگى كه به او دارد كوشاتر و رفتارش از آنچه با مخلوق كه بندگان اويند دارد بالاتر و خاضعانه تر باشد، و صغرا در اين قياس مسلّم است، زيرا آنچه مشهود و محسوس است اين است كه تلاش و كوشش مردم در قبال اميدها و درخواستهايى كه از يكديگر دارند خيلى بيشتر و جدّى تر از سعى و كوششى است كه در برابر آرزوهاى خود از خداوند متعال انجام مى دهند، و در مورد كبرا نيز فطرت و سرشت انسان حكم مى كند در برابر كسى كه بزرگترين مرجع اميد است، آنچه را از نظر كميّت و كيفيّت در خور مقام اوست وسيله قرار داده و به كار بسته شود.

فرموده است: فيعطى العبد ما لا يعطى الرّب.

اين جمله ناقض كبر است يعنى اهميّتى كه به بنده خدا مى دهد بيش از اهميّتى است كه براى پروردگار خويش قائل مى شود.

فرموده است: فما بال اللّه... تا لعباده.

اين سخن در توبيخ و نكوهش كسانى است كه به گونه اى كه ذكر شد بر خلاف وظايف بندگى خود نسبت به پروردگار رفتار مى كنند.

فرموده است: أ تخاف... تا موضعا.

اين گفتار مبتنى است بر پرسش از علّت آنچه در باره اميدوارى انسان به خلق و خالق ذكر شد، و چگونگى عمل و رفتار انسان نسبت به كسى كه به او اميد بسته، و قصور و مسامحه او نسبت به پروردگارش كه به او اميدوار است، پرسش مذكور بر سبيل انكار و در سرزنش و سركوب كسى است كه ادّعا كند علّت اين امر يكى از دو مورد مذكور است، و اين دو يكى بيم از اين كه ممكن است اميد او به خدا بيجا و نادرست باشد، ديگرى اين كه گمان كند كه خداوند شايستگى آن را ندارد كه به او اميد بندد، امّا مورد اوّل اشتباهى بزرگ و ناشى از كوتاهى در شناخت پروردگار متعال است و مورد دوّم كفر آشكار است، اين كه امام (ع) به ذكر اين دو علّت اكتفا فرموده براى اين است كه منشأ نوميدى مردم از يكديگر و يا ضعف اميد آنها چنانچه مشهور است همين دو علّت است، و بديهى است اين دو امر در مورد پروردگار منتفى است زيرا او بى نياز مطلق است و هيچگونه بخل و منعى از طرف او وجود ندارد، و اگر بنده استعداد اميد به او را داشته باشد، و بر اساس اميدى كه به خدا دارد، كار كند، و خواستار افاضه جود و بخشش إلهى و بر آوردن آرزوى خود باشد، اميدش بيجا نبوده و به خطا نرفته است چه او مرجع تمام اميدها و برآورنده آرزوهاست.

فرموده است: و كذلك إن هو خاف... تا يعطى ربّه.

اين عبارت قياس ضمير استثنايى«» است كه قصور خوف بيم دارندگان از خداوند را در مقايسه با ترس از برخى بندگان او بيان مى كند. ضمير در واژه عبيده به اللّه و در خوفه به خائف، و يا به عبد باز مى گردد، ملازمه در اين قضيّه شرطيّه روشن است، و كبراى اين قياس استثناى عين مقدّم است به نحوى كه عين تالى مذكور را نتيجه دهد.

فرموده است: فجعل... تا وعدا.

اين سخن نيز سرزنش و سركوبى است بر كسى كه مشمول اين اعتراض و مورد اين استدلال است، زيرا اين زشتى و رسوايى است كه كسى ترس از فردى مانند خودش را نقد و موجود دانسته، و ترس از پروردگارش را وعده و نسيه بداند.

فرموده است: و كذلك من عظمت الدّنيا... تا آخر.

اين سخنان در بيان علّت اين است كه چرا مردم زندگى دنيا را بر ثوابهايى كه خداوند وعده فرموده ترجيح مى دهند و از هر چه غير دنياست مى برند و خود را بنده آن مى سازند. بديهى است عظيم جلوه گر شدن دنيا در نظر انسان جزيى از علّت قريب اين امر است و تمام علّت آن، حقير شمردن وعده هاى آخرت در مقايسه با لذّات دنياست و نيز آنچه باعث اين علّت است تمايل انسان به بهره گيرى كامل از لذّات دنياست كه حقيقت دارد و موجود است، و عدم حضور لذّاتى است كه وعده داده شده و انسان از آنها بر حسب تعريف و توصيف، تصوّرى ضعيف دارد، و آنچه از آن در ذهن انسان مى باشد اين است كه چيزهايى كه در آخرت وعده داده شده شبيه لذّاتى است كه انسان هم اكنون در دسترس خود دارد، از اين رو لذّتهاى گذراى دنيا در نظر آنها بزرگتر و در دلهاى آنها راسختر است و در نتيجه دنيا را بر مى گزينند و از غير آن مى برند، و خود را بنده آن مى گردانند. هدف از اين توبيخ و نكوهش رهانيدن مردم از دنيا، و ايجاد رغبت در آنهاست نسبت به آنچه خداوند وعده داده است و به همين مناسبت در پى اين سخنان به ذكر احوال پيامبر گرامى (ص) و ديگر پيامبران كه پيشوايان بشرند و دنيا را ترك و از آن اعراض كرده اند پرداخته است

شرح مرحوم مغنیه

يدعي بزعمه أنّه يرجو اللّه. كذب و العظيم، ما باله لا يتبيّن رجاؤه في عمله فكلّ من رجا عرف رجاؤه في عمله. و كلّ رجاء إلّا رجاء اللّه تعالى فإنّه مدخول، و كلّ خوف محقّق إلّا خوف اللّه فإنّه معلول يرجو اللّه في الكبير، و يرجو العباد في الصّغير، فيعطي العبد ما لا يعطي الرّبّ. فما بال اللّه جلّ ثناؤه يقصّر به عمّا يصنع لعباده أ تخاف أن تكون في رجائك له كاذبا أو تكون لا تراه للرّجاء موضعا و كذلك إن هو خاف عبدا من عبيده أعطاه من خوفه ما لا يعطي ربّه، فجعل خوفه من العباد نقدا، و خوفه من خالقهم ضمارا و وعدا. و كذلك من عظمت الدّنيا في عينه، و كبر موقعها في قلبه آثرها على اللّه تعالى فانقطع إليها و صار عبدا لها.

اللغة:

مدخول: مغشوش أو مشكوك. و محقق: ثابت. و معلول: غير سليم. و نقدا: حالا و معجلا. و الضمار: الوعد مع التسويف.

الإعراب:

ما باله مبتدأ و خبر، و المصدر من ان تكون مجرور بمن محذوفة، و كذلك خبر لمبتدأ محذوف أي و الشأن أو الأمر كذلك، و ان هو أي و ان خاف هو.

فلسفة الخوف و الرجاء:

الرجاء رغبة، و الخوف رهبة، و هما المحرك الأساسي لإرادة الانسان، فما من شي ء يفعله أو يتركه بإرادته و اختياره إلا بدافع من هذين، و هذه نتيجة طبيعية، لأن الانسان بغريزته يريد العيش و التمتع بالحياة جهد طاقته.. و قد يعلم الانسان عاقبة الفعل أو الترك، فيعمل بموجب علمه بلا كلام و فلسفات، و اذا جهل العاقبة فعليه أن يحفظ التوازن بين الخوف و الرجاء، و لا يدع أحدهما يتغلب على الآخر، لأن الخوف بلا أمل أو بأمل ضعيف- هلع و يأس، و اليأس موت، كما ان الأمل بلا خوف تهور و رعونة، و التهور انتحار، و قديما قيل: لا حياة مع اليأس، و لا يأس مع الحياة.

و في القرآن الكريم: «يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ- 87 يوسف».. «أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ- 99 الأعراف». و في بعض الروايات: «خف اللّه خيفة لو جئته ببر الثقلين لعذبك، و ارج اللّه رجاء لو جئته بذنوب الثقلين لرحمك». و أسلوب هذه الرواية من أبلغ أساليب التخويف و التحذير من معصيته تعالى و إلا فإن اللّه سبحانه قد كتب على نفسه الرحمة بالمتقين، و أمنهم بقوله: «فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ- 62 البقرة». أجل، ان دأب المتقين أن يعادلوا بين الخوف و الرجاء حتى و لو جاءوا ببر الثقلين، و قال في وصفهم عالم شاعر:

  • تعادل الخوف فيهم و الرجاء فلميفرط بهم طمع يوما و لا وجل

و الغرض الأول و الأخير من هذا التوازن و التعادل هو وجود المحرك و الباعث على الجد و العمل لجلب المنفعة و دفع المضرة.. و لا ريب في هذا من الوجهة النظرية و رسم الخطوط العريضة، و لكن صحة النظرية في نفسها لا تكفل النتيجة، و كثيرا ما تصطدم بالملابسات و الظروف عند التطبيق بخاصة اذا كان وضع الانسان أبعد ما يكون عن الاتزان و الاعتدال.. و على أية حال فإذا جاز لواحد من الناس أن ييأس على حساب نفسه، فلا يجوز له اطلاقا أن ييأس على حساب شعبه و وطنه، و من ثبط و خوّف من مكافحة الخونة و المعتدين فهو خائن أثيم أيا كانت ظروفه و أوضاعه.

المعنى:

(يدعي بزعمه انه يرجو- الى- عمله). و خير تفسير لهذه الجملة ما روي عن الإمام جعفر الصادق (ع): فقد سئل عن قوم يعملون بالمعاصي، و يقولون: نرجو.. فقال: كذبوا، ان من رجا شيئا طلبه، و من خاف من شي ء هرب منه (و كل رجاء إلا رجاء اللّه تعالى فإنه مدخول). في الكلام تقديم و تأخير، و أصله: كل رجاء فإنه مدخول إلا رجاء اللّه، و معناه: ان أي عبد رجا عبدا مثله فرجاؤه هذا ليس بشي ء، أو شي ء لا خير فيه، لأن اللّه وحده هو محل الأمل و الرجاء (و كل خوف محقق- أي موجود- الا خوف اللّه فإنه معلول).

أيضا في الكلام تقديم و تأخير، و الأصل: كل خوف محقق فإنه معلول إلا خوف اللّه، و معناه: ان من خاف غير اللّه فخوفه موجود بالبديهة، و لكن هذا الخوف مجرد و هم، و في غير محله لأن غير اللّه أحقر من أن يخاف منه، و الذي يجب الخوف منه حقا هو اللّه وحده: «سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ- 11 الفتح».

(يرجو اللّه في الكبير- الى- الرب). يرجو اللّه و يطلب منه الجنة التي جاء في وصفها: ما لا عين رأت، و لا أذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر. يطلب من اللّه هذا النعيم الثمين، و لا يعمل له أو يعمل القليل. و من حكم الإمام «الداعي بلا عمل كالرامي بلا وتر». و الغريب ان العبد إذا رجا مثله، و طلب منه القليل الحقير جد و اجتهد، و بالغ في العمل له، و على النقيض اذا طلب من اللّه. و هكذا يشتري الزهيد بأغلى الأثمان، و يبتغي شراء الثمين بالزهيد التافه. فأين الانسجام. و إن دل هذا على شي ء فإنه يدل على ضعف الايمان و عدم الثقة باللّه.

(فما بال اللّه جل ثناؤه يقصر به عما يصنع به لعباده). ما بال اللّه أي ما بال حق اللّه، و المراد بما يصنع به- بالبناء للمجهول- الشي ء المصنوع، و هو معروف اللّه و إحسانه، و المعنى لما ذا تتهاونون بحق اللّه سبحانه، و تقصرون عن شكر ما صنعه لكم من المعروف و الإحسان. هذا ما عندنا في تفسير هذه الجملة الغامضة، و قد تجاوز عن توضيحها بعض الشارحين، و فسرها آخر بما زادها تعقيدا و غموضا.

(أ تخاف أن تكون في رجائك له كاذبا). لما ذا لا تعمل للّه اذا رجوته، و تعمل كثيرا لغيره اذا رجوت منه القليل هل معنى هذا في مفهومك ان من كان مثلك في حقارته لا ينبغي أن يسأل من اللّه شيئا، لأنه تعالى لا يفيض الخير إلا على من هو أجلّ و أعظم، فإن كان الأمر على هذا فأنت مخطئ في ظنك، لأن رحمة اللّه وسعت كل شي ء، و ما أغلق بابه دون الراغب أيا كان، و ما على الراجي إلا أن يقف و يقرع. و لقد جربت و اللّه ففتح لي بابه الكريم على مصراعيه. احمده تعالى و لا أحمد أحدا غيره (أو تكون لا تراه للرجاء موضعا).

أنت لا ترجو اللّه بدافع الجد لأنك لا تراه أهلا للرجاء، و إذن فقد أسأت الظن باللّه. و هذا هو الكفر بالذات.

(و كذلك ان هو خاف- الى- ضمارا و وعدا) أي انه يخاف عبدا مثله أكثر مما يخاف اللّه. و الحق ان أكثر الناس يحبون العاجلة، و يذرون الآخرة، و يخافون العقاب المؤجل أكثر بكثير من العقاب المؤجل، و قوله تعالى: «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ- 179 البقرة». يومئ الى ذلك.. اللهم إلا من آمن باللّه كأنه يراه. و على أية حال فإن الذي عناه الإمام (ع) و أراده أن حب الدنيا و الاندفاع وراء الشهوات لا يجتمع بحال مع الخوف من اللّه حقا و صدقا.

و من أجل هذا قال بلا فاصل: (و كذلك من عظمت الدنيا في عينيه إلخ).. شيئان متلازمان كالظل لصاحبه: من عظمت الدنيا في عينه اختارها على طاعة الخالق لا محالة، و من عظم الخالق في نفسه اختار طاعته على الدنيا و ما فيها.

و إلى هذا أشار الإمام في بعض حكمه: «الدنيا و الآخرة عدوان متباعدان، و سبيلان مختلفان، فمن أحب الدنيا و تولاها أبغض الآخرة و عاداها». و أشرنا فيما تقدم ان الدنيا المذموم هي دنيا الحرام لا مطلق الدنيا.

شرح منهاج البراعة خویی

الفصل الثاني (منها)

يدّعي بزعمه أنّه يرجو اللّه، كذب و العظيم ما باله لا يتبيّن رجاؤه في عمله، و كلّ من رجا عرف رجاؤه في عمله إلّا رجاء اللّه فإنّه مدخول، و كلّ خوف محقّق إلّا خوف اللّه فإنّه معلول، يرجو اللّه في الكبير و يرجو العباد في الصّغير، فيعطى العبد ما لا يعطى الرّبّ، فما بال اللّه عزّ و جلّ يقصّر به عمّا يصنع به بعباده، أ تخاف أن تكون في رجاءك له كاذبا، أو تكون لا تراه للرّجاء موضعا، و كذلك إن هو خاف عبدا من عبيده أعطاه من خوفه ما لا يعطى ربّه، فجعل خوفه من العباد نقدا، و خوفه من خالقه ضمارا و وعدا، و كذلك من عظمت الدّنيا في عينه، و كبر موقعها في قلبه، آثرها على اللّه فانقطع إليها، و صار عبدا لها.

اللغة

(الزّعم) مثلّثة الزاء قد يطلق على الظنّ و الاعتقاد الفاسد و منه قوله تعالى زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا. و قد يطلق على القول الباطل و الكذب، و ربّما يطلق على القول الحقّ و المراد هنا الأوّل و (مدخول) مفعول من الدّخل بالتسكين و هو المكر و الخديعة و العيب و مثله الدّخل محرّكة قال تعالى: وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ. أي مكرا و خديعة. (الضّمار) ما لا يرجى من الوعود هكذا قال الشّارح المعتزلي و قال الفيروزآبادي: الضّمار ككتاب من المال الّذي لا يرجى رجوعه، و من العذاب ما كان ذا تسويف و خلاف العيان، و من الدّين ما كان بلا أجل

الاعراب

الباء في قوله: بزعمه، للسببيّة إن كان الزّعم بمعنى الظنّ و الاعتقاد، و إلّا فهى صلة، و الواو في قوله: كذب و العظيم، للقسم و إنّما قال: و العظيم و لم يقل: و اللّه العظيم، تأكيدا لعظمة الباري سبحانه، لأنّ الموصوف إذا لغى و ترك و اعتمد على الصّفة حتّى صارت كالاسم كانت أدلّ على تحقّق مفهوم الصّفة كالحارث و العبّاس هكذا قال الشّارح المعتزلي. و قال البحراني: و إنّما قال: و العظيم، دون اللّه لأنّ ذكر العظمة هنا أنسب للرّجاء، و الاضافة في قوله: من خوفه، من اضافة المصدر إلى الفاعل أو المفعول، و اللّام في قوله تعالى: لما أنزلت إلىّ من خير فقير، بمعنى إلى أو للتّعليل أو ضمن فقير معنى سائل فعدّى باللّام

المعنى

اعلم أنّه عليه السّلام قد نبّه في هذا الفصل من كلامه عليه السّلام على بطلان دعوى من يدّعى رجاء ثواب اللّه سبحانه و خوف عقابه و يزعم اتّصافه بهذين الوصفين اللّذين هما من أوصاف السّالكين و حالات الطّالبين و مقامات العارفين الرّاغبين، و عقبّه بالتّزهيد عن الدّنيا بالأمر بالتّأسّي على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و جملة من السّلف الصّالحين من الأنبياء و المرسلين حيث زهدوا في الدّنيا، و آثروا الآخرة على الاولى لما رأوا من معايبها و مساويها، و قد تقدّم في التّنبيه الثّالث من تنبيهات الفصل السّادس من فصول الخطبة الثّانية و الثّمانين تحقيق معنى الرّجاء و تفصيل الكلام فيه و لا حاجة إلى الاعادة، و إنّما نشير هنا إلى محصّل ما أوردناه هناك تمهيدا و توضيحا للمتن.

فأقول: خلاصة ما قلناه فيما تقدّم: إنّ الرّجاء عبارة عن ارتياح النّفس لانتظار ما هو محبوب عندها، فهو حالة لها تصدر عن علم و تقتضى عملا، فمن كان يرجو لقاء ربه و يأمل ثوابه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربّه أحدا، كما نطق به الكتاب الكريم و القرآن الحكيم، فاللّازم على الرّاجي للثواب من الملك الوهّاب عزّ و علا أن يبذر المعارف الالهيّة في قلبه، و يدوم على سقيه بماء الطّاعات و يجتهد في تطهير نفسه عن شوك الأخلاق الرّدية المانعة من نماء العلم و زيادة الايمان، و ينتظر من فضل اللّه سبحانه أن يثبته على ذلك إلى زمان وصوله و حصاد عمله، فذلك الانتظار هو الرّجاء الحقيقي المحمود.

إذا عرفت ذلك فنقول: إنّ من النّاس من يتّبع هواه و يفرّط في أمر مولاه و يغمر في المعاصى و يدوم على المناهي و مع ذلك كلّه (يدّعى بزعمه) الفاسد و نظره الكاسد (أنّه يرجو اللّه) و يأمل لقائه فقد (كذب) في دعواه و خاب فيما يتوقّعه و يتمنّاه (و) الرّبّ (العظيم) لما قد عرفت أنّ الرّجاء بدون إصلاح العمل حمق و جهالة، و من دون تزكية النّفس سفه و ضلالة (ما باله) استفهام على سبيل التّوبيخ و التّقريع أى ما بال هذا الدّاعي للرّجاء (لا يتبيّن رجاؤه في عمله) يعني انّه لو كان رجاؤه صدقا لظهر رجاؤه في عمله، و ذلك لأنّا نرى أنّ كلّ من رجا شيئا من سلطان أو غيره فانّه يتابعه و يخدمه و يتقرّب إليه و يتحبّب إليه و يبالغ في طلب رضاه و يسارع إلى خدمته و يأتي بقدر طوعه كلّ ما هو مطلوب له و محبوب عنده ليظفر بمراده و ينال إلى ما يرجوه منه، و هذا المدّعي للرّجاء حيث لا يظهر رجاؤه في عمله يتبيّن أنّه كاذب في دعواه، غير خالص في رجاه.

و هذا معنى قوله (و كلّ من رجا عرف رجاؤه في عمله إلّا رجاء) من يرجو (اللّه فانّه مدخول) أى معيب (و كلّ خوف محقّق) أى كلّ خائف فخوفه محقّق ثابت له أصل و حقيقة يظهر آثاره على الخائف (إلّا خوف اللّه) تعالى (فانّه معلول) أى مشتمل على المرض و العلّة حيث لا يظهر آثاره و علاماته على من يخافه سبحانه كما ستعرفه تفصيلا.

هذا على تقدير عود الضّمير في قوله: فانّه، إلى خوف اللّه، و يجوز عوده إلى كلّ خوف بأن يجعل محقّق صفة لخوف و إلّا بمعنى غير و هذه الجملة أعني جملة فانّه معلول خبرا لكلّ خوف، فيكون محصّل المعنى أنّ كلّ خوف ثابت غير خوف اللّه سبحانه فانّ هذا الخوف معلول، بخلاف خوفه سبحانه فانّه الخوف الصّريح الحقيقي، و ذلك لأنّ ما يخاف به من غيره تعالى فهو أمر دنيويّ سريع الزّوال و الانقضاء، مع أنّ ذلك الغير لا يقدر على ايقاع مكروه على الخائف إلّا بمشيّة اللّه سبحانه و إقدار منه له عليه، بخلاف الخوف منه تعالى فانّه خوف من القادر القاهر لارادّ لقضائه و لا دافع لحكمه، و عذابه أليم لا يفنى، و سخطه عظيم لا ينقطع و لا يتناهى و يؤيّد هذا الاحتمال الثّاني في هذه الفقرة ما في بعض النّسخ بدل قوله: و كلّ من رجا آه و كلّ رجاء إلّا رجاء اللّه فانه مدخول، وجه التّأييد أنّ الضّمير حينئذ يعود إلى كلّ رجاء فيكون سوق كلتا الفقرتين على مساق واحد، و يتطابق الكلّيتان كما هو غير خفيّ على البصير، هذا.

و أكّد كون رجائه للّه سبحانه معلولا بقوله (يرجو اللّه في الكبير) أى يرجو رحمته و مغفرته و نعمته و منّته و جنّته الّتي عرضها السّماء و الأرض (و يرجو العباد في الصّغير) أى في امور دنيويّه زهيدة المنفعة قليلة الجدوى سريعة الزّوال و الانقضاء و مع ذلك (فيعطى العبد ما لا يعطى الرّب) الاتيان بلفظ الاعطاء في يعطى الرّب للمشاكلة، و المراد أنّه يكثر عمله لمن يرجوه من العباد و يتقرّب إليه بكلّ وسيلة ليفوز بما يتوقّعه منه، و يتهاون في طاعة ربّه و يتكاسل في عبادته و يقصّر فيما يقربه إليه مع أنّ اللّازم عليه أن يكون عمله بعكس ذلك، فيكون قيامه بوظايف التّقرّب إلى اللّه سبحانه أكثر و آكد من القيام بوظايف التّقرّب إلى غيره، حيث إنّ المرجوّ الكبير يستدعى ما يناسبه ممّا هو وسيلة إليه كميّة و كيفيّة.

و حيث إنّه عكس في القيام بوظايف رجاه و لم يعط ربه ما أعطاه سواه فحقيق بالتّوبيخ و الملام و التّقريع و التّبكيت، و لذلك قال ذمّا و تشنيعا (فما بال اللّه عزّ و جلّ يقصر به عمّا يصنع به بعباده) أى عمّا يعمل به، و يصانع لهم من المصانعة الّتي هى أن تصنع شيئا لغيرك لتصنع لك مثله.

و أكد التّوبيخ و التشنيع بقوله (أ تخاف أن تكون في رجاءك له كاذبا أو تكون لا تراه للرّجاء موضعا) يعني أنّ قصورك في القيام بوظايف الرّجا كاشف من خوفك من أحد أمرين كلاهما باطل: أحدهما أن تكون كاذبا في رجاءك له سبحانه لزعمك أنّك لا تستعدّ مع العمل بلوازم رجائه تعالى لافاضة الجود منه عليك و لا تنال إلى مرجوّك، و هو خطاء عظيم ناش عن ضعف الاعتقاد بالوعود الّتي وعدها اللّه سبحانه على ألسنة رسله و أنبيائه لمن عمل صالحا و يرجو رحمة ربّه.

و ثانيهما أن تكون لا تراه للرّجاء موضعا، و هو كفر صريح ناش من توهّم عجزه أو بخله، هذا.

و لما نبّه على بطلان دعوى المدّعين للرّجاء و شنّعهم على تلك الدّعوى، عقّبه بالتّشنيع على الخائفين بسبب قصورهم في لوازم الخوف، و توضيح قصورهم فيها محتاج إلى تحقيق معنى الخوف و بيان حقيقته فأقول: إنّ الخوف كما في إحياء العلوم عبارة عن تألّم القلب و احتراقه بسبب توقّع مكروه في الاستقبال، و قد ظهر هذا في بيان حقيقة الرّجاء و هو صفة تقتضى علما و عملا.

اما العلم فهو العلم بالسّبب المفضى إلى المكروه، و ذلك كمن جنى على ملك ثمّ وقع في يده فيخاف القتل مثلا و يجوز العفو و الافلات، و لكن يكون تألّم قلبه بالخوف بحسب قوّة علمه بالأسباب المفضية إلى قتله، و هو تفاحش جنايته و كون الملك حقودا غضوبا منتقما، و كونه محفوفا بمن يحثّه على الانتقام، خاليا عمّن يتشفّع إليه في حقّه، و كان هذا الخائف عاطلا عن كلّ وسيلة و حسنة تمحو أثر جنايته عند الملك، فالعلم بتظاهر هذه الأسباب سبب لقوّة الخوف و شدّة تألّم القلب، و بحسب ضعف هذه الأسباب يضعف الخوف.

و قد يكون الخوف لا عن سبب جناية قارفها الخائف، بل عن صفة المخوف منه كالّذى وقع في مخالب سبع، فانّه يخاف السّبع لصفة ذات السّبع و هى سطوته و حرصه على الافتراس غالبا و إن كان افتراسه بالاختيار.

و قد يكون من صفة جبليّة للمخوف منه كخوف من وقع في مجرى سيل أو جوار حريق من الغرق و الاحتراق، لأنّ طبع الماء مجبول على السّيلان و الاغراق، و كذا النّار على الاحراق، فالعلم بأسباب المكروه هو السّبب الباعث المثير لاحراق القلب و تألّمه، و ذلك الاحراق هو الخوف.

فكذلك الخوف من اللّه تارة يكون لمعرفة اللّه و معرفة صفاته و أنّه لو أهلك العالمين لم يبال و لم يمنعه مانع، و تارة يكون لكثرة الجناية من العبد بمقارفة المعاصي، و تارة يكون بهما جميعا، و يحسب معرفته بعيوب نفسه و معرفته بجلال اللّه تعالى و استغنائه و أنّه لا يسئل عمّا يفعل و هم يسئلون تكون قوّة خوفه فأخوف النّاس لربّه أعرفهم بنفسه و بربّه و لذلك قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أنا أخوفكم للّه، و كذلك قال اللّه: إنّما يخشى اللّه من عباده العلماء.

و أما العمل فهو أنّه إذا حصل له الخوف أوجب ذلك الكفّ و التّوقّى عن كلّ ما يؤدّى إلى المكروه المتوقّع الّذي يخاف منه.

و خوف اللّه سبحانه إذا ثبت في القلب و اشتدّ يظهر أثره على البدن و على الجوارح و الصّفات.

اما البدن فبالنّحول و الصّفار و الغشية و الزّعقة و البكاء، و قد ننشقّ به المرارة فيفضى إلى الموت، أو يصعد إلى الدّماغ فيفسد العقل، أو يقوى فيورث القنوط و اليأس.

و اما الجوارح فبكفّها عن المعاصي و تقييدها بالطّاعات تلافيا لما فرّط و استعدادا للمستقبل.

و اما الصفات فبأن يقمع الشّهوات و يكدّر اللّذات فتصير المعاصي المحبوبة عنده مكروهة كما يصير العسل مكروها عند من يشتهيه إذا عرف أنّ فيه سمّا فتحرق الشّهوات بالخوف و تتأدّب الجوارح و يحصل في القلب الذّبول و الخشوع و الاستكانة و يفارقه الكبر و الحقد و الحسد بل يصير مستوعب الهمّ بخوفه و النّظر في خطر عاقبته، فلا يتفرّغ لغيره و لا يكون له شغل إلّا المراقبة و المحاسبة و المجاهدة و الضنّة بالأنفاس و اللّحظات، و مؤاخذة النّفس بالخطرات و الخطوات و الكلمات و يكون حاله حال من وقع في مخالب سبع ضار لا يدرى أنّه يغفل عنه فيفلت أو يهجم عليه فيهلك فيكون ظاهره و باطنه مشغولا بما هو خائف منه لا متّسع فيه لغيره هذا حال من غلبه الخوف و استولى عليه.

و قوّة المراقبة و المحاسبة و المجاهدة بحسب قوّة الخوف الّذي هو تألّم القلب و احتراقه و قوّة الخوف بحسب قوّة المعرفة بجلال اللّه تعالى و صفاته و أفعاله و بعيوب النّفس و ما بين يديها من الأخطار و الأهوال.

و أقلّ درجات الخوف ممّا يظهر أثره في الأعمال أن يمنع عن المحظورات و يسمّى الكفّ الحاصل عن المحظورات ورعا، فان زادت قوّته كفّ عمّا يتطرق إليه امكان التّحريم فيكفّ أيضا عن المشتبهات و يسمّى ذلك التّقوى، إذ التّقوى أن يترك ما يريبه إلى ما لا يريبه، و قد يحمله على ترك ما لا بأس به مخافة ما به بأس، و هو الصّدق في التّقوى، فاذا انضمّ إليه التّجرّد للخدمة فصار لا يبنى ما لا يسكنه، و لا يجمع مالا يأكله، و لا يلتفت إلى دنيا يعلم أنّها تفارقه، و لا يصرف إلى غير اللّه تعالى نفسا من أنفاسه، فهو الصّدق و صاحبه جدير بأن يسمّى صديقا.

و يدخل في الصّدق التّقوى، و يدخل في التّقوى الورع، و يدخل في الورع العفة فانّها عبارة عن الامتناع عن مقتضى الشّهوات خاصّة فاذا الخوف يؤثّر في الجوارح بالكفّ و الاقدام، و يتجدّد له بسبب الكفّ اسم العفّة، و هو كفّ عن مقتضى الشّهوة و أعلى منه الورع، فانّه أعمّ لأنّه كفّ عن كلّ محظور و أعلى منه التّقوى، فانّه اسم للكفّ عن المحظور و الشّبهة جميعا و ورائه اسم الصّديق و المقرّب.

إذا عرفت ذلك ظهر لك معنى قوله (و كذلك إن هو خاف عبدا من عبيده) سبحانه (أعطاه من خوفه) الضمير راجع إلى الخائف أو العبد أى أعطاه من أجل خوفه إيّاه (ما لا يعطى ربّه) يعنى أنّه يقوم بمقتضيات خوفه إن خاف غير اللّه تعالى فيفعل ما يأمر و يترك ما ينهى و يأتي بما يريد بخلاف خوفه منه سبحانه فيدّعى الخوف و لا يظهر أثره عليه (فجعل خوفه من العباد نقدا) أي كالنقد المعجّل لوجود آثاره فيه بالفعل (و خوفه من خالقه ضمارا و وعدا) ذا تسويف غير موجود آثاره فيه بعد هذا.

و لمّا نبّه على بطلان دعوى المدّعين للخوف و الرّجاء و كذّبهم في تلك الدّعوى معلّلا بكون رجاهم لغير اللّه تعالى أكثر و آكد، و خوفهم من غيره سبحانه أقوى و أشدّ، و فهم من ذلك ضمنا بدلالة الالتزام أنّ توجّههم و مراقبتهم إلى غيره عزّ و علا أكثر من مراقبتهم و توجّههم إليه، حيث إنّهم يؤثرون غيره عليه إذا رجوا، و يقدمون خوف الغير على خوفه إذا خافوا أردف ذلك بالتّنبيه على أنّ حال أبناء الدّنيا كذلك، لايثارهم الدّنيا عليه تعالى و انقطاعهم إليها و افتتانهم بها و رغبتهم إليها دونه.

و بهذا ظهر لك حسن الارتباط و المناسبة بين ما مرّ و بين قوله (و كذلك من عظمت الدّنيا في عينه) و راقه زبرجها (و كبر موقعها من قلبه) و عظم محلّها عنده للذّاتها العاجلة و شهواتها الموجودة الحاضرة (آثرها على اللّه) و اختارها على ما لديه ممّا لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر لكونه آجلا غايبا (فانقطع إليها و صار عبدا لها) و لمن في يديه شي ء منها حيثما زالت زال إليها و حيثما أقبلت أقبل عليها، غافلا عن أنّه ظلّ زائل، و ضوء آفل، و سناد مائل، و غرور حائل.

شرح لاهیجی

يدّعى بزعمه انّه يرجوا اللّه كذب و العظيم ما باله لا يتبيّن رجائه فى عمله يعنى ادّعاء ميكند بنده بگمان خود كه اميدوار است بخداى (متعال) دروغ گفته است او سوگند بخدا با عظمت چه چيز است حال و شأن او كه ظاهر نيست اميد او در عمل او يعنى كسى كه ادّعا كند رجا و اميدوار بودن خود را بخداى (متعال) و عملى نكند كه موجب طاعت و رضاى خدا باشد دروغ گفته است در امّيدوار بودن او بثواب خدا زيرا كه هر امّيدوار بعطائى البتّه مرتكب اعمالى خواهد بود كه موافق امر و رضاء معطى باشد و با وجود خلاف گفته معطى رجاء باحسان و اميد بعطا نيست جز دروغ و خلاف اعتقاد زيرا كه با عصيان و خلاف چگونه معتقد عطاء و احسان باشد و معلومست كه بالمرّه مأيوس است از او كه مستبدّ و مستمرّ بعصيانست و بالجمله ادّعاء رجا و خوف بدون اتّكال بعمل و اطاعت محض ادّعاء دروغ باشد چنانچه صاحب كافى روايتكرده است از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام كه گفت ايّاكم و الكذب فان كلّ راج طالب و كلّ خائف هارب يعنى بر حذر باشيد از دروغ گفتن در ادّعاء رجاء و خوف بسبب اين كه بتحقيق هر اميدوارى طلبكار ثوابست يعنى بعمل خود و هر ترسناكى گريزنده از عقابست يعنى بعمل خود يعنى كسى كه ادّعا كند رجا و خوف را و طالب و هارب بعمل نباشد البتّه دروغ گفته است و بايد حذر كرد از دروغ گفتن كه عقاب او اليم است فكلّ من رجا عرف رجائه فى عمله الّا رجاء اللّه فانّه مدخول و كلّ خوف محقّق الّا خوف اللّه فانّه معلول يعنى پس هر كسى كه امّيدوار است بكسى شناخته مى شود اميد او در عمل و طاعة او مگر اميدوارى مردم بخداى (متعال) كه بتحقيق كه مدخول و معيوبست نظر بكردار ايشان و هر خوف و ترس از كسى محقّق و ثابتست از عمل آن كس مگر خوف و ترس از خدا كه بتحقيق كه خوف مردم بخدا با ريب و شبهه و بازيچه است نظر بكردار ايشان يرجوا اللّه فى الكبير و يرجو العباد فى الصّغير فيعطى العبد ما لا يعطى الرّبّ يعنى اميدوار است بنده بخدا در مطلب بزرگ كه ثواب دائمى اخرت باشد و اميدوار است ان بنده به بندگان صاحب دولت و تسلّط در عطاء كوچك كه احسان در دنيا باشد پس مى بخشد بان بنده از تذلّل و خشوع و خضوع و فرمانبردارى آن چيزى را كه نمى بخشد بپروردگار خود فما بال اللّه جلّ ثناؤه يقصّر به عمّا يصنع بعباده يعنى پس چه چيز است حال و شأن خدائى كه بزرگست ستايش او كه منع كرده مى شود باو از فرمان بردارى و خضوع و خشوعى كه كرده مى شود به بندگان او ا تخاف ان تكون فى رجائك له كاذبا او تكون لا تراه للرّجاء موضعا يعنى ايا مى ترسى اين كه باشى در اميدوارى تو مر خدا را دروغ گو يعنى اميدى كه باو داشته باشى متحقّق نشود بتقريب منع و بخل او باين كه باشى تو كه نه بينى او را موضع و مكان از براى اميدوارى بجهة ضعف و عدم توانائى او ببر آوردن اميد تو و اين هر دو بالبديهه باطلست زيرا كه خداى (متعال) جواد ذاتى و غنىّ و قوىّ مطلق است بخل و عجز بر او روا نيست پس اميدوار نبودن باو بكردار بى باعثى روا نباشد و كذلك ان هو خاف عبدا من عبيده اعطاه من خوفه ما لا يعطى ربّه فجعل خوفه من العباد فقدا و خوفه من خالقه ضمارا و وعدا يعنى مثل رجاء خدا است خوف خدا كه اگر آن كس بترسد بنده را از بندگان خدا عطا ميكند او را از جهة خوف خود ان تذلّل و خشوع و فرمان بردارى را كه عطا نمى كند پروردگار خود را از جهة خوف او پس گردانيده است آن كس خوف خود را از بندگان نقد و بعنوان خطبه 160 نهج البلاغه بخش 3 جزم و معجّل و خوف خود را از خالق خود نسيه و مؤجّل و موعود و محتمل و كذلك من عظمت الدّنيا فى عينه و كبر موقعها من قلبه اثرها على اللّه فانقطع اليها و صار عبدا لها يعنى مثل مدّعى رجا و خوفست كسى كه با عظمت بود متاع دنيا در چشمش و بزرگ باشد جايگاه دنيا در دل او اختيار كرده است فرمانبردارى دنيا را بر فرمانبردارى خدا پس منقطع شده است از خدا بسوى دنيا و گرديده است بنده از براى دنيا

شرح ابن ابی الحدید

مِنْهَا يَدَّعِي بِزَعْمِهِ أَنَّهُ يَرْجُو اللَّهَ كَذَبَ وَ الْعَظِيمِ مَا بَالُهُ لَا يَتَبَيَّنُ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ فَكُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ إِلَّا رَجَاءَ اللَّهِ فَإِنَّهُ مَدْخُولٌ وَ كُلُّ خَوْفٍ مُحَقَّقٌ إِلَّا خَوْفَ اللَّهِ فَإِنَّهُ مَعْلُولٌ يَرْجُو اللَّهَ فِي الْكَبِيرِ وَ يَرْجُو الْعِبَادَ فِي الصَّغِيرِ فَيُعْطِي الْعَبْدَ مَا لَا يُعْطِي الرَّبَّ فَمَا بَالُ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ أَ تَخَافُ أَنْ تَكُونَ فِي رَجَائِكَ لَهُ كَاذِباً أَوْ تَكُونَ لَا تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعاً وَ كَذَلِكَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْداً مِنْ عَبِيدِهِ أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لَا يُعْطِي رَبَّهُ فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ الْعِبَادِ نَقْداً وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِمَاراً وَ وَعْداً وَ كَذَلِكَ مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ وَ كَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ آثَرَهَا عَلَى اللَّهِ فَانْقَطَعَ إِلَيْهَا وَ صَارَ عَبْداً لَهَا

يجوز بزعمه بالضم و بزعمه بالفتح و بزعمه بالكسر ثلاث لغات أي بقوله فأما من زعمت أي كفلت فالمصدر الزعم بالفتح و الزعامة ثم أقسم على كذب هذا الزاعم فقال و العظيم و لم يقل و الله العظيم تأكيدا لعظمة البارئ سبحانه لأن الموصوف إذا ألقي و ترك و اعتمد على الصفة حتى صارت كالاسم كان أدل على تحقق مفهوم الصفة كالحارث و العباس ثم بين مستند هذا التكذيب فقال ما بال هذا الزاعم أنه يرجو ربه و لا يظهر رجاؤه في عمله فإنا نرى من يرجو واحدا من البشر يلازم بابه و يواظب على خدمته و يتحبب إليه و يتقرب إلى قلبه بأنواع الوسائل و القرب ليظفر بمراده منه و يتحقق رجاؤه فيه و هذا الإنسان الذي يزعم أنه يرجو الله تعالى لا يظهر من أعماله الدينية ما يدل على صدق دعواه و مراده ع هاهنا ليس شخصا بعينه بل كل إنسان هذه صفته فالخطاب له و الحديث معه ثم قال كل رجاء إلا رجاء الله فهو مدخول أي معيب و الدخل بالتسكين العيب و الريبة و من كلامهم ترى الفتيان كالنخل و ما يدريك ما الدخل و جاء الدخل بالتحريك أيضا يقال هذا الأمر فيه دخل و دغل بمعنى قوله تعالى وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أي مكرا و خديعة و هو من هذا الباب أيضا ثم قال و كل خوف محقق إلا خوف الله فإنه معلول محقق أي ثابت أي كل خوف حاصل حقيقة فإنه مع هذا الحصول و التحقق معلول ليس بالخوف الصريح إلا خوف الله وحده و تقواه و هيبته و سطوته و سخطه ذلك لأن الأمر الذي يخاف من العبد سريع الانقضاء و الزوال و الأمر الذي يخاف من الباري تعالى لا غاية له و لا انقضاء لمحذوره كما قيل

في الحديث المرفوع فضوح الدنيا أهون من فضوح الآخرة

ثم عاد إلى الرجاء فقال يرجو هذا الإنسان الله في الكثير أي يرجو رحمته في الآخرة و لا يتعلق رجاؤه بالله تعالى إلا في هذا الموضع فأما ما عدا ذلك من أمور الدنيا كالمكاسب و الأموال و الجاه و السلطان و اندفاع المضار و التوصل إلى الأغراض بالشفاعات و التوسلات فإنه لا يخطر له الله تعالى ببال بل يعتمد في ذلك على السفراء و الوسطاء و يرجو حصول هذه المنافع و دفع هذه المضار من أبناء نوعه من البشر فقد أعطى العباد من رجائه ما لم يعطه الخالق سبحانه فهو مخطئ لأنه إما ألا يكون هو في نفسه صالحا لأن يرجوه سبحانه و إما ألا يكون البارئ تعالى في نفسه صالحا لأن يرجى فإن كان الثاني فهو كفر صراح و إن كان الأول فالعبد مخطئ حيث لم يجعل نفسه مستعدا لفعل الصالحات لأن يصلح لرجاء البارئ سبحانه ثم انتقل ع إلى الخوف فقال و كذلك إن خاف هذا الإنسان عبدا مثله خافه أكثر من خوفه البارئ سبحانه لأن كثيرا من الناس يخافون السلطان و سطوته أكثر من خوفهم مؤاخذة البارئ سبحانه و هذا مشاهد و معلوم من الناس فخوف بعضهم من بعض كالنقد المعجل و خوفهم من خالقهم ضمار و وعد و الضمار ما لا يرجى من الوعود و الديون قال الراعي

  • حمدن مزاره و أصبن منهعطاء لم يكن عدة ضمارا

ثم قال و كذلك من عظمت الدنيا في عينه يختارها على الله و يستعبده حبها و يقال كبر بالضم يكبر أي عظم فهو كبير و كبار بالتخفيف فإذا أفرط قيل كبار بالتشديد فأما كبر بالكسر فمعناه أسن و المصدر منهما كبرا بفتح الباء

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم الثاني

(منها:) يدّعى بزعمه أنّه يرجو اللّه كذب و العظيم ما باله لا يتبيّن رجاؤه فى عمله، فكلّ من رّجا عرف رجاؤه فى عمله إلّا رجاء اللّه فإنّه مدخول، وّ كلّ خوف محقّق إلّا خوف اللّه فإنّه معلول، يّرجو اللّه فى الكبير، و يرجوا لعباد فى الصّغير، فيعطى العبد ما لا يعطى الرّبّ، فما بال اللّه «جلّ ثناؤه» يقصّر به عمّا يصنع لعباده أ تخاف أن تكون فى رجائك له كاذبا، أو تكون لا تراه للرّجاء موضعا و كذلك إن هو خاف عبدا من عبيده أعطاه من خوفه ما لا يعطى ربّه، فجعل خوفه من العباد نقدا، وّ خوفه من خالقه ضمارا وّ وعدا، و كذلك من عظمت الدّنيا فى عينه و كبر موقعها من قلبه اثرها على اللّه فانقطع إليها و صار عبدا لّها.

ترجمه

قسمتى از همين خطبه است (در نكوهش كسى كه گفتارش با كردارش مطابق نيست) آن كسى كه در دوره زندگانيش همواره براه عصيان، و نافرمانى روان و (جانب خدا را رعايت نمى كند، و با اين حال بگمان خودش مدّعى اميدوارى بخداوند است، بخداوند عظيم سوگند است كه دروغ مى گويد او را چه شده است كه اميدواريش بخداوند در كردارش نمودار نيست (و سخنش ادّعاى محض است زيرا) هر كس اميدوار بچيزى است آن اميد از كردارش هويدا است، جز اميدوارى بخداوند كه آن آميخته و مغشوش است (بامّيدوارى از ديگران) و هر ترسى از ديگران محقّق است و ثابت (و آثار آن از شخص ترسنده هويدا است) جز ترس از خداوند كه آن معلول و معيوب است (و آثارش در آن شخص پديدار نيست چه شده است اين بشر را كه چنين است) در كار بزرگ امّيدوار بخداوند است (بدون اعمال صالحه از درگاه خداوند نيل بدرجات عاليه را آرزومند است) و در كار كوچك اميدوار به بندگان خداوند است (و بوسيله آنها مى خواهد دنيا را بچنگ آورد) پس چگونه است شأن خداوندى كه ستودن او بزرگست، كه در باره او كوتاهى مى شود، در آنچه كه براى بندگانش بجاى آورده شده (و مقرّر داشته شده از عبادت و تواضع، اى خواننده گرامى) آيا مى ترسى در امّيدواريت بخداوند كه دروغگو باشى (و گمانى كه در باره او برده خطا باشد) يا اين كه در او جائى از براى اميدوارى نمى يابى (اگر چنين است گمان اوّلت خطا، و خيال دويّمت كفر محض است، زيرا كه خداوند مبدأ و منشأ هر اميدوارئى است) و همچنين اگر آن شخص ترسنده از بنده از بندگان خداى بترسد از ترس خودش بآن بنده چيزهائى عطا ميكند كه بخدا نمى كند (براى رضا و خوشنودى او از اوامر و نواهيش سر پيچى نمى نمايد) پس اين بنده ترسش را از بندگان خدا نقد، و خوفش را از آفريدگارش نسيه و وعده قرار مى دهد، و همچنين مانند مدّعى امّيدوارى بخدا است كسى كه جهان در نظرش مهمّ، و موقعيّت آن در دلش بزرگ است، آن كس جهان را بر خدا برگزيده (و از فضل و رحمت او ديده بر دوخته) و بدنيا روى آورده، و بنده آن گرديده، و بجز از دنيا چشمش جاى ديگر را نمى بيند).

نظم

  • هر آن كس كه بدور زندگانىنمود از امر يزدان سر گرانى
  • قدم زد در ره كفر و غوايت نكرد او جانب حق را رعايت
  • اميد از حق بدين حال ادعا كردبحق سوگند بد گفت و خطا كرد
  • چراغ خاطر وى بى فروغ است سراسر ادّعاى وى دروغ است
  • چه شد او را كه در افعال و كرداراميّد بر حقش نبود پديدار
  • هر آن كس را ز كس چشم اميد است اميد آن كس از كارش پديد است
  • و گر شخصى ز ديگر شخص ترسدز حكم وى قدم آن سوى ننهد
  • به قلبش خوف از آن باشد مسلّم بهر امرى بود امرش مقدّم
  • ولى بالعكس ترس از خداوندو يا امّيد كز آن است خرسند
  • بود مغشوش و نبود پاك و خالص مشوب است آن دو اين يك هست ناقص
  • چنان كز بنده آن كس خوفناك استنه انسان خوفناك از حقّ پاك است
  • چه شد آخر بشر را كاين چنين است برون از ياد ربّ العالمين است
  • و حال آنكه كارش جمله زشت استز حقّش چشم امّيد از بهشت است
  • ولى در نزد آن داراى دنياشمارد خويش كوچك از تمنّا
  • از او چون چشم دارد نفع اندكز دل زنگ گناه وى كند حكّ
  • ز فرمان خدا بر تافته روى بامر بنده اش اندر تكاپوى
  • كند با بنده حق نيك رفتارولى حق را كند آزار بسيار
  • خداوندى كه جاه وى عظيم است ثناى او بزرگ است و قديم است
  • به حقّش بنده كوتاهى نمايدو ليكن بنده اش را خوش ستايد
  • تو اى نادان مسكين آدميزادگمانت در حق حق چون كج افتاد
  • مگر اندر اميدت خوف دارىكه كام از درگه حق بر نيارى
  • مگر جائى نه بينى در خداوندكند شادانت قلب آرزومند
  • ز سر بيرون كن اين فكر خطا رابدان قادر بهر كارى خدا را
  • اميدت را ز غير حق بگردان كه يأس از خدا كفر است و خذلان
  • چسان از بنده دارى اگر بيمبأمر وى شوى يكباره تسليم
  • و ليكن خوفى از پروردگارت ندارى اف بر اين كردار و كارت
  • تو خوف از بندگان را نقد دانىولى خوف از خدا را نسيه خوانى
  • بامر آن نمى دانى سر از پابحكم اين كنى امروز و فردا
  • به چشم آنكه اين دنيا بزرگ استبه قلبش موقع گيتى سترك است
  • ز اسباب خدا رشته گسسته باسباب جهان پيوند بسته
  • جهانرا بنده هست و خاكسار استبرون از حكم و امر كردگار است
  • چنين كس نيز چون آن نا اميد است كه در نزد خدا خوار و پليد است

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS