دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 163 نهج البلاغه بخش 3 : شگفتى آفرينش انسان

خطبه 163 نهج البلاغه بخش 3 به موضوع "شگفتى آفرينش انسان" می پردازد.
No image
خطبه 163 نهج البلاغه بخش 3 : شگفتى آفرينش انسان

موضوع خطبه 163 نهج البلاغه بخش 3

متن خطبه 163 نهج البلاغه بخش 3

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 163 نهج البلاغه بخش 3

3 شگفتى آفرينش انسان

متن خطبه 163 نهج البلاغه بخش 3

منها

أَيُّهَا الْمَخْلُوقُ السَّوِيُّ وَ الْمُنْشَأُ الْمَرْعِيُّ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ مُضَاعَفَاتِ الْأَسْتَارِ. بُدِئْتَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ وَ وُضِعْتَ فِي قَرارٍ مَكِينٍ إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ تَمُورُ فِي بَطْنِ أُمِّكَ جَنِيناً لَا تُحِيرُ دُعَاءً وَ لَا تَسْمَعُ نِدَاءً ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّكَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا فَمَنْ هَدَاكَ لِاجْتِرَارِ الْغِذَاءِ مِنْ ثَدْيِ أُمِّكَ وَ عَرَّفَكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِكَ وَ إِرَادَتِكَ هَيْهَاتَ إِنَّ مَنْ يَعْجِزُ عَنْ صِفَاتِ ذِي الْهَيْئَةِ وَ الْأَدَوَاتِ فَهُوَ عَنْ صِفَاتِ خَالِقِهِ أَعْجَزُ وَ مِنْ تَنَاوُلِهِ بِحُدُودِ الْمَخْلُوقِينَ أَبْعَدُ

ترجمه مرحوم فیض

قسمتى دوم از اين خطبه است (در شگفتى آفرينش انسان و عظمت و بزرگى آفريننده):

اى انسان آفريده شده مستوى الخلقه (بى نقص و كم بود) و اى پديد آورده شده محفوظ در رحمهاى تاريك و پرده هاى بسيار (تاريكى شكم و رحم و مشيمه يعنى پرده اى كه انسان هنگام ولادت با آن از شكم مادر خارج ميشود) كه شروع شده اى از گل خالص (و از بدن انسان كه تركيب شده از عناصر ارضى است) و در آرامگاه استوار و محكم (رحم مادر) نهاده شدى تا قدر معلوم (هويدا شدن طول و عرض و نازكى و كلفتى) و مدّت قسمت شده (زمان حمل هفت يا نه ماه يا كمتر و زيادتر) در شكم مادرت جنبش داشتى در حاليكه جنين بودى، سخنى را پاسخ نمى دادى، و آوازى نمى شنيدى، پس از قرارگاه خود (رحم مادر) به سراى نديده و راههاى سودش را نشناخته بيرون آورده شدى، كى ترا به كشيدن شير از پستان مادرت راه نمود و كى ترا هنگام نياز بآنچه درخواست و اراده نمودى آشنا كرد (آيا همه اينها دليل بر وجود و هستى صانع نيست كه مى خواهى پى بكنه و حقيقت ذات او ببرى) چه دور است (پى بردن بكنه ذات او، زيرا) كسيكه از (شناسايى) صفات دارنده شكل و صورت و اندام ناتوان است، از صفات آفريننده او ناتوانتر و از دريافتش بوسيله حدود و صفات آفريده ها دورتر است (كسيكه به شگفتى آفريده شده راه نبرد چگونه به آفريننده راه پيدا خواهد كرد، و حال آنكه او را شبيه و مانندى نيست تا كنه ذات و صفاتش شناخته شود).

ترجمه مرحوم شهیدی

از اين خطبه است:

اى آفريده راست اندام، و پديده نگاهدارى شده در تاريكيهاى ارحام، و در پرده هايى نهاده و هر پرده بر ديگرى فتاده. آغاز شدى از آنچه برون كشيده شد از گل و لاى، و نهاده شدى در آرامگاهى بر جاى، تا مدّتى كه دانسته است و زمانى كه قسمت شده است. در دل مادرت مى جنبيدى، نه خواندن را پاسخى توانستى گفت، و نه آوازى را توانستى شنفت. سپس از قرارگاهت بيرون كردند- و به خانه اى در آوردند- كه آن را نديده بودى، و راههايى كه سود آن را نشناخته. پس چه كسى تو را راه كشيدن خوراك از پستان مادر نماياند و به هنگام نياز جايگاههاى طلب كردن و خواستن را به تو شناساند هيهات آن كه در وصف كردن خداوند شكل و اندام درماند، صفت كردن آفريننده او را چگونه تواند و اگر او را بدانچه آفريدگان را بدان محدود كنند بشناساند، از او دورتر ماند.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله فقرات اين خطبه است مى فرمايد: أى مخلوقى كه مستوى الأعضا است و ايجاد شده كه محفوظ بوده است در ظلمتهاى رحمها و در پردهاى متضاعفه، ابتدا كرده شدى از خلاصه گل، و نهاده شدى در قرار محكم تا اندازه معلوم و مدّت قسمت كرده شده در حالتى كه مضطرب بودى در شكم مادر خود در حالت بچگى كه نمى توانستى جواب بدهى دعوت كننده را، و نمى توانستى بشنوى طلب نماينده را، پس از آن بيرون آورده شدى از قرارگاه خودت بسوى خانه كه نديده بودى آن را، و نه شناخته بودى راههاى منافع آنرا پس كه هدايت نمود ترا به كشيدن غذا از پستان مادرت و شناساند تو را هنگام احتياج تو مواضع طلب تو و اراده تو را خيلى دور است معرفت ذات او از جهت اين كه كسى كه عاجز بشود از معرفت صفات صاحب صورت و أعضا، پس از معرفت صفات آفريننده خود عاجزتر است، و از ادراك ذات او بحدود و نهاياتي كه مخلوقات راست دورتر و مهجورتر. 

شرح ابن میثم

القسم الثاني منها:

أَيُّهَا الْمَخْلُوقُ السَّوِيُّ وَ الْمُنْشَأُ الْمَرْعِيُّ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ مُضَاعَفَاتِ الْأَسْتَارِ . بُدِئْتَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ وَ وُضِعْتَ فِي قَرارٍ مَكِينٍ إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ تَمُورُ فِي بَطْنِ أُمِّكَ جَنِيناً لَا تُحِيرُ دُعَاءً وَ لَا تَسْمَعُ نِدَاءً ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّكَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا فَمَنْ هَدَاكَ لِاجْتِرَارِ الْغِذَاءِ مِنْ ثَدْيِ أُمِّكَ وَ عَرَّفَكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِكَ وَ إِرَادَتِكَ هَيْهَاتَ إِنَّ مَنْ يَعْجِزُ عَنْ صِفَاتِ ذِي الْهَيْئَةِ وَ الْأَدَوَاتِ فَهُوَ عَنْ صِفَاتِ خَالِقِهِ أَعْجَزُ وَ مِنْ تَنَاوُلِهِ بِحُدُودِ الْمَخْلُوقِينَ أَبْعَدُ

اللغة

أقول: السوىّ: المستوى. و المرعىّ: المعتنى بأمره.

المعنى

و الخطاب للإنسان. و نبّهه بكونه سويّا مرعيّا على وجود خالقه الحكيم اللطيف. و قد عرفت كيفيّة تخليق الإنسان و تصويره شيئا فشيا إلى حال كماله و وضعه، و كذلك نبّهه بتقلّبه في حالاته و أطوار خلقته و باستفهامه عمّن هداه لاجترار غذائه من ثدى امّه و عمّن عرّفه عند الحاجة مواضع طلبه و هي الأثداء على وجود خالق هداه إلى جميع حاجاته. فهذا القدر من العلم بالصانع أمر ضروريّ في النفوس و إن احتاج إلى أدنى تنبيه. و ما وراء ذلك بمعنى صفات الكمال و نعوت الجلال امور لا تطّلع عليها العقول البشريّة بالكنه و إنّما تطّلع منها على اعتبارات و مقايسات له إلى خلقه، و يحتاج فيها إلى الدليل و البرهان. و قد أشرنا إلى ذلك من قبل. و نبّه على بعد إدراكها و العجز عنها بقوله: هيهات. إلى قوله: و الأدوات: أى من يعجز من صفات نفسه في حال تخليقه و الاطّلاع على منافع جزئيّات أعضائه مع كونها محسوسة مشاهدة له فهو عن صفات خالقه الّتي هي أبعد الأشياء عنه مناسبة أعجز، و من إدراكه بالمقايسة و التشبيه بحدود المخلوقين و صفاتهم أبعد. و باللّه العصمة و التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

بخشى از اين خطبه است:

أَيُّهَا الْمَخْلُوقُ السَّوِيُّ وَ الْمُنْشَأُ الْمَرْعِيُّ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ مُضَاعَفَاتِ الْأَسْتَارِ .

بُدِئْتَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ وَ وُضِعْتَ فِي قَرارٍ مَكِينٍ إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ تَمُورُ فِي بَطْنِ أُمِّكَ جَنِيناً لَا تُحِيرُ دُعَاءً وَ لَا تَسْمَعُ نِدَاءً ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّكَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا فَمَنْ هَدَاكَ لِاجْتِرَارِ الْغِذَاءِ مِنْ ثَدْيِ أُمِّكَ وَ عَرَّفَكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِكَ وَ إِرَادَتِكَ هَيْهَاتَ إِنَّ مَنْ يَعْجِزُ عَنْ صِفَاتِ ذِي الْهَيْئَةِ وَ الْأَدَوَاتِ  فَهُوَ عَنْ صِفَاتِ خَالِقِهِ أَعْجَزُ وَ مِنْ تَنَاوُلِهِ بِحُدُودِ الْمَخْلُوقِينَ أَبْعَدُ

لغات

سوىّ: درست و معتدل مرعىّ: مورد توجّه

ترجمه

«اى مخلوق كامل و درست، و اى پديد آمده و نگهدارى شده در زهدانهاى تاريك و پرده هاى تو در تو، هستى تو از گلى فشرده آغاز شد، و در جايگاهى امن و آرام، براى زمانى مشخّص و مدّتى معيّن قرار داده شدى، در شكم مادر كه جنين بودى مى جنبيدى ليكن نه سخنى را پاسخ مى گفتى و نه آوازى مى شنيدى، سپس از جايگاهت به سرايى كه آن را نديده، و راههاى استفاده از آن را نشناخته بودى بيرون آورده شدى، چه كسى تو را به مكيدن شير از پستان مادرت راهنمايى كرد و كى تو را به هنگام نياز به آنچه مى خواستى آشنا گردانيد هيهات آن كسى كه از بيان چگونگى آنچه داراى شكل و اندام مى باشد ناتوان است از توصيف آفريننده خويش ناتوانتر، و از شناخت او به وسيله حدود و صفاتى كه آفريدگان بدانها شناخته مى شوند، دورتر است.»

شرح

در اين بخش از خطبه روى سخن امام (ع) به مطلق انسان است، و او را گوشزد مى كند به اين كه آفرينش او در حدّ كمال و اعتدال و مورد رعايت و محافظت بودن او دليل بر وجود آفريننده دانا و مهربان است، و مى دانيم كه خداوند انسان را چگونه مى آفريند، و به او اندك اندك شكل و صورت مى دهد، و تكامل مى بخشد تا پا در اين جهان مى نهد، همچنين امام (ع) دگرگونيهاى احوال، و تغييرات خلقت او را پس از آن يادآورى مى كند و مى پرسد چه كسى او را به مكيدن غذا از پستان مادرش راهنمايى، و در هنگام نياز به طريق وصول به آنچه مى خواهد يعنى پستان مادر آشنا مى كند، و آن حضرت با اين گفتار انسان را به وجود آفريننده اى كه او را به همه نيازمنديهايش هدايت مى كند راهنمايى مى فرمايد، آشكار است كه شناخت پروردگار تا اين حدّ براى هر كس ضرورى و لازم است هر چند نيازمند اندكى كسب آگاهى باشد، امّا افزون بر اين يعنى دانستن صفات كمال و جلال پروردگار امورى است كه خرد بشرى به كنه و حقيقت آن دست نمى يابد و آنچه از اين مسائل مى داند تعبيرها و مقايسه هايى است كه ميان خود و خالق برقرار كرده و در باره آنها نيازمند دليل و برهان است، و ما پيشتر در اين باره سخن گفته ايم.

امام (ع) با ذكر واژه هيهات (چه دور است) و جمله تا... و الأدوات دورى و تهيدستى انسان را از درك صفات حق تعالى و ناتوانى او را در اين راه گوشزد مى كند و بيان مى فرمايد: كسى كه از بيان چگونگى آفرينش خويش، و آگاهى بر سود و زيان جزئيّات اعضاى خود با اين كه اينها محسوس و در دسترس اويند ناتوان است، از بيان صفات آفريننده خود كه دورترين تناسب را با او دارد ناتوانتر، و از درك كنه وى، با مقايسه و تشبيه او به حدود و صفات مخلوق، از هر چيزى به آفريدگار خود دورتر است. و عصمت از خطا و توفيق از خداوند است.

شرح مرحوم مغنیه

(أيها المخلوق السوي إلخ).. الخطاب للإنسان، و الظلمات و المضاعفات إشارة الى ما جاء في الآية الكريمة 6 من سورة الزمر «يَخْلُقُكُمْ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ» بعضها فوق بعض، و هي ظلمة البطن و الرحم و المشيمة، و المراد بالسوي انه تام جسما و روحا، و متقن واقعا و شكلا «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ- 4 التين». «وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ- 64 غافر». و المراد بالمرعي ان الانسان منذ نشأته و تكوينه في بطن أمه الى آخر لحظة، يخضع لعناية اللّه و تدبيره و لو بطريق غير مباشر. (بدئت من سلالة إلخ).. قال سبحانه: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ- الى قوله تعالى- فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ- 15 المؤمنون». (فمن هداك- في ساعة ولادتك- لاجترار الغذاء من ثدي أمك). ما أن يسقط الجنين من بطن أمه حتى يلتمس الثدي، و لا تنشق البيضة عن الفرخ حتى يلتمس الحب بمنقاره، و ما رأى أحدا من قبل حتى يحاكيه.. انها غريزة، ما في ذلك شك، و لكن من الذي أودعها فيه.

«فَسُبْحانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ- 83 يس».

الكون و النظام:

و من نظر و تأمل هذا الكون يجد انه مسخر للقانون و النظام في جميع أوضاعه و أطواره، فكل كوكب يبعد عن الآخر بمقدار، و يسير بحساب، و كذلك الضوء و الحرارة و البرودة.. لكل شي ء حد لا يعدوه، و لو تجاوزه لاختل نظام الكون، و كان مصيره الخراب و الدمار: «وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً- 2 الفرقان». و قال أكثر الفلاسفة بوحدة الكون على تباين أشيائه و محتوياته، و انه شخص كثير الأعضاء و الأجزاء، و أسماه بعضهم بالانسان الكبير، و أسمى الانسان بالكون الصغير، و مرادهم بوحدة الكون وحدة القوانين التي تربط بين كواكبه و أركانه.

هذا ما يعود الى الكون بوجه عام، أما أشياؤه و احداثه فإن منها- كما شاهدنا بالعيان- ما يقوم بوظيفة خاصة، و يهدف الى غرض معين، و تبدو هذه الحقيقة واضحة في أعضاء الانسان و الحيوان، و من قرأ شيئا من علم وظائف الأعضاء رأى عجبا.. و ما انا من أهل هذا الفن في شي ء، و لكني قرأت بعض ما قاله أهل الاختصاص، فشعرت بأنه لا شي ء في هذا الكون إلا و هو مدهش و عجيب تماما كالكون في عظمته، و ما وجدت تفسيرا لذلك إلا بقوة عليا تقدّر و تدبر من وراء الطبيعة، و قد اتهمت نفسي في البداية، و قلت: ربما كان شعوري هذا انعكاسا عن عقيدتي و إيماني حتى قرأت كتاب: الانسان.. ذلك المجهول، للطبيب الفرنسي الشهير «الكسيس كاريل». و قد حصل هذا العالم- بالإضافة الى إجازة الطب- على إجازة في العلوم، و جائزة نوبل، و درّس في الولايات المتحدة أكثر من 20 عاما، و طبع كتابه المذكور عدة مرات، و ترجم الى كثير من اللغات.

و جاء فيه: «ان كل عضو من أعضاء الجسم يكيف نفسه مع سائر الأعضاء، و هي أيضا تكيف نفسها معه.. و ما من أحد ينكر وجود الغاية من هذه الأعضاء حتى كأن لكل عضو معرفة يعمل في ضوئها.. فالجسم بما فيه يدرك و يعرف القريب و البعيد من أعماله، و الحاضر و المستقبل.. و حينما يقترب الجنين من الاكتمال يمهّد و يعبّد له طريق المرور و الخروج من بطن أمه، و ذلك بأن تصبح أنسجة الفرج مرنة ناعمة تمتد بسهولة، و يتسع الفرج بحجم الجنين». ثم قال: و لا يمكن تفسير هذه الحقائق الأولية بآرائنا الميكانيكية- أي بالعلل المادية- أو الحيوية الساذجة أي بقول من قال: ان الحياة تأخذ مجراها بطبيعتها، و تكيف نفسها بنفسها، و بدون سبب خارج عنها. و علّق الفيلسوف الصيني «لين يوتانج» في كتابه «كيف يحيا الانسان» علّق على ذلك بقوله: «لقد قبل كاريل النظرية الغيبية في الحياة بالرغم من سعة أفقه، و نحن نتفق معه على ان هناك أشياء غير قابلة للتفسير».

و إذا لم تقبل التفسير بالمادة فإنها تقبل التفسير بما وراء المادة، و في مجلة «عالم الفكر الكويتية» ج 2 ع 2 مقال مطول عن اينشتين جاء فيه: قال اينشتين: «ان التجارب لا يمكن أن تصنع علما حقيقيا بدون تدخّل الروح». و قال الفيلسوف راسل في كتاب «الفلسفة بنظرة علمية» الفصل السادس: «أنا أعتقد ان ثمة حقائق لا يوصل اليها إلا بالتأمل الباطني، بل أذهب الى أبعد من ذلك و أقول: ان علم الفيزياء لا بد له من هذه الحقائق التي لا يوصل اليها إلا بالتأمل الباطني».

و بعد أن اتفق الكل على ان الكون بما فيه مسخر لسلطان النظام و القدر في طبعه و حجمه و وضعه و حركته- اختلفوا في مصدر هذا النظام: أي شي ء هو و نلخص الأقوال في ذلك بما يلي: 1- لا مصدر إلا الصدفة العشوائية.. و الجواب لا مصدر لهذا القول إلا العجز و التهرب من حكم العقل و الواقع، و في كتاب «ملقى السبيل» لاسماعيل مظهر ان داروين قال: «كلمة الصدفة خطأ محض يدل على الاعتراف بالجهل و القصور عن معرفة السبب». ذلك ان الصدفة لا تطّرد كنظرية محددة ذات نتائج علمية أو فلسفية أو دينية تناط بظاهرة من الظواهر أو حادثة من الحوادث.

2- لا سبب إلا المادة، فهي وحدها، و بما تملك من طاقة و استعداد ذاتي ترتب و تنظم.. و قد دحض العلماء هذا القول دحضا قاطعا بما يتلخص ان النظام يحتاج الى قصد، و المادة بما هي لا إرادة لها و لا شعور و إلا كانت على نسق واحد، لا فرق بين مادة و مادة في الصفات و الخصائص، و هو خلاف الواقع.. و أيضا اذا كانت المادة في غنى بذاتها عن الغير تكون، و الحال هذه، واجبة الوجود أزلية أبدية، لا تجري عليها حركة و لا حرارة أو برودة، و لا تركيب و نقصان، و متاعب و آلام.. و أيضا كيف أنشأت المادة لنفسها عقلا و سمعا و بصرا، و هي بطبيعتها صماء عمياء بل كيف انتقلت بانتظام من وضع الى وضع لتؤدي غاية معقولة و اذا كان في المادة طاقة تولّد الحياة و النظام تلقائيا فمن الذي أودع فيها هذه الطاقة و على حد ما قال شوقي: «الطبيعة من طبعها».

و ان قال قائل: و إلهكم من ألّهه و واجب الوجود من أوجبه قلنا في جوابه: إن الذي نؤلهه و نعبده لا تراه عين، و لا تلمسه يد كما هو شأن المادة التي تقضم بالأنياب، و تدخل المعدة و تخرج منها، و تلبس على الأجسام و تداس بالإقدام.. إن إلهنا قوة عليا فوق المادة و منزهة عنها، قوة فعالة و مؤثرة، و حكمية مدبرة، و عادلة تسمع الشكوى و تغنى بالآلام، و تحاسب و تعاقب، و عليمة بكل جليل و حقير، و قاهرة يخضع لها كل شي ء، و لا تخضع لشي ء.. انها الكمال المطلق في ذاتها و صفاتها.. و اذن فأين القاسم المشترك و القدر الجامع و ما هو المبرر للشبه و القياس.

3- الاعتراف بوجود قوة سرمدية عالمة قادرة ليس كمثلها شي ء في الجلال و الكمال، و انها تدبر الكون بما فيه، و اسمها اللّه الأحد الفرد الصمد، و لكن هذا الإله العظيم غير منفصل عن الطبيعة و لا مستقل عنها، بل يتحد معها و مع جميع أشيائها اتحادا كليا يشبه اتحاد الروح مع الجسم بحيث لا يمكن التمييز بينه و بين الطبيعة.. و بكلمة، ان اللّه موجود بلا ريب، و لكن في نفس الطبيعة، و ليس وراءها كما يقول المشاءون و المؤمنون.. و هذا الدين أو هذه الفلسفة تعرف بوحدة الوجود.

و الجواب عن هذه الوحدة انها مجرد حدس و تخمين، و انها تخلط بين العلة و المعلول، و الفعل و فاعله، و تجعل الكون إلها خالقا، و الإله كونا مخلوقا.

4- و اذا بطلت الأقوال الثلاثة تختم الأخذ بالقول الرابع، و هو ان وراء الكون خالقا حكيما يدبر و ينظم، و لا شي ء يشبهه من الكائنات، و لا هو يشبهها في شي ء.. و تقدم ذلك مرات و مرات.

و من جملة ما قرأت في الصحف اليومية كلمة بعنوان خطبه 163 نهج البلاغه بخش 3 «أجمل ما في الحياة» و هي تمثل الايمان الصادق مع سلامة المنطق و بداهته، فاحتفظت بها- على عادتي- في ملف خاص بقصاصات الجرائد. و من المفيد أن أختم شرحي لهذه الخطبة بأجمل ما جاء في تلك الكلمة، قال كاتبها، أحسن اللّه اليه و أرضاه: «إن أجمل ما في الحياة هو المجهول، و أجمل ما في المجهول محاولة معرفته، و أجمل من هذه المحاولة العجز عن معرفة التفاصيل مع الرجوع بالتالي الى الايمان بالقوة العظمى المسيطرة على الكون، و من ملك هذا الايمان فلا يهاب أحدا غير اللّه».

شرح منهاج البراعة خویی

منها:

أيّها المخلوق السّوىّ، و المنشاء المرعىّ في ظلمات الأرحام، و مضاعفات الأستار، بدئت من سلالة من طين، و وضعت في قرار مكين، إلى قدر معلوم، و أجل مقسوم، تمور في بطن أمّك جنينا، لا تحير دعاء، و لا تسمع نداء ثمّ أخرجت من مقرّك إلى دار لم تشهدها و لم تعرف سبل منافعها، فمن هداك لاجترار الغذاء من ثدي أمّك، و عرّفك عند الحاجة مواضع طلبك و إرادتك، هيهات إنّ من يعجز عن صفات ذي الهيئة و الأدوات، فهو من صفات خالقه أعجز، و من تناوله بحدود المخلوقين أبعد.

المعنى

ثمّ خاطب الانسان بما فيه من بدايع الصّنع و عجايب الابداع ليتخلّص منه إلى عظمة المبدع سبحانه و كمال قدرته و جلاله فقال (أيّها المخلوق السّوىّ) أى مستقيم القامة معتدل الخلقة (و المنشاء المرعى) المحفوظ (في ظلمات الأرحام و مضاعفات الأستار) العطف كالتفسير و المراد بها ما اشير إليه في قوله: «يخلقكم في بطون امّهاتكم خلقاً من بعد خلق في ظلمات ثلث» أى ظلمة البطن و الرّحم و المشيمة أو الصّلب و الرّحم و البطن و الأوّل مرويّ عن أبي جعفر عليه السّلام.

(بدئت من سلالة من طين و وضعت في قرار مكين) قال الشّارح المعتزلي الكلام الأوّل لادم الّذي هو أصل البشر، و الثاني لذرّيته.

أقول: بل كلاهما لذرّيته كما عرفته في شرح الفصل السّابع من فصول الخطبة الثّانية و الثّمانين، و المراد بالقرار المكين الرّحم متمكّنة في موضعها برباطاتها، لأنّها لو كانت متحرّكة لتعذّر العلوق أي وضعت في الرّحم منتهيا (إلى قدر معلوم و أجل مقسوم) قال الشّارح المعتزلي: أى مقدار معلوم طوله و شكله إلى أجل مقسوم مدّة حياته.

أقول: بل الظّاهر أنّ المراد بالأجل المقسوم هو المدّة المضروبة لبقائه في الرّحم من سبعة أشهر أو تسعة و نحوهما، و بالقدر المعلوم هو صغر حجمه و كبره و مقدار قطره طولا و عرضا إذ كان جنينا في بطن أمّه، لا الحياة المقسوم له في الدّنيا و مقداره المعلوم فيها كما زعمه الشّارح لأنّه عليه السّلام لم ينتقل بعد إلى بيان نشائته الدّنياويّة كما يؤمى إليه قوله (تمور في بطن أمّك جنينا) أى تضطرب و تتحرّك فيه (لا تحير دعاء و لا تسمع نداء) أى لا تقدر على أن تردّ جوابا لدعوة من دعاك، و على محاورته كما لا تقدر على سماع ندائه.

(ثمّ اخرجت من مقرّك) أى القرار المكين (إلى دار لم تشهدها) أى الدّار الّتي لم تكن شاهدتها قبل خروجك إليها (و لم تعرف سبل منافعها) ثمّ اهتديت إليها.

(فمن هداك لاجترار الغذاء من ثدى امّك) و لالتقام حلمة الثدي و امتصاصها (و عرّفك عند الحاجة مواضع طلبك و إرادتك) و معلوم أنّ الهادي للاجترار و المعرّف لمحالّ الطلب ليس إلّا اللّه سبحانه، فالغرض من الاستفهام التّنبيه على وجود الخالق الهادي إلى المطالب، و المرشد إلى المارب، و هذا القدر من العلم بالصّانع ضروريّ في النّفوس و إن احتاج إلى أدنى تنبيه و ما وراء ذلك بمعنى صفات الكمال و نعوت الجلال امور لا تطّلع عليها العقول البشريّة بالكنه.

و إليه أشار بقوله (هيهات) أي بعد الوصول إلى كنه معرفة الخالق و الغور في تيّار بحار جلاله و كبريائه ف (انّ من يعجز عن) معرفة (صفات) نفسه في حال تخليقه و الاطّلاع على منافع أجزائه و أعضائه و معرفة من هو مثله من ساير (ذي الهيئة و الادوات) و الجوارح و الالات مع كونها محسوسة مشاهدة له (فهو عن) معرفة (صفات خالقه) الّتي هي أبعد الأشياء مناسبة له (أعجز و من تناوله بحدود المخلوقين) و إدراكه له سبحانه بالمقايسة إليهم و التشبيه بهم (أبعد) كما هو ظاهر بالعيان، غنيّ عن البيّنة و البرهان.

شرح لاهیجی

ايّها المخلوق السّوىّ و المنشأ المرعىّ فى ظلمات الارحام و مضاعفات الاستار بدئت من سلالة من طين و وضعت فى قرار مكين الى قدر معلوم و اجل مقسوم تمور فى بطن امّك جنينا لا تجير دعاء و لا تسمع نداء ثمّ اخرجت من مقرّك الى دار لم تشهدها و لم تعرف سبل منافعها يعنى اى مخلوق مستوى الخلقة غير ناقص و مفعول مراعات و محفوظ شده در رحمهاى تاريك و پردهاى متكرّره ابتدا كرده شدى تو از خلاصه كلّ بحسب خلقت اصليّه تو و گذارده شدى تو در قرارگاه بامكانت كه رحم باشد تا مقدار از زمان معلوم و مدّت معيّنه حركت مى كردى در شكم مادر تو در حالتى كه طفل شكمى بودى كه جواب نمى گفتى خواننده را و نمى شنيدى اوازى را پس بيرون آورده شدى از محلّ قرار تو بسوى سرائى كه نديده بودى انرا و نشناخته بودى انرا و نشناخته بودى راههاى منفعتهاى انرا كه دنيا باشد فمن هداك لاجترار الغذاء من ثدى امّك و عرّفك عند الحاجة مواضع طلبك و ارادتك هيهات انّ من يعجز عن صفات الهيئة و الادوات فهو عن صفات خالقه اعجز و من تناوله بحدود المخلوقين ابعد يعنى پس چه كسى راهنمائى كرد تو را از براى كشيدن غذا و شير از پستان مادر تو و شناسانيد تو را در وقت احتياج تو جاهاى خواهش و اراده تو را در سراى دنيا چه بسيار دور است شناسائى خالق بتحقيق كه كسى كه عاجز است از ادراك صفات حالات و الات خود پس آن كس عاجزتر است از صفات خالق خود و دورتر است از رسيدن بخالق خود بمقايسه و تشبيه بحدود و صفات مخلوقين زيرا كه خالق را با مخلوق مشابهتى نيست نه در ذات و نه در صفات تا توان بمقايسه و تشبيه كنه ذات و صفات خالق را شناخت

شرح ابن ابی الحدید

مِنْهَا أَيُّهَا الْمَخْلُوقُ السَّوِيُّ وَ الْمَنْشَأُ الْمَرْعِيُّ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ مُضَاعَفَاتِ الْأَسْتَارِ بُدِئْتَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِينٍ وَ وُضِعْتَ فِي قَرَارٍ مَكِينٍ إِلَى قَدَرٍ مَعْلُومٍ وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ تَمُورُ فِي بَطْنِ أُمِّكَ جَنِيناً لَا تُحِيرُ دُعَاءً وَ لَا تَسْمَعُ نِدَاءً ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّكَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا فَمَنْ هَدَاكَ لِاجْتِرَارِ الْغِذَاءِ مِنْ ثَدْيِ أُمِّكَ وَ عَرَّفَكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِكَ وَ إِرَادَتِكَ هَيْهَاتَ إِنَّ مَنْ يَعْجِزُ عَنْ صِفَاتِ ذِي الْهَيْئَةِ وَ الْأَدَوَاتِ فَهُوَ عَنْ صِفَاتِ خَالِقِهِ أَعْجَزُ وَ مِنْ تَنَاوُلِهِ بِحُدُودِ الْمَخْلُوقِينَ أَبْعَدُ السوي المستوي الخلقة غير ناقص قال سبحانه فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا و المنشأ مفعول من أنشأ أي خلق و أوجد و المرعي المحوط المحفوظ و ظلمات الأرحام و مضاعفات الأستار مستقر النطف و الرحم موضوع خطبه 163 نهج البلاغه بخش 3ة فيما بين المثانة و المعى المستقيم و هي مربوطة برباطات على هيئة السلسلة و جسمها عصبي ليمكن امتدادها و اتساعها وقت الحاجة إلى ذلك عند الولادة و تنضم و تتقنص إذا استغني عن ذلك و لها بطنان ينتهيان إلى فم واحد و زائدتان يسميان قريني الرحم و خلف هاتين الزائدتين بيضتا المرأة و هما أصغر من بيضتي الرجل و أشد تفرطحا و منهما ينصب مني المرأة إلى تجويف الرحم و للرحم رقبة منتهية إلى فرج المرأة و تلك الرقبة من المرأة بمنزلة الذكر من الرجل فإذا امتزج مني الرجل بمني المرأة في تجويف الرحم كان العلوق ثم ينمي و يزيد من دم الطمث و يتصل بالجنين عروق تأتي إلى الرحم فتغذوه حتى يتم و يكمل فإذا تم لم يكتف بما تحته من تلك العروق فيتحرك حركات قوية طلبا للغذاء فتهتك أربطة الرحم التي قلنا إنها على هيئة السلسلة و تكون منها الولادة قوله بدئت من سلالة من طين أي كان ابتداء خلقك من سلالة و هي خلاصة الطين لأنها سلت من بين الكدر و فعالة بناء للقلة كالقلامة و القمامة و قال الحسن هي ما بين ظهراني الطين ثم قال و وضعت في قرار مكين الكلام الأول لآدم الذي هو أصل البشر و الثاني لذريته و القرار المكين الرحم متمكنة في موضعها برباطاتها لأنها لو كانت متحركة لتعذر العلوق ثم قال إلى قدر معلوم و أجل مقسوم إلى متعلقة بمحذوف كأنه قال منتهيا إلى قدر معلوم أي مقدرا طوله و شكله إلى أجل مقسوم مدة حياته ثم قال تمور في بطن أمك أي تتحرك لا تحير أي لا ترجع جوابا أحار يحير إلى دار لم تشهدها يعني الدنيا و يقال أشبه شي ء بحال الانتقال من الدنيا إلى الأحوال التي بعد الموت انتقال الجنين من ظلمة الرحم إلى فضاء الدنيا فلو كان الجنين يعقل و يتصور كان يظن أنه لا دار له إلا الدار التي هو فيها و لا يشعر بما وراءها و لا يحس بنفسه إلا و قد حصل في دار لم يعرفها و لا تخطر بباله فبقي هو كالحائر المبهوت و هكذا حالنا في الدنيا إذا شاهدنا ما بعد الموت و لقد أحسن ابن الرومي في صفة خطوب الدنيا و صروفها بقوله 

  • لما تؤذن الدنيا به من صروفهايكون بكاء الطفل ساعة يولد
  • و إلا فما يبكيه منها و إنهالأوسع مما كان فيه و أرغد
  • إذا أبصر الدنيا استهل كأنهبما سوف يلقى من أذاها يهدد

قال فمن هداك إلى اجترار الغذاء من ثدي أمك اجترار امتصاص اللبن من الثدي و ذلك بالإلهام الإلهي قال و عرفك عند الحاجة أي أعلمك بموضع الحلمة عند طلبك الرضاع فالتقمتها بفمك ثم قال هيهات أي بعد أن يحيط علما بالخالق من عجز عن معرفة المخلوق قال الشاعر 

  • رأيت الورى يدعون الهدىو كم يدعي الحق خلق كثير
  • و ما في البرايا امرؤ عنده من العلم بالحق إلا اليسير
  • خفي فما ناله ناظر و ما إن أشار إليه مشير
  • و لا شي ء أظهر من ذاته و كيف يرى الشمس أعمى ضرير

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم الثاني

(منها:) أيّها المخلوق السّوىّ، و المنشأ المرعىّ فى ظلمات الأرحام و مضاعفات الأستار، بدئت من سلالة مّن طين، وّ وضعت فى قرار مكين إلى قدر مّعلوم، و أجل مّقسوم، تمور فى بطن أمّك جنينا لّا تحير دعاء، وّ لا تسمع نداء، ثمّ أخرجت من مقرّك إلى دار لّم تشهدها، و لم تعرف سبل منافعها، فمن هداك لاجترار الغذاء من ثدى أمّك و عرّفك عند الحاجة مواضع طلبك و إرادتك هيهات إنّ من يّعجز عن صفات ذى الهيئة و الأدوات فهو عن صفات خالقه أعجز، و من تناوله بحدود المخلوقين أبعد.

ترجمه

بعضى از همين خطبه است (كه انسان را مخاطب و شگفتى آفرينش او را گوشزد فرموده است) (هان) اى انسانى كه با تناسب اندام (و زيبائى اعضأ) آفريده شده، و اى كسى كه در تاريكيهاى رحمها، و درون پرده هاى بسيار نشو و نما كرده و نگه داشته شده (اين قدر سر مست مباش و خود را فراموش مكن زيرا تو آن كسى هستى كه) مبدأ پيدايشت از گل محض و خالص بوده، و تا مدّتى معيّن و زمانى تقسيم شده در جايگاه محكمى (كه عبارت از رحم مادر و در آن هفت، و يا نه ماه كم و بيش) قرار داده شده، در آن شكم مادرت در حالى كه جنين و پاره گوشتى بيش نبودى مى جنبيدى نه سخنى را پاسخ مى دادى، نه صدائى را مى شنيدى، از آن پس از جايگاهت خارج، و بخانه كه بآن وارد نشده، و راههاى سود آن را نشناخته بودى وارد گشتى، (بگو بدانم) چه كسى تو را رهنمائى كرد، تا شير را از پستان مادرت در كشيده و بنوشى، و كى تو را هنگام نيازمندى آشناى بمواضع در خواست و اراده ات كرد (خدا بود كه در آن موقع ناتوانى چنان غذائى لطيف و گوارا از خون كثيف حيض بنام شير در پستان مادر برايت مهيّا، و راه مكيدن پستان را بتو آموخت، اكنون از كنجكاوى در چگونگى ذات آن خدا ديده بپوش، و يكى در ساختمان خودت دقّت كن ببين مى توانى آن طوريكه بايد و شايد خود را بشناسى، پيدا است كه نمى توانى، پس در اين صورت) خيلى دور است (كه كسى بتواند بكنه ذات حق پى ببرد) زيرا آنكه از شناسائى صفات داراى اندام و شكل و صورت ناتوان است (البتّه) از شناسائى صفات آفريدگار او ناتوان تر، و از دريافتش بوسيله آفريده ها دورتر است.

نظم

  • الا اى خيره سر مخلوق انسانكه بودى در ببطن نام پنهان
  • بظلمات رحمها بد تو را جاى درون پرده هايت جا و مأواى
  • ز خاك تيره ات بوده است مبدءهم از گنديده آبت اصل و منشأ
  • مباش اين قدرها سرمست و مدهوش مكن پيدايش خود را فراموش
  • توئى آن كس كه تا وقتى معيّنبه محكم جايگاهت بود مسكن
  • جنينت نام و خونى تازه و ترهمى جنبيدى اندر بطن مادر
  • زبانت بر سخن گفتن نبد بازنه گوشت مى شنيدى صوت و آواز
  • تنت را بود گر چه نيمه جانى نبودت در بدن ليكن توانى
  • در آن زندان چو محبوسان فتادهبروى ديدگان دستت نهاده
  • پس از نه مه خدا آن باب بگشادوز آن زندان به بيرونت فرستاد
  • ز خانه دل بدار گل كشيدتوز آن منزل بدين جاى آوريدت
  • سرائى را كز آن نشناخته راه گرفتى جاى در آن خواه ناخواه
  • گلى نشكفته بودى و شكفتىمكان در دامن مادر گرفتى
  • نهاد اندر دهانت مام پستان بجاى شير دادت شيره جان
  • مهيّا از برايت پس غذا كردبسود و بر زيانت آشنا كرد
  • بهر كارى كه بنمائى ارادت بهر جا رو كنى بر رفع حاجت
  • به نيروى خرد وز مهربانىشناساندت بد انسانى كه دانى
  • كنون خواهى تو از حقّ ناشناسى كه كنه ذات يزدان را شناسى
  • خدا باشد محيط و تو محاطىچرا بيهوده بيرون از صراطى
  • بدان اين نكته را اى مرد آگاه محاطى بر محيطى كى برد راه
  • كجا داند بنا بنّا كه باشدوجودش را حقيقت از چه باشد
  • چو دست از ميوه اين شاخ دور است از آن صرف نظر كردن ضرور است
  • كسى كأندر وجود خويش مات استچسان اندر پى عرفان ذات است
  • نبرده ره بر از خويش هركززر از ذات هست البتّه عاجز
  • نه تنها او ز حق نشناخته حدّز حدّ خلق نيز او هست أبعد
  • ز راز بندگان نبود خبر دارچسان ره يابد اندر ذات دادار

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS