دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 168 نهج البلاغه بخش 2 : مشكلات جنگ داخلى

موضوع خطبه 168 نهج البلاغه بخش 2 درباره "مشكلات جنگ داخلى" است.
No image
خطبه 168 نهج البلاغه بخش 2 : مشكلات جنگ داخلى

موضوع خطبه 168 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 168 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 168 نهج البلاغه بخش 2

2 مشكلات جنگ داخلى

متن خطبه 168 نهج البلاغه بخش 2

إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ أَمْرُ جَاهِلِيَّةٍ وَ إِنَّ لِهَؤُلَاءِ الْقَوْمِ مَادَّةً إِنَّ النَّاسَ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ إِذَا حُرِّكَ عَلَى أُمُورٍ فِرْقَةٌ تَرَى مَا تَرَوْنَ وَ فِرْقَةٌ تَرَى مَا لَا تَرَوْنَ وَ فِرْقَةٌ لَا تَرَى هَذَا وَ لَا ذَاكَ فَاصْبِرُوا حَتَّى يَهْدَأَ النَّاسُ وَ تَقَعَ الْقُلُوبُ مَوَاقِعَهَا وَ تُؤْخَذَ الْحُقُوقُ مُسْمَحَةً فَاهْدَءُوا عَنِّي وَ انْظُرُوا مَا ذَا يَأْتِيكُمْ بِهِ أَمْرِي وَ لَا تَفْعَلُوا فَعْلَةً تُضَعْضِعُ قُوَّةً وَ تُسْقِطُ مُنَّةً وَ تُورِثُ وَهْناً وَ ذِلَّةً وَ سَأُمْسِكُ الْأَمْرَ مَا اسْتَمْسَكَ وَ إِذَا لَمْ أَجِدْ بُدّاً فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ

ترجمه مرحوم فیض

اين امر (كه شما درخواست مى نماييد) كارى است از روى نادانى، و ايشان كمك و ياور (بسيار) دارند (كه هنگام نيازمندى آنان را يارى مى نمايند) و مردم هرگاه سخن اين خونخواهى به ميان آيد بر چند دسته اند: يك دسته مى بينند آنچه شما مى بينيد (رأيشان اينست كه بايستى خونخواهى نمود) و يك دسته مى بينند آنچه شما نمى بينيد (مى گويند بايستى كشندگان او را يارى كرد) و يك دسته نه اين و نه آنرا نمى بينند (در اين كار متوقّف بوده رأيى ندارند) پس (انتقام كشيدن از كشندگان عثمان موجب فتنه و فساد بزرگى خواهد بود كه اهميّت آن بيش از كشتن عثمان است، بنا بر اين) شكيبا باشيد تا مردم آرامش يافته دلها در جاى خود قرار گيرد، و حقوق در موقع مناسب به آسانى گرفته شود، پس نزد من آرام باشيد (شتاب نكنيد و اينگونه پند ندهيد) و ببينيد فرمانم بشما چگونه صادر ميشود (دستورم را پيروى نمائيد) و كارى نكنيد كه توانائى را نابود ساخته از بين ببرد، و سستى و خوارى جا گذارد، و بزودى اين امر را بمداراة اصلاح كنم مادامى كه مداراى با آن ممكن باشد، و هرگاه چاره اى نيابم (مداراة كردن سود نبخشد) پس آخرين دواء داغ است (با كسانيكه بيعت را شكسته اند مى جنگم. جمله اخر الدّواء الكىّ مثلى است مشهور در جائى بكار برند كه بآخرين تدبير اقدام شود).

ترجمه مرحوم شهیدی

كارى كه پيش آمده است از جاهليت يادگار است، و اين مردم را كه به شورش برخاسته اند ياور و مددكار است. هواى مردم در اين داستان اگر در ميان آيد گونه گون راه پيمايد. گروهى سخن شما را مى گويند، و گروهى راهى بر خلاف شما مى پويند. و گروهى نه با اين سوى و نه با آن سوى اند. پس شكيبا باشيد تا مردم آرام گيرند، و دلهاى رفته به جاى آيد، و حقّهاى- از دست شده- با مدارا گرفته شود. اكنون مرا آسوده گذاريد، و فرمان مرا كه به شما مى رسد چشم داريد، و كارى مكنيد كه قوّتى را متزلزل سازد، و يا نيرويى را از كار اندازد، يا ضعفى به كار آرد يا خوارى به بار آرد، و من چندان كه توانم دست از كارزار باز مى دارم، و اگر خود را ناچار ديدم روى به جنگ آرم، كه:

  • هر كجا داغ بايدت فرمودچون تو مرهم نهى ندارد سود

ترجمه مرحوم خویی

بدرستى كه اين كار كار جاهليت است و بدرستى كه از براى آن قوم است ماده بسيار از أعوان و أنصار.

بدرستي كه مردمان در اين كار هر گاه حركت داده شود بر چند أمر مى باشند طايفه رأى ايشان مطابق رأى شما خواهد شد و طايفه ديگر ايشان مخالف رأى شما ميباشد و طايفه سوّم رأيشان نه اينست و نه آن، پس صبر و تحمّل نمائيد تا آرام گيرند مردمان و واقع شود قلبها در مواضع وقوع خود و گرفته شود حقّها بسهولت و آساني، پس آرام گيريد و كنار شويد از من و نظر كنيد به آن چيزى كه بيايد بشما فرمان من بان و نكنيد كارى را كه ويران كند قوّت و قدرت را، و بيندازد طاقت و توانائى را و باعث بشود بسستي و ذلّت و البته نگاهدارى ميكنم اين امر را مادامى كه نگاه داشته شود و چون چاره نيابم پس آخر دوا داغ است يعني غير از محاربه علاجى نيابم لا بدّ بايد محاربه كنم.

شرح ابن میثم

إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ أَمْرُ جَاهِلِيَّةٍ وَ إِنَّ لِهَؤُلَاءِ الْقَوْمِ مَادَّةً إِنَّ النَّاسَ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ إِذَا حُرِّكَ عَلَى أُمُورٍ فِرْقَةٌ تَرَى مَا تَرَوْنَ وَ فِرْقَةٌ تَرَى مَا لَا تَرَوْنَ وَ فِرْقَةٌ لَا تَرَى هَذَا وَ لَا ذَاكَ فَاصْبِرُوا حَتَّى يَهْدَأَ النَّاسُ وَ تَقَعَ الْقُلُوبُ مَوَاقِعَهَا وَ تُؤْخَذَ الْحُقُوقُ مُسْمَحَةً فَاهْدَءُوا عَنِّي وَ انْظُرُوا مَا ذَا يَأْتِيكُمْ بِهِ أَمْرِي وَ لَا تَفْعَلُوا فَعْلَةً تُضَعْضِعُ قُوَّةً وَ تُسْقِطُ مُنَّةً وَ تُورِثُ وَهْناً وَ ذِلَّةً وَ سَأُمْسِكُ الْأَمْرَ مَا اسْتَمْسَكَ وَ إِذَا لَمْ أَجِدْ بُدّاً فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ

اللغه

مسمحة: مسهلة

المعنى

ثمّ قال على سبيل قطع لجاج الطالبين مخاطبا لهم: إنّ هذا الأمر أمر الجاهليّة. يريد أمر المجلبين عليه إذ لم يكن قتلهم إيّاه بمقتضى الشريعة. إذ الصادر عنه من الأحداث لا يجب فيها قتل. و إنّ لهؤلاء القوم مادّة: أى معينين و ناصرين. ثمّ قسّم حال الناس على تقدير الشروع في أمر القصاص إلى ثلاثة أقسام، و هو احتجاج منه على الطالبين و تضعيف لرأيهم بقياس ضمير من الشكل الأوّل مركّب من شرطيّتين متّصلتين صغراهما قوله: إنّ هذا الأمر إذا حرّك كان الناس فيه على امور، و تقدير الكبرى و إذا كان الناس فيه على امور لم يتمكّن من إتمامه و فعله.

فينتج أنّ هذا الأمر إذا حرّك لا يتمّ فعله. ثمّ عدّ تلك الامور، و هى أنّ فرقة ترى كونه مصيبا كما رأى الطالبون، و فرقة ترى أنّه مخطئ و هم أنصار المقتصّ منهم، و فرقة لا ترى هذا و لا ذاك بل تتوقّف كما جرى ذلك في أمر التحكيم. ثمّ أمرهم بالصبر إلى غاية هدوء الناس. إذ بيّن لهم أنّه لا مصلحة في تحريك الأمر حينئذ فإنّ الحقوق عند هدوء الناس و استقرار القلوب أسهل مأخذا. و قوله: فاهدءوا عنّى و انظروا ما ذا يأتيكم به من أمرى. يدلّ على ترصّده و انتظاره للفرصة من هذا الأمر. ثمّ خوّفهم من الاستعجال بفعل يضعف شوكة الدين و يورث وهنه فإنّه لو شرع في عقوبة الناس و القبض عليهم لم يؤمن من تجدّد فتنة اخرى أعظم من الأولى، و هو غالب الظنّ. فكان الأصوب في التدبير و الّذي يقتضيه العقل و الشرع الإمساك إلى حين سكون الفتنة و تعرّق اولئك الشعوب و رجوع كلّ قوم إلى بلادهم، و ربّما كان عليه السّلام ينتظر مع ذلك أن يحضر بنو عثمان للطلب بدمه، و يعيّنون قوما بأعيانهم بعضهم للقتل و بعضهم للحصار كما جرت عادة المتظلّمين إلى الإمام ليتمكّن من العمل بحكم اللّه. فلم يقع الأمر كذلك، و عصى معاوية و أهل الشام و التجأ إليه ورثة عثمان، و فارقوا حوزة أمير المؤمنين عليه السّلام و لم يطلبوا القصاص طلبا شرعيّا، و إنّما طالبوه مغالبة، و جعلها معاوية عصبيّة جاهليّة، و لم يأت أحد منهم الأمر من بابه، و قيل: ذلك ما كان من أمر طلحة و الزبير و نقضهما للبيعة و نهبهما أموال المسلمين بالبصرة و قتلهما للصالحين من أهلها، و كلّ تلك الامور الّتي جرت مانعة للإمام عن التصدىّ للقصاص، و لذلك قال عليه السّلام لمعاوية في بعض كلامه: فأمّا طلبك بدم عثمان فادخل في الطاعة و حاكم القوم إلىّ أحملك و إيّاهم على كتاب اللّه و سنّة رسوله. فأمّا قوله: و سأمسك الأمر ما استمسك. إلى آخره. فاعلم أنّ هذا الكلام إنّما صدر عنه عليه السّلام بعد إكثار القول عليه في أمر عثمان و اضطراب الأمر من قبل طلحة و الزبير و نكثهما للبيعة بسبب هذه الشبهة مع كونهما من أكابر الصحابة، و تشتّت قلوب كثير من المسلمين عنه. فحينئذ أشار بعض الصحابة بأخذ القصاص من قتلة عثمان تسكينا لفتنة طلحة و الزبير و معاوية لغلبة الظنّ حينئذ بمخالفته و اضطراب أمر الشام فقال الكلام: أى قد أبديت هذا العذر فإن لم يقبلوا منّى فسأمسك الأمر: أى أمر الخلافة بجهدى فإذا لم أجد بدّا: أى من قتال من يبغى و ينكث فآخر الدواء الكىّ: أى الحرب و القتال لأنّها الغاية الّتي ينتهى أمر العصاة إليها و مداواة أمراض قلوبهم كما تنتهى مداواة المريض إلى أن يكوى. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ أَمْرُ جَاهِلِيَّةٍ وَ إِنَّ لِهَؤُلَاءِ الْقَوْمِ مَادَّةً إِنَّ النَّاسَ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ إِذَا حُرِّكَ عَلَى أُمُورٍ فِرْقَةٌ تَرَى مَا تَرَوْنَ وَ فِرْقَةٌ تَرَى مَا لَا تَرَوْنَ وَ فِرْقَةٌ لَا تَرَى هَذَا وَ لَا ذَاكَ فَاصْبِرُوا حَتَّى يَهْدَأَ النَّاسُ وَ تَقَعَ الْقُلُوبُ مَوَاقِعَهَا  وَ تُؤْخَذَ الْحُقُوقُ مُسْمَحَةً فَاهْدَءُوا عَنِّي وَ انْظُرُوا مَا ذَا يَأْتِيكُمْ بِهِ أَمْرِي وَ لَا تَفْعَلُوا فَعْلَةً تُضَعْضِعُ قُوَّةً وَ تُسْقِطُ مُنَّةً وَ تُورِثُ وَهْناً وَ ذِلَّةً وَ سَأُمْسِكُ الْأَمْرَ مَا اسْتَمْسَكَ وَ إِذَا لَمْ أَجِدْ بُدّاً فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ

لغات

مسمحة: آسان

ترجمه

همانا دست به اين كار زدن نادانى و جاهليّت است، اين گروه داراى قدرت و يار و ياورند، مردم در باره اين امر اگر به جنبش در آيند بر چند دسته خواهند شد، گروهى با شما همراه و همداستانند و دسته اى خلاف آنچه را شما مى خواهيد خواهانند، و عدّه ديگر نه طالب اينند و نه خواهان آن، بنا بر اين شكيبايى كنيد تا مردم آرام شوند، و دلها بر جاى خود قرار گيرد، و باز گرفتن حقّ آسان و ميسّر گردد، پس شتاب نكنيد و بنگريد به شما چه فرمان مى دهم، و كارى نكنيد كه نيروى ما ضعيف شود، و قدرت ما از ميان برود، و سستى و زبونى به بار آيد، من در باره اين امر تا آن جا كه ممكن است خويشتن دارى خواهم كرد و اگر چاره اى نيابم آخرين دارو داغ كردن است.»

شرح

سپس امام (ع) براى پايان دادن به اصرار خونخواهان عثمان، آنان را مخاطب قرار داده و مى فرمايد: همانا اين امر كارى نابخردانه و جاهليّت است، و مقصود آن حضرت از اين سخن عمل شورش كنندگان و كشندگان عثمان است، زيرا كشتن او به مقتضاى شرع نبوده، و اعمال و خلافكاريهايى كه مرتكب شده قتل او را واجب نمى كرده است«»، پس از آن مى فرمايد اين قوم كه در صدد انتقام از آنها بر آمده ايد داراى عوامل و قدرتند يعنى يار و ياور دارند، و اگر بنا شود از اينها قصاص به عمل آيد، در اين صورت مردم بطور كلّى سه دسته خواهند شد، اين سخن امام (ع) كه بر سبيل استدلال عليه خونخواهان عثمان و اثبات ضعف نظريّه آنهاست در حكم قياس ضمير از شكل اوّل است و مركّب از دو قضيّه شرطيّه متّصله مى باشد صغراى اين دو، اين جمله است كه فرموده است: اگر دست به اين كار زده شود، مردم در برابر اين امر به چند دسته منقسم خواهند شد و كبراى آن كه محذوف است اين است كه: هرگاه مردم براى اجراى اين امر دچار چند دستگى شوند انجام دادن آن ممكن نيست، نتيجه اين است كه اگر به اين كار دست زده شود انجام نخواهد شد، پس از اين، اختلاف نظر مردم و چند دستگى آنها را در باره اين امر بيان مى كند، و مى فرمايد: گروهى خونخواهى از كشندگان عثمان را كارى درست دانسته و با اينان هم عقيده اند، دسته ديگر اين عمل را نادرست مى دانند و اينها ياران كسانى هستند كه بايد آنها را قصاص كرد، گروهى هم نه با آن عقيده همراهى دارند و نه با اين، بلكه در اين باره مانند موضوع خطبه 168 نهج البلاغه بخش 2 حكميّت بى طرفى اختيار كرده، و خويشتن را كنار مى كشند، پس از اين امام (ع) دستور مى دهد: شكيبايى كنند تا آرامش در ميان مردم برقرار شود، زيرا براى آنان روشن فرمود كه اقدام در باره اين امر در اين هنگام به مصلحت نيست، و زمانى كه مردم آسودگى يابند و دلها آرام شود گرفتن حقّ آسان خواهد شد.

فرموده است: فاهدءو عنّى و انظروا ما ذا يأتيكم به من أمري.

اين گفتار دلالت دارد كه آن حضرت در اين باره منتظر به دست آمدن فرصت بود، پس از اين آنان را از شتاب در اقدام به كارى كه موجب تضعيف قدرت دين و موجب سستى و زبونى آن مى گردد بيم مى دهد زيرا اگر آن حضرت در اين موقع، دستگيرى و مجازات كشندگان عثمان را آغاز مى كرد، از بروز و تجديد فتنه اى كه از آشوب نخستين يعنى فتنه قتل عثمان بزرگتر و دامنه اش گسترده تر باشد ايمنى حاصل نبوده و احتمال آن بسيار قوى بود، بنا بر اين آنچه مقتضاى تدبير و موافق عقل و شرع به نظر مى رسيد، خوددارى از دست زدن به اين كار تا برقرارى آرامش و فرو نشستن فتنه و خشم انقلابيها و بازگشت آنها به شهر و ديار خود بود، با اين حال دور نيست كه امام (ع) در اين انتظار بود كه فرزندان و بستگان عثمان طبق معمول براى دادرسى و خونخواهى مراجعه و اشخاصى را كه در كشتن عثمان دست داشته و او را محاصره كرده بودند به نام معرفى كنند تا حاكم بتواند حكم خدا را در باره آنها اجرا كند، ليكن اين امر صورت نگرفت، و معاويه به همراه مردم شام سر به طغيان برداشت، و بازماندگان عثمان نيز نزد او رفته دست به دامن او زدند، و از حوزه فرمانروايى امير مؤمنان (ع) جدا گرديدند، و به صورت شرعى براى خونخواهى قتل عثمان اقدام نكردند، و تنها با ستيزه گرى و غلبه جويى خواستار قصاص بودند، و معاويه نيز اين قضيّه را وسيله اى براى برانگيختن تعصّبهاى جاهلى و احساسات قبيله اى قرار داد، و هيچ كدام از اينها براى قصاص از راه درست وارد نشدند، برخى گفته اند قيام طلحه و زبير و نقض بيعت آنها با امير مؤمنان (ع) و شروع آنها به غارت اموال مسلمانان در بصره و كشتار صلحاى مسلمانان آن جا و ديگر وقايعى كه در اين هنگام اتّفاق افتاد، مانع آن شد كه امام (ع) كشندگان عثمان را قصاص كند و از اين روست كه آن حضرت ضمن برخى از سخنان خود به معاويه مى فرمايد: امّا اين كه خونخواهى عثمان را در خواست مى كنى، به فرمان در آى و خونخواهان عثمان را براى داورى به نزد من روانه كن، تا برابر كتاب خدا و سنّت پيامبرش (ص) در باره تو و آنها رفتار شود.

امّا اين كه فرموده است: و سأمسك الأمر ما استمسك... تا آخر.

بايد دانست كه آن حضرت زمانى اين سخنان را ايراد فرموده كه گفتگو عليه آن حضرت در باره قضيّه عثمان بالا گرفته و شورش طلحه و زبير كه از بزرگان صحابه بودند و شكستن بيعت خود با آن حضرت به اين بهانه، امور مسلمانان را دستخوش اضطراب و بسيارى از آنان را پراكنده و پريشان خاطر ساخته بود، و به همين مناسبت است كه برخى از ياران آن حضرت به منظور آرام كردن فتنه طلحه و زبير و جلوگيرى از آشوبى كه از ناحيه معاويه و بروز اختلال در امور شام، انتظار مى رفت، از آن حضرت درخواست كردند كه كشندگان عثمان قصاص شوند، و آن بزرگوار در پاسخ فرموده است كه من عذر خود را بيان، و موانع را توضيح داده ام اگر نپذيرند من رشته اين امر را در دست خود همچنان نگه خواهم داشت يعنى با تمام نيرو خلافت را حفظ خواهم كرد، و اگر براى آرام كردن آنان چاره اى نيابم، يعنى چاره اى جز نبرد با سركشان و بيعت شكنان نبينم آخرين دارو را كه داغ كردن است به كار خواهم برد يعنى با آنان به نبرد خواهم پرداخت، زيرا پايان كار كسانى كه به نافرمانى و سركشى برخيزند جز اين نيست، و دلهاى بيمار آنها جز به اين دارو درمان نخواهد يافت، همچنان كه آخرين داروى تن بيمار جز داغ كردن نيست. و توفيق از خداست.

شرح مرحوم مغنیه

إن هذا الأمر أمر جاهليّة. و إنّ لهؤلاء القوم مادّة. إنّ النّاس من هذا الأمر- إذا حرّك- على أمور: فرقة ترى ما ترون، و فرقة ترى ما لا ترون، و فرقة لا ترى هذا و لا ذاك، فاصبروا حتّى يهدأ النّاس، و تقع القلوب مواقعها، و تؤخذ الحقوق مسمحة، فاهدءوا عنّي، و انظروا ما ذا يأتيكم به أمري. و لا تفعلوا فعلة تضعضع قوّة، و تسقط منّة، و تورث وهنا و ذلّة. و سأمسك الأمر ما استمسك. و إذا لم أجد بدّا فآخر الدّواء الكيّ.

اللغة:

مسمحة: سهلة و منقادة. و المنة- بضم الميم- القدرة. و المراد بالكي هنا القتل.

الإعراب:

مسمحة حال من الحقوق، و ما استمسك «ما» مصدرية ظرفية.

شرح منهاج البراعة خویی

و إنّ هذا الأمر أمر جاهليّة و إنّ لهؤلاء القوم مادّة إنّ النّاس من هذا الأمر إذا حرّك على أمور: فرقة ترى ما ترون، و فرقة ترى ما لا ترون، و فرقة لا ترى هذا، و لا هذا، فاصبروا حتّى يهدأ النّاس، و تقع القلوب مواقعها و تؤخذ الحقوق مسمحة فاهدّؤا عنّي و انظروا ما ذا يأتيكم به أمري، و لا تفعلوا فعلة تضعضع قوّة و تسقط منّة و تورث وهنا و ذلّة، و سامسك الأمر ما استمسك و إذ لم أجد بدّا فاخر الدّواء الكيّ.

اللغة

(هدأ) القوم و الصوت يهدأ من باب منع سكن و (سمح) سماحة جاد و أعطى أو وافق ما اريد منه و أسمح بالالف لغة و قال الأصمعي سمح ثلاثيا بماله و أسمح بقياده و (المنّة) بالضمّ كالقوّة لفظا و معنى.

المعنى

ثمّ قال: (إنّ هذا الأمر) أى أمر المجلبين (أمر جاهليّة) لأنّ قتلهم لعثمان كان عن عصبيّة و حميّة لا لطاعة أمر اللّه و إن كان في الواقع مطابقا له.

و يمكن أن يكون المراد به أنّ ما تريدون من معاقبة القوم أمر جاهليّة نشأ عن تعصّبكم و حميّتكم و أغراضكم الباطلة و فيه إثارة للفتنة، و تهييج للشرّ، لكنّ الأوّل أنسب بسياق الكلام إذ غرضه من إيراد تلك الوجوه إسكات الخصم و عدم تقوية شبه المخالفين الطالبين لدم عثمان.

و أكّد تأكيد تضعيف رأيهم بقوله (و إنّ لهؤلاء القوم مادّة) أى مددا و معينين و (إنّ النّاس من هذا الأمر إذا حرّك) عن موضعه و اريد معاقبة المجلبين (على امور) ثلاثة أشار إليها بقوله (فرقة منهم ترى ما ترون) و يحكمون بحسن العقاب (و فرقة ترى ما لا ترون) و تزعم أنّ في العقاب عدولا عن الصّواب (و فرقة) ثالثة (لا ترى هذا و لا هذا) و لا يحكمون فيه بصواب و لا خطاء.

و لما بيّن اختلاف الاراء و تشتّت الأهواء في التخطئة و التصويب و كان الاقتصاص و الانتقام مع وجود هذا الاختلاف مظنّة فتنة اخرى كالاولى بل و أعظم منها و كان الأصوب في التدبير و الّذي يوجبه العقل و الشرع الصبر و إمساك النكير إلى حين سكون الفتنة، و تفرّق تلك الشعوب من المدينة، لا جرم أمرهم بالصّبر فقال: (فاصبروا حتّى يهدأ الناس) و يسكنوا (و تقع القلوب مواقعها) و تؤوب إلى الناس أحلامهم (و تؤخذ الحقوق مسمحة) منقادة بسهولة (فاهدءوا) متفرّقين (عنّى و انظروا ما ذا يأتيكم به أمرى) و لا تستعجلوه و لا تسرعوا (و لا تفعلوا فعلة) أى نوع فعل (تضعضع) و تهدم (قوّة و تسقط منّة و تورث وهنا و ذلّة) فانّ الامور مرهونة بأوقاتها و مجتنى الثمرة لغير وقت إيناعها لا تذوق إلّا مرارة منها.

قال الشارح المعتزلي و كان عليه السّلام يؤمّل أن يطيعه معاوية و غيره و أن يحضر بنو عثمان عنده يطالبون بدم أبيهم و يعيّنون قوما بأعيانهم بعضهم للقتل و بعضهم للتسوّر كما جرت عادة المتظلّمين إلى الامام و القاضي فحينئذ يتمكّن من العمل بحكم اللّه فلم يقع الأمر بموجب ذلك و عصى معاوية و أهل الشّام و التجأ ورثة عثمان إليه و فارقوا حوزة أمير المؤمنين عليه السّلام و لم يطالبوا القصاص طلبا شرعيّا و إنّما طلبوه مغالبة و جعلها معاوية عصبيّة الجاهلية و لم يأت أحد منهم الأمر من بابه.

و قبل ذلك ما كان من أمر طلحة و الزّبير و نقضهما البيعة و نهبهما أموال المسلمين بالبصرة و قتلهما الصّالحين من أهلها و جرت امور كلّها يمنع الامام عن التصدّي للقصاص و اعتماد ما يجب اعتماده لو كان الأمر وقع على القاعدة الصحيحة من المتطالبة بذلك على وجه السكوت و الحكومة.

و قد قال هو عليه السّلام لمعاوية و أما طلبك قتلة عثمان فادخل في الطاعة و حاكم القوم إلىّ أحملك و إيّاهم على كتاب اللّه و سنّة رسوله صلّى اللّه عليه و آله هذا.

و أمّا قوله عليه السّلام (و سأمسك الأمر ما استمسك و إذا لم أجد بدّا فاخر الدّواء الكىّ) هكذا في نسخة الشارحين البحراني و المعتزلي، قال ثانيهما و هو مثل مشهور و يقال آخر الطبّ و يغلط فيه العامّة فيقول: آخر الدّاء، و الكيّ ليس من الدّاء ليكون آخره.

و في نسخة البحار: آخر الدّاء قال العلّامة المجلسيّ (ره) هكذا في أكثر النسخ المصحّحة و لعلّ المعنى بعد الدّاء الكيّ إذا اشتدّ الداء و لم يزل بأنواع المعالجات فيزول بالكيّ و ينتهى أمره إليه.

ثمّ قال الشارح المعتزلي و ليس معناه و سأصبر عن معاقبة هؤلاء ما أمكن الصبر فاذا لم أجد بدّا عاقبتهم و لكنّه كلام قاله أوّل مسير طلحة و الزّبير إلى البصرة فانّه حينئذ أشار عليه قوم بمعاقبة المجلبين فاعتذر بما قد ذكر.

ثمّ قال و سأمسك الأمر ما استمسك أى أمسك نفسي عن محاربة هؤلاء النّاكثين للبيعة ما أمكن و أدفع الأيّام بمراسلتهم و تخويفهم و إنذارهم و أجتهد في ردّهم الى الطاعة بالترغيب و الترهيب، فاذا لم أجد بدّا من الحرب فاخر الدواء الكيّ أي الحرب لأنّها الغاية التي ينتهى أمر العصاة إليها.

قال العلّامة المجلسيّ «ره» بعد حكاية ما حكيناه عن الشارح أقول: و يحتمل أن يكون ذلك تورية منه عليه السّلام ليفهم بعض المخاطبين المعنى الأوّل و مراده المعنى الثاني.

أقول: قد تقدّم في شرح الكلام الثّلاثين تفصيلا أنّه عليه السّلام كان بنائه على إبهام المرام، و استعمال التورية في الكلام، في أمر عثمان لمصالح قاضية بذلك مانعة عن الابانة و التصريح فليراجع ثمّة.

شرح لاهیجی

انّ هذا الامر امر جاهليّة و انّ بهؤلاء القوم مادّة انّ النّاس من هذا الامر اذا حرّك على امور فرقة ترى ما ترون و فرقة ترى ما لا ترون و فرقة لا ترى هذا و لا هذا فاصبروا حتّى يهدأ النّاس و تقع القلوب مواقعها و تؤخذ الحقوق مسمحة يعنى بتحقيق كه اين كار كه شما خواستيد كار اهل جاهليّت است يعنى اهل هوا و خواهش است و بتحقيق كه از براى آن گروه از قوم مادّه و كمك و ياور بسياريست بتحقيق كه مردمان از جانب اين امر در زمانى كه حركت داده شود اراده را بر رأيهاى متعدّده باشند گروهى مى بينند صواب و درست چيزى را كه شما مى بينيد صواب و گروهى مى بينند صواب چيزى را كه شما نمى بينيد صواب كه عدم عقوبت باشد و گروهى نمى بينند عقوبت را و نه عدم عقوبت را يعنى در نظر ايشان مساويست هر دو پس صبر كنيد تا اين كه ارام گيرند مردمان و ثابت گردند دلها و رأيها بر محلّ وقوع خود يعنى در محلّى كه مخالفى در رأى نداشته باشند و تمام متّفق در رأى باشند و گرفته شود حقها بسهولت و اسانى فاهدءوا عنّى و انظروا ما ذا يأتيكم به امرى و لا تفعلوا فعلة تضعضع قوّة و تسقط منّة و تورث وهنا و ذلّة و سامسك الامر ما استمسك و اذا لم اجد بدّا فاخر الدواء الكىّ يعنى ارام گيريد از جانب من و نگاه كنيد كه چه چيز است كه مياورد شما را حكم من بآن چيز و نكنيد شما كارى را كه متزلزل و ويران سازد قوّه را و بيندازد قوّت و قدرت را و باعث گردد سستى و خارى را و زود است كه من چنگ در زنم بكار خلافت بر ان نهجى كه مستحكم شود و آن زمانى كه نيابم چاره پس اخر دوا داغ باشد يا اخر كار درد داغ باشد و اين مثلى است مشهور يعنى بعد از آن كه تدابير ديگر چاره نكرد اخر تدابير در اين مقام داغ قتال خواهد بود كه عقوبت ايشان نيز حاصل شود بان

شرح ابن ابی الحدید

إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ أَمْرُ جَاهِلِيَّةٍ وَ إِنَّ لِهَؤُلَاءِ الْقَوْمِ مَادَّةً إِنَّ النَّاسَ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ إِذَا حُرِّكَ عَلَى أُمُورٍ فِرْقَةٌ تَرَى مَا تَرَوْنَ وَ فِرْقَةٌ تَرَى مَا لَا تَرَوْنَ وَ فِرْقَةٌ لَا تَرَى هَذَا وَ لَا هَذَا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَهْدَأَ النَّاسُ وَ تَقَعَ الْقُلُوبُ مَوَاقِعَهَا وَ تُؤْخَذَ الْحُقُوقُ مُسْمَحَةً فَاهْدَءُوا عَنِّي وَ انْظُرُوا مَا ذَا يَأْتِيكُمْ بِهِ أَمْرِي وَ لَا تَفْعَلُوا فَعْلَةً تُضَعْضِعُ قُوَّةً وَ تُسْقِطُ مُنَّةً وَ تُورِثُ وَهْناً وَ ذِلَّةً وَ سَأُمْسِكُ الْأَمْرَ مَا اسْتَمْسَكَ وَ إِذَا لَمْ أَجِدْ بُدّاً فَآخِرُ الدَّوَاءِ الْكَيُّ

و تؤخذ الحقوق مسمحة من أسمح أي ذل و انقاد فاهدءوا عني أي فاسكنوا هدأ الرجل هدءا و هدوءا أي سكن و أهدأه غيره و تضعضع قوة تضعف و تهد ضعضعت البناء هددته و المنة القوة و الوهن الضعف و آخر الدواء الكي مثل مشهور و يقال آخر الطب و يغلط فيه العامة فتقول آخر الداء و الكي ليس من الداء ليكون آخره

موقف علي من قتلة عثمان

و كان الأمر أمر جاهلية كما قال ع و لو حرك ساكنا لاختلف الناس و اضطربوا فقوم يقولون أصاب و قوم يقولون أخطأ و قوم لا يحكمون بصواب و لا خطأ بل يتوقفون و لا يأمن لو شرع في عقوبة الناس و القبض عليهم من تجدد فتنة أخرى كالأولى و أعظم فكان الأصوب في التدبير و الذي يوجبه الشرع و العقل الإمساك إلى حين سكون الفتنة و تفرق تلك الشعوب و عود كل قوم إلى بلادهم و كان ع يؤمل أن يطيعه معاوية و غيره و أن يحضر بنو عثمان عنده يطالبون بدم أبيهم و يعينون قوما بأعيانهم بعضهم للقتل و بعضهم للحصار و بعضهم للتسور كما جرت عادة المتظلمين إلى الإمام و القاضي فحينئذ يتمكن من العمل بحكم الله تعالى فلم يقع الأمر بموجب ذلك و عصى معاوية و أهل الشام و التجأ ورثة عثمان إليه و فارقوا حوزة أمير المؤمنين ع و لم يطلبوا القصاص طلبا شرعيا و إنما طلبوه مغالبة و جعلها معاوية عصبية الجاهلية و لم يأت أحد منهم الأمر من بابه و قبل ذلك ما كان من أمر طلحة و الزبير و نقضهما البيعة و نهبهما أموال المسلمين بالبصرة و قتلهما الصالحين من أهلها و جرت أمور كلها تمنع الإمام عن التصدي للقصاص و اعتماد ما يجب اعتماده لو كان الأمر وقع على القاعدة الصحيحة من المطالبة بذلك على وجه السكون و الحكومة و قد قال هو ع لمعاوية فأما طلبك قتلة عثمان فادخل في الطاعة و حاكم القوم إلي أحملك و إياهم على كتاب الله و سنة رسوله قال أصحابنا المعتزلة رحمهم الله و هذا عين الحق و محض الصواب لأنه يجب دخول الناس في طاعة الإمام ثم تقع المحاكمة إليه فإن حكم بالحق استديمت إمامته و إن حكم بالجور انتقض أمره و تعين خلعه فإن قلت فما معنى قوله و سأمسك الأمر ما استمسك فإذا لم أجد بدا فآخر الدواء الكي قلت ليس معناه و سأصبر عن معاقبة هؤلاء ما أمكن الصبر فإذا لم أجد بدا عاقبتهم و لكنه كلام قاله أول مسير طلحة و الزبير إلى البصرة فإنه حينئذ أشار عليه قوم بمعاقبة المجلبين فاعتذر بما قد ذكر ثم قال و سأمسك الأمر ما استمسك أي أمسك نفسي عن محاربة هؤلاء الناكثين للبيعة ما أمكنني و أدفع الأيام بمراسلتهم و تخويفهم و إنذارهم و أجتهد في ردهم إلى الطاعة بالترغيب و الترهيب فإذا لم أجد بدا من الحرب فآخر الدواء الكي أي الحرب لأنها الغاية التي ينتهي أمر العصاة إليها

شرح نهج البلاغه منظوم

و إنّ هذا الأمر أمر جاهليّة، و إنّ لهؤلاء القوم مادّة، إنّ النّاس من هذا الأمر- إذا حرّك- على أمور: فرقة ترى ما ترون، و فرقة ترى ما لا ترون، و فرقة لّا ترى هذا و لا ذاك، فاصبروا حتّى يهدأ النّاس، و تقع القلوب مواقعها، و تؤخذ الحقوق مسمحة، فاهدأ و عنّى، و انظروا ما ذا يأتيكم به أمرى، و لا تفعلوا فعلة تضعضع قوّة، و تسقط منّة، وّ تورث وهنا و ذلّة، و سأمسك الأمر ما استمسك، و إذا لم أجد بدّا فاخر الدّواء الكىّ.

ترجمه

و اين كار كارى است از روى نادانى زيرا كشندگان عثمان را يارانى است (كه بموقع كمكشان ميكنند) و مردم در موقعى كه سخن از اين خونخواهى بميان آيد چند دسته اند، دسته با شما هم آهنگ اند، دسته با شما همداستان نيستند، سوّمين دسته نه با شما و نه با ديگرانند، (بنا بر اين اقدام باين خونخواهى باعث هرج و مرج و فساد خواهد شد، پس بهتر آنست كه) شكيب را پيشه خويش گيريد تا مردم آرام شوند، و دلها در جاهاى خود بپايند، و حقوق بآسانى گرفته آيد، پس پيش من آرام باشيد، و بنگريد تا چگونه فرمانم بشما صادر مى شود (اطاعت كنيد) مبادا كارى كنيد كه توانائى را از ميان ببرد، و سستى و خوارى را بر جاى گذارد (اگر صبر كنيد) زودا كه من اين امر را بمدارا و نرمى اگر ممكن باشد اصلاح كنم، و اگر ناچار شدم كه آخرين دوا (ى درد بيماران پيمان شكن) داغ گردن است (شمشير برّان را بكار انداخته و طلحه و زبير و ديگر فتنه جويان را سر از تن خواهم بر گرفت و اين جمله اخر الدّواء الكىّ مثلى است مشهور، و آنرا در جائى بكار برند كه بآخرين وسيله اقدام شود)

نظم

  • دگر مردم كز اين خون دست شسته در اين موقع شوندى چند دسته
  • شما را دسته هستند انبازبكيفر دادن آنان هم آواز
  • دگر دسته بجنگيدن هماهنگ نباشند و بدين آهنگ در جنگ
  • دگر دسته شماها را نه ياراندنه فكر يارى آن دسته دارند
  • از اين دريا همه ساحل گزيده بكنج خانه آسوده خزيده
  • بنا بر اين ورود اندر اين كاربود باعث بهرج و مرج بسيار
  • پس آن بهتر شكيبائى گزينيدكمى در جاى خود راحت نشينيد
  • مگر دلها شود ستوار و محكمبياسايند از اين كار مبهم
  • شود اين فتنه بيدار خفته حقوق مردمان آسان گرفته
  • كنون در پيش من آرام باشيدبفرمانم مطيع و رام باشيد
  • مبادا كز شما كارى زند سركز آن گردد دل دانش مكدّر
  • توانائى ز تن گيرد كنارىشود عزّت بدل بر ذلّ و خوارى
  • اگر ممكن شود ميل شما راكنم اصلاح با رفق و مدارا
  • به نيروى خرد با زودى زوددهم اين امر سخت و صعب بهبود
  • نيفتد چاره گر در دست ناچارپى راه علاج درد اين كار
  • چو آن داغى كه دارد غنچه در باغگل اين زخم را بايد نهم داغ
  • كنم بر آخرين تدبير اقدام دهم اين امر با شمشير انجام
  • گروهى كه ز بند عهد رستندز خود پيمان و از من دل شكستند
  • بكيفرشان گشايم بند از تيغ روان خون شان كنم چون سيل از ميغ

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS