خطبه 176 نهج البلاغه بخش 8 : ضرورت خود سازى

موضوع خطبه 176 نهج البلاغه بخش 8

ضرورت خود سازى

متن خطبه 176 نهج البلاغه بخش 8

لزوم الطاعة

يَا أَيُّهَا النَّاسُ طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النَّاسِ وَ طُوبَى لِمَنْ لَزِمَ بَيْتَهُ وَ أَكَلَ قُوتَهُ وَ اشْتَغَلَ بِطَاعَةِ رَبِّهِ وَ بَكَى عَلَى خَطِيئَتِهِ فَكَانَ مِنْ نَفْسِهِ فِي شُغُلٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ

ترجمه مرحوم فیض

اى مردم خوشا بحال كسيكه زشتى و بدى خودش او را از زشتيهاى مردم نگاه دارد، و خوشا بحال كسيكه در خانه خود بنشيند (فتنه و فساد بر پا ننمايد، و براى امر بمعروف و نهى از منكر و جلوگيرى از تباهكارى آماده باشد) و روزى خود را بخورد (طمع بمال ديگران نداشته باشد) و به اطاعت پروردگارش مشغول بوده و بر گناه خويش بگريد (توبه و بازگشت نمايد) در نتيجه سرگرم بكار خويشتن باشد و مردم از (دست و زبان) او در آسايش باشند.

ترجمه مرحوم شهیدی

اى مردم خوشا كسى كه پرداختن به عيب خويش وى را از عيب ديگران بازدارد. خوشا كسى كه در خانه نشيند و قوت خود خورد، و به فرمانبردارى پروردگار روى آرد، و بر گناه خود بگريد تا سرگرم كار خويش باشد و مردم را از گزند خود آسوده گذارد.

ترجمه مرحوم خویی

اى مردمان خوشا مر آن كسى را كه مشغول سازد او را عيب او از عيبهاى مردمان، و خوشا مر آن كسى را كه ملازم بشود خانه خود يعني منزوى شود و بخورد قوت حلال خود را و مشغول شود بطاعت پروردگار خود و گريه كند بگناهان خود، پس باشد از نفس خود در شغلى كه مشغول او شود و مردمان از او در راحت. و من كلام له عليه السّلام في معنى الحكمين

شرح ابن میثم

يَا أَيُّهَا النَّاسُ طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النَّاسِ وَ طُوبَى لِمَنْ لَزِمَ بَيْتَهُ وَ أَكَلَ قُوتَهُ وَ اشْتَغَلَ بِطَاعَةِ رَبِّهِ وَ بَكَى عَلَى خَطِيئَتِهِ فَكَانَ مِنْ نَفْسِهِ فِي شُغُلٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ

المعنى

ثمّ أعاد النهى عن الغيبة للناس بذكر معايبهم و نبّه من عساه أن يستحيى من نفسه بأنّ لكلّ عيبا ينبغي أن يشتغل به، و طوبى فعلى من الطيب، و الواو منقلبه عن الياء، و قيل: هى اسم شجرة في الجنّة، و على التقديرين مبتداء. ثمّ نبّه على فضل العزلة و لزوم البيت للاشتغال بطاعة اللّه و البكاء على الخطيئة و الندم عليها.

و قوله: و كان من نفسه في شغل. إلى آخر ما ذكره ثمرة العزلة.

و قوله: و كان من نفسه في شغل. إلى آخر ما ذكره ثمرة العزلة. و اعلم أنّ الناس قد اختلفوا في أنّ العزلة أفضل أم المخالطة ففضّل جماعة من مشاهير الصوفيّة و العارفين العزلة منهم إبراهيم بن أدهم و سفيان الثورى، و داود الطائى و الفضيل بن عياض و سليمان الخواص و بشر الحافي، و فضّل الآخرين المخالطة و منهم الشعبى و ابن أبى ليلى و هشام بن عروة و ابن شبرمة و ابن عيينة و ابن المبارك، و احتجّ الأوّلون بالنقل و العقل: أمّا النقل فقوله صلّى اللّه عليه و آله و سلم لعبد اللّه بن عامر الجهنى لمّا سأله عن طريق النجاة. فقال: ليسعك بيتك و أمسك عليك لسانك و ابك على خطيئتك. و قيل له صلّى اللّه عليه و آله و سلم: أىّ الناس أفضل. فقال: رجل معتزل في شعب من الشعاب يعبد ربّه و يدع الناس من شرّه، و قال صلّى اللّه عليه و آله و سلم: يحبّ التقى النقى الخفىّ، و أمّا العقل فهو أنّ في العزلة فوائد مطلوبة للّه لا توجد في المخالطة فكانت أشرف منها الفراغ لعبادة اللّه و الذكر له و الاستيناس بمناجاته و الاستكشاف لأسراره في امور الدنيا و الآخرة من ملكوت السماوات و الأرض، و لذلك كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم يتعبّد بجبل حراء و يعتزل به حتّى آتته النبوّة، و احتجّ الآخرون بالقرآن و السنّة: أمّا القرآن فقوله تعالى «فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً»«» و قوله «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا»«» و معلوم أنّ العزلة تنفى تألّف القلوب و توجب تفرّقها، و أمّا السنّة فقوله صلّى اللّه عليه و آله و سلم: من فارق الجماعة قيد شبر فقد خلع ربقة الإسلام عن عنقه. و ما روى أنّ رجلا أتى جبلا يعبد اللّه فيه فجاء به أهله إلى الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم فنهاه عن ذلك. و قال له: إنّ صبر المسلم في بعض مواطن الجهاد يوما واحدا خير له من عبادة أربعين سنة، و أقول: إنّ كلا الاحتجاجين صحيح لكنّه ليس أفضليّة العزلة مطلقا و لا أفضليّة المخالطة مطلقا بل كلّ في حقّ بعض الناس بحسب مصلحته، و في بعض الأوقات بحسب ما يشتمل عليه من المصلحة.

و اعلم أنّه من أراد أن يعرف مقاصد الأنبياء عليهم السّلام في أوامرهم و تدبيراتهم فينبغي أن يتعرّف طرفا من قوانين الأطبّاء، و مقاصدهم من العبارات المطلقة لهم فإنّه كما أنّ الأطبّاء هم المعالجون للأبدان بأنواع الأدوية و العلاجات لغاية بقائها على صلاحها أو رجوعها إلى العافية من الأمراض البدنيّة كذلك الأنبياء عليهم السّلام و من يقوم مقامهم فإنّهم أطبّاء النفوس و المبعوثون لعلاجها من الأمراض النفسانيّة كالجهل و سائر رذائل الأخلاق بأنواع الكلام من الآداب و المواعظ و النواهى و الضرب و القتل، و كما أنّ الطبيب قد يقول الدواء الفلانى نافع من المرض الفلانى، و لا يعنى به في كلّ الأمزجة بل في بعضها كذلك الأنبياء و الأولياء إذا أطلقوا القول في شي ء أنّه نافع كالعزلة مثلا فإنّهم لا يريدون أنّها نافعة لكلّ إنسان، و كما أنّ الطبيب قد يصف لبعض المرضى دواء و يرى شفائه فيه و يرى أنّ ذلك الدواء بعينه لمريض آخر كالسمّ القاتل و يعالجه بغيره كذلك الأنبياء عليهم السّلام قد يرون أنّ بعض الامور دواء لبعض النفوس فيقتصرون عليه، و قد يرون أنّ بعض الأوامر علاج لبعض النفوس كالأمر بالعزلة و الحثّ عليها لبعض الناس، و قد يرون أنّ ذلك العلاج بعينه مضرّ لغير تلك النفس فيأمرونها بضدّ ذلك كالأمر بالمخالطة و المعاشرة، و أكثر ما يختارون العزلة لمن بلغ رتبة من الكمال في قوّتيه النظريّة و العمليّة، و استغنى عن مخالطة كثير من الناس لأنّ أكثر الكمالات الإنسانيّة من العلوم و الأخلاق إنّما تحصل بالمخالطة خصوصا إذا كان ذلك الإنسان أعنى المأمور بالعزلة خاليا عن عائلة يحتاج أن يتكسب لهم، و أكثر ما يختارون المخالطة و الاجتماع لتحصّل الألفة و الإتّحاد بالمحبّة، و للاتّحاد غايتان كلّيّتان: إحداهما: حفظ أصل الدين و تقويته بالجهاد، و الثانية: تحصيل الكمالات الّتي بها نظام أمر الدارين لأنّ أكثر العلوم و الأخلاق يستفاد من العشرة و المخالطة كما بيّنّاه. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

يَا أَيُّهَا النَّاسُ طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النَّاسِ وَ طُوبَى لِمَنْ لَزِمَ بَيْتَهُ وَ أَكَلَ قُوتَهُ وَ اشْتَغَلَ بِطَاعَةِ رَبِّهِ وَ بَكَى عَلَى خَطِيئَتِهِ فَكَانَ مِنْ نَفْسِهِ فِي شُغُلٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ

ترجمه

اى مردم خوشا به حال كسى كه توجّه او به عيبهاى خويش، وى را از ديدن عيبهاى ديگران باز داشته است و نيز خوشا به حال آن كس كه در خانه اش بيارامد و روزى خود را بخورد، و به طاعت پروردگارش بپردازد و بر گناهان خويش بگريد، تا هم او سر گرم كار خويش بوده و هم مردم از او در آسايش باشند.»

شرح

پس از اين امام (ع) براى بار ديگر نهى مى كند از اين كه مردم در پشت سر يكديگر سخن گويند و عيبهاى يكديگر را بازگو كنند، و به كسى كه ممكن است در صدد حفظ خود از اين گناه برآيد گوشزد مى كند كه براى هر يك از مردمان عيبهايى است و سزاوار اين است كه هر كسى به بر طرف كردن عيبهاى خود مشغول گردد و از ذكر عيوب ديگران باز ايستد، واژه طوبى بر وزن فعلى از طيب (بوى خوش) مشتقّ است، و واو آن منقلب از ياست، نيز گفته شده كه طوبى اسم درختى است در بهشت، و به هر دو صورت در اين جا مبتداست، پس از اين تذكّر مى دهد كه عزلت گزيدن و در خانه نشستن و به طاعت خدا مشغول بودن و بر گناهان خويش گريه كردن و از كردار خود پشيمان شدن بهتر است.

فرموده است: و كان من نفسه في شغل... تا آخر

آنچه در باره ثمرات عزلت ذكر كرده است.

بايد دانست در مورد اين كه عزلت و گوشه نشينى بهتر است يا معاشرت و آميزش اختلاف است، گروهى از مشاهير صوفيّه و عرفا مانند ابراهيم بن ادهم، سفيان ثورى، داود طايى، فضيل بن عياض، سليمان خواصّ و بشر حافى عزلت را ترجيح داده اند و گروهى ديگر مانند شعبى، ابن ابى ليلى، هشام بن عروه، ابن شبرمه، ابن عيينه و ابن مبارك معاشرت و اختلاط با مردم را برتر دانسته اند، دسته نخست به دلايلى از عقل و نقل استدلال كرده اند، امّا دليل نقل، گفتار پيامبر اكرم (ص) به عبد اللّه بن عامر جهنى است هنگامى كه از آن حضرت پرسيد: راه رستگارى چيست در پاسخ فرمود: اين كه به خانه ات بسنده كنى و زبانت را نگه دارى و بر گناهانت گريه كنى، و به آن حضرت عرض شد: كدام كس بهتر است فرمود: «مردى كه در يكى از شكافهاى كوه عزلت كند، و به عبادت پروردگار خويش مشغول باشد و مردم را از شرّ خود رها سازد» و همچنين فرموده است: «او پرهيزگار پاكيزه ناپيدا را دوست مى دارد» و دليل عقل اين است كه در گوشه گيرى فوايد خدا پسندى موجود است كه در معاشرت به دست نمى آيد بهترين فايده اش اين است كه انسان فراغت مى يابد كه به عبادت پروردگار و ياد او و راز و نياز با وى پردازد و از پادشاه آسمانها و زمين بخواهد اسرارى را در امور دنيا و آخرت بر او منكشف فرمايد، از اين رو پيامبر خدا (ص) تا آن گاه كه به پيامبرى برگزيده شد، در كوه حرا، عزلت مى جست و به عبادت خداوند مى پرداخت.

دسته ديگر كه معاشرت و آميزش را برترى داده اند به قرآن و سنّت استدلال كرده اند، امّا دليل قرآن گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: «فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً«»» و نيز «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا«»» و آشكار است كه گوشه نشينى و كناره جويى خلاف الفت و دلجويى و موجب تفرقه و پراكندگى است، دليل اين گروه از سنّت، گفتار پيامبر اكرم (ص) كه فرموده است: هر كس از جماعت هر چند به اندازه يك وجب جدا شود طوق اسلام را از گردن خود برداشته است، و همچنين نقل شده است كه: مردى به كوه رفته خداوند را در آن جا عبادت مى كرد كسانش او را نزد پيامبر گرامى (ص) آوردند، آن حضرت او را از اين كار منع كرد و به او فرمود: همانا شكيبايى يك روز مسلمانان در يكى از گيرودارهاى جهاد بهتر از چهل سال عبادت است.

من مى گويم استدلال هر دو دسته صحيح است، ليكن برترى عزلت بر معاشرت يا به عكس به طور مطلق و بى قيد و شرط درست نيست، بلكه هر كدام بر حسب مصلحت و به مقتضاى وقت در باره بعضى از مردم درست است.

بايد دانست كه اگر كسى بخواهد اهداف پيامبران (ع) را در دستورها و تدبيرهاى آنان بداند بايد با شمّه اى از آيينهاى پزشكان آشنا، و به مقاصدى كه در عبارات مطلق خود دارند اندكى دانا باشد، زيرا همان گونه كه پزشكان، بدن را با انواع داروها و چاره جوييها درمان مى كنند تا بر سلامت خود باقى بماند و يا از بيمارى رهايى و صحّت خود را بازيابد همين گونه پيامبران و جانشينان آنان كه پزشكان نفوسند بر انگيخته شده اند تا بيماريهاى روح مانند نادانى و خويهاى زشت اخلاقى را با آداب و مواعظ و منع، و زدن و كشتن معالجه كنند، و همان طور كه پزشك گاهى مى گويد: اين دارو براى فلان بيمارى سودمند است مقصود او سودمند بودن آن براى همه مزاجها نيست بلكه مراد مفيد بودن آن در برخى طبايع است، پيامبران و پيشوايان دين (ع) نيز هنگامى كه بطور اطلاق مى گويند فلان چيز، مثلا عزلت و گوشه نشينى مفيد است منظور آنها اين نيست كه اين روش براى همه انسانها سودمند است، و همان گونه كه پزشك در برخى اوقات دارويى را به يكى از بيماران سفارش مى كند و بهبود او را در آن تشخيص مى دهد كه براى بيمار ديگر آن دارو را زهر كشنده مى داند و براى درمان او از داروى ديگر استفاده مى كند.

پيامبران (ع) نيز گاهى برخى از كارها را درمان بعضى از نفوس مى دانند، و به سفارش آن بسنده مى كنند، و زمانى پاره اى از امور مانند گوشه گيرى را درمان بعضى از نفوس مى شناسند و برخى از مردم را به آن تشويق مى كنند، در حالى كه همين معالجه را نسبت به گروهى ديگر زيانبار دانسته، به ضدّ آن دستور مى دهند مانند سفارشهايى كه در باره لزوم معاشرت و آميزش شده است و آنچه به نظر مى رسد اين است كه آنان گوشه گيرى را بيشتر براى كسانى جايز مى شمارند كه قواى نظرى و عملى آنها به مرتبه اى از كمال رسيده كه آنان را از معاشرت با بسيارى از مردم بى نياز ساخته است، زيرا علوم و اخلاق و بيشتر كمالات انسانى تنها از راه آميزش با ديگران به دست مى آيد، بويژه اگر كسى كه مكلّف به گوشه گيرى و اختيار عزلت است عايله اى نداشته باشد تا براى زندگى آنان ناگزير باشد به كسب و كار بپردازد، امّا معاشرت و گردهمايى را بيشتر از اين نظر سفارش كرده اند كه از طريق محبّت، ميان مردم الفت و اتّحاد برقرار شود، و اتّحاد نيز دو فايده كلّى و عمده دارد، اوّل حفظ اساس دين و تقويت آن به وسيله جهاد. دوّم تحصيل كمالاتى كه نظام امور، و سعادت انسان در دنيا و آخرت بر آنها استوار است، و چنان كه گفته شد بيشتر علوم و اخلاق و كمالات از راه معاشرت و آميزش با مردم به دست مى آيد. و توفيق با خداست.

شرح مرحوم مغنیه

يا أيّها النّاس طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب النّاس، و طوبى لمن لزم بيته، و أكل قوته، و اشتغل بطاعة ربّه، و بكى على خطيئته، فكان من نفسه في شغل، و النّاس منه في راحة.

اللغة:

طوبى: من طاب، و هي تأنيث الأطيب. و المراد بطوبى هنا الخير.

المعنی

(طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس). الخير كل الخير لمن نظر الى نفسه و ذاته، و انتقدها في ضوء ميولها و أهوائها، و كف لسانه عن أذى الناس، و البحث عن عيوبهم و ذنوبهم. و تقدم مثله في شرح الخطبة 138 (و طوبى لمن لزم بيته) مع عجزه عن الإصلاح، و لم يجد أمره بمعروف، و لا نهي منه عن منكر (و أكل قوته) بكد اليمين و عرق الجبين (و اشتغل بطاعة ربه) لا بطاعة من يدفع ثمن الذمم و الضمائر (و بكى على خطيئته) نادما على تقصيره و إهماله (فكان من نفسه في شغل) عن الحرام و القيل و القال (و الناس منه في راحة).

و شر الناس من تخاف الناس من شره، و قال الرسول الأعظم (ص) لأبي ذر: «كفّ أذاك عن الناس، فإنه صدقة تتصدق بها على نفسك». فسلب الشر عند اللّه سبحانه إيجاب للخير يثاب عليه.

شرح منهاج البراعة خویی

يا أيّها النّاس طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب النّاس، و طوبى لمن لزم بيته و أكل قوته و اشتغل بطاعة ربّه و بكى على خطيئته، فكان من نفسه في شغل و النّاس منه في راحة.

اللغة

(طوبى) وزان فعلى اسم من الطيب و الواو منقلبة عن ياء و قيل اسم شجرة في الجنّة كما سنشير إليه في بيان معناه.

المعنى

(أيّها النّاس طوبى لمن شغله عيبه) و محاسبة نفسه (عن عيب الناس) و غيبتهم روى في عقاب الأعمال عن الحسن بن زيد عن جعفر عن أبيه عليهما السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إنّ أسرع الخير ثوابا البرّ و إنّ أسرع الشرّ عقابا البغى، و كفى بالمرء عيبا أن ينظر من النّاس إلى ما يعمى عينه من نفسه، و يعير الناس بما لا يستطيع تركه و يؤذى جليسه بما لا يعنيه.

قال الطريحي في قوله تعالى «طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ» أى طيب العيش، و قيل طوبى الخير و أقصى الامنية، و قيل اسم للجنّة بلغة أهل الهند، و في الخبر عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنها شجرة في الجنّة أصلها في دارى و فرعها في دار عليّ عليه السّلام فقيل له في ذلك فقال: داري و دار عليّ في الجنّة بمكان واحد، قال و في الحديث هي شجرة في الجنّة أصلها في دار النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و ليس مؤمن إلّا و في داره غصن منها لا يخطر على قلبه شهوة إلّا أتاه ذلك الغصن، و لو أنّ راكبا مجدّا سار في ظلّها مأئة عام ما خرج و لو طار من أسفلها غراب ما بلغ أعلاها حتّى سقط هرما.

(و طوبى لمن لزم بيته) قد مرّ الكلام مشبعا في فوايد العزلة و ثمراتها في شرح الفصل الثاني من الخطبة المأة و الثانية.

فان قلت: أ ليس الاعتزال و ملازمة البيت ملازما للفرقة الّتي نهى عنها سابقا فكيف يجتمع النهي عن الفرقة مع الحثّ على العزلة المستفاد من هذه الجملة الخبريّة قلت: لا تنافي بينهما، لأنّ النهى السابق محمول على الافتراق لاثارة الفتنة و طلب الباطل كما يشعر به كلامه السابق أيضا، و هذا محمول على الاعتزال لطلب الحقّ و مناجاة الرّب و تزكية النفس من رزائل الأخلاق.

كما يدلّ عليه قوله (و أكل قوته و اشتغل بطاعة ربّه و بكى على) سالف (خطيئته) و موبق معصيته (فكان من نفسه في شغل و النّاس منه في راحة) أى يدا و لسانا.

روى في الكافي عن أبي البلاد رفعه قال: جاء أعرابيّ إلى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و هو يريد بعض غزواته فاخذ بغرز«» راحلته فقال: يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله علّمني عملا أدخل به الجنّة، فقال صلّى اللّه عليه و آله ما أحببت أن يأتيه الناس إليك فأته إليهم، و ما كرهت أن يأتيه الناس إليك فلا تأته إليهم، خلّ سبيل الراحلة.

و فيه عن عثمان بن جبلة عن أبي جعفر عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثلاث خصال من كنّ فيه أو واحدة منهنّ كان في ظلّ عرش اللّه يوم لا ظلّ إلّا ظلّه: رجل أعطى النّاس من نفسه ما هو سائلهم، و رجل لم يقدم رجلا و لم يؤخّر رجلا حتى يعلم أنّ ذلك للّه رضى، و رجل لم يعب أخاه المسلم بعيب حتّى ينفى ذلك العيب عن نفسه فانّه لا ينفى منها عيبا إلّا بدا له عيب و كفى بالمرء شغلا بنفسه عن الناس

شرح لاهیجی

يا ايّها النّاس طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب النّاس و طوبى لمن لزم بيته و اكل قوته و اشتغل بطاعة ربّه و بكى على خطيئته فكان من نفسه فى شغل و النّاس منه فى راحة يعنى اى مردمان خوشا بحال كسى كه مشغول سازد عيب او او را از رو آوردن بعيب مردمان و خوشا بحال كسى كه ثابت و ساكن باشد در منزل خود و بخورد روزى مقدّر خود را و مشغول باشد بطاعت پروردگار خود و بگريد بر گناهان خود پس باشد از جهة نفس خود در شغلى و كارى و باشند مردمان از شرّ او در آسايش

شرح ابن ابی الحدید

يَا أَيُّهَا النَّاسُ طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النَّاسِ وَ طُوبَى لِمَنْ لَزِمَ بَيْتَهُ وَ أَكَلَ قُوتَهُ وَ اشْتَغَلَ بِطَاعَةِ رَبِّهِ وَ بَكَى عَلَى خَطِيئَتِهِ فَكَانَ مِنْ نَفْسِهِ فِي شُغُلٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ

و قد تقدم ذكر ما ورد عن النبي ص في الأمر بلزوم الجماعة و النهي عن الاختلاف و الفرقة ثم أمر ع بالعزلة و لزوم البيت و الاشتغال بالعبادة و مجانبة الناس و متاركتهم و اشتغال الإنسان بعيب نفسه عن عيوبهم و قد ورد في العزلة أخبار و آثار كثيرة و اختلف الناس قديما و حديثا فيها ففضلها قوم على المخالطة و فضل قوم المخالطة عليها فممن فضل العزلة سفيان الثوري و إبراهيم بن أدهم و داود الطائي و الفضيل بن عياض و سليمان الخواص و يوسف بن أسباط و بشر الحافي و حذيفة المرعشي و جمع كثير من الصوفية و هو مذهب أكثر العارفين و قول المتألهين من الفلاسفة و ممن فضل المخالطة على العزلة ابن المسيب و الشعبي و ابن أبي ليلى و هشام بن عروة و ابن شبرمة و القاضي شريح و شريك بن عبد الله و ابن عيينة و ابن المبارك فأما كلام أمير المؤمنين ع فيقتضي عند إمعان النظر فيه أن العزلة خير لقوم و أن المخالطة خير لقوم آخرين على حسب أحوال الناس و اختلافهم و قد احتج أرباب المخالطة يقول الله تعالى فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً و بقوله وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا و هذا ضعيف لأن المراد بالآية تفرق الآراء و اختلاف المذاهب في أصول الدين و المراد بتأليف القلوب و بالأخوة عدم الإحن و الأحقاد بينهم بعد استعار نارها في الجاهلية و هذا أمر خارج عن حديث العزلة و احتجوا بقول النبي ص المؤمن إلف مألوف و لا خير فيمن لا يألف و لا يؤلف و هذا أيضا ضعيف لأن المراد منه ذم سوء الخلق و الأمر بالرفق و البشر فلا يدخل تحته الإنسان الحسن الخلق الذي لو خولط لألف و ألف و إنما يمنعه من المخالطة طلب السلامة من الناس و احتجوا بقوله من شق عصا المسلمين فقد خلع ربقة الإسلام عن عنقه و هذا ضعيف أيضا لأنه مختص بالبغاة و المارقين عن طاعة الإمام فلا يتناول أهل العزلة الذين هم أهل طاعة للأئمة إلا أنهم لا يخالطون الناس و احتجوا بنهيه ص عن هجر الإنسان أخاه فوق ثلاث و هذا ضعيف لأن المراد منه النهي عن الغضب و اللجاج و قطع الكلام و السلام لثوران الغيظ فهذا أمر خارج عن الباب الذي نحن فيه و احتجوا بأن رجلا أتى جبلا يعبد فيه فجاء أهله إلى رسول الله ص فنهاه و قال له إن صبر المسلم في بعض مواطن الجهاد يوما واحدا خير له من عبادة أربعين سنة و هذا ضعيف لأنه إنما كان ذلك في ابتداء الإسلام و الحث على جهاد المشركين و احتجوا بما روي عنه ص أنه قال الشيطان ذئب و الناس كالغنم يأخذ القاصية و الشاذة إياكم و الشعاب و عليكم بالعامة و الجماعة و المساجد و هذا ضعيف لأن المراد به من اعتزل الجماعة و خالفها و احتج من رجح العزلة و آثرها على المخالطة بالآثار الكثيرة الواردة في ذلك نحو قول عمر خذوا بحظكم من العزلة و قول ابن سيرين العزلة عبادة و قول الفضيل كفى بالله محبوبا و بالقرآن مؤنسا و بالموت واعظا اتخذ الله صاحبا و دع الناس جانبا و قال ابن الربيع الزاهد لداود الطائي عظني فقال صم عن الدنيا و اجعل فطرك للآخرة و فر من الناس فرارك من الأسد و قال الحسن كلمات أحفظهن من التوراة قنع ابن آدم فاستغنى و اعتزل الناس فسلم ترك الشهوات فصار حرا ترك الحسد فظهرت مروءته صبر قليلا فتمتع طويلا و قال وهب بن الورد بلغنا أن الحكمة عشرة أجزاء تسعة منها الصمت و العاشر في العزلة عن الناس و قال يوسف بن مسلم لعلي بن بكار ما أصبرك على الوحدة و كان قد لزم البيت فقال كنت و أنا شاب أصبر على أشد من هذا كنت أجالس الناس و لا أكلمهم و قال الثوري هذا وقت السكوت و ملازمة البيوت و قال بعضهم كنت في سفينة و معنا شاب علوي فمكث معنا سبعا لا نسمع له كلاما فقلنا له قد جمعنا الله و إياك منذ سبع و لا نراك تخالطنا و لا تكلمنا فأنشد

• قليل الهم لا ولد يموتو ليس بخائف أمرا يفوت
• قضى وطر الصبا و أفاد علمافغايته التفرد و السكوت
• و أكبر همه مما عليهتناجز من ترى خلق و قوت

قال النخعي لصاحب له تفقه ثم اعتزل و كان مالك بن أنس الفقيه يشهد الجنائز و يعود المرضى و يعطي الإخوان حقوقهم ثم ترك واحدا واحدا من ذلك إلى أن ترك الجميع و قال ليس يتهيأ للإنسان أن يخبر بكل عذر له و قيل لعمر بن عبد العزيز لو تفرغت لنا فقال ذهب الفراغ فلا فراغ إلا عند الله تعالى و قال الفضيل بن عياض إني لأجد للرجل عندي يدا إذا لقيني ألا يسلم علي و إذا مرضت ألا يعودني و قال الداراني بينا ابن خثيم جالس على باب داره إذ جاء حجر فصك وجهه فسجد و جعل يمسح الدم و يقول لقد وعظت يا ربيع ثم قام فدخل الدار فما جلس بعد ذلك على بابه حتى مات و كان سعد بن أبي وقاص و سعيد بن زيد قد لزما بيوتهما بالعقيق فلم يكونا يأتيان المدينة لا لحاجة لهما و لا لغيرهما حتى ماتا بالعقيق قال بشر أقلل من معرفة الناس فإنك لا تدري ما تكون يوم القيامة فإن تكن فضيحة كان من يعرفك أقل و أحضر بعض الأمراء حاتما الأصم فكلمه ثم قال له أ لك حاجة قال نعم ألا تراني و لا أراك و قيل للفضيل إن ابنك يقول لوددت أني في مكان أرى الناس و لا يرونني فبكى الفضيل و قال يا ويح علي أ لا أتمها فقال و لا أراهم و من كلام الفضيل أيضا من سخافة عقل الرجل كثرة معارفه و قد جاء في الأحاديث المرفوعة ذكر العزلة و فضلها نحو قوله ع لعبد الله بن عامر الجهني لما سأله عن طريق النجاة فقال له ليسعك بيتك أمسك عليك دينك و ابك على خطيئتك و قيل له ص أي الناس أفضل فقال رجل معتزل في شعب من الشعاب يعبد ربه و يدع الناس من شره و قال ع إن الله يحب التقي النقي الخفي

ذكر فوائد العزلة

و في العزلة فوائد منها الفراغ للعبادة و الذكر و الاستئناس بمناجاة الله عن مناجاة الخلق فيتفرغ لاستكشاف أسرار الله تعالى في أمر الدنيا و الآخرة و ملكوت السماوات و الأرض لأن ذلك لا يمكن إلا بفراغ و لا فراغ مع المخالطة و لذلك كان رسول الله ص في ابتداء أمره يتبتل في جبل حراء و يعتزل فيه حتى أتته النبوة و قيل لبعض الحكماء ما الذي أرادوا بالخلوة و العزلة فقال دوام الفكر و ثبات العلوم في قلوبهم ليحيوا حياة طيبة و يموتوا موتا طيبا و قيل لبعضهم ما أصبرك على الوحدة فقال لست وحدي أنا جليس ربي إذا شئت أن يناجيني قرأت كتابه و إذا شئت أن أناجيه صليت و قال سفيان بن عيينة لقيت إبراهيم بن أدهم في بلاد الشام فقلت له يا إبراهيم تركت خراسان فقال ما تهنأت بالعيش إلا هاهنا أفر بديني من شاهق إلى شاهق فمن رآني قال موسوس أو حمال و قيل للحسن يا أبا سعيد هاهنا رجل لم نره قط جالسا إلا وحده خلف سارية فقال الحسن إذا رأيتموه فأخبروني فنظروا إليه ذات يوم فقالوا للحسن و أشاروا إليه فمضى نحوه و قال له يا عبد الله لقد حببت إليك العزلة فما يمنعك من مجالسة الناس قال أمر شغلني عنهم قال فما يمنعك أن تأتي هذا الرجل الذي يقال له الحسن فتجلس إليه قال أمر شغلني عن الناس و عن الحسن قال و ما ذلك الشغل يرحمك الله قال إني أمسي و أصبح بين نعمة و ذنب فأشغل نفسي بشكر الله على نعمه و الاستغفار من الذنب فقال الحسن أنت أفقه عندي يا عبد الله من الحسن فالزم ما أنت عليه و جاء هرم بن حيان إلى أويس فقال له ما حاجتك قال جئت لآنس بك قال ما كنت أعرف أحدا يعرف ربه فيأنس بغيره و قال الفضيل إذا رأيت الليل مقبلا فرحت به و قلت أخلو بربي و إذا رأيت الصبح أدركني استرجعت كراهية لقاء الناس و أن يجي ء إلي من يشغلني عن ربي و قال مالك بن دينار من لم يأنس بمحادثة الله عن محادثة المخلوقين فقد قل علمه و عمي قلبه و ضاع عمره و قال بعض الصالحين بينا أنا أسير في بعض بلاد الشام إذا أنا بعابد خارج من بعض تلك الجبال فلما نظر إلي تنحى إلى أصل شجرة و تستر بها فقلت سبحان الله أ تبخل علي بالنظر إليك فقال يا هذا إني أقمت في هذا الجبل دهرا طويلا أعالج قلبي في الصبر عن الدنيا و أهلها فطال في ذلك تعبي و فني عمري ثم سألت الله تعالى ألا يجعل حظي من أيامي في مجاهدة قلبي فقط فسكنه الله عن الاضطراب و آلفه الوحدة و الانفراد فلما نظرت إليك و تريدني خفت أن أقع في الأمر الأول فأعود إلى ألف المخلوقين فإليك عني فإني أعوذ من شرك برب العارفين و حبيب التائبين ثم صاح وا غماه من طول المكث في الدنيا ثم حول وجهه عني ثم نفض يده و قال إليك عني يا دنيا لغيري فتزيني و أهلك فغري ثم قال سبحان من أذاق العارفين من لذة الخدمة و حلاوة الانقطاع إليه ما ألهى قلوبهم عن ذكر الجنان و الحور الحسان فإني في الخلوة آنس بذكر الله و أستلذ بالانقطاع إلى الله ثم أنشد 

• و إني لأستغشي و ما بي نعسةلعل خيالا منك يلقى خياليا
• و أخرج من بين البيوت لعلني أحدث عنك النفس في السر خاليا

و قال بعض العلماء إنما يستوحش الإنسان من نفسه لخلو ذاته عن الفضيلة فيتكثر حينئذ بملاقاة الناس و يطرد الوحشة عن نفسه بهم فإذا كانت ذاته فاضلة طلب الوحدة ليستعين بها على الفكرة و يستخرج العلم و الحكمة و كان يقال الاستئناس بالناس من علامات الإفلاس و منها التخلص بالعزلة عن المعاصي التي يتعرض الإنسان لها غالبا بالمخالطة و هي الغيبة و الرياء و ترك الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر و سرقة الطبع بعض الأخلاق الرديئة و الأعمال الخبيثة من الغير أما الغيبة فإن التحرز منها مع مخالطة الناس صعب شديد لا ينجو من ذلك إلا الصديقون فإن عادة أكثر الناس التمضمض بأعراض من يعرفونه و التنقل بلذة ذلك فهي أنسهم الذي يستريحون إليه في الجلوة و المفاوضة فإن خالطتهم و وافقت أثمت و إن سكت كنت شريكا فالمستمع أحد المغتابين و إن أنكرت تركوا ذلك المغتاب و اغتابوك فازدادوا إثما على إثمهم فأما الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر فإن من خالط الناس لا يخلو عن مشاهدة المنكرات فإن سكت عصى الله و إن أنكر تعرض بأنواع من الضرر و في العزلة خلاص عن ذلك و في الأمر بالمعروف إثارة للخصام و تحريك لكوامن ما في الصدور و قال الشاعر 

• و كم سقت في آثاركم من نصيحةو قد يستفيد الظنة المتنصح

و من تجرد للأمر بالمعروف ندم عليه في الأكثر كجدار مائل يريد الإنسان أن يقيمه وحده فيوشك أن يقع عليه فإذا سقط قال يا ليتني تركته مائلا نعم لو وجد الأعوان حتى يحكم ذلك الحائط و يدعمه استقام و لكنك لا تجد القوم أعوانا على الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر فدع الناس و انج بنفسك و أما الرياء فلا شبهة أن من خالط الناس داراهم و من داراهم راءاهم و من راءاهم كان منافقا و أنت تعلم أنك إذا خالطت متعاديين و لم تلق كل واحد منهما بوجه يوافقه صرت بغيضا إليهما جميعا و إن جاملتهما كنت من شرار الناس و صرت ذا وجهين و أقل ما يجب في مخالطة الناس إظهار الشوق و المبالغة فيه و ليس يخلو ذلك عن كذب إما في الأصل و إما في الزيادة بإظهار الشفقة بالسؤال عن الأحوال فقولك كيف أنت و كيف أهلك و أنت في الباطن فارغ القلب عن همومه نفاق محض قال السري السقطي لو دخل علي أخ فسويت لحيتي بيدي لدخوله خشيت أن أكتب في جريدة المنافقين كان الفضيل جالسا وحده في المسجد فجاء إليه أخ له فقال ما جاء بك قال المؤانسة قال هي و الله بالمواحشة أشبه هل تريد إلا أن تتزين لي و أتزين لك و تكذب لي و أكذب لك إما أن تقوم عني و إما أن أقوم عنك و قال بعض العلماء ما أحب الله عبدا إلا أحب ألا يشعر به خلقه و دخل طاوس على هشام بن عبد الملك فقال كيف أنت يا هشام فغضب و قال لم لم تخاطبني بإمرة المؤمنين قال لأن جميع الناس ما اتفقوا على خلافتك فخشيت أن أكون كاذبا فمن أمكنه أن يحترز هذا الاحتراز فليخالط الناس و إلا فليرض بإثبات اسمه في جريدة المنافقين إن خالطهم و لا نجاة من ذلك إلا بالعزلة و أما سرقة الطبع من الغير فالتجربة تشهد بذلك لأن من خالط الأشرار اكتسب من شرهم و كلما طالت صحبة الإنسان لأصحاب الكبائر هانت الكبائر عنده و في المثل فإن القرين بالمقارن يقتدي و منها الخلاص من الفتن و الحروب بين الملوك و الأمراء على الدنيا روى أبو سعيد الخدري عن النبي ص أنه قال يوشك أن يكون خير مال المسلم غنيمات يتبع بها شعاف الجبال و مواضع القطر يفر بدينه من الفتن و روى عبد الله بن عمرو بن العاص أن رسول الله ص ذكر الفتن فقال إذا رأيت الناس قد مرجت عهودهم و خفت أمانتهم و كانوا هكذا و شبك بأصابعه فقلت ما تأمرني فقال الزم بيتك و املك عليك لسانك و خذ ما تعرف و دع ما تنكر و عليك بأمر الخاصة و دع عنك أمر العامة و روى ابن مسعود عنه ص أنه قال سيأتي على الناس زمان لا يسلم لذي دين دينه إلا من فر من قرية إلى قرية و من شاهق إلى شاهق كالثعلب الرواغ قيل و متى ذلك يا رسول الله قال إذا لم تنل المعيشة إلا بمعاصي الله سبحانه فإذا كان ذلك الزمان كان هلاك الرجل على يد أبويه فإن لم يكن له أبوان فعلى يد زوجته و ولده و إن لم يكن فعلى يد قرابته قالوا كيف ذلك يا رسول الله قال يعيرونه بالفقر و ضيق اليد فيكلفونه ما لا يطيقه حتى يورده ذلك موارد الهلكة و روى ابن مسعود أيضا أنه ص ذكر الفتنة فقال الهرج فقلت و ما الهرج يا رسول الله قال حين لا يأمن المرء جليسه قلت فبم تأمرني يا رسول الله إن أدركت ذلك الزمان قال كف نفسك و يدك و ادخل دارك قلت أ رأيت إن دخل علي داري قال ادخل بيتك قلت إن دخل علي البيت قال ادخل مسجدك و اصنع هكذا و قبض على الكوع و قل ربي الله حتى تموت و منها الخلاص من شر الناس فإنهم يؤذونك تارة بالغيبة و تارة بسوء الظن و التهمة و تارة بالاقتراحات و الأطماع الكاذبة التي يعسر الوفاء بها و تارة بالنميمة و الكذب مما يرونه منك من الأعمال و الأقوال مما لا تبلغ عقولهم كنهه فيدخرون ذلك في نفوسهم عدة لوقت ينتهزون فيه فرصة الشر و من يعتزلهم يستغن عن التحفظ لذلك و قال بعض الحكماء لصاحبه أعلمك شعرا هو خير لك من عشرة آلاف درهم و هو 

• اخفض الصوت إن نطقت بليلو التفت بالنار قبل المقال
• ليس للقول رجعة حين يبدوبقبيح يكون أو بجمال

و من خالط الناس لا ينفك من حاسد و طاعن و من جرب ذلك عرف و من الكلام المأثور عن علي ع اخبر تقله قال الشاعر 

• من حمد الناس و لم يبلهمثم بلاهم ذم من يحمد
• و صار بالوحدة مستأنسايوحشه الأقرب و الأبعد

و قيل لسعد بن أبي وقاص أ لا تأتي المدينة قال ما بقي فيها إلا حاسد نعمة أو فرح بنقمة و قال ابن السماك كتب إلينا صاحب لنا أما بعد فإن الناس كانوا دواء يتداوى به فصاروا داء لا دواء لهم ففر منهم فرارك من الأسد و كان بعض الأعراب يلازم شجرة و يقول هذه نديمي و هو نديم فيه ثلاث خصال إن سمع لم ينم علي و إن تفلت في وجهه احتمل و إن عربدت عليه لم يغضب فسمع الرشيد هذا الخبر فقال قد زهدني سماعه في الندماء و كان بعضهم يلازم الدفاتر و المقابر فقيل له في ذلك قال لم أر أسلم من الوحدة و لا أوعظ من قبر و لا أمتع من دفتر و قال الحسن مرة إني أريد الحج فجاء إلي ثابت البناني و قال بلغني أنك تريد الحج فأحببت أن نصطحب فقال الحسن دعنا نتعاشر بستر الله إني أخاف أن نصطحب فيرى بعضنا من بعض ما نتماقت عليه و قال بعض الصالحين كان الناس ورقا لا شوك فيه فالناس اليوم شوك لا ورق فيه و قال سفيان بن عيينة قال لي سفيان الثوري في اليقظة في حياته و في المنام بعد وفاته أقلل معرفة الناس فإن التخلص منهم شديد و لا أحسبني رأيت ما أكره إلا ممن عرفت و قال بعضهم جئت إلى مالك بن دينار و هو قاعد وحده و عنده كلب رابض قريبا منه فذهبت أطرده فقال دعه فإنه لا يضر و لا يؤذي و هو خير من الجليس السوء و قال أبو الدرداء اتقوا الله و احذروا الناس فإنهم ما ركبوا ظهر بعير إلا أدبروه و لا ظهر جواد إلا عقروه و لا قلب مؤمن إلا أخربوه و قال بعضهم أقلل المعارف فإنه أسلم لدينك و قلبك و أخف لظهرك و أدعى إلى سقوط الحقوق عنك لأنه كلما كثرت المعارف كثرت الحقوق و عسر القيام بالجميع و قال بعضهم إذا أردت النجاة فأنكر من تعرف  و لا تتعرف إلى من لا تعرف و منها أن في العزلة بقاء الستر على المروءة و الخلق و الفقر و سائر العورات و قد مدح الله تعالى المستترين فقال يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ و قال الشاعر 

• و لا عار أن زالت عن الحر نعمةو لكن عارا أن يزول التجمل

و ليس يخلو الإنسان في دينه و دنياه و أفعاله عن عورات يتقين و يجب سترها و لا تبقى السلامة مع انكشافها و لا سبيل إلى ذلك إلا بترك المخالطة و منها أن ينقطع طمع الناس عنك و ينقطع طمعك عن الناس أما انقطاع طمع الناس عنك ففيه نفع عظيم فإن رضا الخلق غاية لا تدرك لأن أهون حقوق الناس و أيسرها حضور الجنازة و عيادة المريض و حضور الولائم و الإملاكات و في ذلك تضييع الأوقات و التعرض للآفات ثم يعوق عن بعضها العوائق و تستثقل فيها المعاذير و لا يمكن إظهار كل الأعذار فيقول لك قائل إنك قمت بحق فلان و قصرت في حقي و يصير ذلك سبب عداوة فقد قيل إن من لم يعد مريضا في وقت العيادة يشتهي موته خيفة من تخجيله إياه إذا برأ من تقصيره فأما من يعم الناس كلهم بالحرمان فإنهم يرضون كلهم عنه و متى خصص وقع الاستيحاش و العتاب و تعميمهم بالقيام بجميع الحقوق مما لا قدرة عليه للمتجرد ليله و نهاره فكيف من له مهم يشغله ديني أو دنيوي و من كلام بعضهم كثرة الأصدقاء زيادة الغرماء و قال الشاعر 

• عدوك من صديقك مستفادفلا تستكثرن من الصحاب
• فإن الداء أكثر ما تراه يكون من الطعام أو الشراب

و أما انقطاع طمعك عنهم ففيه أيضا فائدة جزيلة فإن من نظر إلى زهرة الدنيا و زخرفها تحرك حرصه و انبعث بقوة الحرص طمعه و أكثر الأطماع يتعقبها الخيبة فيتأذى الإنسان بذلك و إذا اعتزل لم يشاهد و إذا لم يشاهد لم يشته و لم يطمع و لذلك قال الله تعالى لنبيه ص وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا و قال ع انظروا إلى من دونكم و لا تنظروا إلى من هو فوقكم فإنه أجدر ألا تزدروا نعمة الله عليكم و قال عون بن عبد الله كنت أجالس الأغنياء فلا أزال مغموما أرى ثوبا أحسن من ثوبي و دابة أفره من دابتي فجالست الفقراء فاسترحت و خرج المزني صاحب الشافعي من باب جامع الفسطاط بمصر و كان فقيرا مقلا فصادف ابن عبد الحكم قد أقبل في موكبه فبهره ما رأى من حاله و حسن هيأته فتلا قوله تعالى وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ ثم قال نعم أصبر و أرضى فالمعتزل عن الناس في بيته لا يبتلى بمثل هذه الفتن فإن من شاهد زينة الدنيا إما أن يقوى دينه و يقينه فيصبر فيحتاج إلى أن يتجرع مرارة الصبر و هو أمر من الصبر أو تنبعث رغبته فيحتال في طلب الدنيا فيهلك دنيا و آخرة أما في الدنيا فبالطمع الذي في أكثر الأوقات يتضمن الذل المعجل و أما في الآخرة فلإيثاره متاع الدنيا على ذكر الله و التقرب إليه و لذلك قال الشاعر 

• إذا كان باب الذل من جانب الغنىسموت إلى العلياء من جانب الفقر

أشار إلى أن الطمع يوجب في الحال ذلا و منها الخلاص من مشاهدة الثقلاء و الحمقى و معاناة أخلاقهم فإن رؤية الثقيل هي العمى الأصغر قيل للأعمش بم عمشت عيناك قال بالنظر إلى الثقلاء و دخل على أبي حنيفة رحمه الله فقال له روينا في الخبر أن من سلب كريمتيه عوضه الله ما هو خير منهما فما الذي عوضك قال كفاني رؤية ثقيل مثلك يمازحه و قال الشافعي رحمه الله ما جالست ثقيلا إلا وجدت الجانب الذي يليه من بدني كأنه أثقل علي من الجانب الآخر و هذه المقاصد و إن كان بعضها دنيويا إلا أنها تضرب في الدين بنصيب و ذلك لأن من تأذى برؤية ثقيل لم يلبث أن يغتابه و يثلبه و ذلك فساد في الدين و في العزلة السلامة عن جميع ذلك و اعلم أن كلام أمير المؤمنين ع تختلف مناهجه فقد رجح العزلة في هذا الفصل على المخالطة و نهى عن العزلة في موضع آخر سيأتي ذكره في الفصل الذي أوله أنه دخل على العلاء بن زياد الحارثي عائدا و يجب أن يحمل ذلك على أن من الناس من العزلة خير له من المخالطة و منهم من هو بالضد من ذلك و قد قال الشافعي قريبا من ذلك قال ليونس بن عبد الأعلى صاحبه يا يونس الانقباض عن الناس مكسبة للعداوة و الانبساط إليهم مجلبة لقرناء السوء فكن بين المنقبض و المنبسط فإذا أردت العزلة فينبغي للمعتزل أن ينوي بعزلته كف شره عن الناس أولا ثم طلب السلامة من شر الأشرار ثانيا ثم الخلاص من آفة القصور عن القيام بحقوق المسلمين ثالثا ثم التجرد بكنه الهمة بعبادة الله تعالى رابعا فهذه آداب نيته ثم ليكن في خلوته مواظبا على العلم و العمل و الذكر و الفكر ليجتني ثمرة العزلة و يجب أن يمنع الناس عن أن يكثروا غشيانه و زيارته فيتشوش وقته و أن يكف نفسه عن السؤال عن أخبارهم و أحوالهم و عن الإصغاء إلى أراجيف الناس و ما الناس مشغولون به فإن كل ذلك ينغرس في القلب حتى ينبعث على الخاطر و البال وقت الصلاة و وقت الحاجة إلى إحضار القلب فإن وقوع الأخبار في السمع كوقوع البذر في الأرض لا بد أن ينبت و تتفرع عروقه و أغصانه و إحدى مهمات المعتزل قطع الوساوس الصارفة عن ذكر الله و لا ريب أن الأخبار ينابيع الوساوس و أصولها و يجب أن يقنع باليسير من المعيشة و إلا اضطره التوسع إلى الناس و احتاج إلى مخالطتهم و ليكن صبورا على ما يلقاه من أذى الجيران إذ يسد سمعه عن الإصغاء إلى ما يقول فيه من أثنى عليه بالعزلة و قدح فيه بترك المخالطة فإن ذلك لا بد أن يؤثر في القلب و لو مدة يسيرة و حال اشتغال القلب به لا بد أن يكون واقفا عن سيره في طريق الآخرة فإن السير فيها إما يكون بالمواظبة على ورد أو ذكر مع حضور قلب و إما بالفكر في جلال الله و صفاته و أفعاله و ملكوت سماواته و إما بالتأمل في دقائق الأعمال و مفسدات القلب و طلب طرق التخلص منها و كل ذلك يستدعي الفراغ و لا ريب أن الإصغاء إلى ما ذكرناه يشوش القلب و يجب أن يكون للمعتزل أهل صالح أو جليس صالح لتستريح نفسه إليه ساعة عن كد المواظبة ففي ذلك عون له على بقية الساعات و ليس يتم للإنسان الصبر على العزلة إلا بقطع الطمع عن الدنيا و ما الناس منهمكون فيه و لا ينقطع طمعه إلا بقصر الأمل و ألا يقدر لنفسه عمرا طويلا بل يصبح على أنه لا يمسي و يمسي على أنه لا يصبح فيسهل عليه صبر يوم و لا يسهل عليه العزم على صبر عشرين سنة لو قدر تراخي أجله و ليكن كثير الذكر للموت و وحدة القبر  مهما ضاق قلبه من الوحدة و ليتحقق أن من لم يحصل في قلبه من ذكر الله و معرفته ما يأنس به فإنه لا يطيق وحشة الوحدة بعد الموت و أن من أنس بذكر الله و معرفته فإن الموت لا يزيل أنسه لأن الموت ليس يهدم محل الأنس و المعرفة بل يبقى حيا بمعرفته و أنسه فرحا بفضل الله عليه قال سبحانه وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ و كل من يجرد نفسه في ذات الله فهو شهيد مهما أدركه الموت فالمجاهد من جاهد نفسه و هواه كما صرح به ع و قال لأصحابه رجعنا من الجهاد الأصغر إلى الجهاد الأكبر فالجهاد الأصغر محاربة المشركين و الجهاد الأكبر جهاد النفس و هذا الفصل في العزلة نقلناه على طوله من كلام أبي حامد الغزالي في إحياء علوم الدين و هذبنا منه ما اقتضت الحال تهذيبه

شرح نهج البلاغه منظوم

يا أيّها النّاس، طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب النّاس، و طوبى لمن لزم بيته، و أكل قوته، و اشتغل بطاعة ربّه، و بكى على خطيئته، فكان من نفسه فى شغل، و النّاس منه فى راحة.

ترجمه

آى مردم، خنك آن پاك مرديكه زشتى خودش از زشتى ديگرانش نگه داشت، خوشا بحال كسى كه در خانه خود بنشيند، و روزى خود را بخورد، و سرگرم فرمانبردارى پروردگارش بوده بر گناه خويش بگريد (و اگر ممكن شد بامر بمعروف و نهى از منكر برخيزد) پس او بكار خويش مشغول و مردم از (آزار دست و زبان) او آسوده اند.

نظم

• خوش آن مرديكه عيب خويش چون ديدز عيب و نقص مردم ديده پوشيد
• چنان آئينه خود را با صفا ساختبعيب ديگران از خود نپرداخت
• خنك مرديكه در خانه نشسته دراز آمد شد اغيار بسته
• اگر كه خورد رزق خويشتن خوردعمل از جان بدرگاه خدا برد
• از او هرگز نزد سر فتنه و شرّبد او ناهى ز كار زشت و منكر
• سحرگاهان بپا بر توبه خيزدز ديده بر گنه خونابه ريزد
• ز مخلوق جهان معزول باشدبكار و فعل خود مشغول باشد
• هم او از مردمان در استراحتهم از او مردمان آسوده راحت
• نه از دست و زبانش كس در آزارنه بر دست و زبان كس گرفتار
• نه او خلق خدا را دل خراشدنه در قلبش خراش از خلق باشد