دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 180 نهج البلاغه بخش 1 : نكوهش كوفيان

خطبه 180 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "نكوهش كوفيان" را بیان می کند.
No image
خطبه 180 نهج البلاغه بخش 1 : نكوهش كوفيان

موضوع خطبه 180 نهج البلاغه بخش 1

متن خطبه 180 نهج البلاغه بخش 1

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 180 نهج البلاغه بخش 1

نكوهش كوفيان

متن خطبه 180 نهج البلاغه بخش 1

أَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى مَا قَضَى مِنْ أَمْرٍ وَ قَدَّرَ مِنْ فِعْلٍ وَ عَلَى ابْتِلَائِي بِكُمْ أَيَّتُهَا الْفِرْقَةُ الَّتِي إِذَا أَمَرْتُ لَمْ تُطِعْ وَ إِذَا دَعَوْتُ لَمْ تُجِبْ إِنْ أُمْهِلْتُمْ خُضْتُمْ وَ إِنْ حُورِبْتُمْ خُرْتُمْ وَ إِنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَى إِمَامٍ طَعَنْتُمْ وَ إِنْ أُجِئْتُمْ إِلَى مُشَاقَّةٍ نَكَصْتُمْ. لَا أَبَا لِغَيْرِكُمْ مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِكُمْ وَ الْجِهَادِ عَلَى حَقِّكُمْ الْمَوْتَ أَوِ الذُّلَّ لَكُمْ فَوَاللَّهِ لَئِنْ جَاءَ يَومِي وَ لَيَأْتِيَنِّي لَيُفَرِّقَنَّ بَيْنِي وَ بَيْنِكُمْ وَ أَنَا لِصُحْبَتِكُمْ قَالٍ وَ بِكُمْ غَيْرُ كَثِيرٍ

ترجمه مرحوم فیض

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است در سرزنش اصحاب خود:

خدا را سپاس مى گزارم بر امرى كه واجب و لازم نموده، و بر فعلى كه مقدّر فرموده، و بر آزمايش نمودن من به (نفاق و دو روئى) شما اى گروهى كه هر زمان فرمان دادم پيروى نكرديد، و دعوت مرا نپذيرفتيد، و اگر (از جنگ با دشمن) شما را مهلت دهند به سخنان بيهوده مى پردازيد (لاف زده گزاف مى گوئيد) و اگر جنگى پيش آيد ضعف و سستى نشان مى دهيد (از ترس پنهان مى شويد) و مردمى را كه نزد پيشوا اجتماع ميكنند (از امام عليه السّلام پيروى مى نمايند) طعن زده سرزنش مى نماييد، و اگر ناچار بسختى (جنگ) گرفتار شويد به قهقرى بر مى گرديد (با اينكه مردم ثابت قدمى نيستيد و از هيچ درى براه نمى آييد از راه لطف و رعيّت نوازى مى گويم:) دشمن شما بى پدر (و مربّى) باشد (نه شما) منتظر چه هستيد در (تأخير) يارى كردن و سعى و كوشش بر (گرفتن) حقّتان مرگ يا خوارى براى شما است (يكى از اين دو شما را دريابد يا كشته شدن در ميدان جنگ يا ذلّت و بيچارگى از دشمن كه از كشته شدن سختتر است) سوگند بخدا اگر اجل من برسد- و البتّه خواهد رسيد- بين من و شما جدائى مى افكند در حاليكه از بودن با شما بيزار و تنها مانده ام (به انفاق و دو روئى و كردار زشت شما مانند آنست كه چون از دنيا بروم ياورى نداشته ام) اجر شما با خدا است

ترجمه مرحوم شهیدی

و از خطبه هاى آن حضرت است در نكوهش يارانش

خدا را سپاس مى گويم بر آنچه- در علم او- گذشته است، و بر هر كارى كه مقدّر داشته است، و بر اين گرفتارى كه با شما دارم- گروهى كه از رفتارشان بيزارم- . اى مردمى كه اگر امر كنم فرمان نمى بريد، و اگر- بخوانمتان- پاسخ نمى دهيد، اگر فرصت يابيد- در گفتار بيهوده- فرو مى مانيد، و اگر با شما بستيزند، سست و ناتوانيد. اگر مردم بر امامى فراهم آيند، سرزنش مى كنيد، و اگر ناچار به كارى دشوار در شويد، پاى پس مى نهيد. بى حميّت مردم انتظار چه مى بريد چرا براى يارى برنمى خيزيد، و براى گرفتن حقّتان نمى ستيزيد. مرگتان رساد، يا خوارى بر شما باد به خدا، اگر مرگ من بيايد- و به سر وقتم خواهد آمد- ميان من و شما جدايى مى اندازد، حالى كه همنشينى تان را خوش نمى دارم، و با شما بودن چنان است كه گويى ياورى ندارم.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله كلام بلاغت نظام آن امام أنام است عليه الصّلاة و السّلام در مذمّت أصحاب خود مى فرمايد: حمد و ثنا ميكنم معبود بحق را بر آنچه قضا فرمود از هر أمر و تقدير كرد از هر فعل، و بر امتحان شدن من بشما اى گروهى كه چون أمر مى كنم مرا اطاعت نمى نمائيد، و اگر دعوت بكنم اجابت نمى كنيد، و اگر مهمل گذاشته شويد يا مهلت داده شده باشيد غوص مى كنيد در لغو و باطل، و اگر محاربه كرده شويد ضعيف مى باشيد يا صدا مى كنيد مثل صداى گاو، و اگر جمعيت نمايند مردم بر امامي طعنه مى زنيد يا اين كه مفارقت مى نمائيد، و اگر خوانده شويد يا ملجأ شويد بسوى مشقّت يعني محاربه باز مى گرديد.

بى پدر باشد غير شما چه انتظار مى كشيد با تأخير يارى كردن و مجاهده نمودن بر حق خودتان، مرگ يا ذلّت باد از براى شما، پس سوگند بخدا اگر بيايد روز وفات من و البته خواهد آمد- هر آينه جدائى مى اندازد ميان من و ميان شما در حالتى كه من دشمن گيرنده باشم صحبت شما را، و در حالتى كه من بسبب شما صاحب كثرت قوّت و زيادتي شوكت نمى باشم

شرح ابن میثم

و من كلام له عليه السّلام فى ذم أصحابه

أَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى مَا قَضَى مِنْ أَمْرٍ وَ قَدَّرَ مِنْ فِعْلٍ وَ عَلَى ابْتِلَائِي بِكُمْ أَيَّتُهَا الْفِرْقَةُ الَّتِي إِذَا أَمَرْتُ لَمْ تُطِعْ وَ إِذَا دَعَوْتُ لَمْ تُجِبْ إِنْ أُمْهِلْتُمْ خُضْتُمْ وَ إِنْ حُورِبْتُمْ خُرْتُمْ وَ إِنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَى إِمَامٍ طَعَنْتُمْ وَ إِنْ أُجِئْتُمْ إِلَى مُشَاقَّةٍ نَكَصْتُمْ . لَا أَبَا لِغَيْرِكُمْ مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِكُمْ وَ الْجِهَادِ عَلَى حَقِّكُمْ الْمَوْتَ أَوِ الذُّلَّ لَكُمْ فَوَاللَّهِ لَئِنْ جَاءَ يَومِي وَ لَيَأْتِيَنِّي لَيُفَرِّقَنَّ بَيْنِي وَ بَيْنِكُمْ وَ أَنَا لِصُحْبَتِكُمْ قَالٍ وَ بِكُمْ غَيْرُ كَثِيرٍ  

اللغة

أقول: الخور: الضعف، و يحتمل أن يكون من الخوارج و هو الصياح. و اجئتم: جذبتم، و دعيتم. و نكص: رجع على عقبه. و القالى: المبغض.

المعنى

و قد حمد اللّه تعالى على ما قضى و قدّر، و لمّا كان القضاء هو الحكم الإلهى بما يكون قال: على ما قضى من الأمر. لأنّ الأمر أعمّ أن يكون فعلا، و لمّا كان القدر هو تفصيل القضاء و إيجاد الأشياء على وفقه قال: و قدّر من فعل. و قوله: و على ابتلائى بكم. تخصيص لبعض ما قضى و قدّر. و قوله: إذا أمرت. إلى قوله: نكصتم. شرح لوجوه الابتلاء بهم، و حاصلها يعود إلى مخالفتهم له في جميع ما يريده منهم ممّا ينتظم به حالهم. و قوله: إلى مشاقّة. أى إلى مشاقّة عدوّ. و قوله: لا أبا لغيركم. دعاء بالذلّ لغيرهم، و فيه نوع تلطّف لهم، و الأصل لا أب، و الألف مزيدة إمّا لاستثقال توالى أربع حركات فأشبعوا الفتحة فانقلبت ألفا أو لأنّهم قصدوا الإضافة و أتوا باللام للتأكيد. ثمّ أقسم إن جاء يومه: أى وقت موته ليفرقنّ بينهم و بينه و هو تهديد لهم بفراقه و انشعاب امورهم بعده. و قوله: و ليأتينّى. حشوة لطيفة و أتى به مؤكّدة لأنّ إتيان الموت أمر محقّق، و كأنّه ردّ بها ما يقتضيه إن من الشكّ فحسنت هذه الحشوة بعدها. ثمّ أخذ في التضجّر منهم، و أخبرهم أنّه لصحبتهم مبغض، و أنّه غير كثير بهم لأنّ الكثرة إنّما تراد للمنفعة فحيث لا منفعة فكأنّه لا كثرة.

ترجمه شرح ابن میثم

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در سرزنش ياران خود بيان فرموده است:

أَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى مَا قَضَى مِنْ أَمْرٍ وَ قَدَّرَ مِنْ فِعْلٍ وَ عَلَى ابْتِلَائِي بِكُمْ أَيَّتُهَا الْفِرْقَةُ الَّتِي إِذَا أَمَرْتُ لَمْ تُطِعْ وَ إِذَا دَعَوْتُ لَمْ تُجِبْ إِنْ أُمْهِلْتُمْ خُضْتُمْ وَ إِنْ حُورِبْتُمْ خُرْتُمْ وَ إِنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَى إِمَامٍ طَعَنْتُمْ وَ إِنْ أُجِئْتُمْ إِلَى مُشَاقَّةٍ نَكَصْتُمْ . لَا أَبَا لِغَيْرِكُمْ مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِكُمْ وَ الْجِهَادِ عَلَى حَقِّكُمْ الْمَوْتَ أَوِ الذُّلَّ لَكُمْ فَوَاللَّهِ لَئِنْ جَاءَ يَومِي وَ لَيَأْتِيَنِّي لَيُفَرِّقَنَّ بَيْنِي وَ بَيْنِكُمْ وَ أَنَا لِصُحْبَتِكُمْ قَالٍ وَ بِكُمْ غَيْرُ كَثِيرٍ 

لغات

خور: سستى و محتمل است فعل «خرتم» مشتقّ از خوار باشد كه به معناى فرياد است قالى: دشمن أ جئتم: كشانيده شده ايد، خوانده شده ايد نكص: بازگشت به عقب

ترجمه

«خداوند را بر آنچه فرمان داده، و بر هر كارى كه مقدّر فرموده مى ستايم، و هم سپاس مى گزارم كه مرا به وسيله شما در معرض آزمايش در آورده است اى گروهى كه هر زمان دستور دادم فرمانبردارى نكرديد، و هرگاه دعوت كردم نپذيرفتيد، اگر شما را مهلت دهم و كار را به تأخير اندازم به سخنان بيهوده مى پردازيد و اگر درگير جنگ شويد ناتوانى و سستى نشان مى دهيد، و اگر مردم پيرامون پيشوايى گرد آيند طعنه مى زنيد، و اگر به كار سختى كشانده شويد باز پس مى رويد، دشمن شما را پدر مباد، براى يارى پروردگار خويش، و جهاد در راه گرفتن حقّ خود منتظر چه هستيد براى شما يا مرگ يا خوارى است به خدا سوگند اگر مرگ من فرا رسد كه حتما خواهد رسيد و ميان من و شما جدايى خواهد افكند، در حالى است كه من از مصاحبت شما دلتنگ و با بودن شما تنهايم.

شرح

امام (ع) خداوند متعال را بر هر چه قضا داده و مقدّر فرموده ستايش كرده است، و چون قضا عبارت از فرمان الهى است نسبت به آنچه واقع مى شود، لذا فرموده است: على ما قضى من الأمر يعنى: بر آنچه حكم كرده است، و امر ممكن است فعل باشد يا غير آن، و نظر به اين كه قدر تحقّق و تفصيل قضا و ايجاد اشيا بر وفق آن است، لذا فرموده است: و قدّر من فعل يعنى هر فعلى را كه مقدّر فرموده است.

فرموده است: و على ابتلائي بكم.

اين جمله پاره اى از قضا و قدر الهى را كه همان ابتلاى امير مؤمنان (ع) به آن مردم است تخصيص و ويژگى مى دهد.

فرموده است: إذا أمرت... تا نكصتم.

اين سخنان شرح چگونگى گرفتارى آن حضرت با آنان است، و خلاصه آن مشعر بر مخالفت آنها با تمام مطالبى است كه آن حضرت براى اصلاح حال و انتظام امور آنها از آنان مى خواهد.

فرموده است: إلى مشاقّة.

يعنى: به آنچه دشمن را به سختى و مشقّت افكند.

فرموده است: لا أبا لغيركم.

اين نفرين در باره غير آنهاست يعنى ذلّت و خوارى بر غير شما باد، و در باره آنها نوعى اظهار لطف است، اصل لا أبا لا اب است و الف زايد است، و اين يا به سبب ثقيل بودن چهار حركت متوالى است كه حركت آخر اشباع، و قلب به الف شده است و يا اين كه مضاف بودن آن قصد شده و لام در غير، براى تأكيد آمده است.

سپس سوگند ياد مى كند كه اگر روز او يعنى مرگ وى فرا رسد، ميان او و آنان جدايى خواهد افكند و اين سخن تهديدى براى آنهاست كه در اين صورت به فقدان او دچار خواهند شد و امور آنان دستخوش پراكندگى خواهد گشت.

فرموده است: و ليأتينّى. اين جمله حشو لطيف يا مليحى است«» كه براى تأكيد آمده است، زيرا در آمدن و فرا رسيدن مرگ، امرى ثابت و حتمى است و گويا براى ردّ شكّى است كه مقتضاى إن شرطيّه در جمله پيش است، از اين رو آوردن اين حشو در دنبال آن نيكو و دلپذير است.

پس از اين امام (ع) از دلتنگى و ملالت خاطرى كه از آنها دارد سخن مى گويد و به آنها گوشزد مى كند كه از مصاحبت آنها به ستوه آمده، و وجود آنان در گرد آن حضرت مايه قوّت و كثرت نبوده و او را پشتگرم و نيرومند نساخته است، زيرا بسيارى ياور جز براى آن نيست كه از بودن آنان سودى حاصل شود و چون از وجود اين مردم فايده اى به دست نمى آيد، كثرت آنها در حكم عدم است.

شرح مرحوم مغنیه

أحمد اللّه على ما قضى من أمر و قدّر من فعل، و على ابتلائي بكم أيّها الفرقة الّتي إذا أمرت لم تطع، و إذا دعوت لم تجب. إن أمهلتم خضتم، و إن حوربتم خرتم. و إن اجتمع النّاس على إمام طعنتم، و إن أجبتم إلى مشاقّة نكصتم. لا أبا لغيركم. ما تنتظرون بنصركم و الجهاد على حقّكم الموت أو الذّلّ لكم. فو اللّه لئن جاء يومي- و ليأتينّي- ليفرّقنّ بيني و بينكم و أنا لصحبتكم قال، و بكم غير كثير.

اللغة:

أمهلتم: أرفق بكم. و خضتم: دخلتم في الباطل. و خرتم: ضعفتم و جبنتم. و أجئتم: ألجئتم، أو جي ء بكم. و المشاقة- بضم الميم- المخاصمة، و المراد بها هنا الحرب، و نكصتم: رجعتم القهقرى أو أحجمتم. و قال: كاره.

الإعراب:

لا أبا «لا» نافية للجنس، و أب اسمها، و لما أشبعت فتحة الباء صارت ألفا، و لغيركم خبر. و بكم متعلق بكثير، و غير خبر لمبتدأ محذوف أي و أنا غير كثير بكم

المعنى:

(أحمد اللّه على ما قضى- الى- لم تجب). كانت مهمة الإمام (ع) مع أصحابه عسيرة أشد العسر، أرادهم للدفاع عن أنفسهم و عن الإسلام الذي بدأت شمسه تميل الى الغروب.. فآثروا حياة الدعة مع الذل و الهوان على الكرامة مع الجهاد و التضحية، فشكى الإمام و تألم، و حذّرهم من سوء العاقبة، و قرّعهم في العديد من خطبه و أقواله.. و لكن بلا جدوى حتى كأنه كان يطلب النصر منهم لمصلحته، لا لمصلحة الإسلام و المسلمين، فصبر على الخطب، بل حمد اللّه عليه تماما كما يحمده على السراء.

(ان أمهلتم- الى-  نكصتم). الخطاب للرؤساء و أصحاب النفوذ، و المعنى لا أدري ما ذا يصلحكم. إن تلطفت بكم و أرفقت تماديتم في الباطل، و إن ألجأتكم الى الحرب تخاذلتم و ضعفتم، و ان رأيتم قلوب المسلمين معي شاغبتم و تآمرتم.. (لا أبا لغيركم). تستعمل العرب هذه الكلمة عند المسألة و الطلب، و هي تومئ الى الدعاء بفقد الأب، أو التعيير بجهله، و لكن الإمام تلطف في الأسلوب حيث وجه الدعاء أو الذم الى غيرهم في الظاهر، و هم القصد حقيقة و واقعا.

(ما تنتظرون بنصركم و الجهاد على حقكم). العدو يستفزكم، و يتغلغل في أرضكم، و يعتدي على كرامتكم، و أنتم لا تحركون ساكنا هل تنتظرون قوة تنزل من السماء لنصرتكم، أو قوة أجنبية تأتي من أقصى المعمورة تدافع عنكم (الموت أو الذل لكم).. أبدا لا شي ء يليق بكم إلا واحد من اثنين: الذل و الهوان ما دمتم على هذه الحال، أو الموت يفنيكم عن آخركم، فهو خير لكم و للإنسانية من حياتكم. قال ابن أبي الحديد: «هذا دعاء من الإمام عليهم.. و قد استجاب اللّه دعاءه، فإن شيعته أيام الأمويين ذلوا كفقع قرقر». و الفقع أو الفقاقيع نفاخات تعلو الماء، و أراد بالقرقر- كما نظن- لعاب الجمل حين يهدر و يجرجر.

(فو اللّه لئن جاء يومي- الى- كثير). سأفارقكم بالموت لا محالة، و لكن عن بغض و كراهية لكم و لصحبتكم، لأني ما كنت بكم قويا على الباطل و أهله.. و من أجل هذا نطق الإمام بكلمة السرور و الفرحة حين ضربه اللعين ابن ملجم: فزت و رب الكعبة

شرح منهاج البراعة خویی

و من خطبة له عليه السّلام في ذمّ أصحابه

و هى المأة و التاسعة و السبعون من المختار في باب الخطب

أحمد اللّه على ما قضى من أمر، و قدّر من فعل، و على ابتلائي بكم أيّتها الفرقة الّتي إذا أمرت لم تطع، و إذا دعوت لم تجب، إن أمهلتم خضتم، و إن حوربتم خرتم، و إن اجتمع النّاس على إمام طعنتم، و إن أجبتم إلى مشاقّة نكصتم، لا أبا لغيركم، ما تنتظرون بنصركم، و الجهاد على حقّكم، الموت أو الذّلّ لكم، فو اللّه لئن جاء يومي- و ليأتينيّ- ليفرّقنّ بيني و بينكم و أنا لصحبتكم قال، و بكم غير كثير

اللغة

(أمهله) اى رفق به و أخّره و في بعض النسخ أهملتم أى تركتم و (خرتم) بالخاء المعجمة و الراء المهملة من الخور بمعنى الضعف أو من خوار الثور و هو صياحه قال تعالى: «عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ»، و عن بعض النسخ جرتم بالجيم من جار أى عدل عن الحقّ و (طعنتم) في بعض النسخ بالظاء المعجمة ارتحلتم و فارقتم و (أجبتم) بالجيم و الباء المعجمة على البناء على المعلوم من أجاب إجابة، و في نسخة الشارح المعتزلي اجئتم بالهمزة الساكنة بعد الجيم المكسورة و البناء على المجهول أى الجئتم قال تعالى: «فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ». و (النكوص) الرجوع إلى ما وراء قال تعالى: «فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ»

الاعراب

يحتمل أن يكون ما في قوله: على ما قضا، مصدريّة و موصولة فيكون العايد محذوفا. و قوله: لا أبا لغيركم قال الشارح البحراني: أصله لا أب و الالف زايدة إمّا لاستثقال توالى أربع فتحات، أو لانّهم قصدوا الاضافة و أتوا باللّام للتأكيد. أقول: و يؤيّد الثاني ما حكاه نجم الأئمة عن سيبويه من زيادة اللّام في لا أبالك و قال الشارح المعتزلي: الأفصح لا أب بحذف الألف، و أمّا قولهم لا أبالك باثباته فدون الأوّل في الفصاحة، كأنّهم قصدوا الاضافة و أقحموا اللّام مزيدة مؤكدة كما قالوا: يا تيم تيم عدىّ«» و هو غريب لأنّ حكم لا أن تعمل في النكرة فقط و حكم الألف أن تثبت مع الاضافة و الاضافة تعرف فاجتمع حكمان متنافيان فصار من الشواذ و قال أبو البقاء يجوز فيها وجهان آخران: أحدهما أنه أشبع فتحة الباء فنشأت الالف و الاسم باق على تنكيره و الثاني أن يكون أبا لغة من قال لها أبا في جميع أحوالها، مثل عصا و منه: إنّ أباها و أبا أباها. و قوله: الموت أو الذّل لكم، في أكثر النسخ برفعهما و في بعضها بالنّصب أمّا الرفع فعلى الابتداء و لكم خبر و الجملة دعائيّة لا محلّ لها من الاعراب، و أمّا النصب فبتقدير أرجو و أطلب فتكون دعائية أيضا، و تحتمل الاستفهام أى أ تنتظرون. و قوله: فو اللّه لئن جاء يومى و ليأتيّنى ليفرقنّ آه، جملة ليفرقنّ جواب للقسم و استغنى بها عن جواب الشرط، و جملة و ليأتينّى معترضة بين القسم و الشرط و جوابيهما المذكور و المحذوف و تعرف نكتة الاعتراض في بيان المعنى و جملة: و أنا لصحبتكم قال، منصوبة المحلّ على الحال، و بكم متعلّق بغير كثير قدّم عليه للتوسّع.

المعنى

اعلم أنّ هذا الكلام له عليه السّلام كما نبّه عليه السيّد (ره) وارد في ذمّ أصحابه و التوبيخ لهم، و الأشبه أنه عليه السّلام قاله بعد التّحكيم و انقضاء أمر الحكمين تقريعا لأصحابه على القعود عن قتال معاوية، فافتتح كلامه بحمد اللّه تعالى و ثنائه على ما جرى عليه سيرته في أغلب كلماته الواردة في مقام الخطابة فقال: (الحمد للّه على ما قضا من أمر و قدر من فعل) يحتمل أن يريد بقوله قضا و قدر معنى واحدا و كذلك الأمر و الفعل فيكونان مترادفين كالفعلين، و أن يريد بالقضاء الحكم الالهى بوجود الأشياء، و بعبارة اخرى هو عالم الأمر و لذا فسّره بقوله: من أمر، و بالقدر ما قدره من الخلق و الايجاد و بعبارة اخرى هو عالم الخلق و لذا بيّنه بقوله: من فعل، فيكون المعنى الثناء للّه على قضائه و قدره أى على أمره و فعله أو على ما قضاه و قدره على مقتضياته من الأوامر و الأحكام، و على مقدراته من الصنائع و الأفعال و قد مضى تفصيل الكلام مشبعا في معنى القضاء و القدر في شرح الفصل

التاسع من الخطبة الأولى.

و أقول هنا: إنّ قوله عليه السّلام هذا مؤيّد لما ذهب إليه اتباع الاشراقيّين من أنّ القضاء عبارة عن وجود الصور العقلية لجميع الموجودات فايضة عنه تعالى على سبيل الابداع دفعة بلا زمان، لكونها عندهم من جملة العالم و من أفعال اللّه تعالى المباينة و ذاتها لذاته، خلافا لاتباع المشّائين كالشيخ الرئيس و من يحذو حذوه فانه عندهم عبارة عن صور علمية لازمة لذاته بلا جعل و تأثير و تأثّر، و ليست من أجزاء العالم، إذ ليست لها جهة عدمية و لا إمكانات واقعية.

و أمّا القدر فهو عبارة عن وجود صور الموجودات في العالم السماوى على الوجه الجزئي مطابقة لما في موادّها الخارجية الشخصيّة مستندة إلى أسبابها و عللها لازمة لأوقاتها المعيّنة و أمكنتها المشخّصة هذا.

و على ما استظهرناه من ورود هذا الكلام عنه عليه السّلام بعد التحكيم فيجوز أن أن يراد بما قضاه و قدره خصوص ما وقع من أمر الحكمين و إفضاء الأمر إلى معاوية، فإنّ كل ما يقع في العالم فلا يكون إلّا بقضاء من اللّه و قدر، فيكون مساق هذا الكلام مساق قوله عليه السّلام في الخطبة الخامسة و الثلاثين: الحمد للّه و ان أتى الدّهر بالخطب الفادح و الحدث الجليل.

فان قلت: فما معنى حمده على وقوع هذا الأمر مع أنه ليس نعمة موجبة للثناء قلت: اللّازم على العبد الكامل في مقام العبوديّة و البالغ في مقام العرفان أن يحمد اللّه على بلاء اللّه سبحانه كما يحمد على نعمائه حسبما عرفت توضيحه في شرح قوله: نحمده على آلائه كما نحمده على بلائه في الخطبة المأة و الاحدى و الثلاثين، و لما كان وقوع ما وقع بليّة له عليه السّلام في الحقيقة لا جرم حمد اللّه سبحانه على ذلك.

و يفيد ذلك أيضا قوله (و على ابتلائى بكم) خصوصا ما يروى في بعض النسخ على ما ابتلانى بكم (أيّتها الفرقة التي إذا أمرت لم تطع و اذا دعوت لم تجب) و الاتيان بالموصول لزيادة التقرير أعنى تقرير الغرض المسوق له الكلام، فانه لما بيّن ابتلائه بهم إجمالا عقّبه بتفصيل جهات الابتلاء، و هو كونهم مخالفين له في جميع الأحوال متمرّدين عن طاعته عند الأمر بالقتال، متثاقلين عن إجابته عند الدّعوة إلى الحرب و الجدال.

(إن امهلتم) و عن بعض النسخ إن اهملتم أى تركتم على حالكم (خضتم) في لهو الحديث و فى الضلالة و الأهواء الباطلة (و إن حوربتم خرتم) أى ضعفتم و جبنتم أو صحتم ضياح الثور، و عن بعض النسخ جرتم بالجيم أى عدلتم عن الحرب فرارا (و إن اجتمع الناس على إمام) أراد به نفسه (طعنتم) على المجتمعين (و إن اجبتم الى مشاقة) عدوّ أى مقاطعته و مصارمته (نكصتم) على أعقابكم و رجعتم محجمين (لا أبا لغيركم) دعاء بالذّل و فيه نوع تلطّف لهم حيث قال لغيركم و لم يقل لكم (ما تنتظرون) استفهام على سبيل التقريع و التوبيخ أى أىّ شي ء تنتظرونه (بنصركم) أى بتأخير نصرتكم لدين اللّه (و) بتأخير (الجهاد على حقكم) اللّازم عليكم و هو إعلاء كلمة اللّه (الموت أو الذّل لكم) قال الشارح المعتزلي: دعاء عليهم بأن يصيبهم أحد الأمرين كأنّه شرع داعيا عليهم بالفناء الكلّى و هو الموت ثمّ استدرك فقال أو الذّل، لأنّه نظير الموت في المعنى لكنه في الصّورة دونه، و لقد اجيب دعائه عليه السّلام بالدعوة الثانية فانّ شيعته ذلّوا بعده في الأيام الأمويّة.

أقول: و قد مضي له معني آخر في بيان الاعراب و على ذلك المعني ففيه اشارة إلى أنّ تأخير الجهاد إمّا مؤدّ إلى الموت على الفراش أو الذّل العظيم على سبيل منع الخلوّ، و أهل الفتوّة و المروّة لا يرضي بشي ء منهما، و القتل بالسيف في الجهاد عندهم ألذّ و أشهى كما مرّ بيانه في شرح المختار المأة و الثاني و العشرين.

ثمّ اقسم بالقسم البارّ بأنه إذا جاء موته ليكون مفارقته لهم عن قلى و بغض فقال (فو اللّه لئن جاء يومي) الموعود (و ليأتينّى) جملة معترضة أتي بها لدفع ايهام خلاف المقصود.

بيان ذلك أنّ لفظة إن و إذا الشرطيّتين تشتركان في إفادة الشرط في الاستقبال لكن أصل إن أن يستعمل في مقام عدم الجزم بوقوع الشرط و أصل إذا أن يستعمل في مقام الجزم بوقوعه، و لذلك كان الحكم النادر الوقوع موقعا لان لكونه غير مقطوع به في الغالب، و الحكم الغالب الوقوع موردا لاذا و غلب لفظ الماضي معها لدلالته على الوقوع قطعا نظرا إلى نفس اللفظ و إن نقل ههنا الى معني الاستقبال قال سبحانه مبيّنا لحال قوم موسى عليه السّلام: «فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ» جي ء في جانب الحسنة بلفظ الماضي مع إذا لأنّ المراد الحسنة المطلقة التي وقوعها مقطوع به و لذلك عرفت بلام الجنس لأنّ وقوع الجنس و الماهية كالواجب لكثرته و وسعته، و في جانب السيئة بلفظ المضارع مع إن لندرتها و قلّتها و لذلك نكرت لدلالة التنكير على التقليل.

اذا عرفت ذلك فنقول: إنّ موته عليه السّلام لما كان أمرا محقّقا معلوم الوقوع كان المقام مقتضيا للاتيان باذا، لكنه أتى بان الموهمة لعدم جزمه عليه السّلام به.

فاستدرك ذلك أوّلا بالعدول في الشرط عن الاستقبال إلى الماضي حيث قال: جاء يومي و لم يقل يجي ء إبرازا لغير الحاصل في معرض الحاصل و كون ما هو للوقوع كالواقع بقوّة أسبابه المعدّة له مع ما فيه من إظهار الرغبة و الاشتياق الى حصول الشرط، فانّ الطالب إذا عظمت رغبته في حصول أمر يكثر تصوّره إياه فربما يخيل ذلك الأمر إليه حاصلا فيعتبر عنه بلفظ الماضي.

و استدركه ثانيا بقوله: و ليأتينّي، فنبّه عليه السّلام بهذين الاستدراكين على أنّه جازم بمجي ء يومه الموعود قاطع به و أنّ مجيئه قريب الوقوع و هو مشتاق اليه و أشدّ حبّا له من الطفل بثدى امّه كما صرّح به في غير واحدة من كلماته، و هذا من لطايف البلاغة و محسّناتها البديعة الّتي لا يلتفت إليها إلّا مثله عليه السّلام هذا.

و قوله (ليفرقنّ بيني و بينكم و أنا بصحبتكم قال) يعني إذا جاء مماتى يكون فارقا بيننا و الحال أنى مبغض لكم مستنكف عن مصاحبتكم (و بكم غير كثير) أى غير كثير بسببكم قوّة و عدة لأنّ نسبتكم إلىّ كالحجر في جنب الانسان لا أعوان صدق عند مبارزة الشجعان، و لا إخوان ثقة يوم الكريهة و مناضلة الأقران (للّه أنتم) أى للّه درّكم و هو دار و في مقام التعجّب و المدح تلطفا قال العلّامة المجلسي ره: و لعلّه للتعجّب على سبيل الذمّ. أقول: إن أراد انفهام الذمّ منه بقرينة المقام فلا بأس و إلّا فهو خلاف ما اصطلحوا عليه من استعمالها في مقام المدح حسبما عرفته تفصيلا في شرح الاعراب.

شرح لاهیجی

و من كلام له (علیه السلام) فى ذمّ اصحابه يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است در مذمّت اصحابش احمد اللّه على ما قضى من امر و قدّره من فعل و على ابتلائى بكم ايّتها الفرقة الّتى اذا امرت لم تطع و اذا دعوت لم تجب ان امهلتم خضتم و ان حوربتم خرتم و ان اجتمع النّاس على امام طعنتم و ان اجبتم الى مشاقّة نكصتم يعنى شكر و ستايش ميكنم خدا را بر امرى كه واجب و لازم گردانيده است در عالم امر و علم قضائى و بر فعلى كه معيّن و مشخّص گردانيده است در عالم خلق و علم قدرى و بر امتحان و آزمودن من بسبب نفاق شما اى گروه آن چنانى كه هرگاه امر كنم شما را بكارى اطاعت نمى كنيد و هرگاه بخوانم شما را بجهادى اجابت نمى كنيد اگر مهلت داده شويد از محاربه دشمن فرو مى رويد در لهو و لعب و هوا و هوس باطله و اگر محاربه و مقاتله كرده مى شويد از دشمن ضعيف و سست مى گرديد و اگر جمع شوند مردمان بر امامى متفرّق مى شويد و اگر اجابت كرديد دعوت بسوى مشقّت و زحمت دشمنى را برميگرديد بقهقرى لا ابا لغيركم ما تنتظرون بنصركم و الجهاد على حقّكم الموت و الذّلّ لكم فو اللّه لئن جاء يومى و لياتينّى ليفرّقن بينى و بينكم و انا لصحبتكم قال و بكم غير كثير يعنى پدر و مربّى از براى دشمن شما مباد چيزى كه انتظار مى كشيد او را در يارى كردن شما و جهاد كردن بر حقّ شما آن چيز مرگ و خارى شما است يعنى در انتظار و امهال بنصر و جهاد شما مرگ و خارى شما است اين كلام نفرين است بصورت اخبار پس سوگند بخدا كه اگر بيايد روز موعود من و حال آن كه البتّه ميايد مرا هر اينه جدائى مى افكند ميانه من و ميانه شما و حال آن كه من مصاحبت شما را دشمن باشم و باشم بى كثرت و قوّت و شوكت باشم

شرح ابن ابی الحدید

و من كلام له ع في ذم أصحابه

أَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى مَا قَضَى مِنْ أَمْرٍ وَ قَدَّرَ مِنْ فِعْلٍ وَ عَلَى ابْتِلَائِي بِكُمْ أَيَّتُهَا الْفِرْقَةُ الَّتِي إِذَا أَمَرْتُ لَمْ تُطِعْ وَ إِذَا دَعَوْتُ لَمْ تُجِبْ إِنْ أُهْمِلْتُمْ خُضْتُمْ وَ إِنْ حُورِبْتُمْ خُرْتُمْ وَ إِنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَى إِمَامٍ طَعَنْتُمْ وَ إِنْ أُجِئْتُمْ إِلَى مُشَاقَّةٍ نَكَصْتُمْ لَا أَبَا لِغَيْرِكُمْ مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِكُمْ وَ الْجِهَادِ عَلَى حَقِّكُمْ الْمَوْتَ أَوِ الذُّلَّ لَكُمْ فَوَاللَّهِ لَئِنْ جَاءَ يَومِي وَ لَيَأْتِيَنِّي لَيُفَرِّقَنَّ بَيْنِي وَ بَيْنِكُمْ وَ أَنَا لِصُحْبَتِكُمْ قَالٍ وَ بِكُمْ غَيْرُ كَثِيرٍ 

قضى و قدر في هذا الموضع واحد و يروى على ما ابتلاني و أهملتم خليتم و تركتم و يروى أمهلتم أي أخرتم و خرتم ضعفتم و الخور الضعف رجل خوار و رمح خوار و أرض خوارة و الجمع خور و يجوز أن يكون خرتم أي صحتم كما يخور الثور و منه قوله تعالى عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ و يروى جرتم أي عدلتم عن الحرب فرارا و أجئتم ألجئتم قال تعالى فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ و المشاقة المقاطعة و المصارمة و نكصتم أحجمتم قال تعالى فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ أي رجع محجما أي دعيتم إلى كشف القناع مع العدو و جبنتم و هبتموه قوله لا أبا لغيركم الأفصح لا أب بحذف الألف كما قال الشاعر 

  • أبي الإسلام لا أب لي سواهإذا افتخروا بقيس أو تميم

و أما قولهم لا أبا لك بإثباته فدون الأول في الفصاحة كأنهم قصدوا الإضافة و أقحموا اللام مزيدة مؤكدة كما قالوا يا تيم تيم عدي و هو غريب  لأن حكم لا أن تعمل في النكرة فقط و حكم الألف أن تثبت مع الإضافة و الإضافة تعرف فاجتمع فيها حكمان متنافيان فصار من الشواذ كالملامح و المذاكير و لدن غدوة و قال الشيخ أبو البقاء رحمه الله يجوز فيها وجهان آخران أحدهما أنه أشبع فتحة الباء فنشأت الألف و الاسم باق على تنكيره و الثاني أن يكون استعمل أبا على لغة من قالها أبا في جميع أحوالها مثل عصا و منه

إن أباها و أبا أباها

قوله الموت أو الذل لكم دعاء عليهم بأن يصيبهم أحد الأمرين كأنه شرع داعيا عليهم بالفناء الكلي و هو الموت ثم استدرك فقال أو الذل لأنه نظير الموت في المعنى و لكنه في الصورة دونه و لقد أجيب دعاؤه ع بالدعوة الثانية فإن شيعته ذلوا بعد في الأيام الأموية حتى كانوا كفقع قرقر ثم أقسم أنه إذا جاء يومه لتكونن مفارقته لهم عن قلى و هو البغض و أدخل حشوة بين أثناء الكلام و هي ليأتيني و هي حشوة لطيفة لأن لفظة إن أكثر ما تستعمل لما لا يعلم حصوله و لفظة إذا لما يعلم أو يغلب على الظن حصوله تقول إذا طلعت الشمس جئت إليك و لا تقول إن طلعت الشمس جئت إليك و تقول إذا احمر البسر جئتك و لا تقول إن احمر البسر جئتك فلما قال لئن جاء يومي أتى بلفظة دالة على أن الموضع موضع إذا لا موضع إن فقال و ليأتيني و الواو في قوله و أنا لصحبتكم واو الحال و كذلك الواو في قوله و بكم غير كثير و قوله غير كثير لفظ فصيح و قال الشاعر 

  • لي خمسون صديقابين قاض و أمير
  • لبسوا الوفر فلم أخلع بهم ثوب النفير
  • لكثير هم و لكنيبهم غير كثير

شرح نهج البلاغه منظوم

و من خطبة لّه عليه السّلام فى ذمّ أصحابه: احمد اللّه على ما قضى من أمر، و قدّر من فعل، و علىّ ابتلائى بكم أيّتها الفرقة الّتي إذا أمرت لم تطع، و إذا دعوت لم تجب، إن أمهلتم خضتم، و إن حوربتم حرتم، و إن اجتمع النّاس على إمام طعنتم، و إن أجئتم إلى مشآقّة نّكصتم، لا أبا لغيركم، ما تنتظرون بنصركم، و الجهاد على حقّكم، الموت أو الذّلّ لكم، فو اللّه لئن جاء يومى- و ليأتينّى- ليفرّقنّ بينى و بيتكم و أنا لصحبتكم قال، وّ بكم غير كثير

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در آن ياران خويش را مورد نكوهش قرار داده خداى را سپاس مى گذارم، بر امرى كه واجب، و بر فعلى كه مقدّر فرموده، و بر مبتلا ساختن او مرا بشما (مردم سر سخت دل سنگ آخر) اى گروهى كه هيچگاه فرمان مرا بكار نبسته، و دعوتم را نپذيرفتيد (براى چه اين طوريد و چرا از كشورتان دفاع نمى كنيد، تا چنگى در كار نيست) اگر شما را مهلت گذارند، بياوه سرائى بر مى خيزيد (و سخن از اسب و تيغ و پهنه رزم ميرانيد) و اگر جنگى پيش بيايد بخوارى و سستى مى گرائيد (و از بيم عذرهاى بيجا مى تراشيد) و از نكوهش بر او مردانى كه پيشوا را گرد در ميان گرفته اند (و از دستوراتش پيروى مى كنند) دريغ نمى گوئيد، و اگر از ناچارى شما را بسوى سختى و جنگى بكشانند بقهقرى بر مى گرديد (با اين حال كه اميد هيچ خيرى در شما نيست باز نفرين را بجان خصم شما بسته و مى گويم) دشمن شما بى پدر (و بى سرپرست) باد (آخر پس از من) شما ديگر چشم اميد بيارى كه دوخته ايد، و چرا در گرفتن حقّتان كوشش نمى كنيد، يا مرگ، يا خوارى، (يكى از اين دو تا) شما را دريابد، بخدا سوگند (من خيلى خوشحالم) اگر روزم سرآيد (و مرگم دررسد) چنانكه البتّه خواهد رسيد، و بين من و شما البتّه جدائى خواهد افكند، چرا كه من از شما بيزار، و با وجود بودن شما تنهايم

نظم

  • كنم حمد و سپاس ذات داوربهر كارى كه فرموده مقدّر
  • چو من را بر شما او مبتلا ساخت بشهر شكر او خواهم فرس تاخت
  • الا اى مردم سرسخت دل سنگكه دلتان گشته از فرمان من تنگ
  • ز من هرگز نپذرفته فرامين ز دين عامل نگشته بر قوانين
  • نه بزدوديد گرد از چهر كشورنگشتيدش مدافع از بد و شرّ
  • بگاه صلح پر لاف و گزافيدتو گوئى مرد ميدان و مصافيد
  • همه رايند دون همّت و عزمسخن از اسب و تيغ و پهنه رزم
  • ولى چون بر هوا شد گرد پيكارشما هستيد بس سست عنصر و خوار
  • نه تنها خود بيارى برنخيزيدكه با ياران من هم مى ستيزيد
  • بفرمانم كسان كه دل نهادهشما لب بر نكوهششان گشاده
  • چو جنگ و سختى در خود نمائى شود داريد سير قهقرائى
  • نباشد در شما از زشتخوئىاميد هيچ خيرىّ و نكوئى
  • و حال اين دلى پر مهر و بى كين بجان خصمتان من بسته نفرين
  • الا خصم شماها بى پدر بادروان بر دامنش خون جگر باد
  • بيارىّ كه ديگر چشم امّيدشما نامردم بى رشگ داريد
  • به تنتان چون نيفتد خون بجوششبه حقتان چون نباشد سعى و كوشش
  • الهى كه شما را مرگ از پى در آيد يا كه خواريتان كند طىّ
  • بحق سوگند اگر روزم سرآيداجل چون شير نر از در در آيد
  • بيندازد ميان ما جدائى مرا از چنگتان بدهد رهائى
  • چو چندان از شما دل خوش ندارمبجان اين امر را خوش دوست دارم
  • چنان كا فرشته بگريزد ز شيطان ز صحبتتان چنان استم گريزان
  • هر آن كس بر شما بد مير و سرداربود غير كثير و نيست بسيار
  • مرا چشم است از درگاه ايزدسراى فعلتان را زود بدهد

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS