دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 91 نهج البلاغه بخش 8 : پاك بودن فرشتگان از رذايل اخلاقى

خطبه 91 نهج البلاغه بخش 8 به موضوع "پاك بودن فرشتگان از رذايل اخلاقى" می پردازد.
No image
خطبه 91 نهج البلاغه بخش 8 : پاك بودن فرشتگان از رذايل اخلاقى

موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 8

متن خطبه 91 نهج البلاغه بخش 8

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 8

8 پاك بودن فرشتگان از رذايل اخلاقى

متن خطبه 91 نهج البلاغه بخش 8

وَ لَمْ يَخْتَلِفُوا فِي رَبِّهِمْ بِاسْتِحْوَاذِ الشَّيْطَانِ عَلَيْهِمْ وَ لَمْ يُفَرِّقْهُمْ سُوءُ التَّقَاطُعِ وَ لَا تَوَلَّاهُمْ غِلُّ التَّحَاسُدِ وَ لَا تَشَعَّبَتْهُمْ مَصَارِفُ الرِّيَبِ وَ لَا اقْتَسَمَتْهُمْ أَخْيَافُ الْهِمَمِ فَهُمْ أُسَرَاءُ إِيمَانٍ لَمْ يَفُكَّهُمْ مِنْ رِبْقَتِهِ زَيْغٌ وَ لَا عُدُولٌ وَ لَا وَنًى وَ لَا فُتُورٌ وَ لَيْسَ فِي أَطْبَاقِ السَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلَّا وَ عَلَيْهِ مَلَكٌ سَاجِدٌ أَوْ سَاعٍ حَافِدٌ يَزْدَادُونَ عَلَى طُولِ الطَّاعَةِ بِرَبِّهِمْ عِلْماً وَ تَزْدَادُ عِزَّةُ رَبِّهِمْ فِي قُلُوبِهِمْ عِظَماً

ترجمه مرحوم فیض

و بجهت استيلاى شيطان بر ايشان در باره پروردگارشان اختلافى نداشته اند (شيطان بر آنان دست نيافته تا در باب حقّ تعالى بر خلاف يكديگر سخن گويند) و جدائى از هم و بدى دشمنى با يكديگر آنها را متفرّق نساخته است، و كينه حسد بر يكديگر بآنان راه نيافته، و انواع شكّ و ريب آنها را دسته دسته نگردانيده، و همّتها و تصميمها ايشان را چند قسم ننموده (همّت بلندشان صرف طاعت و بندگى خداوند متعال ميشود) پس فرشتگان اسير و گرفتار ايمان هستند (بطوريكه ممكن نيست دست از آن كشيده بر خلاف امر و فرمان الهىّ رفتار كنند) ميل و عدول (از حقّ) و سستى و كاهلى (در عبادت) آنها را از ايمان جدا ننموده است، و نيست در طبقات آسمانها جاى پوستى مگر آنكه بر آن فرشته اى است در حالت سجده و يا فرشته اى است كه شتابان (بانجام امر حقّ تعالى) سعى و كوشش دارد، بر اثر بسيارى طاعت و بندگى پروردگارشان علم و يقين خود را زياد ميكنند، و عزّت و سلطنت پروردگارشان عظمت و بزرگى را در دلهاشان مى افزايد (خلاصه غرض آن حضرت از بيان اوصاف مختلفه فرشتگان آنست كه مردم رفتار آنان را سر مشق قرار داده در باب خدا پرستى از آنها پيروى كرده و از وسوسه هاى شياطين دورى نمايند).

ترجمه مرحوم شهیدی

شيطان بر آنان چيره نشده تا در پروردگار خود اختلاف آرند،

و راه جدايى نگيرند، چه برخوردى بد با يكديگر ندارند.

نه كينه و رشك بر آنان دست يافته،

و نه دودلى و خواهشهاى نفسانى از هم جدايشان كرده و صف وحدتشان را شكافته.

بندگان ايمانند، و پيوسته در بند آنند.

نه ميل از حقّ، نه برگشتن از راه درستى، نه درنگ كردن، و نه سستى هرگز تواند آنان را از بند ايمان رهاند.

در آسمانهاى تو بر تو جايى به اندازه پوستى گستريده يافت نشود، جز آنكه فرشته اى بر آن سجده كنان است

يا چالاك در راه پرستش روان.

درازى مدّت فرمانبردارى بر معرفت آنان بيفزايد،

و عزّت پروردگار عظمت او را در دلهاشان بيشتر مى نمايد.

ترجمه مرحوم خویی

و اختلاف نمى نمايند در ذات و صفات پروردگار بسبب غلبه شيطان بر ايشان، و پراكنده نساخته ايشان را بدى بريدن از يكديگر، و مالك نشده ايشان را خيانت حسد بردن بيكديگر، و متفرّق نساخته ايشان را مواضع صرف شكّ و كمان، و منقسم نگردانيده ايشان را اختلافهاى همّتها.

پس ايشان أسيران ايمانند كه رها ننموده ايشان را از بند ايمان ميل نمودن از حق و نه عدول كردن از منهج صدق و نه سستى در عبادت و نه كاهلى در طاعت، و نيست در طبقهاى آسمان جاى پوستى مگر كه بر او است ملك سجد، كننده يا سعى نماينده شتابنده كه زياده مى گردانند بر درازى طاعت بپروردگار خودشان علم و يقين را، و افزون مى گرداند عزّت كردگار ايشان در دلهاى ايشان عطم و شأن را.

هذا آخر الجزء السادس من هذه الطبعة النفيسة و قد تمّ تصحيحه و تهذيبه بيد العبد «السيد ابراهيم الميانجى» عفى عنه و عن والديه فى اليوم الثاني من شهر ذى الحجة الحرام سنة 1379 و يليه انشاء اللّه الجزء السابع و اوله: «الفصل السادس» من المختار التسعين و الحمد للَّه أولا و آخرا.

شرح ابن میثم

وَ لَمْ يَخْتَلِفُوا فِي رَبِّهِمْ بِاسْتِحْوَاذِ الشَّيْطَانِ عَلَيْهِمْ- وَ لَمْ يُفَرِّقْهُمْ سُوءُ التَّقَاطُعِ وَ لَا تَوَلَّاهُمْ غِلُّ التَّحَاسُدِ- وَ لَا تَشَعَّبَتْهُمْ مَصَارِفُ الرِّيَبِ- وَ لَا اقْتَسَمَتْهُمْ أَخْيَافُ الْهِمَمِ- فَهُمْ أُسَرَاءُ إِيمَانٍ لَمْ يَفُكَّهُمْ مِنْ رِبْقَتِهِ زَيْغٌ وَ لَا عُدُولٌ- وَ لَا وَنًى وَ لَا فُتُورٌ- وَ لَيْسَ فِي أَطْبَاقِ السَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلَّا وَ عَلَيْهِ مَلَكٌ سَاجِدٌ- أَوْ سَاعٍ حَافِدٌ يَزْدَادُونَ عَلَى طُولِ الطَّاعَةِ بِرَبِّهِمْ عِلْماً- وَ تَزْدَادُ عِزَّةُ رَبِّهِمْ فِي قُلُوبِهِمْ عِظَماً

اللغة

الاستحواذ على الشي ء: الإحاطة و الغلبة عليه. و أخياف الهمم. مختلفاتها واحده أخيف و الحفد: السرعة.

المعنی

السادس و الثلاثون: و لم يختلفوا في ربّهم باستحواذ الشيطان عليهم

أى في إثباته و استحقاقه كمال العبادة و ذلك لعدم سلطان عليهم و هو سلب لبعض أحوال البشر و كذلك قوله: و لم يفرّقهم إلى قوله: أخياف الهمم. تنزيه لهم عن امور من عوارض البشريّة: أحدها: سوء التقاطع و هو كتقاطع المتعادين و تباينهم الناشى عن الغضب و الشهوة. الثاني: غلّ الحسد، و قد علمت أنّ الحسد رذيلة نفسانيّة تنبعث عن البخل و الشره و منبعهما النفس الأمّارة. الثالث: تشعّب مصارف الريب لهم و الريب الشكوك و الشبه و مصارفها هى الامور الباطلة الّتى تنصرف أذهانهم إليها عن الشبه أو تلك الشبهة و الشكوك أنفسها و تشعّبها لهم اقتسامها يحيث يذهب كلّ واحد من شبهة إلى باطل، و قد علمت أنّ منشأ الشكوك و الشبهات هو الوهم و الخيال، و لمّا كانوا مبرّئين عن النفوس الأمّارة وجب تنزيههم عن هذه الامور الثلاثة، الرابع: لمّا كان معبودهم واحدا و هو غاية مطلوبهم

كانت هممهم ز فيه واحدة فلم يلتفتوا إلى شي ء آخر و لم يفترقوا فيها.

السابع و الثلاثون: فهم اسراء الايمان. إلى قوله: و لا فتور

استعار لفظ الأسر و رشّح بذكر الربقة و نزّههم عن أن يجذبهم عن الايمان أحد الامور الأربعة، و قد سبق وجه تنزيههم عنها.

الثامن و الثلاثون: و ليس في أطباق السماوات إلى قوله: عظما

المراد أنّ السماوات مملوّة بالملائكة فبين ساجد لوجه ربّه و بين ساعى مجدّ في أمره. و اعلم أنّ في السماء ملائكة مباشرة لتحريكها و ملائكة على رتبة من اولئك هم الآمرون لهم بالتحريك فيشبه أن يكون الإشارة بالساجدين منهم إلى الأمرين، و السجود كناية عن كمال عبادتهم كناية بالمستعار و يكون الإشارة بالساعين المسرعين إلى المتولّين للتحريك فأمّا زيادتهم بطول الطاعة علما بربّهم فلمّا ثبت أن حركاتهم إنّما هو شوقيّة للتشبّه بملائكة أعلى رتبة منهم في كمالهم بالمعارف الإلهيّة و ظهور ما في ذواتهم بالقوّة إلى الفعل. و زيادة عزّة ربّهم عندهم عظما بحسب زيادتهم معرفتهم له تابعة لها كما نبّهنا عليه قبل. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

وَ لَمْ يَخْتَلِفُوا فِي رَبِّهِمْ بِاسْتِحْوَاذِ الشَّيْطَانِ عَلَيْهِمْ- وَ لَمْ يُفَرِّقْهُمْ سُوءُ التَّقَاطُعِ وَ لَا تَوَلَّاهُمْ غِلُّ التَّحَاسُدِ- وَ لَا تَشَعَّبَتْهُمْ مَصَارِفُ الرِّيَبِ- وَ لَا اقْتَسَمَتْهُمْ أَخْيَافُ الْهِمَمِ- فَهُمْ أُسَرَاءُ إِيمَانٍ لَمْ يَفُكَّهُمْ مِنْ رِبْقَتِهِ زَيْغٌ وَ لَا عُدُولٌ- وَ لَا وَنًى وَ لَا فُتُورٌ- وَ لَيْسَ فِي أَطْبَاقِ السَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلَّا وَ عَلَيْهِ مَلَكٌ سَاجِدٌ- أَوْ سَاعٍ حَافِدٌ يَزْدَادُونَ عَلَى طُولِ الطَّاعَةِ بِرَبِّهِمْ عِلْماً- وَ تَزْدَادُ عِزَّةُ رَبِّهِمْ فِي قُلُوبِهِمْ عِظَماً

لغات

استحواذ على الشيئى: احاطه و غلبه كردن بر آن.

و اخياف الهمم: آراء مختلف، تصميمهاى مختلف، در اصل لغت به معناى سرازير شدن بر دامن كوه است، در اين جا به معنى همت پست به كار رفته است مفرد اخياف، اخيف مى باشد.

حفد: سرعت و شتاب.

ترجمه

هيچ گاه شيطان بر آنها مسلّط نمى شود، تا اختلاف كلمه در باره پروردگارشان پيدا كنند. زشتى جدايى و دشمنى از هم جدايشان نساخته، كينه و حسد ره بسويشان نبرده است. انواع شك و ريب و اقسام عزم و همّتهاى پست بى ارزش آنها را متفرّق و دسته دسته نكرده است. تمام فرشتگان در كمند و ريسمان ايمان اسير و گرفتارند. ميل عدول از حق و سستى در عبادت آن بند را از گردنشان باز نكرده است. در تمام طبقات آسمان جاى افكندن پوستى نيست، جز اين كه در آنجا فرشته اى به سجده افتاده، و يا در كوشش و تلاش فراگيرى دانش است. بر اثر زيادى اطاعت پروردگارشان علم خود را افزايش داده اند. عزّت و جلال خداوند در قلب آنها عظمت و هيبت ايجاد كرده است.»

شرح

36- قوله عليه السلام: و لم يختلفوا فى ربّهم باستحواذ الشّيطان عليهم:

شيطان بر آنها تسلّط پيدا نمى كند تا با وسوسه هاى او در باره پروردگارشان اختلاف كنند چون فرشتگان حق سبحانه تعالى را مستحقّ پرستش و عبادت مى دانند و اين حق را براى وى ثابت مى كنند، شيطان بر آنها غلبه پيدا نمى كند، چون بر ملائكه تسلّطى ندارد. بيان اين ويژگى براى سلب خصلتهاى بشرى از فرشتگان است. و باز اين عبارت حضرت: و لم يفرّقهم إلى قوله اخياف الهمم براى منزّه دانستن فرشتگان از خصوصيّات عارض بر بشر آمده است. خصلتهاى خاصّ انسانى عبارتند از: الف- قطع رابطه هاى سوء و ناگوار مانند ترك رابطه هائى كه از روى عداوت و ضديّت ناشى از خشم و شهوت پديد آيد.

ب- حسد و بدخواهى: بحقيقت دانسته ايد كه حسد و بدخواهى رذيلت نفسانى است و ريشه در بخل و حرص دارد و اساس اين دو، نفس امّاره است (و نفس امّاره در انسان وجود دارد).

ج- انواع شكّ ريب و ترديدهايى كه در امور باطل به كار گرفته مى شود. و انسانها بدان مبتلا هستند: منظور از ريب در سخن امام شك و ترديدهاست و مراد از مصارف آنها و منظور از شعبه هاى آن قسمتهاى گوناگونى است كه هر شك و شبهه اى انسان را به باطل مى كشاند و آدمى از طريق شبهه اى خاصّ بباطل روى مى آورد. امّا فرشتگان به ريب و شك گرفتار نيستند.

به يقين مى دانى كه منشأ همه شك و شبهه ها، و هم و خيال است. و چون فرشتگان داراى نفس امّاره نيستند پس از تمام خصلتهاى سه گانه فوق پاك و منزّه مى باشند.

د- به دليل اين كه معبود فرشتگان كه نهايت مطلوبشان مى باشد و جهت همّت آنها نيز يگانه است به چيزى ديگر توجّهى نداشته، تفرقه و جدايى ندارند.

37- قوله عليه السلام: فهم اسراء الأيمان الى قوله و لا فتور:

«فرشتگان به كمند ايمان گرفتارند».

لفظ «اسر» استعاره به كار رفته است و با به كار بردن «ربقه» استعاره ترشيحيه شده است. با اين عبارت امام (ع) ملائكه را پاك و منزه مى داند و هيچ يك از خصلتهاى چهارگانه انسانى كه فوقا ذكر شد، ايمان آنها را منحرف نمى كند. دليل منزه بودن فرشتگان را قبلا توضيح داده ايم.

38- قوله عليه السلام: و ليس فى اطباق السّموات الى قوله عظماء:

«از كثرت وجود فرشتگان در بين طبقات آسمان جاى خالى نيست» مقصود اين است كه آسمانها پر از ملائكه خداوندى است، (و هر كدام به كارى مشغولند) برخى مدام براى پروردگارشان در سجده اند و بعضى با جديّت تمام به دنبال كارهاى محوّله اند. بايد دانست كه گروهى از فرشتگان حركت آسمانها را بر عهده دارند. و گروهى ديگر كه داراى مرتبه بالاترى هستند. دستور حركت را صادر مى كنند.

بعيد نيست كه منظور امام از فرشتگان سجده كننده، همان امر كنندگان باشد. و مدام در سجده بودن فرشتگان كنايه استعاره اى از كمال عبادتشان باشد. و مراد از فرشتگان شتابان براى انجام كار، آنهائى باشند كه حركت آسمانها را بر عهده دارند. امّا اين كه طول طاعت و فرمانبردارى را امام (ع) دليل افزايش دانش فرشتگان قرار داده اند، به اين دليل است كه حركات فرشتگان، مانند ملائكه اى كه در مراتب بالاترى قرار دارند از روى شوق و علاقه است و از جهت كمال معرفتى كه بخداوند متعال دارند كمال ذاتى آنها همواره در حال رسيدن از قوه به فعل است. و زيادى عزت و جلال پروردگار در نزد آنها موجب بزرگى و عظمت فرشتگان مى شود، زيرا فزونى عظمت آنها چنان كه قبلا گفتيم تابع، زيادى شناختى است كه از خداوند پيدا مى كنند.

و منها فى صفة الأرض و دحوها على الماء.

شرح مرحوم مغنیه

لم يختلفوا في ربّهم باستحواذ الشّيطان عليهم. و لم يفرّقهم سوء التّقاطع، و لا تولّاهم غلّ التّحاسد، و لا شعبتهم مصارف الرّيب، و لا اقتسمتهم أخياف الهمم. فهم أسراء إيمان. لم يفكهم من ربقته زيغ و لا عدول و لا ونى و لا فتور. و ليس في أطباق السّموات موضع إهاب، إلّا و عليه ملك ساجد، أو ساع حافد. يزدادون على طول الطّاعة بربّهم علما، و تزداد عزّة ربّهم في قلوبهم عظما.

اللغه

تشعبتهم: فرقتهم. و الريب: الخوف و الشك و قلق النفس. و أخياف: جمع خيف- بفتح الخاء- الهبوط. و الإهاب: الجلد. و الحافد: السريع.

الاعراب

علما تمييز، و مثله عظما.

المعنى:

(و لم يختلفوا في ربهم باستحواذ الشيطان عليهم). كما اختلف أهل الأرض في اللّه و وحدانيته و صفاته (و لم يفرقهم سوء التقاطع). قلبهم واحد، و غايتهم واحدة (و لا تولاهم غل التحاسد).

و على أي شي ء يتحاسدون. و لا معدة لهم و لا غرائز جنسية، و لا عمارات و سيارات، و بنوك و عقارات، و خدم و حشم.

(و لا تشعبتهم مصارف الريب). ما فرّقتهم الشكوك، و سوء الظن ببعضهم البعض (و لا اقتسمتهم أخياف الهمم). إن همهم و اهتمامهم واحد، و هو الجد في طاعة اللّه، و قد بلغوا منها أسمى المراتب (فهم أسراء- الى- فتور). انهم على سبيل اللّه الواضح لا ينحرفون عنه بحال (و ليس في أطباق- الى- حافد). هذا كناية عن كثرة عددهم (يزدادون على الطاعة بربهم علما). كلما ازدادوا طاعة للّه ازدادوا علما بعظمته.. أشبه بمن يمارس مهنة خاصة، يزداد بها خبرة على طول الزمن (و تزداد عزة ربهم في قلوبهم عظما). من ازداد علما باللّه زاد تعظيما له، ما في ذلك ريب، لأن التعظيم يأتي على مقدار العلم، و قديما قيل: الناس أعداء ما جهلوا.

شرح منهاج البراعة خویی

و لم يختلفوا في ربّهم باستحواذ الشّيطان عليهم، و لم يفرّقهم سوء التّقاطع، و لا تولّاهم غلّ التّحاسد، و لا شعّبتهم مصارف الرّيب، و لا اقتسمتهم أخياف الهمم، فهم أسراء إيمان لم يفكّهم من ربقته زيغ و لا عدول، و لا ونا و لا فتور، و ليس في أطباق السّموات موضع إهاب إلّا و عليه ملك ساجد، أو ساع حافد، يزدادون على طول الطّاعة بربّهم علما، و تزداد عزّة ربّهم في قلوبهم عظما.

اللغه

(استحوذ) عليه الشيطان استولى و (التقاطع) التعادي و ترك البرّ و الاحسان و (تولّيت) الأمر قمت به و (الغلّ) الحقد و (الشعبة) من كلّ شي ء الطائفة منه و شعّبهم أى فرّقهم و فى بعض النّسخ تشعبّتهم على التفعّل و الأوّل أظهر و (الرّيب) جمع الرّيبة و هو الشّك.

و (أخياف) الهمم اختلافها و أصله من الخيف بالتحريك مصدر من باب تعب و هو أن يكون إحدى العينين من الفرس زرقاء و الاخرى كحلاء، فالفرس أخيف و النّاس أخياف أى مختلفون، و منه قيل لاخوة الامّ: أخياف لاختلافهم من حيث الأب و (الاهاب) ككتاب الجلد و (الحافد) المسرع و الخفيف في العمل و يجمع على حفد بالتحريك و يطلق على الخدم لاسراعه في الخدمة و (العظم) وزان عنب خلاف الصّغر مصدر عظم و فى بعض النّسخ بالضّم و زان قفل و هو اسم من تعظّم أى تكبّر.

المعنى

(و لم يختلفوا في ربّهم باستحواذ الشيطان عليهم) أى لم يختلفوا فيه من حيث الاثبات و النفى أو التعيين أو الصّفات كالتّجرّد و التجسّم و كيفيّة العلم و غير ذلك، و قيل: أى في استحقاق كمال العبادة، و المقصود نفى الاختلاف عنهم باستيلاء الشّيطان كما هو في الانسان لأنّه: لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ، إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ«» (و لم يفرقهم سوء التقاطع) و التعادي و ترك البرّ و الاحسان (و لا تولّاهم غلّ التحاسد) الناشي من النفس الامارة بالحقد و العدوان (و لا شعّبتهم مصارف الرّيب) و وجوهات شكوك الأذهان (و لا اقتسمتهم أخياف الهمم) و اختلافاتها لانحصار همّهم في طاعة اللَّه الرّحيم الرّحمن (فهم اسراء الايمان لم يفكهم من ربقته زيغ) و جور (و لا عدول و لاونا) و وهن (و لا فتور) ثمّ أشار عليه السّلام إلى كثرة الملائكة بقوله: (و ليس في أطباق السموات موضع اهاب) و جلد (إلّا و عليه ملك ساجد) خاشع لربّه (أوساع) مسرع (حافد) في طاعة معبوده (يزدادون على طول الطاعة بربّهم علما) و يقينا (و تزداد عزّة ربّهم في قلوبهم عظما) و كمالا.

قال الشّارح البحراني: اعلم أنّ للسماء ملائكة مباشرة لتحريكها، و ملائكة أعلى رتبة من اولئك هم الآمرون لهم بالتحريك، فيشبه أن يكون الاشارة بالساجدين منهم إلى الآمرين، و السجود كناية عن كمال عبادتهم كناية بالمستعار، و يكون الاشارة بالساعين المسرعين إلى المتولّين للتحريك، فأمّا زيادتهم بطول طاعتهم علما بربّهم فلما ثبت أنّ حركاتهم إنما هو شوقيّة للتشبّه بملائكة أعلى رتبة منهم في كمالهم بالمعارف الالهية و ظهور ما في ذواتهم بالقوّة إلى الفعل، و زيادة عزّة ربّهم عندهم عظما بحسب زيادة معرفتهم له تابعة لها.

أقول: و قد مضى الاشارة منّا إلى أنّ هذا كلّه مبنيّ على الاصول الحكميّة و عدول عن طريق الشريعة النبويّة على صادعها آلاف الصّلاة و السّلام و التحيّة و قدّمنا الأخبار المناسبة للمقام في شرح الفصل التّاسع من الخطبة الاولى فتذكّر

و ينبغي تذييل المقام بأمرين مهمّين: أحدهما فى عصمة الملائكة

و هو مذهب أصحابنا الاماميّة رضوان اللَّه عليهم و عليه دلّت الآيات القرآنيّة و الأخبار الكثيرة من طرقنا، و لنقتصر على رواية واحدة، و هو: ما رواه في الصّافي قال: قال الرّاوي: قلت لأبي محمّد عليه السّلام: فانّ قوما عندنا يزعمون أنّ هاروت و ماروت ملكان اختارتهما الملائكة لما كثر عصيان بني آدم، و أنزلهما اللَّه مع ثالث لهما إلى الدّنيا، و أنهما افتتنا بالزّهرة و أراد الزنا و شربا الخمر و قتلا النفس المحرّمة و أن اللَّه يعذّبهما ببابل، و أنّ السحرة منهما يتعلّمون السّحر و أنّ اللَّه مسخ تلك المرأة هذا الكوكب الذي هو الزّهرة. فقال الامام عليه السّلام: معاذ اللَّه من ذلك إنّ ملائكة اللَّه معصومون محفوظون من الكفر و القبايح بألطاف اللَّه تعالى قال اللَّه فيهم: لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ و قال: وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ يعني الملائكة لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ و قال في الملائكة أيضا: بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ إلى قوله مُشْفِقُونَ و مثله في البحار عن يوسف بن محمّد بن زياد و عليّ بن محمّد بن سيّار عن أبويهما أنهما قالا: فقلنا للحسن أبي القائم عليهما السّلام: فانّ قوما إلى آخر الخبر، و رواه أيضا في الاحتجاج عن أبي محمّد العسكري عليه السّلام مثله.

نعم في بعض الرّوايات ما يدلّ على خلاف ذلك، و هو ما رواه عليّ بن إبراهيم القميّ (ره) عن أبيه عن الحسن بن محبوب عن عليّ بن رئاب عن محمّد بن قيس عن أبي جعفر عليه السّلام قال: سأله عطا و نحن بمكّة عن هاروت و ماروت، فقال عليه السّلام: إنّ الملائكة كانوا ينزلون من السّماء إلى الأرض في كلّ يوم و ليلة يحفظون أعمال أوساط أهل الأرض من ولد آدم عليه السّلام و الجنّ و يسطرونها و يعرجون بها إلى السّماء قال: فضجّ أهل السّماء من معاصي أوساط أهل الأرض فتوامروا فيما بينهم ممّا يسمعون و يرون من افترائهم الكذب على اللَّه تبارك و جرأتهم عليه و نزّهوا اللَّه تعالى ممّا يقول فيه خلقه و يصفون، فقال طائفة من الملائكة: يا ربّنا ما تغضب مما يعمل خلقك في أرضك و ممّا يصفون فيك الكذب و يقولون الزّور و يرتكبون المعاصي، و قد نهيتهم عنها، ثمّ أنت تحلم عنهم و هم في قبضتك و قدرتك و خلال عافيتك، قال عليه السّلام: فأحبّ اللَّه عزّ و جلّ أن يرى الملائكة سابق علمه في جميع خلقه و يعرّفهم ما منّ به عليهم ممّا عدل به عنهم من صنع خلقه و ما طبعهم عليه من الطاعة و عصمهم به من الذّنوب.

قال عليه السّلام: فأوحى اللَّه إلى الملائكة أن انتدبوا منكم ملكين حتّى اهبطهما إلى الأرض ثمّ أجعل فيهما من طبايع المطعم و المشرب و الشّهوة و الحرص و الأمل مثل ما جعلته في ولد آدم، ثمّ اختبرهما في الطّاعة، قال عليه السّلام: فندبوا لذلك هاروت و ماروت و كانا أشدّ الملائكة قولا في العيب لولد آدم و استيثار غضب اللَّه عليهم.

قال عليه السّلام: فأوحى اللَّه إليهما أن اهبطا إلى الأرض فقد جعلت فيكما من طبايع المطعم و المشرب و الشّهوة و الحرص و الأمل مثل ما جعلت في ولد آدم قال عليه السّلام ثمّ أوحى اللَّه إليهما: انظرا أن لا تشركا بي شيئا و لا تقتلا النّفس الّتي حرّم اللَّه و لا تزنيا و لا تشربا الخمر.

قال عليه السّلام: ثمّ كشط«» عن السّماوات السّبع ليريهما قدرته، ثمّ اهبطا إلى الأرض في صورة البشر و لباسهم، فهبطا ناحية بابل فرفع لهما بناء مشرف فأقبلا نحوه فاذا بحضرته امرأة جميلة حسناء مزيّنة معطّرة مسفرة مقبلة.

قال عليه السّلام فلمّا نظرا إليها و ناطقاها و تأملاها وقعت في قلوبهما موقعا شديدا لموضع الشّهوة التي جعلت فيهما، فرجعا إليها رجوع فتنة و خذلان و راوداها عن نفسها، فقالت لهما: إنّ لي دينا أدين به و ليس أقدر في ديني على أن اجيبكما إلى ما تريدان إلّا أن تدخلا في ديني الذي أدين به، فقالا لها: و ما دينك قالت: لي إله من عبده و سجد له كان لى السبيل إلى أن اجيبه إلى كلّ ما سألني، فقالا لها: و ما إلهك قالت: إلهي هذا الصّنم.

قال عليه السّلام: فنظر أحدهما إلى صاحبه فقال: هاتان خصلتان مما نهينا عنها الشّرك و الزّنا، لأنّا إن سجدنا لهذا الصّنم و عبدناه أشركنا باللّه و إنّما نشرك باللّه لنصل إلى الزّنا و هو ذا نحن نطلب الزّنا فليس نعطى إلّا بالشّرك.

فقال عليه السّلام: فائتمرا بينهما فغلبتهما الشّهوة التي جعلت فيهما، فقالا لها نجيبك إلى ما سألت، فقالت: فدونكما فاشربا هذا الخمر فانّه قربان لكما و به تصلان إلى ما تريدان، فائتمرا بينهما فقالا: هذه ثلاث خصال ممّا نهينا ربّنا عنها: الشرك و الزّنا، و شرب الخمر، و إنّما ندخل في شرب الخمر و الشّرك حتّى نصل إلى الزّنا، فائتمرا بينهما فقالا: ما أعظم البليّة بك قد أجبناك الى ما سألت، قالت: فدونكما فاشربا من هذا الخمر، و اعبدا هذا الصّنم، و اسجدا له، فشربا الخمر و عبدا الصّنم ثمّ راوداها عن نفسها.

فلمّا تهيّأت لهما و تهيّآ لها دخل عليها سائل يسأل هذه، فلمّا رآهما و رأياه ذعرا«» منه، فقال لهما: إنكما لامرء آن ذعران، فدخلتما بهذه المرأة المعطّرة الحسناء إنكما لرجلا سوء، و خرج عنهما، فقالت لهما: و إلهى ما تصلان الآن إلىّ و قد اطلع هذا الرجل على حالكما و عرف مكانكما، و يخرج الآن و يخبر بخبر كما و لكن بادرا إلى هذا الرجل فاقتلاه قبل أن يفضحكما و يفضحني ثمّ دونكما فاقضيا حاجتكما و أنتما مطمئنّان آمنان.

قال عليه السّلام: فقاما إلى الرّجل فأدركاه فقتلاه ثمّ رجعا إليها فلم يرياها و بدت لهما سوآتهما و نزع عنهما رياشهما و اسقطا«» في أيديهما، فأوحى اللَّه إليهما أن اهبطتكما إلى الأرض مع خلقي ساعة من النّهار فعصيتماني بأربع من معاصي كلّها قد نهيتكما عنها و تقدّمت إليكما فيها فلم تراقباني و لم تستحييا منى، و قد كنتما أشدّ من نقم على أهل الأرض بالمعاصي و استجرّ أسفى و غضبي عليهم لما جعلت فيكما من طبع خلقي و عصمتي إيّاكما من المعاصي فكيف رأيتما موضع خذلاني فيكما.

اختارا عذاب الدّنيا أو عذاب الآخرة، فقال أحدهما لصاحبه: نتمتّع من شهواتنا في الدّنيا إذ صرنا إليها إلى أن نصير إلى عذاب الآخرة، فقال الآخر: إنّ عذاب الدّنيا له مدّة و انقطاع و عذاب الآخرة قائم لا انقطاع له فلسنا نختار عذاب الآخرة الشديد الدّائم على عذاب الدّنيا المنقطع الفاني.

قال عليه السّلام: فاختارا عذاب الدّنيا فكانا يعلّمان النّاس السّحر في أرض بابل ثمّ لما علّما النّاس السّحر رفعا من الأرض إلى الهواء، فهما معذّبان منكّسان معلّقان في الهواء إلى يوم القيامة، و رواه في البحار عن العيّاشى عن محمّد بن قيس مثله، و بمعناه أخبار اخر، و يمكن حملها على التقيّة، و يشعر به كون السائل في هذه الرّواية من علماء العامة.

و ما رواه في البحار عن العلل عن الصّادق عليه السّلام في حديث قال: و أمّا الزّهرة فانّها كانت امرئة تسمّى ناهيد (ناهيل خ ل) و هي الّتي تقول الناس إنّه افتتن بها هاروت و ماروت، فانّ في نسبة افتتانهما إلى النّاس إشارة إلى ما ذكرناه كما لا يخفى.

و قال بعض أهل العرفان بعد ما أورد الرّوايات الدّالّة على تكذيب أمر هاروت و ماروت و الرّوايات الدّالّة على صحّة قصّتهما: و الوجه في الجمع و التوفيق أن يحمل روايات الصّحة على كونها من مرموزات الأوائل و إشاراتهم، و أنّهم عليه السّلام لمّا رأوا أنّ حكاتها كانوا يحملونها على ظاهرها كذّبوها ثمّ قال: و أمّا حلّها فلعلّ المراد بالملكين الرّوح و العقل فانّهما من العالم الرّوحاني اهبطا إلى العالم الجسمانى لاقامة الحقّ فافتتنا بزهرة الحياة الدّنيا، و وقعا في شبكة الشهوة، فشربا خمر الغفلة، و عبدا صنم الهوى، و قتلا عقلهما النّاصح لهما بمنع تغذيته بالعلم و التقوى، و محو أثر نصحه عن أنفسهما، و تهيّئا للزّنا ببغى الدّنيا الدّنيّة التي تلى تربية النشاط و الطرب فيها الكوكب المسمّى بالزّهرة، فهربت الدّنيا منهما و فاتتهما لما كان من عادتهما أن تهرب من طالبيها لأنّها متاع الغرور و بقي اشراق حسنها في موضع مرتفع بحيث لا تنالها ايدى طالبها ما دامت الزّهرة باقية في السّماء و حملهما حبّها في قلبهما إلى أن وضعها طرائق مر السّحر و هو ما لطف مأخذه و دقّ، فخيّرا للتخلّص منها فاختارا بعد التنبّه و عود العقل إليهما أهون العذابين، ثمّ رفعا إلى البرزخ معذّبين و رأسهما بعد الى أسفل إلى يوم القيامة.

هذا ما خطر بالبال في حلّ هذا الرّمز و اللّه الهادي.

الثاني

اختلف المسلمون في أنّ الأنبياء و الملائكة أيّهم أفضل أى أكثر ثوابا، فذهب أكثر الأشاعرة إلى أنّ الأنبياء أفضل، و قال المعتزلة كما في شرح المعتزلي إنّ نوع الملائكة أفضل من نوع البشر، و الملائكة المقرّبون أفضل من نوع الأنبياء و ليس كلّ ملك عند الاطلاق أفضل من محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، بل بعض المقرّبين أفضل منه، و هو صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أفضل من ملائكة اخرى غير الأوّلين.

و لا خلاف بين علماء الاماميّة قدّس اللّه أرواحهم في أنّ الأنبياء و الأئمّة صلوات اللّه عليهم أفضل من جميع الملائكة، و أخبارهم على ذلك مستفيضة، و قد حقّقوا ذلك في كتب الاصول و لا حاجة لنا الآن إلى بسط الكلام في ذلك المقام، و إنّما نقتصر على رواية واحدة توضيحا للمرام.

و هو ما رواه الصّدوق في كتاب إكمال الدّين و إتمام النّعمة قال: حدّثنا الحسن بن محمّد بن سعيد الهاشمي، قال: حدّثنا فرات بن إبراهيم بن فرات الكوفي قال: حدّثنا محمّد بن علىّ بن أحمد الهمداني، قال: حدّثنى أبو الفضيل العبّاس ابن عبد اللّه البخاري، قال: حدّثنا محمّد بن القاسم بن إبراهيم بن عبد اللّه بن القاسم بن محمّد بن أبي بكر، قال: حدّثنا عبد السّلام بن صالح الهروي عن عليّ بن موسى الرّضا عليه السّلام عن أبيه موسى بن جعفر عن أبيه جعفر بن محمّد عن أبيه محمّد بن عليّ عن أبيه عليّ بن الحسين عن أبيه الحسين بن عليّ عن أبيه عليّ بن أبي طالب عليهم السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: ما خلق اللّه خلقا أفضل منّي و لا أكرم عليه منّي قال عليّ عليه السّلام: فقلت: يا رسول اللّه فأنت أفضل أم جبرئيل فقال: إنّ اللّه تبارك و تعالى فضّل أنبياءه المرسلين على ملائكته المقزّبين و فضّلني على جميع النّبيّين و المرسلين و الفصل بعدي لك يا عليّ و الأئمّة من بعدك، فانّ الملائكة لخدّامنا و خدّام محبّينا يا عليّ الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ... وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا» بولايتنا، يا عليّ لو لا نحن ما خلق اللّه آدم عليه السّلام و لا حوّا و لا الجنّة و لا النّار و لا السّماء و لا الأرض، و كيف لا نكون أفضل من الملائكة و قد سبقناهم إلى التّوحيد و معرفة ربّنا عزّ و جلّ و تسبيحه و تقديسه و تهليله، لأنّ أوّل ما خلق اللّه عزّ و جلّ أرواحنا، فأنطقنا بتوحيده و تمجيده ثمّ خلق الملائكة فلمّا شاهدوا أرواحنا نورا واحدا استعظموا امورنا فسبّحنا لتعلم الملائكة أنّا خلق مخلوقون و أنّه منزّه عن صفاتنا فسبّحت الملائكة لتسبيحنا و نزهته عن صفاتنا.

فلمّا شاهد و اعظم شأننا هلّلنا لتعلم الملائكة أن لا إله إلّا اللّه فلمّا شاهدوا كبر محلّنا كبّرنا اللّه لتعلم الملائكة أنّ اللّه أكبر من أن تنال و أنّه عظيم المحلّ فلمّا شاهدوا ما جعل اللّه لنا من القدرة و القوّة قلنا: لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العليّ العظيم، لتعلم الملائكة أن لا حول و لا قوّة إلّا باللّه.

فلمّا شاهدوا ما أنعم اللّه به علينا و أوجبه من فرض الطاعة قلنا: الحمد للّه، لتعلم الملائكة ما يحقّ اللّه تعالى ذكره علينا من الحمد على نعمه فقالت الملائكة الحمد للّه فبنا اهتدوا إلى معرفة اللّه و تسبيحه و تهليله و تحميده، ثمّ إنّ اللّه تبارك و تعالى خلق آدم عليه السّلام و أودعنا صلبه و أمر الملائكة بالسّجود له تعظيما لنا و إكراما، و كان سجودهم للّه عزّ و جلّ عبوديّة و لآدم إكراما و طاعة لكونه في صلبه فكيف لا نكون أفضل من الملائكة و قد سجدوا لآدم عليه السّلام كلّهم أجمعون.

و أنّه لما عرج بي إلى السّماء أذّن جبرئيل عليه السّلام مثنى مثنى ثمّ قال: تقدّم يا محمّد، فقلت: يا جبرئيل تقدّم عليك فقال: نعم لأنّ اللّه تبارك و تعالى اسمه فضّل أنبيائه على ملائكته أجمعين و فضّلك خاصّة، فتقدّمت و صلّيت بهم و لا فخر فلمّا انتهينا إلى حجب النّور قال لي جبرئيل عليه السّلام: تقدّم يا محمّد و تخلّف عني، فقلت: يا جبرئيل في مثل هذا الموضع تفارقني فقال: يا محمّد إنّ هذا انتهاء حدّي الّذي وضعه اللَّه لي في هذا المكان فان تجاوزته احترقت أجنحتي لتعدّى حدود ربّي جلّ جلاله، فزّج بي ربّي زجّة في النّور حتّى انتهيت إلى حيث ما شاء اللّه عزّ و جلّ من ملكوته.

فنوديت: يا محمّد، فقلت: لبّيك ربّي و سعديك تباركت و تعاليت فنوديت يا محمّد أنت عبدي و أنا ربّك فإيّاى فاعبد و علىّ فتوكّل فانّك نوري في عبادي و رسولي إلى خلقي و حجّتي فى بريّتي، لمن تبعك خلقت جنّتي و لمن عصاك و خالفك خلقت ناري، و لأوصيائك أوجبت كرامتي، و لشيعتك أوجبت ثوابي.

فقلت: يا رب و من أوصيائي فنوديت: يا محمّد إنّ أوصيائك المكتوبون على ساق العرش، فنظرت و أنا بين يدي ربّي إلي ساق العرش فرأيت اثنا عشر نورا في كلّ نور سطر أخضر مكتوب عليه اسم كلّ وصيّ من أوصيائي أوّلهم عليّ بن أبي طالب و آخرهم مهديّ أمّتي.

فقلت: يا ربّ هؤلاء أوصيائي من بعدي فنوديت: يا محمّد هؤلاء أوليائي و أحبّائي و أصفيائي حجّتي بعدك على بريّتي، و هم أوصياؤك و خلفاؤك و خير خلقي بعدك، و عزّتي و جلالي لاظهرنّ بهم ديني، و لأعلينّ بهم كلمتي و لاطهّرنّ الأرض بآخرهم من أعدائي، و لا ملكنّه مشارق الأرض و مغاربها، و لأسخّرنّ له الرّياح و لاذللنّ الرّقاب الصّغار، و لا رقبه في الأسباب، و لأنصرنّه بجندي، و لأمدّنه بملائكتي حتّى يعلو دعوتي و يجمع الخلق على توحيدي، ثمّ لأديمنّ ملكه و لأداولنّ الأيام بين أوليائي إلى يوم القيامة.

و الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلاة على نبيّنا محمّد و آله الطّيبين الطاهرين و سلّم تسليما و إنّما ذكرت الرّواية بطولها مع كون ذيلها خارجا عن الغرض لتضمّنه مناقب أهل البيت الأطهار، و كونه نصّا في خلافة الأئمة الأبرار و لعا منّى بايراد فضايلهم و مناقبهم ما تعاقب على اللّيل و النّار، سلام اللّه عليهم أجمعين، و لعنة اللّه على أعدائهم و منكري فضائلهم إلى يوم الدّين.

شرح لاهیجی

و لم يختلفوا فى ربّهم باستحواذ الشّيطان عليهم و لم يفرقهم سوء التّقاطع و لا تولّاهم غلّ التّحاسد و لا شعّبتهم مصارف الرّيب و لا اقتسمتهم اخياف الهمم يعنى خلف نمى كنند در عبادت پروردگار ايشان بسبب تسلّط شيطان بر ايشان و متفرّق نمى سازد ايشان را بدى از يكديگر بريدن و دشمنى و متوجّه ايشان نمى شود كينه و حسد بردن بر يكديگر و دسته دسته نگردانيد ايشان را وجوه تشكيكات و منقسم باصناف مختلفه نساخت ايشان را اصناف غرمها فهم اسراء الايمان لم يفكّهم من ربقته زيغ و لا عدول و لا ونا و لا فتور يعنى پس ايشان بندگان ايمانند ازاد نمى گرداند ايشان را از حلقه بندگى ايمان ميل و عدول از حقّ و نه ضعف سستى در اطاعت يعنى عدول از حقّ و سستى در اطاعت عارض ايشان نمى شود تا ايشان را از ايمان بيرون ببرد و ليس فى اطباق السّموات موضع اهاب الّا و عليه ملك ساجد او ساع حاقد يزدادون على طول الطّاعة بربّهم علما و تزداد عزّة ربّهم فى قلوبهم عظما يعنى و نيست در صفات آسمانها بمقدار مكان پوست حيوانى مگر اين كه بر اوست فرشته سجده كننده يا متحرّك خدمت كننده زياد مى گردانند بجهة درازى طاعت پروردگار ايشان علم خود را و زياد مى گرداند سلطنت پروردگار در دلهاى ايشان عظمة و بزرگى را و غرض از بيان اوصاف مختلفه ملائكه تحريض عباد است بر تخلّق باخلاق ملائكه و تجنّب از اوصاف شياطين منها فى صفة الارض و دحوها على الماء يعنى بعضى از آن خطبه در صفت زمين و پهن كردن زمين است بر روى اب

شرح ابن ابی الحدید

وَ لَمْ يَخْتَلِفُوا فِي رَبِّهِمْ بِاسْتِحْوَاذِ الشَّيْطَانِ عَلَيْهِمْ وَ لَمْ يُفَرِّقْهُمْ سُوءُ التَّقَاطُعِ وَ لَا تَوَلَّاهُمْ غِلُّ التَّحَاسُدِ وَ لَا تَشَعَّبَتْهُمْ مَصَارِفُ الرَّيْبِ وَ لَا اقْتَسَمَتْهُمْ أَخْيَافُ الْهِمَمِ فَهُمْ أُسَرَاءُ إِيمَانٍ لَمْ يَفُكَّهُمْ مِنْ رِبْقَتِهِ زَيْغٌ وَ لَا عُدُولٌ وَ لَا وَنًى وَ لَا فُتُورٌ وَ لَيْسَ فِي أَطْبَاقِ السَّمَاءِ مَوْضِعُ إِهَابٍ إِلَّا وَ عَلَيْهِ مَلَكٌ سَاجِدٌ أَوْ سَاعٍ حَافِدٌ يَزْدَادُونَ عَلَى طُولِ الطَّاعَةِ بِرَبِّهِمْ عِلْماً وَ تَزْدَادُ عِزَّةُ رَبِّهِمْ فِي قُلُوبِهِمْ عِظَماً

و الاستحواذ الغلبة و الغل الحقد و تشعبتهم تقسمتهم و فرقتهم و منه قيل للمنية شعوب أي مفرقة و أخياف الهمم أي الهمم المختلفة و أصله من الخيف و هو كحل إحدى العينين دون الأخرى و منه المثل الناس أخياف أي مختلفون و الإهاب الجلد و الحافد المسرع و منه الدعاء اللهم إليك نسعى و نحفد .

و اعلم أنه ع إنما كرر و أكد صفاتهم بما وصفهم به ليكون ذلك مثالا يحتذي عليه أهل العرفان من البشر فإن أعلى درجات البشر أن يتشبه بالملك و خلاصة ذلك أمور . منها العبادة القائمة . و منها ألا يدعى أحد لنفسه الحول و القوة بل لا حول و لا قوة . و منها أن يكون متواضعا ذا سكينة و وقار . و منها أن يكون ذا يقين لا تقدح فيه الشكوك و الشبهات . و منها ألا يكون في صدره إحنة على أحد من الناس . و منها شدة التعظيم و الهيبة لخالق الخلق تبارك اسمه . و منها أن تستفرغه أشغال العبادة له عن غيرها من الأشغال . و منها أنه لا تتجاوز رغباته مما عند الله تعالى إلى ما عند غيره سبحانه . و منها أن يعقد ضميره و قلبه على محبة الله تعالى و يشرب بالكأس الروية من حبه . و منها عظم التقوى بحيث يأمن كل شي ء عدا الله و لا يهاب أحدا إلا الله . و منها الخشوع و الخضوع و الإخبت و الذل لجلال عزته سبحانه . و منها ألا يستكثر الطاعة و العمل و إن جل و عظم . و منها عظم الرجاء الواقع في مقابلة عظم الخوف فإن الله تعالى يحب أن يرجى كما يحب أن يخاف

أبحاث تتعلق بالملائكة

و اعلم أنه يجب أن تعلم أبحاث متعددة تتعلق بالملائكة و يقصد فيها قصد حكاية المذهب خاصة و نكل الاحتجاج و النظر إلى ما هو مذكور في كتبنا الكلامية . البحث الأول في وجود الملائكة قال قوم من الباطنية السبيل إلى إثبات الملائكة هو الحس و المشاهدة و ذلك أن الملائكة عندهم أهل الباطن . و قالت الفلاسفة هي العقول المفارقة و هي جواهر مجردة عن المادة لا تعلق لها بالأجسام تدبيرا و احترزوا بذلك عن النفوس لأنها جواهر مفارقة إلا أنها تدبر الأبدان و زعموا أنهم أثبتوها نظرا . و قال أصحابنا المتكلمون الطريق إلى إثبات الملائكة الخبر الصادق المدلول على صدقه و في المتكلمين من زعم أنه أثبت الملائكة بطريق نظري و هو أنه لما وجد خلقا من طين وجب في العقل أن يكون في المخلوقات خلق من الهواء و خلق من النار فالمخلوق من الهواء هو الملك و المخلوق من النار الشيطان . البحث الثاني في بنية الملائكة و هيئة تركيبهم قال أصحابنا المتكلمون أن الملائكة أجسام لطاف و ليسوا من لحم و دم و عظام كما خلق البشر من هذه الأشياء و قال أبو حفص المعود القرينسي من أصحابنا إن الملائكة من أجسام من لحم و عظم إنه لا فرق بينهم و بين البشر و إنما لم يروا لبعد المسافة بيننا و بينهم . و قد تبعه على هذا القول جماعة من معتزلة ما وراء النهر و هي مقالة ضعيفة لأن القرآن يشهد بخلافه في قوله وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ و قوله إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ فلو كانوا أجساما كثيفة كأجسامنا لرأيناهم . البحث الثالث في تكليف الملائكة حكى عن قوم من الحشوية أنهم يقولون إن الملائكة مضطرون الله جميع أفعالهم و ليسوا مكلفين .

و قال جمهور أهل النظر إنهم مكلفون . و حكى عن أبي إسحاق النظام إنه قال إن قوما من المعتزلة قالوا إنهم جبلوا على الطاعة لمخالفة خلقهم خلقة المكلفين و أنهم قالوا لو كانوا مكلفين لم يؤمن أن يعصوا فيما أمروا به و قد قال تعالى لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ . و قال قوم إن أكثر الملائكة مكلفون و إن فيهم من ليس بمكلف بل هو مسخر للملائكة المكلفين كما أن الحيوانات ما هو غير مكلف بل هو مسخر للبشر و مخلوق لمصالحهم . قالوا و لا ننكر أن يكون الملائكة الذين ذكر منهم أنهم غلظ الأجسام و عظم الخلق و التركيب بحيث تبلغ أقدامهم إلى قرار الأرض قد جعلوا عمدا للسموات و الأرض فهم يحملونها بمنزلة الأساطين التي تحمل السقوف العالية و لم يرشحوا لأمر من الأمور سوى ذلك . البحث الرابع فيما يجوز من الملائكة و ما لا يجوز قال شيخنا أبو القاسم حكى أبو الحسن الخياط عن قدماء المعتزلة أنه لا يجوز أن يعصي أحد من الملائكة و لم يذكر عنهم علة في ذلك . و قال قوم إنهم لا يعصون و لا يجوز أن يعصوا لأنهم غير مطيقين الشهوة و الغضب فلا داعي لهم إلى المعصية و الفاعل لا يفعل إلا بداع إلى الفعل . و قال قوم إنهم لا يعصون لأنهم يشاهدون من عجائب صنع الله و آثار هيبته ما يبهرهم عن فعل المعصية و القصد إليها و كذلك قال تعالى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ . و قال قوم إنما لم يجز أن يعصوا لأن الله تعالى أخبر عنهم أنهم لا يعصون و لا ينكر مع ذلك أن يكون منهم من يتغير حاله و يتبدل بها حالة أخرى و يعصي على ما ورد من خبر الملكين ببابل و خبر إبليس و إنما يسلب عنهم المعصية ما داموا على حالهم التي هي عليها .

و قال شيوخنا أصحاب أبي هاشم رحمه الله تعالى إن المعصية تجوز عليهم كما تجوز علينا إلا أن الله تعالى علم أن لهم ألطافا يمتنعون معها من القبيح لفعلها فامتنعوا من فعل القبيح اختيارا فكانت حالهم كحال الأنبياء من البشر يقدرون على المعصية و لا يفعلونها اختيارا من أنفسهم باعتبار الألطاف المفعولة لهم و لو كان لإبليس أو فرعون أو نمرود ألطاف يعلم الله تعالى إذا فعلها فعلوا الواجب و امتنعوا من فعل القبيح لفعلها بهم و لكانوا معصومين كالأنبياء و الملائكة لكنه تعالى علم أنهم لا يؤمنون و لو فعل مهما فعل فلا لطف في المعلوم و هذا عندهم حكم عام لجميع المكلفين من الإنس و الجن و الملائكة . البحث الخامس في أن أي القبيلين أفضل الملائكة أو الأنبياء قال أصحابنا نوع الملائكة أفضل من نوع البشر و الملائكة المقربون أفضل من نوع الأنبياء و ليس كل ملك عند الإطلاق أفضل من محمد ص بل بعض المقربين أفضل منه و هو ع أفضل من ملائكة أخرى غير الأولين و المراد بالأفضل الأكثر ثوابا و كذلك القول في موسى و عيسى و غيرهما من الأنبياء و الذي يحكيه قوم من أرباب المقالات أن المعتزلة قالوا إن أدنى ملك في السماء أفضل من محمد ص ليس بصحيح عنهم . و قال أهل الحديث و الأشعرية أن الأنبياء أفضل من الملائكة . و قال الشيعة الأنبياء أفضل من الملائكة و الأئمة أفضل من الملائكة . و قال قوم منهم و من الحشوية إن المؤمنين أفضل من الملائكة . البحث السادس في قدم الملائكة و حدوثهم أما الفلاسفة القائلون بأنهم العقول المفارقة فإنهم يذهبون إلى قدم الملائكة .

و قال غيرهم من أهل الملل إنهم محدثون . و قال قوم من متأخري الحكماء إن نفوس البشر إذا فارقت الأبدان بالموت بقيت قائمة بأنفسها غير مدبرة لشي ء من الأبدان فإن كانت خيرة صالحة فهي الملائكة و إن كانت شريرة رديئة الجوهر فهي الشياطين فالملائكة عند هؤلاء محدثون و عندهم أن هذه النفوس تساعد نفوسا أخرى متعلقة بتدبير الأبدان أما على الخير أو على الشر فما ينسب في الكتب الإلهية إلى إغواء الشياطين للناس و إضلالهم فالمراد به تلك النفوس الشريرة و ما ينسب فيها إلى إعانة الملائكة لهم على الخير و الصلاح فالمراد به تلك النفوس الخيرة . البحث السابع في إبليس أ هو من الملائكة أو ليس منها قال شيخنا أبو عثمان و جماعة من أصحابنا إنه من الملائكة و لذلك استثناه الله تعالى فقال فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِيسَ . و قال قوم إنه كان من الملائكة بدلالة هذه الآية لكن الله مسخه حيث خالف الأمر فهو بعد المسخ خارج عن الملائكة و قد كان قبل ذلك ملكا قالوا و معنى قوله كانَ مِنَ الْجِنِّ أي من خزان الجنة و روي ذلك عن ابن عباس قالوا و يحمل على معناه أنه صار من الجن فيكون كان بمعنى صار كقوله تعالى كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا أي من صار لأنها لو كانت كان على حقيقتها لوجب إلا يكلم بعضهم بعضا   لأنهم كانوا صبيانا في المهود . قالوا و معنى صيرورته من الجن صيرورته ضالا كما أن الجن ضالون لأن الكفار بعضهم من بعض كما قال تعالى الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ . و قال معظم أصحابنا إن إبليس ليس من الملائكة و لا كان منها و إنما استثناه الله تعالى منهم لأنه كان مأمورا بالسجود معهم فهو مستثنى من عموم المأمورين بالسجود لا من خصوص الملائكة . البحث الثامن في هاروت و ماروت هل هما من الملائكة أم لا قال جمهور أصحابنا إنهما من الملائكة و إن القرآن العظيم قد صرح بذلك في قوله وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ و إن الذي أنزل عليهما هو علم السحر ابتلاء من الله تعالى للناس فمن تعلمه منهم و عمل به كان كافرا و من تجنبه أو تعلمه لا ليعمل به و لكن ليتوقاه كان مؤمنا قالوا و ما كان هذان الملكان يعلمان أحدا حتى ينبهاه و ينهياه و ينصحاه و يقولا له إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ أي ابتلاء و اختبار من الله فَلا تَكْفُرْ و لا تتعلمه معتقدا أنه حق . و حكى عن الحسن البصري أن هاروت و ماروت علجان أقلفان من أهل بابل كانا يعلمان الناس السحر و قرأ الحسن على الملكين ببابل بكسر اللام . و قال قوم كانا من الملائكة فعصيا الله تعالى بالحيف في الحكومة و قد كان استقضاهما في الأرض و ركب فيهما الشهوة و الغضب على نحو ما ركب في البشر امتحانا لهما لأنهما قد كانا عيرا البشر بالمعصية فلما عصيا حبسهما الله تعالى و عاقبهما بعذاب معجل و ألهمهما كلاما إذا تكلما به سكن بعض ما بهما من الألم و إن السحرة يستمعون ذلك الكلام فيحفظونه و يفرقون به بين المرء و زوجه فإنهما يتقدمان إلى من يحضرهما عند ما يتكلمان بالزجر عن العمل بذلك الكلام و يقولان إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ و هما لم يكفرا و لا دعوا إلى السحر و إن عذابهما سيقطع و قد جاء في الأخبار ما يوافق هذا . و قال قوم من الحشوية إنهما شربا الخمر و قتلا النفس و زنيا بامرأة اسمها باهيد فمسخت و هي الزهرة التي في السماء

شرح نهج البلاغه منظوم

و لم يختلفوا فى ربّهم باستحواذ الشّيطان عليهم، و لم يفرّقهم سوء التّقاطع، و لا تولّاهم على التّحاسد، و لا تشعّبتهم مصارف الرّيب، و لا اقتسمتهم أخياف المهمم، فهم أسراء ايمان لّم يفكّهم من رّبقته زيغ وّ لا عدول، وّ لا ونى وّ لا فتور، وّ ليس فى أطباق السّمآء موضع اهاب إلّا و عليه ملك ساجد، أو ساع حافد، يزدادون على طول الطّاعة بربّهم علما، وّ تزداد عزّة ربّهم فى قلوبهم عظما.

ترجمه

و هيچگاه شيطان بر آنان تسلّط پيدا نكند، تا اختلاف كلمه در باره پروردگارشان در ميانشان پديد آيد، زشتى جدائى و دشمنى از هم جداشان نساخته، كينه و حسد ره بسويشان نبرده، انواع شك و ريبها و اقسام عزم و همّتها (ى ناستوده) آنان را تقسيم و دسته و دسته نكرده، همه در كمند و ريسمان ايمان اسير، و ميل عدول از حق و سستى در عبادت (عارضشان نشود و) آن بند را از گردنشان باز نكند، و در تمامى آسمانها جاى افكندن، پوستى نيست جز آنكه فرشته در آنجا بسجده افتاده، و يا يكى در حال شتاب كوشش (بانجام وظيفه) دارد بسبب طول اطاعت دانش، و بر اثر بسيارى عبادت معرفت و يقين خود را در باره پروردگارشان زياد كرده، و باين واسطه عظمت و بزرگى او در دلشان افزون مى گردد (اى بشر سر مست مغرور اين كلمات درر بار، و اين گهرهاى شاهوار امير المؤمنين (ع) را در باره فرشتگان و خلق آسمانها بدقّت ملاحظه كن، و عبادت آنان را يا غفلت و ترس آنها را از خدا با از خدا بيخبرى خودت بسنج، پس بفرشتگان اقتدا كرده، براى آينده ات فكرى كن و از اعمال صالحه براى روز بيچارگى ره آورد و توشه برگير)

نظم

  • خلاف رأى اندر ذات اللّهندارند و همه يكسان در اين راه
  • نمى برّند از هم بند الفت نه بفروشند با هم غلّ و نخوت
  • نه محسودى است در آنان نه حاسدعبادتشان ز خصمى نيست فاسد
  • پراكنده ز هم از شكّ و از ريب نمى باشند و پاك از آك و از عيب
  • ز كوتاه و بلنديهاى همّتز يكديگر نمى گردند قسمت
  • همه در بند ايمان گشته پا بست تمام از باده حسن ازل مست
  • عدول از حق و زيغ و سستى اهمالز گردنشان نبرّد بند اقبال
  • بامر حق زما گر دستگيرندهمه در قلعه ايمان اسيرند
  • در اين نه قبّه گردون عالىكف دستى نباشد جاى خالى
  • جز آنكه يك ملك آنجا است ساجدو يا يكتن كه ساعى هست و حافد
  • ز طول قامت اندر نزد يزداننيفزوده بخود جز علم و عرفان
  • بدلهاشان جلال ربّ عزّت بزرگيها نموده بر زيادت
  • ز بيم حقّ همه دلها دو نيم استدل آنان فزون تر پر ز بيم است

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS