کلمات کلیدی :شهادت حضرت علي (ع)، 21 رمضان، امام حسن (ع)، امام حسین(ع)، کوفه، حجربن عدي، ابن ملجم
نویسنده :
سخن پیرامون شهادت جان سوز اسوه ایمان و عدالت است که با شهادت خویش، عدالت و آزادگی را به جهان پس از خود به ارمغان گذاشت.
امیرالمؤمنین که در سپیده دم شب نوزدهم ماه مبارک رمضان برای نماز صبح به مسجد کوفه رفته بود، توسط شقیترین و پلیدترین انسان (ابن ملجم) که شمشیر زهرآلودش را بر فرق مبارک امام علی (ع) فرود آورد، زخمی شد و در اثر این زخم در بستر شهادت قرار گرفت و با شهادت جان سوزش جهان را بدرود گفت و راه سرای جاودانه را در پیش گرفت.
مردم کوفه با اطلاع از این خبر تکان دهنده، نگران و وحشت زده به سوی مسجد به راه افتادند. زن و مرد، پیر و جوان کوشیدند تا خود را به مسجد و محراب کوفه برسانند. مسجد کوفه از تودههای اندوه زده و نگران آکنده گردید.
امیرالمؤمنین پس از خواندن نماز بامدادی به صورت اشاره و نشسته، از نزدیکان خواست تا او را به منزل ببرند. یاران و همراهان او را به سوی سرایش حرکت دادند و مردم با اشک و آه و شیون و گریه او را همراهی نمودند.
آخرین ساعات علی(ع)
امام علی (ع) از فرزندانشان خواستند تا گریه و فغان نکنند، که با گریه حسنین (ع)، فرشتگان آسمانی می گریند. در اثر جراحت وارده صورت مبارک امام رو به زردی و سفیدی مایل شده بود و حضرت رو به آسمان نظر انداخت و زبان مبارکش به تسبیح و تقدیس الهی مشغول بود.
«الهی اَسْئلُکَ مُرافَقَةَ الأنبیاءِ والأوصیاءِ واَعلی دَرَجاتِ جَنَّةِ المَأوی»
پس از زمانی بیهوش شدند در حالی که امام حسن (ع) میگریستند. قطرات اشک بر صورت امام علی ریخت و حضرت به هوش آمدند و فرمودند:
«ای فرزندم! چرا گریه و جزع میکنی؟ همانا بعد از من تو را به زهر ستم شهید میکنند و برادرت حسین را به تیغ شمشیر به شهادت میرسانند. به پدر و مادر خود ملحق میشوید»[1]
اطباء بر بالین علی (ع)
پزشکان و جراحان کوفه جمع شده بودند که حاذقترین آنها (اثیر سکونی) بود. به دستور وی گوسفندی را ذبح کردند، از میان شش آن رگی را بیرون کشیده و آن را بر زخم سر امام گذاشتند تا زهر آن گرفته شود. طبیب پس از مدتی آن را بیرون آورد و به آن نگاهی کرد و گفت: زهر تا سفیدی مغز امام (ع) نفوذ کرده است. در آن وقت به امیرالمؤمنین عرض کرد؛ وصیت خود را بکن که ضربت این دشمن خدا، کار خود را کرده است و دیگر کاری از دست ما برنمیآید.[2]
از محمد بن حنفیه فرزند امام علی (ع) روایت شده است؛ شب بیستم ماه مبارک رمضان بر سر بالین پدرم بودم و اثر زهر به قدمهای مبارک ایشان رسیده بود و امام نماز را نشسته به جا آورد و به ما وصیّتهائی میکرد و ما را تسلی داده و خبر از شهادت خود میداد. تا آنکه صبح طلوع کرد و مردم اجازه گرفتند که به حضور ایشان برسند و آن حضرت اجازه دادند. مردم دسته دسته میآمدند، سلام میکردند و امام جواب میفرمودند.
«ایها النّاس! سَلونی قَبلَ اَنْ تفقدونی»
«ای مردم! پیش از آن که مرا از دست بدهید، از من سؤال کنید»
امام (ع) و "حجربن عدیّ"
در این حال مردم به سختی نالیدند و نمیتوانستند از امام سوال بپرسند. در این حال "حجربن عدی" اشعاری را در وصف امام سرود.
فیا أسفی علی المولی التقی أبو الاطهار حیدرة انزلی
هنگامی که امام او را دیدند و شعر او را شنیدند فرمودند:
«حال تو، چگونه خواهد بود. و چه خواهی گفت، هنگامی که از تو بخواهند از من بیزاری بجویی.»
حجر عرض کرد: ای امیرالمؤمنین! به خدا سوگند! اگر با شمشیر قطعه قطعه شده و با آتش سوزانده شوم، از تو بیزاری نخواهم جست. امام فرمود:
«ای حجر! تو بر هر خیری توفیق یافتی، خدا، تو را از جانب اهل بیت پیامبرت، جزای خیر دهد»[3]
وصایای امام(ع)
امام حسن (ع) میفرماید: هنگام وفات پدرم نزدیک شد. شروع به وصیت کرده و چنین فرمودند:
«این چیزی است که آن را علی بن ابی طالب، برادر محمد رسول خدا، و پسر عمو و وصی و همدم او، وصیت مینماید:
اولین سفارش و وصیت من آن است که خدایی جز الله نیست، و همانا محمد رسول خدا و برگزیده اوست که او را با علم و دانش خود برگزید و بر دیگران فضل و برتری داد.
گواهی میدهم که خدا مردگان را از قبرها بر خواهد انگیخت و از اعمالشان سؤال خواهد کرد و او از درون سینهها اگاه است.
ای فرزندم حسن (ع)! تو را وصیت میکنم و میدانم تو، وصی خوبی برایم خواهی بود، تو را وصیت میکنم به آن چه رسول خدا مرا وصیت کرده است. ای فرزندم! هنگامی که از دنیا رفتم (اگر اصحاب من، با تو موافقت نکردند) پیوسته در خانه خود باش و بر گناهان خود گریه کن و دنیا را بزرگ ترین مقصود خود قرار نده.
ای فرزندم حسن (ع) تو را وصیت میکنم که نماز را در وقت فضیلتش به جای آوری و زکات را به موقع به اهلش برسانی و در هر چیز که برای تو مبهم و مشتبه است، خاموش باش. و در کارها، میانه رو بوده، و حالت خشنودی و غضب، با عدالت رفتار نمایی. و با همسایگان خود، به نیکی رفتار نموده و مهمان را گرامی بداری و بر اهل بلا، ترحم نمایی، و صلۀ ارحام کنی»
آن گاه امام به فرزند خود محمد حنفیه فرمودند:
«آیا آن چه به این دو برادر وصیت کردم، به خاطر سپردی»؟
عرض کرد! آری. فرمودند:
«تو را نیز به همانها، و بزرگداشت و احترام دو برادرت که حق بسیاری بر تو دارند، وصیت میکنم. پس از فرمان آنها پیروی کن و بدون نظر آن دو، اقدام به کاری نکن»
آن گاه به حسن و حسین (ع) فرمودند:
«شما را نیز در حق برادرتان وصیت مینمایم؛ زیرا او جفت و پسر پدر شما است و میدانید پدرتان او را دوست میدارد»[4]
امام و اِخبار از آینده
امام در وصیتهای که به امام حسن و امام حسین نمودند خبر از آینده میدادند. حضرت به امام حسن (ع) فرمودند:
«ای فرزندم صبر پیشه کن که به زودی فتنهها و آشوبهای منافقان از هر سو به طرف شما نشان میرود و از شما انتقام میگیرند. پس صبر پیشه کنید که عاقبت صبر نیکو است»
به امام حسین (ع) فرمودند:
«ای فرزند تو را شهید خواهند کرد. پس تقوای الهی را پیشه کن و بر بلای او صبر نما»
لحظه شهادت امام(ع)
لحظات آخر عمر امیرالمؤمنین (ع) فرا رسیده بود که دیدههای مبارک خود را گردانیدند و به تمام اهل بیت خود نگاه کردند و فرمودند:
«همه را به خدا میسپارم خدا، همه را در راه حق و راست قرار دهد و از شرّ دشمنان حفظ نماید. خدا خلیفه و ناصر من بر شماست و خدا برای این امر کافی است»
آن گاه فرمودند:
«ای فرستادگان خدا! سلام من بر شما باد»
و فرمودند:
«وَلِمِثلِ هَذا فَلیَعمَلِ العاملونَ[5] اِنَّ الله مع الّذین اتّقوا وَالذینَ هُمْ مُحسِنونَ»[6]
«باید اهل عمل، برای چنین ثواب و منزلتی عمل کنند، به درستی که خدا با پرهیزکاران و نیکوکاران است»
آن گاه بر پیشانی مبارک آن حضرت عرق نشست و آن حضرت پیوسته به ذکر خداوند سبحان مشغول بودند و مدام «لا اِله اِلا الله» می گفتند و شهادتین را بر زبان میآوردند.[7]
کمی بعد، رو به قبله نمودند و دیدههای خود را بر هم نهادند و دستها و پاهای مبارک خود را به سوی قبله دراز کردند و برای شهادت به وحدانیت الهی و رسالت حضرت (ع) فرمودند:
«اَشهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا الله وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ واَشهَدُ اَنّ محمداً عَبدُهُ و رسولُهُ»
آن گاه با قدم شهادت، به سوی بهشت رفتند. پس در آن حال صدای شیون و گریه از خانه آن حضرت بلند شد، مانند روزی که پیامبر (ص) از دنیا رحلت فرموده بودند. در آن شب آفاق آسمان متغیر گشت و زمین لرزید. صدای تسبیح و تقدیس فرشتگان و ملائکه الهی بود که در خفای کوفه به گوش مردم می رسید و آنها میدانستند که این صدای فرشتگان است که در آسمان پیچیده است.[8]
غسل، کفن نماز و دفن امام(ع)
پس از آنکه آن حضرت در اواخر شب 21 رمضان به شهادت رسید، جنازه حضرت را امام حسن (ع) با کمک برادران غسل دادند و حنوط و کفن نموده و نماز خواندند و سپس در میان تابوت گذاشتند. دنبال تابوت را بلند کرده، جلو تابوت خود بلند شد و حسن و حسین (ع) و عبدالله بن جعفر و محمد حنفیه(همین چهار نفر ) شبانه پیکر مطهر امام را به سرزمین نجف آوردند. ناگهان در آنجا سنگ سفید درخشانی یافتند؛ آن را از جا کندند. ناگهان لوحی پیدا شد که در آن نوشته بودند «این قبری است که نوح (ع) آن را برای علی بن ابیطالب (ع) ذخیره کرده است.» جنازه را همان جا به خاک سپردند و زمین قبر را هموار ساخته به کوفه بازگشتند.[9]
بدین سان آن پیکر پاک، بیش از سپیده دم به خاک سپرده شد و همان گونه که خود وصیت فرموده بودند قبر منورش را نهان ساختند تا از کینه کور گماشتگان تعصب و دشمنی ددمنشانه خوارج و دیگر تبهکاران در امان بماند.