سخن پيرامون شهادت جان سوز اسوه ايمان و عدالت است كه با شهادت خويش، عدالت و آزادگي را به جهان پس از خود به ارمغان گذاشت.
اميرالمؤمنين كه در سپيده دم شب نوزدهم ماه مبارك رمضان براي نماز صبح به مسجد كوفه رفته بود، توسط شقيترين و پليدترين انسان (ابن ملجم) كه شمشير زهرآلودش را بر فرق مبارك امام علي (ع) فرود آورد، زخمي شد و در اثر اين زخم در بستر شهادت قرار گرفت و با شهادت جان سوزش جهان را بدرود گفت و راه سراي جاودانه را در پيش گرفت.
مردم کوفه با اطلاع از این خبر تكان دهنده، نگران و وحشت زده به سوي مسجد به راه افتادند. زن و مرد، پير و جوان كوشيدند تا خود را به مسجد و محراب كوفه برسانند. مسجد كوفه از تودههاي اندوه زده و نگران آكنده گرديد.
اميرالمؤمنين پس از خواندن نماز بامدادي به صورت اشاره و نشسته، از نزديكان خواست تا او را به منزل ببرند. ياران و همراهان او را به سوي سرايش حركت دادند و مردم با اشك و آه و شيون و گريه او را همراهي نمودند.
آخرین ساعات علی(ع)
امام علي (ع) از فرزندانشان خواستند تا گريه و فغان نكنند، كه با گريه حسنين (ع)، فرشتگان آسماني می گریند. در اثر جراحت وارده صورت مبارك امام رو به زردي و سفيدي مايل شده بود و حضرت رو به آسمان نظر انداخت و زبان مباركش به تسبيح و تقديس الهي مشغول بود.
«الهي اَسْئلُكَ مُرافَقَةَ الأنبياءِ والأوصياءِ واَعلي دَرَجاتِ جَنَّةِ المَأوي»
پس از زماني بيهوش شدند در حالي كه امام حسن (ع) ميگريستند. قطرات اشك بر صورت امام علي ريخت و حضرت به هوش آمدند و فرمودند:
«اي فرزندم! چرا گريه و جزع ميكني؟ همانا بعد از من تو را به زهر ستم شهيد ميكنند و برادرت حسين را به تيغ شمشير به شهادت ميرسانند. به پدر و مادر خود ملحق ميشويد»[1]
اطباء بر بالین علی (ع)
پزشكان و جراحان كوفه جمع شده بودند كه حاذقترين آنها (اثير سكوني) بود. به دستور وی گوسفندي را ذبح کردند، از ميان شش آن رگي را بيرون كشيده و آن را بر زخم سر امام گذاشتند تا زهر آن گرفته شود. طبیب پس از مدتي آن را بيرون آورد و به آن نگاهی كرد و گفت: زهر تا سفيدي مغز امام (ع) نفوذ كرده است. در آن وقت به اميرالمؤمنين عرض كرد؛ وصيت خود را بكن كه ضربت اين دشمن خدا، كار خود را كرده است و ديگر كاري از دست ما برنميآيد.[2]
از محمد بن حنفیه فرزند امام علي (ع) روايت شده است؛ شب بيستم ماه مبارك رمضان بر سر بالين پدرم بودم و اثر زهر به قدمهاي مبارك ايشان رسيده بود و امام نماز را نشسته به جا آورد و به ما وصيّتهائي ميكرد و ما را تسلي داده و خبر از شهادت خود ميداد. تا آنكه صبح طلوع كرد و مردم اجازه گرفتند كه به حضور ايشان برسند و آن حضرت اجازه دادند. مردم دسته دسته ميآمدند، سلام ميكردند و امام جواب ميفرمودند.
«ايها النّاس! سَلوني قَبلَ اَنْ تفقدوني»
«اي مردم! پيش از آن كه مرا از دست بدهيد، از من سؤال كنيد»
امام (ع) و "حجربن عدیّ"
در اين حال مردم به سختي ناليدند و نميتوانستند از امام سوال بپرسند. در اين حال "حجربن عدي" اشعاري را در وصف امام سرود.
فيا أسفي علي المولي التقي أبو الاطهار حيدرة انزلي
هنگامي كه امام او را ديدند و شعر او را شنيدند فرمودند:
«حال تو، چگونه خواهد بود. و چه خواهی گفت، هنگامی كه از تو بخواهند از من بيزاری بجويي.»
حجر عرض كرد: اي اميرالمؤمنين! به خدا سوگند! اگر با شمشير قطعه قطعه شده و با آتش سوزانده شوم، از تو بيزاري نخواهم جست. امام فرمود:
«اي حجر! تو بر هر خيري توفيق يافتي، خدا، تو را از جانب اهل بيت پيامبرت، جزاي خير دهد»[3]
وصایای امام(ع)
امام حسن (ع) ميفرمايد: هنگام وفات پدرم نزديك شد. شروع به وصيت كرده و چنين فرمودند:
«اين چيزي است كه آن را علي بن ابي طالب، برادر محمد رسول خدا، و پسر عمو و وصي و همدم او، وصيت مينمايد:
اولين سفارش و وصيت من آن است كه خدايي جز الله نيست، و همانا محمد رسول خدا و برگزيده اوست كه او را با علم و دانش خود برگزيد و بر ديگران فضل و برتري داد.
گواهي ميدهم كه خدا مردگان را از قبرها بر خواهد انگيخت و از اعمالشان سؤال خواهد كرد و او از درون سينهها اگاه است.
اي فرزندم حسن (ع)! تو را وصيت ميكنم و ميدانم تو، وصي خوبي برايم خواهي بود، تو را وصيت ميكنم به آن چه رسول خدا مرا وصيت كرده است. اي فرزندم! هنگامي كه از دنيا رفتم (اگر اصحاب من، با تو موافقت نكردند) پيوسته در خانه خود باش و بر گناهان خود گريه كن و دنيا را بزرگ ترين مقصود خود قرار نده.
اي فرزندم حسن (ع) تو را وصيت ميكنم كه نماز را در وقت فضيلتش به جاي آوري و زكات را به موقع به اهلش برساني و در هر چيز كه براي تو مبهم و مشتبه است، خاموش باش. و در كارها، ميانه رو بوده، و حالت خشنودي و غضب، با عدالت رفتار نمايي. و با همسايگان خود، به نيكي رفتار نموده و مهمان را گرامي بداري و بر اهل بلا، ترحم نمايي، و صلۀ ارحام كني»
آن گاه امام به فرزند خود محمد حنفیه فرمودند:
«آيا آن چه به اين دو برادر وصيت كردم، به خاطر سپردي»؟
عرض كرد! آري. فرمودند:
«تو را نيز به همانها، و بزرگداشت و احترام دو برادرت كه حق بسياري بر تو دارند، وصيت ميكنم. پس از فرمان آنها پيروي كن و بدون نظر آن دو، اقدام به كاري نكن»
آن گاه به حسن و حسين (ع) فرمودند:
«شما را نيز در حق برادرتان وصيت مينمايم؛ زيرا او جفت و پسر پدر شما است و ميدانيد پدرتان او را دوست ميدارد»[4]
امام و اِخبار از آینده
امام در وصيتهاي كه به امام حسن و امام حسين نمودند خبر از آينده ميدادند. حضرت به امام حسن (ع) فرمودند:
«اي فرزندم صبر پيشه كن كه به زودي فتنهها و آشوبهای منافقان از هر سو به طرف شما نشان ميرود و از شما انتقام ميگيرند. پس صبر پيشه كنيد كه عاقبت صبر نيكو است»
به امام حسين (ع) فرمودند:
«اي فرزند تو را شهيد خواهند كرد. پس تقواي الهي را پيشه كن و بر بلاي او صبر نما»
لحظه شهادت امام(ع)
لحظات آخر عمر اميرالمؤمنين (ع) فرا رسيده بود كه ديدههاي مبارك خود را گردانيدند و به تمام اهل بيت خود نگاه كردند و فرمودند:
«همه را به خدا ميسپارم خدا، همه را در راه حق و راست قرار دهد و از شرّ دشمنان حفظ نمايد. خدا خليفه و ناصر من بر شماست و خدا براي اين امر كافي است»
آن گاه فرمودند:
«اي فرستادگان خدا! سلام من بر شما باد»
و فرمودند:
«وَلِمِثلِ هَذا فَليَعمَلِ العاملونَ[5] اِنَّ الله مع الّذين اتّقوا وَالذينَ هُمْ مُحسِنونَ»[6]
«بايد اهل عمل، براي چنين ثواب و منزلتي عمل كنند، به درستي كه خدا با پرهيزكاران و نيكوكاران است»
آن گاه بر پيشاني مبارك آن حضرت عرق نشست و آن حضرت پيوسته به ذكر خداوند سبحان مشغول بودند و مدام «لا اِله اِلا الله» مي گفتند و شهادتين را بر زبان ميآوردند.[7]
كمي بعد، رو به قبله نمودند و ديدههاي خود را بر هم نهادند و دستها و پاهاي مبارك خود را به سوي قبله دراز كردند و براي شهادت به وحدانيت الهي و رسالت حضرت (ع) فرمودند:
«اَشهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا الله وَحدَهُ لا شَريكَ لَهُ واَشهَدُ اَنّ محمداً عَبدُهُ و رسولُهُ»
آن گاه با قدم شهادت، به سوي بهشت رفتند. پس در آن حال صداي شيون و گريه از خانه آن حضرت بلند شد، مانند روزي كه پيامبر (ص) از دنيا رحلت فرموده بودند. در آن شب آفاق آسمان متغير گشت و زمين لرزيد. صداي تسبيح و تقديس فرشتگان و ملائكه الهي بود كه در خفاي كوفه به گوش مردم مي رسيد و آنها ميدانستند كه اين صداي فرشتگان است كه در آسمان پيچيده است.[8]
غسل، کفن نماز و دفن امام(ع)
پس از آنكه آن حضرت در اواخر شب 21 رمضان به شهادت رسيد، جنازه حضرت را امام حسن (ع) با كمك برادران غسل دادند و حنوط و كفن نموده و نماز خواندند و سپس در ميان تابوت گذاشتند. دنبال تابوت را بلند كرده، جلو تابوت خود بلند شد و حسن و حسين (ع) و عبدالله بن جعفر و محمد حنفیه(همين چهار نفر ) شبانه پيكر مطهر امام را به سرزمين نجف آوردند. ناگهان در آنجا سنگ سفيد درخشاني يافتند؛ آن را از جا كندند. ناگهان لوحی پيدا شد كه در آن نوشته بودند «اين قبري است كه نوح (ع) آن را براي علي بن ابيطالب (ع) ذخيره كرده است.» جنازه را همان جا به خاك سپردند و زمين قبر را هموار ساخته به كوفه بازگشتند.[9]
بدين سان آن پيكر پاك، بيش از سپيده دم به خاك سپرده شد و همان گونه كه خود وصيت فرموده بودند قبر منورش را نهان ساختند تا از كينه كور گماشتگان تعصب و دشمني ددمنشانه خوارج و ديگر تبهكاران در امان بماند.