كلمات كليدي : تاريخ، آصف الدوله، سالار، انگليس، روسيه، اميركبير
نویسنده : سعيده سلطاني مقدم
ریشه بسیاری از شورشها و فتنههای ایران در دوره قاجار را باید در سیاست استعماری دول روس و انگلیس دانست. در آن روزگار این دو دولت قدرتمند جهان بر سر میزان منافع و مقدار نفوذ خود در این منطقه از آسیای میانه به رقابت برخواسته بودند و هر کدام برای بدست آوردن خادم وفاداری که بتواند آنها را در پیشبرد منافع و مقاصدشان یاری رساند. در تلاش و تکاپو بودند. آنان به خوبی از پس شناخت و میزان سرسپردگی مقامات درباری برآمده و جاسوسان و خائنانی را از آن میان، برای خود انتخاب و تربیت میکردند. این شخصیتها که از جمله آنان "آصفالدوله" و پسرش "سالار" را میتوان نام برد، در نزدیکی و خدمتگزاری هر چه بیشتر به بیگانه کوشش میکردند.[1] در نامهای که وزیر مختار انگلیس در 1265ه.ق. به وزیر خارجه دولت متبوعش فرستاد، اینگونه نوشت: «...آصف الدوله خود و تمام افراد خانوادهاش همیشه و کاملا در اختیار انگلیس بودهاند و اینان از خدمتگزاران صدیق ما میباشند.[2]
شورش "محمدحسین خان سالار"، پسر "اللهیارخان آصفالدوله" دولوی قاجار در سال 1260 ه.ق. آغاز شد؛ اما زمینه آن چند سال پیش در زمان حکومت آصفالدوله در خراسان فراهم آمده بود. آصفالدوله داماد فتحعلیشاه و خالوی "محمدشاه" از 1240 تا 1243 ه.ق. سمت صدراعظمی داشت. هنگام جنگ ایران و روس (1244ه.ق.) با همان مقام به اردوی عباس میرزا رفت؛ اما در کارزار از میدان فرار کرد و عامل عمده شکست ایران شد. او را به عنوان خیانت کار محکوم کرده و از صدارت معزول شد. بعد از آن همیشه به دنبال بازیافتن مقام خود در تلاش بود. بعد از رسیدن محمدشاه به سلطنت امیدواری او بیشتر شد؛ اما وقتی "قائم مقام" به صدارت رسید، او به عنوان حاکم خراسان به آنجا فرستاده شد. بعد از کشته شدن قائم مقام به دربار آمد تا جای او را بگیرد؛ باز موفق نشد و به خراسان باز گشت.[3]
آصفالدوله در سال 1262 ه.ق. از محمدشاه اجازه سفر بیتالله الحرام را گرفت و قبل از آن، دو تقاضا از شاه نمود: یکی آنکه منصب تولیت آستان قدس رضوی به پسرش "محمدحسن خان" داده شود و پسر دیگرش "محمدخان" در غیاب وی «نائبالحکومه» خراسان باشد. منظور "اللهیارخان آصفالدوله" این بود که کلیه امور خراسان در دست پسران وی قرار گیرد که مورد موافقت پادشاه قرار گرفت. سپس آصفالدوله به بهانه زیارت مکه از ایران خارج شد و دیگر باز نگشت. آصفالدوله که مردی طماع و حاکمی بد نام بود و در جهت سیاسی، ارادتمند انگلیسیها بوده و در عتبات نیز مورد حمایت آنها قرار گرفت. در دورانی که برای رسیدن به صدارت به جای "امیرکبیر" تلاش میکرد، از کمکهای انگلیسیها بهره میبرد.[4]
انگلیسیها نیز بسیار تلاش نمودند تا اللهیارخان را مقرب دستگاه سلطنت کنند، وزیر مختار انگلیس در نامهای که برای وزیر خارجه انگلیس نوشت بعد از مدح و ثنای او این گونه ادامه میدهد: «منتظر فرصتم که در یک ملاقات خصوصی شاه را وادار کنم تا مقام وزارت را به او اعطا کند» اگرچه انگلیسیها با مخالفتهای صریح و مقتدرانه امیر هیچ گاه به این هدف نرسیدند و آصفالدوله مجبور شد تا آخر عمر در عتبات بماند.
قبل از رفتن آصفالدوله و اقامتاش در بغداد پسرش "سالار" در 1262 ه.ق. سر به طغیان برداشت. او جمعی از خوانین خراسان را گرد خود جمع کرد و لشکریان زیادی فراهم نمود و "حشمتالدوله" حاکم خراسان را به محاصره گرفت.[5]
"لسان الملک" در «ناسخ التواریخ» مینویسد: «در عهد "شیل" (وزیر مختار انگلیس)، سالار پسر آصفالدوله از دولت ایران یاغی شد و ایشان همیشه حمایت از یاغیان دولت میکردند… و خواستند به دست سالار دولت را ضعیف کنند.[6]» "حشمتالدوله" حاکم خراسان به کمک نیروهای دولتی از مهلکه نجات یافت. اوضاع خراسان به همین منوال بود که "میرزا تقیخان امیرکبیر" به مسند صدارت رسید. او نخست حشمتالدوله را بر کنار و برادر وی "مرادمیرزا" را که یکی افراد با کفایت و تدبیر قاجار بود، به حکومت خراسان فرستاد. در این حین آصفالدوله با حمایت انگلیسیها دست به دامان شاه و امیر شد ه بود که اجازه دهند به ایران باز گردد؛ اما امیر با درخواست او موافقت نکرد. آصفالدوله در عوض، پسر خود سالار را به فتنه هر چه بیشتر تحریک میکرد.[7] امیر میخواست، این فتنه با تدبیر و سیاست و بدون فتنه انگیزی به پایان برسد؛ به همین منظور عموی سالار "حاجی نورمحمدخان" را برای دلجویی برادرزاده به خراسان فرستاد و "سلیمانخان افشار" را نیز برای منصرف کردن و جدا کردن "جعفرقلی خان" از سپاه سالار نزد وی فرستاد؛ اما این تدبیر نیز کارگر نیفتاد.
امیر این بار تدبیر و تهدید را با هم بکار برد و با فرستادن معتمدین خود نزد سالار برای دلجویی و نیز فرستادن سپاهی برای ترسانیدن او سعی در خوابانیدن شورش داشت؛ اما سالار با تهدید و تلقینات خود به علمای مشهد، حمایت آنان را نیز یدک کشید چون کوشش صلحجویانه امیر به جائی نرسید، فرمان حمله به شهر «مشهد» را صادر کرد، تا این فتنه که اساس حکومت را تهدید و مردم را به شاه و حکومت نگران ساخته بود را از بن برکند.[8]
در همین حین وزیر مختار انگلیس شیل پیشنهاد میانجیگری انگلیس و روسیه را کرد که میان امیر و سالار سازش شود؛ اما امیر نپذیرفت. امیر معتقد بود که دخالت بیگانه به نهایت رسیده و آن، منافیشان و عزت دولت است. "دالگورکی" وزیر مختار روسیه به صدراعظم آن دولت مینویسد: امیر میگوید ما نمیگذاریم که خراسان به مصر ثانی بدل شود و نمیخواهیم که روس و انگلیس بهانهای برای مداخله در امور ایران بدست آورند.[9]
مردم مشهد نیز با امیر همکاری و همدلی کردند و حتی آن گونه که از گزارشهای سفیر انگلیس پیداست خود مردم مشهد مجتهد شهر (که از حامیان سالار بود) را زندانی کردند.
بالاخره "مراد میرزا" حاکم مشهد، شهر را محاصره کرد و امیر نیز برای کمک، مرتب سپاه و سلاح میفرستاد و هنگامیکه به پیروزی اطمینان یافت، فرمان یورش را صادر کرد.
سرانجام؛ مشهد روز شنبه هشتم جمادیالاولی 1266 ه.ق. مقارن عید نوروز فتح گردید و غائله سالار که بیش از پنج سال طول کشید برافتاد.[10]
مداخله روس و انگلیس بعد از فتح خراسان
پس از فتح مشهد، سالار با برادرش "محمدعلی خان بیگلربیگی" و دو پسرش در حرم حضرت رضا متحصن شدند. مراد میرزا آنها را بیرون آورد و در اردوگاه تحت نظر قرار داد. شیل وزیر مختار انگلیس بسیار تلاش میکند تا سالار را از مرگ نجات دهد؛ اما مأیوس گشت. او در نامهای در 27 جمادیالاولی 1266ه.ق، به امیر مینویسد: «قاعده این است که سرکردههای بینظمی و شورش تنبیهی به سزا شوند؛ اما اگر آن جناب، رأفت و رحمت ملوکانه را شامل احوال آن پسرها کنند، این رفتار باعث انتشار نیک نامی سرکار اعلیحضرت پادشاهی و هم نیک نامی آن جناب که مشیر کل میباشند، خواهد شد … کمال رضامندی دولت انگلیس حاصل میشد که در همان وقتی که از برای عبرت انگیزان تنبیه به سرکردههای یاغی میدهند، در همان وقت رأفت و عطوفت به جهال از راه بیرون برده، فرمایند».[11] شفاعت وزیر مختار موثر نیفتاد. سالار و پسر او "امیر اصلانخان"، چندی بعد در همان سال به قتل رسیدند. بعد از آن وزیر مختار در محاکمه کسان باقیمانده تلاش کرد و دالگورکی، سفیر روسیه را نیز به میدان آورد. امیر باز هم گوش نکرد و بیگلربیگی برادر سالار را نیز کشت و در جواب نامههای شفاعت وزیر مختاران روس و انگلیس، اعمال و فجایع گناهکاران را یک به یک بر شمرد و از آنها خواست که پایه خیرخواهی خودشان را خیلی بلندتر از آن بدانند که مذاکره به اسم مثل چنین کسانی نموده باشند. کشمکش سیاسی شیل و امیر، هنگام مصادره خانههای آصفالدوله که نیز ادامه پیدا کرد، امیر برای اینکه این خانواده انگلیس پرست را برای همیشه متلاشی کند،[12] در صدد برآمد خانههای آصفالدوله را که جزء ملک دیوان بود، بگیرد. شیل این بار نیز وارد معرکه شد و حمایت علنی خود را از این خانواده ابراز کرد. او در نامهای به امیر مینویسد: "….آن جناب استحضار دارند که دولت علیّه انگلیس چقدر مراقبت در امورات جناب آصفالدوله را منظور دارند و چقدر مایل هستند که اموال و املاکش از ضبط محفوظ باشد…. با کمال تاسف مسموع شد که اولیای این دولت علیه، خانههای او را و منسوبان او را ضبط و خراب نمایند … علت مراقبت دولت علیه انگلیس هم این است که جناب آصفالدوله در ایام حکومت، همواره اوقات کمال رعایت و حمایت و مراقبت از کسان و مامورین و سیاحان دولت علیه انگلیس منظور میکرد." از این نامه مهم لحن عتابآمیز انگلیس مشاهده میشود و هم حد خدمتگزاری آصفالدوله به کشوری بیگانه.
امیر در پاسخی بسیار موجه و مقتدرانه درسال 1266 ه.ق. به وزیر مختار مینویسد: "….اولاً به جمیع حکام ممالک محروسه قدیماً و جدیداً دستورالعمل در مراقبت و احترام سیاحان و کسان دولت انگلیس داده شده است. ثانیاً: آصفالدوله اگر خرجی کرده و مراقبتی به عمل آورده و آدمی فرستاده جمیعاً به حکم دولت علیه بوده است نه از خود او مراقبتی شده است؛ لهذا از آن جناب متوقع است که در این گونه موارد رضامندی از خود دولت نمایند نه از شخص مأمور".
از مطالعه نامههای رد و بدل شده میان امیر و نماینده انگلیس، این نتیجه بدست میآید که لحن مقتدرانه و ایستادگی میرزا تقیخان در برابر مداخلات خارجی و استدلالهای قاطع و منطقی، آنان را به زانو در آورده و لحن و شیوه آنها را در مکاتبات بعد به کل تغییر میدهد: «حرف دوستدار فقط در عالم دوستی و خیرخواهی، محض ملاحظه مراحل انصاف و مروت است و نهایت اطمینان خاطر از حسن انصاف آن جناب دارد.»[13]