عدالت چه از نظر عقل چه از دیدگاه شرع به معنای هر چیزی در جای خود است و این مستلزم دو نگرش جزءنگر و کل نگر و بهرهمندی از هدفمندی در زندگی بشر است. از آنجا که یک انسان از اجزای مختلفی تشکیل شده و جامعه او نیز متشکل از اعضای متفاوت است نیازمند چینش مطلوب و شایسته است تا با تحقق یک کل کارآمد به کمال خویش نایل آید.
انسان همانطور که اعضا و جوارحش در نظمی هدفدار جسم او را زنده و پویا و در راستای خدمت به انسانیت او تشکیل میدهند تا عقل و قلب بتوانند کرامات خدادادی اش را کشف کرده و ظهور و فعلیت بخشند به همین سان جامعه انسانی نیز با اعضای منظم و هدفدار میتواند با بهره گیری از عقل جمعی و عشق مواج در بین انسان ها کمال مطلوبش را محقق و به سمت درخشش صفات متعالیه اجتماعی گام بردارد و این معنای حقیقی عدالت اجتماعی است.
عدالت اجتماعی گذشته از این که مطلوب عقل و نقل است لازمه انسجام اجتماعی و معنابخشیدن به گردهم آمدن های ناخواسته انسانها با هدف رسیدن به اجتماع واقعی است چه این که به صرف در کنار هم بودن بی آن که هدفی در کار بوده و الفتی در میان باشد جمع محقق نمی شود و اگر محقق شود به واسطه چینش مطلوب یکایک اعضا امکان حرکت به سوی اهداف از پیش تعیین شده را خواهد داشت. پس عدالت اجتماعی فراتر از یک مطلوب عقلی و دینی، از حد نظریات علمی و خویشاوند نیز فراتر بوده و الزامی فردی و اجتماعی است. یعنی با حذف عنصر عدالت، هیچ موجودی امکان زندگی، حرکت و هدفداری را نخواهد یافت و از همین جا دقیقاً معنای ظلم که به هم ریختگی و بی هدفی را درپی خواهد داشت رخ مینماید.
اگرچه ظلم همواره زورگویی بر دیگری تعبیر شده اما در اصل اجزای هر کل در صورتی که از جایگاه طبیعی و مطلوب خویش خارج شوند، روند فایده بخشی را متوقف و هرج و مرج به وجود آمده او را از زندگی، هدفمندی و کمال بازش خواهد داشت. اگر انسان از ظلم به خویش نهی شده و ریشه همه بیچارگیها و ناکامیهایش ستم به خود معرفی گردیده از این جهت است که او امکانات خدادادیاش را ناکارآمد بلکه مضر نموده است. یعنی هر آنچه که در خدمت و اختیار اوست زمانی نیک بختی او را تامین خواهند کرد که براساس فلسفه وجودی شان مورد توجه بوده و به کار گرفته شوند و هرگاه انسان امکانات و فرصتهای خدادادیاش را از جایگاه و فلسفه ذاتی خودشان دور بدارد و بدون علم و آگاهی به بیکاری یا وظایف غیرمرتبط وادارد درواقع کل وجود خود را از کلیت، نظم، هدفداری و حرکت بازداشته و از زندگی حقیقی ساقط نموده است.
بر این اساس انسان از حیث جسم، روان، روح، عقل، قلب و همه روابط درونی و بیرونیاش باید به عنوان اجزایی که کل انسانیت او را نمایان میسازد بهره ببرد و این بهره مندی، مستلزم شناخت یکایک این اجزا و فهم وظیفه و فلسفه وجود آنهاست تا در کنار هم هدف اصلی خلقت انسان را محقق سازند.
در غیر این صورت و در حالی که به هر یک از این اجزای مهم و تعیین کننده بیتوجه باشد و یا وظایف ذاتی شان را نشناسد و یا روابط منطقی و طبیعی فی مابین شان رامختل نماید لاجرم انسانیت او به مخاطره افتاده و به مرتبه حیوانی فرو میافتد.
جامعه انسانی نیز دقیقاً از همین الگو پیروی میکند. مادامی که همه اقشار بنابر استعداد درونی و خدادادی شان به فعالیت اجتماعی مطلوب خود بپردازند و در مدیریت اجتماعی به جایگاه فردفرد آنها توجه شود و روابط منطقی بین آنها نیز با دقت کنترل گردد این جامعه با بهرهمندی از عدالت اجتماعی به سمت کمال و شکوفایی کمالات انسانی به پیش خواهد رفت و در غیر این صورت، رفته رفته از انسانیت، اخلاق و معنویت تهی گشته و افراد همچون جزیرههای از هم جدا با ظاهری متشابه و در کنار هم به سمت خودخواهی، تفرعن و لذت طلبیهای بی حد و حصر پیش خواهند رفت.
از این مقدمات پنج نتیجه کلی قابل استحصال است که در روند بسط عدل جمعی بسیار مهم و تاثیرگذار است. اول چون جامعه انسانی تشکیل شده از انسان های متفاوت است همچون جسم انسان که از اعضای مختلف تشکیل یافته، از همان الگوی حاکم بر جسم انسان پیروی میکند.
دوم نظم حاکم بر اعضا و جوارح انسان فرصت بهرهمندی اش از عقل و قلب را فراهم میکند تا با تخلق به صفات پسندیده در ضمن همگرایی با دیگر انسانها و ایجاد حسن همجواری و رعایت حقوق متقابل، وجود انسان را آینه صفات جمال و جلال الهی سازد و وعده خلیفه خدا بودن انسان را محقق سازد.
سوم جامعه انسانی نیز با بسط عدل که قرار گرفتن هر یک از اعضای جامعه در جایگاه بایسته و شایسته خود است در ضمن رسیدن به نظم خداپسند که مورد خواست عقل و شرع است، امکان بهره مندی از نخبگان و برگزیدگان که در نقش عقل و قلب جامعه هستند را فراهم میسازد تا کمال انسانی در بعد جمعی آن نیز هویدا شود.
چهارم عدالت اجتماعی در گرو عدالت فردی است و تا زمانی که افراد در درون خود به نظم خدا خواسته دست نیابند و از ضرر رسانی به جسم و جان خویش دست نشویند، تلاش خوبان و فرهیختگان نیز مثمر نخواهد بود چه این که انبیا و اولیای الهی در طول تاریخ علی رغم برخورداری از علم و عمل و با این که معدن معرفت و عشق بودند اما این همراهی نکردن جمعی با ایشان، تحقق جامعه عدالتمند جهانی را به تعویق انداخته است.
پنجم براساس همه مقدمات این بحث و همچنین چهار نتیجه پیش گفته آخرین و مهمترین نتیجه این میشود که از این نگاه ظهور منجی به عنوان بزرگترین عدالت گستر، به معنای بازگرداندن همه آحاد انسانی به جایگاه خداخواسته آنهاست. یعنی از حیث انسانی و اجتماعی انقلاب و حکومت جهانی امام مهدی(عج) با بالابردن معارف بشر که پایان ستم به خویش و برخورداری از عدالت فردی در پی خواهد داشت، بنیان عدالت اجتماعی را فراهم میسازد تا در جامعه مهدوی از عقل و قلب اجتماع انسانی بیشترین بهره برده شود فلذا جامعه مهدوی جامعه ای علم محور، معرفت محور و منظم است که به واسطه عشق و محبت، همه آحاد انسانی در کنار یکدیگر تجلی تامی بر صفات الهی را به نمایش خواهند گذاشت.